دعا در آيينه معرفت
قسمت اول كاظم بازافكن دعا در فرهنگ بشري از جمله مفاهيمي است كه عقايد مختلفي درباره آن اظهار شده است. گروهي اهل تفريطاند، به اين معنا كه اعتقادي به خواستن و دعا كردن ندارند، بلكه اساساً آن را كاري عبث و بيهوده تلقي ميكنند. گروهي اهل افراطاند و گروهي نيز اهل اعتدال .. گروه اول خود بر چند دستهاند: دسته اول ـ كه جمعي از صوفيهاند، به مقتضاي مقام رضا و تسليم جايز نميدانند از خدا چيزي طلب كنند و او را به انجام كاري وادارند. لذا زبان از دعا بسته و دل به رضا و قضاي الهي سپردهاند:
«ز اوليا اهل دعا خود ديگرند
قوم ديگر ميشناسم زاوليا
از رضا كه هست رام آن كرام
در قضا ذوقي همي بينند خاص
حسن ظني بر دل ايشان گشود
كه نپوشند از غمي جامه كبود».
گه همي دو زند و گاهي ميدرند
كه دهانشان بسته باشد از دعا
جستن دفع قضاشان شد حرام
كفرشان آيد طلب كردن خلاص
كه نپوشند از غمي جامه كبود».
كه نپوشند از غمي جامه كبود».
اشكال اوّل؛
جمعي از صوفيه (چنانكه قبلاً نيز اشاره شد)دعا را با مقام تسليم و رضا سازگار نميدانند و آن را جسارتي بس بزرگ به مقام الوهيّت تلقي ميكنند. مثلاً وقتي ما دعا ميكنيم و چيزهايي را از خدا ميخواهيم، معنايش اين است كه از خدا تقاضا ميكنيم قواعد ازلي را به سود ما تغيير دهد. همچنين با دعا كردن خدا را سرزنش ميكنيم كه چرا ديگران را از مواهب و نعمتهاي خود برخوردار ساخته ولي ما را از آنها محروم نموده است؟ اگر آنچه در دعا طلب ميشود به مصلحت بنده باشد پس، خدا كه بخشنده و حكيم مطلق است اين مصلحت را ناديده نميگيرد و آن را پيش از خواستن، به بنده عطا ميكند. امّا اگر به مصلحت نباشد، خداوند آن را به ايشان نداده و طلب كردنش را نيز جايز نميداند. پس، بايد به قضاي خداوندي راضي بود و از او بيش از آنچه به بندهاش عطا فرموده است، طلب نكرد. پاسخ: مرحوم مرتضي مطهري در پاسخ از اين اشكال ميفرمايد: «همه اين اشكالات از اينجا پيدا شده است كه گمان كردهاند خود دعابيرون از حوزه قضا و قدر است، بيرون از حكمت الهي است. در صورتي كه دعا و استجابت دعا نيز جزيي از قضا و قدر الهي است و احياناً جلوي قضا و قدرهايي را ميگيرد و به همين دليل نه با رضاي به قضا منافي است و نه با حكمت الهي.» تقدير و قضا و قدر يك امر فراگير و همه شمول است و هيچ امري خارج از آن نيست؛ زيرا اگر «داشتن» جزو قضا و قدر الهي است، «خواستن» هم جزو قضا و قدر الهي است. فقط بيماري نيست كه مقدر است، معالجه و درمان شدن هم مقدر است. اگر عطاياي خداوندي جزو تقدير است، درخواستهاي ديگر بنده نيز جزو تقدير است. تقدير تنها يك چيز ثابت و معين نيست كه بيش از آن را نتوان طلب كرد، بلكه در نظام آفرينش هر چيزي جزو تقدير و مشمول قضا و قدر است. در روايت آمده است: لايكون شيءٌ في السموات ولا في الارض الاّ بسبع: بقضاء و قدر و ارادة و مشينة و كتاب و اجل و اذن. فمن زعم غير هذا فقد كذب علي اللـه او ردّ علي اللـه عزّوجل. (همه چيز در جهان تحت سيطره هفت چيز است: قضا، قدر، اراده، مشيّت، كتاب، اجل و اذن. پس، هر آنكس كه جز اين بينديشد، برخدا دروغ بسته است و يا سخن او را تكذيب كرده است.) اگر بعضي از امور را داخل در تقدير بدانيم و بعضي ديگر را خارج از آن، معناي صحيح تقدير و قضا و قدر را به درستي نفهميدهايم. چنانكه در روايتي آمده است كه از حضرت رسول اكرم(ص) پرسيدند: آيا دعا كردن براي شفاي بيمار خلاف تقدير است؟ ايشان فرمودند: دعا كردن عين تقدير است. و نيز از حضرت امير(ع) نقل شده است كه ايشان از زير ديوار شكستهاي گريختند و فرمودند: از قضاي خداوند به قدر او پناه ميبرم. يعني، از تقديري به تقدير ديگر. «دعا منافي و مخالف رضا نيست؛ و همچنين است كراهت گناهان و دشمن دانستن اهل آن و قطع اسباب آن و كوشش در رفع آن به وسيله امر به معروف و نهي از منكر. گروهي از اهل بطالت پنداشتهاند كه اينها مخالف رضاست؛ زيرا هر چه ردّ كردن آن به دعا قصد شود و انواع گناهان و تبهكاري و فجور و كفر از قضا و قدر خداوند است وبراي مؤمن واجب است كه به آن راضي و خشنود باشد، و گاهي سكوت برمنكرات را يكي از مقامات رضا شمردهاند و آن را خوشخويي ناميدهاند. و اين همه، از جهل و غفلت است از اسرار و نكتههاي باريك شريعت.» مرحوم علاّمه طباطبايي، ذيل آيه 186 سوره بقره ميفرمايد: «در ميان اخبار مربوط به دعا، رواياتي داريم كه مكرراً از ائمه طاهرين (عليهم السلام) روايت شده است كه دعا از مقدرات است. اين روايت از اشكالي كه يهوديان و ديگران بر موضوع دعا نمودهاند، پاسخ ميدهد. اشكال آنان اين است: موضوعي كه براي آن دعا ميشود اگر مقدر شده باشد، قطعي الصدور است و اگر مقدر نشده باشد، حتماً واقع نخواهد شد. پس، در هر دو صورت دعا بيفايده است. جواب آن است كه مقدر بودن چيزي موجب نميشود كه بدون سبب و علتي وجود پيدا كند. مثلاً، اگر مقدر شده باشد كه چيزي بسوزد، لازمهاش اين نيست كه با نبودن چيز سوزندهاي خود به خود بسوزد، بلكه معنايش اين است كه اگر آتش يا چيز ديگري وجود پيدا كند، خواهد دعا همانگونه كه در طوفانهاي سهمگين حوادث، دستگير انسان است و او را به ياد خدا مياندازد كه از او كمك بخواهد و ياري طلب كند، به او اميد و اعتماد ميبخشد و قدرت او را در مقابله با حوادث تلخ و شيرين و زشت و زيبا فزوني ميدهد، موجب تعالي روحي و تكامل معنوي او نيز ميشود. و اين است آن معنايي كه اسلام از دعا اراده كرده و بدان توصيه نموده است. سوخت. دعا، خود يكي از اسباب است. پس، هرگاه كسي براي امري دعا كند، اسباب آن فراهم ميآيد و نتيجه حاصل ميگردد. بنابراين، چنانكه تقدير سوختن معنايش اين است كه به وسيله وجود آتش در شرايط ويژهاي بسوزد، مقدر بودن يك موضوعي هم با تأثير دعا منافات ندارد؛ چه آنكه معناي مقدر بودن آن اين است كه به واسطه دعا و اجابت آن وجود يابد.» رابطه دعا و قضا و قدر، همانند وجود قانون جاذبه زمين و يا قانون بقاي انرژي است. اگر كسي بر زمين حركت كند و يا بنشيند، قانون جاذبه حاكم است و اگر هم بر خلاف قانون جاذبه حركت كند، باز هم قانون جاذبه به قوّت خود باقي است. چنين نيست كه كسي بگويد: اگر حركت كنيم يا بنشينيم قانون جاذبه بهم ميخورد. همچنين اگر انسان دعايي كند و از خداوند خواسته، زيادت و يا نقصان چيزي را بخواهد، تقديري است كه خدا براي او مقدر فرموده و اگر هم از دعا كردن دست بشويد و چيزي را طلب نكند، باز هم تقديري است كه خدا براي او وضع فرموده است. پس، در نظام تكوين چيزي خارج از مدار قضا و قدر نيست و هر حركت و سكوني ممهور به مهر تقدير است. «اگر بگويي با اينكه «قضاي» پروردگار تخلفناپذير ميباشد، دعا چه فايدهاي خواهد داشت؟ بايد بداني كه دعا يكي از اسباب اين عالم است و قضا و قدر بر اين تعلق گرفته كه شرور و بليّات را با دعا بايد بر طرف ساخت؛ چه آنكه دعا تنها وسيله و سببي است براي دفع بلا و جلب رحمت خداي جل و علا، همانگونه كه «سپر» سببي است براي اينكه انسان را از حربه دشمن محافظت نمايد و «آب» سببي است كه موجب روييدن نباتات از زمين ميگردد، همچنين دعا بلاها را دافع و رافع است و بركات و خيرات را جاذب. پس، اينطور نيست كه هر كس اعتراف به «قضا» داشته باشد، اسلحه با خود برندارد. خداي تعالي ميفرمايد:«خذوا حذركم». و يا اينكه اگر كسي در زمين «بذر» بيفشاند و بگويد: اگر قضا و مصلحت خدا باشد، خود بخود زراعت به دست ميآيد و آبياري نكند. تمام امور اين جهان بستگي به اسباب دارد. ربط اسباب با مسببات از مصلحتهاي اوليه و نخستين قضاي پروردگار است. مانند، مژه بر هم نهادن ديده كه چيزي در چشم نيفتد. توقف و ترتب مسببات براسباب، خود يك نوع از مقدرات محسوب ميشود. آن كس كه خيرو خوبي را مقرر فرموده، همان كس اسباب آن را هم مقدر فرموده است و همچنين آن كس كه شرّي را مقدر كرده، براي بر طرف ساختن آن هم، اسبابي قرار داده است و دعا، يكي از آن اسباب است». بنابراين، مسئله دعا هرگز از چارچوب قضا و قدر خارج نيست و ثمرات و نتايج آن بر لوح قضا و قدر نوشته شده است، كه اين ثمرات به وسيله دعا و الحاح و زاري و تضرع به بنده حق عطا ميگردد. عدهاي اين عقيده را كه دعا جزو قضا و قدر است نپذيرفته، بلكه معتقدند: دعا امري خارج از حوزه تقدير است. بنابراين، خداوند با قلم قضا و قدر آنچه را مقدر فرموده است كه بندهاي اعطا شود، چون به نظام قضا و قدر الهي او خللي وارد نميسازد، حتماً به بنده عطا مينمايد، خواه بنده دعا كند، خواه نكند و بالعكس؛ اگر مقدر فرموده باشد كه بندهاي را از نعمتي محروم بدارد، در هيچ شرايط مفروضي آن را به او عطا نخواهد فرمود. بدين ترتيب، هيچ تغييري در سرنوشت انسان، از ابتداي ولادت تا لحظه مرگ معقول نيست و آنچه بر اراده خداوند گذشته است، همان خواهد شد. بنابراين، دعا امري بيمعنا، مسئلهاي بيمفهوم و كاري بدون نتيجه است. در پاسخ به كساني كه دعا را خارج از حوزهقضا و قدر ميدانند بايد گفت: با فرض(محال) اينكه دعا را چنين بدانيم و آن را خارج از حوزه تقدير فرض نماييم، دلايل نقضي فراواني ميتوان بر ردّ آن اقامه كرد و ثابت نمود كه دعا نه تنها امري بي معنا، مسئلهاي بيمفهوم و كاري بدون نتيجه نيست، بلكه از اسباب و عوامل بسيار مهم و سرنوشت ساز در زندگي مادي و معنوي انسان است. از جمله آن دلايل ميتوان به موارد ذيل اشاره كرد: 1- در رابطه با معناداري و نتيجهمند بودن دعا بايد گفت: اگر بنابر نظر گروهي كه دعا را خارج از حوزه قضا و قدر ميدانند فرض نماييم كه دعا چنين است، لااقل ميتوانيم آن را به عنوان يكي از استثنائات اين قانون عمومي به حساب ميآوريم. 2- در روايات بسياري از ائمه معصومين. عليهم السلام - خصوصاً امام صادق - عليهالسلام - نقل شده است كه «دعا» قضاي الهي را بر ميگرداند و يا اينكه «قضا را جز دعا بر نميگرداند». قال ابو عبداللـه (ع): «انّ الدعاء يردّ القضاء...». (به درستي كه دعا قضاي الهي را بر ميگرداند.) و نيز در روايت ديگري آمده است: انّ الدعاء يرد القضاء، ينقضه كما ينقض السلك و قد ابرم ابراماً. (براستي كه دعا قضا را برميگرداند، يعني آن را وا ميتابد، چنانكه رشته نخ را وا ميتابد در صورتي كه به سختي تابيده و پيچيده شده است.) همچنين در زيارت حضرت رضا - عليهالسلام - چنين ميخواهيم: اسئلك بالقدرة النافذة في جميع الاشياء و قضائك المبرم الذي تحجبه بايسر الدعاء. (تو را ميخوانم به آن قدرت نافذت در همه چيزها و قضاي محكمت كه آن را به كوچكترين دعا بپوشاني.) مرحوم مرتضي مطهري در اين رابطه ميگويد: «دعا يكي از علل اين جهان است كه در سرنوشت انسان مؤثر است وجلوي جريانهايي را ميگيرد و يا جريانهايي را به وجود ميآورد. به عبارت ديگر، دعا يكي از مظاهر قضا و قدر است كه در سرنوشت حادثهاي ميتواند مؤثر باشد، يا جلوي قضا و قدري را بگيرد.» ايشان در جاي ديگري ميگويد:«زماني كه با اراده يك پيغمبر يا وليّ خدا كاري خارقالعاده انجام ميگيرد، شرايط عوض ميشود. يعني يك روح نيرومند و پاك و متصل به قدرت لايزال الهي شرايط را تغيير ميدهد و به عبارت ديگر: عامل و عنصر خاصي وارد ميدان ميشود. بديهي است در شرايط جديد كه از وجود عامل جديد، يعني اراده نيرومند و ملكوتي وليّ حق ناشي ميشود، قانون ديگري حكمفرما ميگردد. در مورد تاثير دعا و صدقه در دفع بلاها و غيره نيز جريان از همين قرار است». 3- از سفارشهاي مؤكد حضرت رسول اكرم - صلي اللـه عليه و آله - و ائمه معصومين - عليهم السلام - توصيه به «دعا» بوده است و خود نيز همواره در شرايط مختلف به آن مبادرت ميورزيده اند. بنابراين، اگر دعا كردن منافي با قضا و قدر بود، هرگز پيشوايان دين به آن اقدام نميكردند و توصيه به آن نمينمودند. در اينجا به برخي از روايات مأثوره اشاره ميكنيم: پيامبر اكرم - صلي اللـه عليه واله - در وصيّتنامه خويش به علي - عليهالسلام- فرمود: «يا عليّ، اوصيك بالدعاء». (اي علي، تو را به دعا سفارش ميكنم.) - «عليكم بالدعاء». (بر شما باد به دعا كردن.) - عن رسول اللـه (ص): «انّ اعجزالناس من عجز عن الدعاء و ...» (عاجزترين مردم كسي است كه ازدعا كردن عاجز است.) از امام پنجم (ع) روايت شده است كه فرمود: «ما من شيء احب الي اللـه من ان يسئل». (هيچ چيزي نزد خداوند محبوبتر از دعا كردن نيست). پيامبر اكرم (ص) فرمود: «الدعاء سلاح المؤمن و ماد الدين و نورالسموات و الارض». (دعا اسلحه مؤمن، ستون دين و نور آسمانها و زمين است) ابوحمزه ثمالي از امام باقر(ع) نقل ميكند كه حضرت فرمود: «نوشته شده است در توراتي كه تغيير ننموده: همانا موسي سؤال كرد پروردگار خود را. پس گفت: اي پروردگار من، آيا نزديكي تو به من تا مناجات كنم تو را؟ يا دوري تا صدا زنم تورا؟ پس، وحي كرد خداي عزّوجل به سوي او: اي موسي، من همنشين كسي هستم كه ياد كند مرا. پس، [سؤال] كرد موسي: كيست در پناه تو روزي كه پناهي نيست مگر پناه تو؟ فرمود: آنها كه ياد ميكنند مرا، پس من ياد ميكنم آنها را؛ و با هم دوستي ميكنند در راه من. پس، من دوست دارم آنها را. اينها آنانند كه وقتي به اهل زمين بدي رسانم، ياد آنها كنم. پس رفع كنم آن را از آنان به واسطه آنها». زراره از امام باقر (ع) نقل ميكند كه امام فرمود: «راستي خداي عزّوجّل ميفرمايد: كساني كه از عبادت من سرپيچي كنند، محققاً با خواري به دوزخ درآيند، مقصود پروردگار دعا ميباشد و دعا بهترين عبادتهاست. من گفتم: بدرستي كه ابراهيم(ع) بسيار آهكش و بردبار بود (توبه/115) يعني چه؟ فرمود: اوّاه همان دعاست». (يعني ابراهيم به درگاه خدا بسيار دعا ميكرد). و نيز حضرت علي(ع) در مورد دعا ميفرمايد: دعا، سلاح مؤمن است؛ دعا، سلاح اولياي الهي است؛ چه نيكو سلاحي است دعا. روايات نقل شده از ائمه معصومين - عليهم السلام - و نيز شخص رسول اكرم (ص) در فضيلت دعا به اندازهاي است كه از حوصله اين مقال خارج است، لذا به همين مقدار اكتفا ميگردد. 4- مهمتر از همه اينها بايد گفت كه اساساً خود حق تعالي دعا كردن را به انسانها آموخته و آنان را بدان دعوت نموده است و الاّ هرگز به عقل آدميان نميرسيد كه ميتوان دعا كرد و اميد به اجابت داشت. اوست كه اجازه دعا كردن را به انسانها داده و بدان توصيه فرموده است؛ زيرا ممكن بود كه آنان هم ميدانستند كه ميتوان دعا كرد و خدا را خواند، ولي نميدانستند كه آيا او نيز اين دعا كردن را ميپسندد يا خير؟
«اذكروني اگر نفرمودي
هم دعا از من روان كردي چو آب
هم تو بودي اوّل آرنده دعا
هم تو باش آخر اجابت را رجا»
زهره نام او كرا بودي
هم ثباتش بخش و دارش مستجاب
هم تو باش آخر اجابت را رجا»
هم تو باش آخر اجابت را رجا»
«چون قضا آيد نبيني غير پوست
چون چنين شد ابتهال آغاز كن
ناله ميكن كي تو علاّم الغيوب
يا كريم العفو ستار العيوب
انتقام از ما مكش اندر ذنوب»
دشمنان را باز نشناسي ز دوست
ناله و تسبيح و روزه ساز كن
زير سنگ مكر بد ما را مكوب
انتقام از ما مكش اندر ذنوب»
انتقام از ما مكش اندر ذنوب»
درباره بداء
در اينجا عدهاي اين مسئله را مطرح كردهاند كه اگر دعا بتواند در رأي خدا كارگر افتد و در او تغيير ايجاد كند و قضا و قدر را دگرگون سازد، لازم ميايد: اولاً: تأثير داني در عالي. ثانياً: تغيير در علم خداوند، در حاليكه مقام باري تعالي منزه از اين صفات است. در جواب بايد گفت: در تفكر ديني، خصوصاً تفكر ديني شيعه علاوه بر موضوع دعا، اصل ديگري وجود دارد به نام «بداء» كه به خوبي به اين اشكال پاسخ ميدهد. در اين بينش، بداء عبارت است از: تغيير رأي و حكم خداوند از چيزي به چيز ديگر. اين تعبير اگر چه مناسب مقام الوهيّت نيست، امّا بيان گويايي از آن است. در بداء ممكن است اموري از پيش، وقوعشان قطعي و ضروري بوده و امام و پيامبري نيز از آن به جزم خبر داده باشند، امّا پس از مدتي خلاف آن واقع گردد و چنين به نظر آيد كه در بيان آن خبر، احاطه علمي كاملي وجود نداشته است! در حاليكه چنين نبوده، بلكه خداوند از ابتدا قصد و اراده انجام آن فعل را داشته، ولي بعد، از آن رأي بازگشته است. شهيد مرتضي مطهري ضمن اينكه مسئله «بداء» را پذيرفته، درباره آن چنين ميگويد: «آيا علم خداوند تغييرپذير است؟!! آيا حكم خدا قابل نقض است؟!! آيا داني ميتواند در عالي اثر بگذارد؟!! جواب همه اينها مثبت است. بلي، علم خدا تغييرپذير است. يعني، خدا علم قابل تغيير هم دارد. حكم خدا قابل نقض است. يعني، خدا حكم قابل نقض هم دارد. بلي، داني ميتواند در عالي اثر بگذارد. نظام سفلي و مخصوصاً اراده و خواست و عمل انسان، بلكه اختصاصاً اراده و خواست و عمل انسان ميتواند عالم علوي را تكان بدهد و سبب تغييراتي در آن بشود و اين عاليترين شكل تسلط انسان بر سرنوشت است. اعتراف ميکنم شگفتآور است، امّا حقيقت است. اين همان مسئله عالي و شامخ «بداء» است كه قرآن كريم براي اولين بار در تاريخ معارف بشري از آن ياد كرده است». در تاريخ، موارد متعددي از بداء ذكر شده است كه از آن جمله ميتوان به اخبار مربوط به امامت اسماعيل پس از امام صادق - عليهالسلام - و وفات اسماعيل و امام شدن موسي كاظم - عليهالسلام- اشاره كرد. درباره اهميت بداء، در روايت آمده است: «ما عُبِداللـه بشيءٍ مثل البداء» (عبادت نشده است خداوند مثل بداء). همچنين ازامام جعفر صادق - عليه السلام ـ نقل شده است كه ميفرمايد: «ما عظم اللـه بمثل البداء» (بالاترين مرتبه تجليل خداوند ، اعتقاد به بداء است). امام صادق (ع) ميفرمايد: «خدا هيچ پيامبري را مبعوث نفرمود مگر اينكه سه چيز را از او پيمان گرفت: 1- اقرار به بندگي خدا؛ 2- كنار زدن شريكها براي خدا؛ 3- اقرار به اينكه خدا هر چه را خواهد مقدم دارد و هر چه را خواهد به تأخير اندازد». اعتقاد به بداء و پذيرفتن آن، بالاترين مرتبه و مقام
اگر بعضي از امور را داخل در تقدير بدانيم و بعضي ديگر را خارج از آن، معناي صحيح تقدير و قضا و قدر را به درستي نفهميدهايم. چنانكه در روايتي آمده است كه از حضرت رسول اكرم (ص) پرسيدند: ايا دعا كردن براي شفاي بيمار خلاف تقدير است؟ ايشان فرمودند: دعا كردن عين تقدير است. عبوديت است و كمتر كسي ميتواند بدان درجه دست يابد؛ زيرا دست خدا را در انجام و ترك افعال باز ديدن و او را محدود به امور مخصوصي ندانستن، خود مرتبهاي از مراتب كمال است. اشكال دوم؛
دسته ديگري از صوفيه و نيز برخي از فلاسفه معتقدند: استرحام از درگاه خداوند و دعا كردن به منزله جسارت و تعيين تكليف نمودن براي خداست و اين امر از هر كسي سرزند، جسارتي بزرگ به پيشگاه خداوندي است و عين بيادبي نسبت به ساحت قدس حضرت محبوب. او موجود مقدسي است كه به تمام نيازهاي دروني و بيروني موجودات آگاه است و هر آنچه به مصلحت آنان باشد انجام ميدهد و هيچ نيازي به تعيين تكليف نمودن براي او نيست. خداوند عالم مطلق است و نيازهاي انسانها را قبل از آنکه بر زبان جاري شود، ميداند. به قول مولانا:
«ما نبوديم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفته ما ميشنود»
لطف تو ناگفته ما ميشنود»
لطف تو ناگفته ما ميشنود»
پاسخ
در جواب بايد گفت: اولاً: خداوند خود توصيه به دعا كرده و فرموده است: مرا بخوانيد و از من كمك بخواهيد. بنابراين، انسان هرگز از پيش و سرخود اقدام به چنين كاري نكرده است. ثانياً: همانطور كه به دنبال رزق و روزي رفتن انسان منافاتي با رازقيّت خدا ندارد، دعا هم منافاتي با تغيير قواعد ازلي و قضا و قدر ندارد. زيرا يكي از صفات ثبوتيه حق تعالي «رازقيّت» است و آن بدين معناست كه خداوند چون خالق هستي و موجودات است، روزي و جمعي از صوفيه دعا را با مقام تسليم و رضا سازگار نميدانند و آن را جسارتي بس بزرگ به مقام الوهيّت تلقي ميكنند. مثلاًَ وقتي ما دعا ميكنيم و چيزهايي را از خدا ميخواهيم، معنايش اين است كه از خدا تقاضا ميكنيم قواعد ازلي را به سود ما تغيير دهد. همچنين با دعا كردن خدا را سرزنش ميكنيم كه چرا ديگران را از مواهب و نعمتهاي خود برخوردار ساخته ولي ما را از آنها محروم نموده است؟ رزق آنها را در وقت معين تعيين فرموده و به آنها ميرساند. امّا در عين حال انسانها دست از كار و تلاش برنداشته، بلكه تحصيل روزي مقدّر شده را مشروط به تلاش و كوشش خود ميدانند و آن را هرگز جسارتي به خدا تلقي نميكنند. چرا كه رازقيّت خدا منوط به خواست و طلب است. چنانكه قرآن فرموده است:« و ان ليس للانسان الاّما سعي». و دعا نيز چنين است. چرا كه آن عبارت از خواست و طلب است و همانگونه كه ميان رازقيّت و تلاش منافات و جسارتي ديده نميشود، ميان دعا و قضا و قدر نيز چنين چيزي ديده نميشود. ثالثاً: چگونگي علم خداوند و نحوه قضا و قدر او بر انسانها پوشيده است. لذا حكمت خداوند اقتضا دارد كه بندگان او ميان خوف و رجاء (اميد و ترس) باشند تا به مراتب بالاتر و كاملتري از عبوديت نايل گردند. از اينرو با قبول اينكه علم خدا به همه چيز احاطه دارد و قضا و قدر او در همه چيز ساري و جاري است، پرداختن انسان به دعا را ميتوان به عنوان يك تكليف، صحيح تلقي نمود. رابعاً: دعا هرگز منحصر به درخواستهاي مادي و كمك و استغاثه نيست، بلكه عامل ارتباط و آشنايي با خالق موجودات و صاحب هستي است. «انسان سراسر فقر و نياز و ناتواني و معبودش سراسر غنا و بينيازي و توانمندي است. لذا منطق عقل و دل ايجاب ميكند كه انسان براي وصول به كمالات و نعمتهاي دنيوي و اخروي، سرنياز به درگاه حضرت احديت گذارد و جبين بر خاك سايد و با پروردگارش به نيايش پردازد و او را با همه وجود بخواند آنچنان كه شايستهترين بندگان حق، يعني انبياء و امامان و اولياي دين اينگونه كردهاند» اگر خداوند درياي بيكران رحمتش (دعا) را به روي انسانها گشوده است و از آنان خواسته است كه رو به سوي او داشته باشند و از او حاجاتشان را طلب كنند، اين تنها به جهت برآورده شدن خواستها و نيازهاي مادي آنها نبوده - كه اين نيز به سهم خود بسيار مهم است ـ بلكه مقصود و هدف بالاتر و كاملتري از آن مورد نظر بوده است و آن ارتباط نزديك، معنوي و ملكوتي انسانها با خدا و تقرب الي اللـه و متصل شدن به اقيانوس بيپايان عرفان و معنويت است تا علاوه بر سيراب شدن از مبدأ كمال، در مقابل طوفانهاي سهمگين زندگي و پيشامدهاي تلخ و شيرين آن خود را نبازند و تسليم نگردند؛ دعا و نيايش پيش از آنكه ابزار طلب باشند، ابراز بندگياند و قبل از آنكه خواسته تن را برآوردند، نياز روح را برآورده ساختهاند. در دعا، انسان مختار است نيازهاي خود را آنگونه كه خود ميخواهد و با بياني كه خود ميپسندد، بر زبان جاري سازد و دل به استجابت و شنيدن پاسخ بربندد. امّا مگر نيازهاي انسان تنها محدود و محصور به نيازهاي مادي است؟ و نياز ديگري در او نهفته نيست؟ در جواب بايد گفت: انسان موجودي دو حيثيتي است و به همان مقدار كه نيازهاي مادي او را در برگرفتهاند، برخوردار از نيازهاي معنوي و روحي است. اگر انسان براي تحصيل مطلوب مادي خويش رو به سوي صاحب هستي ميآورد و چشم اميد به مبدأ فيض او دارد، پيش از آنكه مقصود خود را بخواهد، مطلوب (خداي) خود را خوانده است. پيش از آنكه كششي از سوي او باشد جوششي است كه او را بيقرار كرده و بر كنار نهر نيايش و عرفان نشانده است. اين نياز و كشش درون است كه او را به اين سو آورده و دستان طلبش را به اميد افاضه و اشراقي بلند كرده است. امّا قبل از اينكه اين دستان به اميد كسب استجابتي بالا رفته باشد دستان مشتاق درون بالا رفته و مقصود خود را تحصيل كرده و معشوق خود را صيد نموده است. بنابراين، دعا هم راه است، هم مقصود؛ هم طلب است، هم مطلوب؛ هم ابزار زندگي است، هم ابراز بندگي؛ هم مقدمه است، هم نتيجه. «اينكه ما معنا و نتيجه دعا را در برآوردن نيازهاي مادي خود خلاصه نماييم، اگر چه اين معنا و نتيجه يكي از با اهميتترين موارد دعا است كه در هنگام به وجود آمدن شرايط آن، ضرورت حياتي پيدا ميكند، ولي چنين خلاصه كردني موجب محدوديت بسيار نارواي اين حقيقت عظمي است كه موجب محروم گشتن انسانها از معاني و نتايج بسيار با اهميت دعا و نيايش ميگردد. اگر ما در دعاها و نيايشهايي كه در قرآن مجيد براي انسانها تعليم شده است با دقت كامل بينديشيم و آن قسمت از دعاها و نيايشهايي را كه در «نهجالبلاغه» و «صحيفه سجاديه» و ديگر منابع حديثي آمده است مورد تحليل و دقت همه جانبه قرار بدهيم، با كمال وضوح خواهيم ديد كه هيچ وسيلهاي مانند دعا، توانايي تحقق بخشيدن به تقاضاي انواع رشد و كمال را ندارد». اصولاً «اجابت» نميتواند مقصود نهايي نيايش باشد؛ اگر چه آن، يكي از اثرات و نتايج مهّم دعاست، اما به چند دليل مطلوب بالذات نيست: 1- اگر «اجابت» را مقصود بالذات فرض كنيم و امر خداوندي را تنها به همين معنا تفسير نماييم، ديگر تأخير در اجابت، بيمعنا و كاري عبث است؛ زيرا او را در حاليكه بسياري از نعمتها را بدون دعا و درخواست به بندگان عطا ميفرمايد، چگونه ممكن است امر به دعا كند، ولي در پاسخش تأخير ورزد؟ 2- اگر هدف نيايش فقط اجابت باشد، ميتوان خواهشهاي خود را از هر كسي كه قادر است آنها را برآورد و قرين اجابت سازد، درخواست كرد و اين با روح توحيد كه عبارت از نفي عبوديت غيرخداست مخالف است. 3- احاديثي از اين قبيل بسيار وارد شده است كه«همانا ميشود كه مؤمني حاجتي از خداي عزّوجلّ درخواست كند و لكن برآورده شدن حاجتش به تأخير ميافتد به جهت اينكه خداوند خوشش ميآيد آواز ناله و زاري او را بشنود» و يا اينكه امام صادق - عليهالسلام- در روايتي ميفرمايد: «همانا بنده مؤمن، خدا را درباره حاجتش ميخواند. خداي عزّوجلّ به دو فرشته ميفرمايد: من دعاي او را به اجابت رسانيدم، ولي حاجت و را نگه داريد تا او باز هم دعا كند؛ زيرا من دوست دارم آوازش را بشنوم. و به راستي بندهاي هم هست كه دعا ميكند و خداي تبارك و تعالي ميفرمايد: زود حاجتش را بدهيد؛ زيرا من صدايش را دشمن دارم». به راستي اگر «اجابت» مطلوب بالذات باشد چرا خداوند پاسخ محبوبش را به تأخير مياندازد، ولي در جواب فرد مغضوب و بدكار تعجيل مي ورزد؟ 4- شرايطي را كه احاديث وارده جهت اجابت و برآورده شدن يك دعا برشمردهاند، سرانجام بدانجا منتهي ميگردد كه يك شخص براي برآورده شدن حاجات و نيازش ميبايست از هرگونه رذيلهاي پاك و دل آيينه تمام نماي تجلي انوار خداوندي كند تا اشراقات الهي بر قلب او بتابد و او را جليس و همنشين خدا سازد. آنكه با طي چنين مراحل و مقاماتي، در حاليكه قلبش مملو از عشق وحبّ به خداوند است، اگر خواستهاي هم داشته باشد، بنا به مصلحت ايزدي اجابت گردد. اكنون سؤال اين است؛ كه اگر منظور از دعا فقط «اجابت» باشد و برآورده شدن خواستهاي دنيوي، ايجاد اين همه موانع و شرايط دشوار [امّا تعالي بخش] چه دليلي ميتواند داشته باشد؟ و آيا با اين همه موانع و شرايط (قبل از دعا، حين دعا و بعد ازدعا) كه براي اجابت برشمردهاند، مقصود از دعا چيزي غير از اين ميتواند باشد كه انسان با عبور از اين مراحل و تصفيه كردن باطن از ماسوي اللـه، فقط او را بخواند و او را بجويد؟ امانوئل كانت (1724 - 1804م.) فيلسوف بزرگ آلماني كه عقيده ويژهاي در مورد دعا دارد و اثرات برون ذهني آن را منكر است، در مورد فايده نيايش ميگويد: «فايده نيايشها اين است كه خصلت اخلاقي در درون قلب انسان برانگيخته شود. آنها واسطه عبادتاند؛ امّا عبادت، به اين است كه ما عمل كنيم و شناخت خدا در اعمال و افعال ما مؤثر باشد. نيايشها فقط تمرينهاي عبادي هستند... پس،نيايش فقط داراي فايده درون ذهني است،اين از نقاط ضعف انسان است كه بايد مراتب سپاس خود را توسط الفاظ بيان ميكند.انسان هر گاه دعا ميكند، در واقع با خود سخن ميگويد و مراتب سپاس خود را به توسط الفاظ بيان ميكند تا بدين وسيله شايد مرتكب خطا نشود.. اما به هر حال به لحاظ درون ذهني وسيلهاي است براي تقويت روحيه او» . بنابراين، محدود نمودن دعا به «اجابت» نه فقط تنها مقصود نيست بلكه يكي از صدها مراتبي است كه ميتوان براي آنها لحاظ كرد. پروفسور والتركوفمان استاد دانشگاه پرينستون انگلستان در مورد دعا و اثرات آن چنين ميگويد: «هنگام ستايش و نيايش، در آدمي چنان صميميّت و اخلاصي ايجاد ميشود كه در همصحبتهاي معمولي و با مردم ممكن نيست. سكوت تنهايي را ميشكند، فضاي پردامنهاي در پيش روي نيايش كننده باز ميشود. احساسات و عطوفتي كه در گفتگوهاي معمولي با مردم گرفتار و شرمساريها و رودروايستيها ميشود، در اينجا به شكل سپاسگزاريهاي صميمانه، گلهگزاريهاي خودماني و خواهشهاي دوستانه در ميآيد. آنچه در عقده دل به شكل غنچههاي ناشكفته و پژمرده بوده، اكنون همچون گلي خندان شكفته و باز ميگردد. روح آدمي پر و بال گرفته، به آسمانها پرواز كرده و اوج ميگيرد». همچنين «سيرل بارت» در مورد معنا و حقيقت دعا چنين ميگويد: «هرگونه دعايي يك عمل ديني است. به علاوه، گر چه درخواست يا تضرع چه جنبه ديني داشته باشد و چه جنبه غير ديني (براي مثال در يك مجلس قانونگذاري)، معناي اصلي دعاست امّا به هيچ وجه عاليترين نوع دعا نيست. در واقع بعضي از محافل اين نوع دعا را خرافي ميدانند. بايد متذكر شد كه در دعاي ربّاني كه الگو و سرمشق ادعيه است، نيمي از دعاها به معناي معمولي كلمه درخواست نيستند و اگر آنها را به طور تحتاللفظي در نظر بگيريم، بيمعنا خواهند بود. اگر نام خدا از پيش مقدس نباشد، پس او ديگر خدا نيست مگر اينكه، همان طور كه احتمال دادهاند، از «تقدس كردن» معناي «گرامي داشتن» اراده شده باشد. امّا حتي در اين صورت نيز درخواست از خدا براي اينكه، نامش گرامي باشد و خواستش به اجرا در آيد و ملكوتش برقرار گردد، باخواست از او براي نان روزانه فرق دارد. كساني كه در زمينه دعا خبره هستند، نظر كردن عرفاني (ation mystical Contemple) را عاليترين نوع دعا ميدانند و در اين نوع دعا هيچ احتياجي به درخواست نيست. اين دعا عبارت است از نظر كردن به ذات خدا و متحد شدن با او، امّا اگر خدا معناي زندگي و معناي جهان است، چرا نبايد تفكر درباره معناي زندگي دعا باشد؟» بنابراين، دعا همانگونه كه در طوفانهاي سهمگين حوادث، دستگير انسان است و او را به ياد خدا مياندازد كه از او كمك بخواهد و ياري طلب كند، به او اميد و اعتماد ميبخشد و قدرت او را در مقابله با حوادث تلخ و شيرين و زشت و زيبا فزوني ميدهد، موجب تعالي روحي و تكامل معنوي او نيز ميشود. و اين است آن معنايي كه اسلام از دعا اراده كرده و بدان توصيه نموده است. . مثنوي، دفتر سوم، ابيات 1879ـ1883. . احياء علوم الدين، كتاب التوحيد و التوكل، ابوحامد محمدغزالي. . رحمته وسعت كل شيء. . بيست گفتار، مرتضي مطهري، ص297. . كتاب التوحيد، حديث2، باب في انّه لايكون شيء في السماء و الارض الاّبسبعة، اصول كافي، ج1، و نيز حديث1. . علم اخلاق اسلامي، مولي مهدي نراقي، ترجمه سيد جلالالدين مجتبوي، ص422. . الميزان، ج2،ص41. . نساء / 73. . المحجة البيضاء،فيض كاشاني، ج2، ص341. . بحارالانوار، ج ثاني، ص35. . اصول كافي، ج4، ص232. . مجموع آثار (انسان و سرنوشت)، ص406. . همان، ص 139. . وسايل الشيعه، كتاب الصلوة، ابواب الدعا، باب 2، حديث3. . اصول كافي، كتاب الدعاء، باب فضل الدعاء، حديث 6. . بحارالانوار، جثاني، ص 36. . همان. . همان، ص 35. . اصول كافي، ج 2، ص496، كتاب الدعاء، باب «مايجب من ذكر اللـه في كل مجلس» حديث4. . اصول كافي، ج4، كتاب الدعاء. . غرر و درر، ج4، ص129. . همان، ج1، ص198. . همان، ج6، ص 166. . مثنوي، دفتر پنجم، ابيات 4162 - 4163. . كلمة اللـه، ص 409، حديث 406، به نقل از كافي. . همان، ص 388، حديث 405. . اسراء/ 110. . جمعه /10. . غافر / 60. . بقره / 186. . مؤمن/14. . اعراف / 54. . اعراف / 55. . مثنوي، دفتر دوم، بيت 1715. . مناجات شعبانيه، مفاتيحالجنان، ص420. . مثنوي، دفتر دوم، بيت 692. . مثنوي، دفتر اول، ابيات 1194-1195. . مجموع آثار 1 (انسان و سرنوشت)، مرتضي مطهري، ص 390 . اصول كافي، ج 1، كتاب التوحيد، باب بداء، ص200. . همان. . همان، ص203. . مثنوي، دفتر اول، بيت 610. . بيست گفتار، مرتضي مطهري، صص 296 - 297. . مؤمن / 19. . ارغنون/ 5و6، دين طبيعي، امانوئل كانت، ترجمه منوچهر صانعي، ص 316. . همان. ص 319-320. .نجم /39. . ادعيه جهاديه، عبدالحسين فخاري، ص3. . ديار عاشقان، حسين انصاريان، ج1، تقريظ از: محمدتقي جعفري، ص سه. . بحارالانوار، ج21، ح1111. . اصول كافي، ج3، كتاب الدعاء. . ارغنون/ 5و6، دين طبيعي، امانوئل كانت، ترجمه منوچهر صانعي، ص 317. . نقد بر مذهب و فلسفه، والتر كوفمان، ص304.