سخنراني‌ در ديدار با فرماندهان‌ يگانهاي‌ عمده‌ي‌ عملياتي‌ نيروي‌ زميني‌ و هوانيروز - [سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار با فرماندهان‌ یگان های‌ عمده عملیاتی‌ نیروی‌ زمینی‌ و هوانیروز] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار با فرماندهان‌ یگان های‌ عمده عملیاتی‌ نیروی‌ زمینی‌ و هوانیروز] - نسخه متنی

مقام معظم رهبری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سخنراني‌ در ديدار با فرماندهان‌ يگانهاي‌ عمده‌ي‌ عملياتي‌ نيروي‌ زميني‌ و هوانيروز

(1368/12/05)

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم‌

از ديدار شما برادران‌ و فرماندهان‌ و مسؤولان‌ نيروي‌ زميني‌ ارتش‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ خوشحالم‌.

بعضي‌ از شما، ده‌ سال‌ يا هشت‌ سال‌ و يا كمتر و بيشتر، در ميدانهاي‌ نبرد و يا در صحنه‌هاي‌ مربوط به‌ نبرد حضور داشتيد. من‌، بعضي‌ را در جمع‌ شما مي‌شناسم‌ كه‌ سالهاي‌ متمادي‌ در صحنه‌هاي‌ جنگ‌ و تهديد دايمي‌ مرگ‌ بودند و همه‌ي‌ جسم‌ و جان‌ خود و راحتي‌ عزيزان‌ و آسايش‌ و امنيت‌ خانواده‌شان‌ را در طبق‌ اخلاص‌ گذاشتند و تقديم‌ كردند. بعضي‌ از شما بودند كه‌ به‌ شهادت‌ رسيدند و بعضي‌ ديگر هم‌ مثل‌ شما و ديگران‌ هستند كه‌ بحمدالله‌ برحسب‌ تصادف‌ زنده‌ ماندند.

همان‌ جايي‌ كه‌ شهداي‌ ما حضور داشتند، شما هم‌ حضور داشتيد; فرقي‌ ندارد. جايگاهتان‌ آن‌گونه‌ نبود كه‌ شما به‌ جايي‌ نرفتيد و شهيد نشديد. نه‌، آن‌ جايي‌ كه‌ شما حضور داشتيد، همان‌جايي‌ بود كه‌ آدم‌ آن‌جا شهيد مي‌شود. به‌دليل‌ اين‌كه‌ رفيق‌ و همرزم‌ و دوستتان‌ در آن‌جا شهيد شد، ولي‌ شما بحمدالله‌ امروز زنده‌ هستيد.

در اين‌جا مناسب‌ است‌ كه‌ مختصرا يك‌ بحث‌ عرفاني‌ و معنوي‌ مطرح‌ كنم‌. ما كمتر به‌ حقايق‌ اين‌ بحثها توجه‌ مي‌كنيم‌; هر چند بيشتر حقايق‌ هم‌ همان‌جاست‌. بحث‌ اين‌ است‌ كه‌ اصلا ما اين‌ حيات‌ و زندگي‌ را براي‌ چه‌ مي‌خواهيم‌؟ وقتي‌ شما اتومبيلتان‌ را بنزين‌ مي‌زنيد و در آن‌ روغن‌ مي‌ريزيد و مرتب‌ مي‌كنيد، براي‌ اين‌ است‌ كه‌ سوار آن‌ بشويد و به‌ جايي‌ برسيد. اگر چنانچه‌ كسي‌ اين‌ باك‌ را از بنزين‌ پركند و سوار شود و روشن‌ كند و به‌ سمت‌ پمپ‌ بنزين‌ بعدي‌ برود و در آن‌ جا مجددا باك‌ را پركند و باز ماشين‌ را روشن‌ كند و به‌ طرف‌ پمپ‌ بنزين‌ سومي‌ برود و همين‌ كار را تكرار كند و ادامه‌ دهد، چه‌ هدفي‌ را دنبال‌ كرده‌ و چه‌ فايده‌يي‌ را تأمين‌ نموده‌ است‌؟ !اين‌ كه‌ زندگي‌ نشد. اگر هدف‌ از پر كردن‌ باك‌ و مرتب‌ كردن‌ ماشين‌ اين‌ باشد كه‌ حركت‌ كنيم‌ تا به‌ جايي‌ برسيم‌ كه‌ مجددا همين‌ كار را بكنيم‌، هيچ‌ هدف‌ مشخصي‌ را دنبال‌ نكرده‌ايم‌.

شما اين‌ موتوري‌ كه‌ اسمش‌ جسم‌ و وجود شماست‌، براي‌ چه‌ مرتب‌ مي‌كنيد؟ آيا ما غذا مي‌خوريم‌ تا جان‌ بگيريم‌ و راه‌ بيفتيم‌ و حركت‌ و تلاش‌ كنيم‌ و ناني‌ گيربياوريم‌ و دوباره‌ بخوريم‌؟! اگر دوباره‌ اين‌ نان‌ را هم‌ گيرآورديم‌ و در جسممان‌ ريختيم‌، با خوردن‌ نان‌ دوم‌، باز جان‌ و حرارت‌ و حركت‌ و تواني‌ پيدا مي‌كنيم‌. واقعا با اين‌ توان‌، بايد چه‌ كار كنيم‌؟ آيا باز دوباره‌ به‌ سمت‌ نان‌ حركت‌ كنيم‌؟! اين‌ كه‌ زندگي‌ نشد. اين‌، چيز پوچي‌ است‌. آيا انسان‌ در همه‌ي‌ سالهاي‌ متمادي‌ بخورد تا بتواند كار كند و بعد با كار خود، وسيله‌ي‌ خوردن‌ پيدا كند؟! اين‌ كه‌ يك‌ دور دايمي‌ خيلي‌ بي‌ربطي‌ شد. اين‌گونه‌ زندگي‌ كه‌ فايده‌يي‌ ندارد.

من‌ در ماشينم‌ بنزين‌ مي‌ريزم‌ كه‌ با آن‌ بتوانم‌ خودم‌ را به‌ نقطه‌ي‌ محبوب‌ و معشوق‌ و آن‌ جايي‌ كه‌ كار دارم‌، برسانم‌. البته‌، وقتي‌ مي‌خواهم‌ به‌ آن‌ جا برسم‌، طوري‌ راه‌ را انتخاب‌ مي‌كنم‌ كه‌ پمپ‌ بنزيني‌ هم‌ وسط راه‌ باشد. اما هدف‌، آن‌ پمپ‌ بنزين‌ نيست‌، هدف‌ آن‌ جاست‌. ما بايد غذا بخوريم‌ تا براي‌ رسيدن‌ به‌ مقصودي‌، توان‌ و حيات‌ پيدا كنيم‌. آن‌ مقصود چيست‌؟ آن‌ را بايد پيدا كرد. آن‌ معشوق‌ چيست‌؟ دنبال‌ او بايد رفت‌. او، آرمانها و آرزوهاي‌ فراتر از چارچوب‌ جسم‌ من‌ و شماست‌. تلاش‌ ما براي‌ آن‌ آرزوست‌.

البته‌، آن‌ آرزوها در همه‌ي‌ انسانها يكسان‌ نيست‌. يك‌ نفر آرزويش‌ حراست‌ از ميهن‌ است‌. اين‌ آرزو، مقدس‌ و خوب‌ است‌ و هيچ‌ قبحي‌ در آن‌ نيست‌. آنهايي‌ كه‌ براي‌ ميهنشان‌ جانفشاني‌ مي‌كنند، در حقيقت‌ براي‌ راحتي‌ مردم‌ ميهنشان‌ تلاش‌ مي‌كنند. آنها، كار مقدسي‌ را انجام‌ مي‌دهند; اما از اين‌ بالاتر و مقدستر هم‌ هست‌. آن‌ مد نگاه‌ كه‌ به‌ انسانيت‌ و كمال‌ و صفات‌ نيكوي‌ انساني‌ مي‌رسد، از اين‌ بالاتر است‌.

گاهي‌ هم‌ انسان‌ از مرزهايي‌ دفاع‌ مي‌كند كه‌ آن‌ مرزها، مرزهاي‌ ظلم‌ و طغيان‌ است‌. فرض‌ كنيم‌ در نظام‌ و كشوري‌، سيستم‌ و تشكيلاتش‌ به‌گونه‌يي‌ باشد كه‌ براي‌ فساد تلاش‌ مي‌كند. تعجب‌ نكنيد، اين‌طور چيزي‌ در دنيا وجود دارد. مثلا مي‌بينيد سران‌ كشور، يك‌ مشت‌ قاچاقچيند; حالا يا قاچاقچي‌ مواد مخدر و يا قاچاقچي‌ سلاح‌ هستند. آنها پول‌ مي‌گيرند تا معامله‌ را شروع‌ كنند و راه‌ بيندازند. الان‌ در اين‌ دنياي‌ بزرگ‌ و در اين‌ جنگل‌ گسترده‌يي‌ كه‌ قدرتها اين‌چنين‌ به‌ جان‌ هم‌ افتاده‌اند، از اين‌ قبيل‌ كشورها داريم‌.

البته‌، به‌ شايعات‌ كاري‌ ندارم‌ كه‌ مثلا امريكاييها "نوريگا" را به‌ قاچاقچيگري‌ مواد مخدر متهم‌ كردند و چون‌ امريكاييها گفتند، پس‌ حجيت‌ ندارد. امريكاييها خودشان‌ صد پله‌ از "نوريگا" بدتر و خبيثترند! اگر او آدم‌ بدي‌ است‌، اينهايي‌ كه‌ امروز در امريكا سركارند، از او بدترند. او، لااقل‌ اين‌قدر همت‌ و حميت‌ داشت‌ كه‌ در مقابل‌ زورگويي‌، چند صباحي‌ بايستد; اگر چه‌ ماهيت‌ كار چندان‌ معلوم‌ نبود. ما اصلا مايل‌ نيستيم‌ درباره‌ي‌ كارهاي‌ كساني‌ از اين‌ قبيل‌، قضاوت‌ كنيم‌. بنابراين‌، ظواهر كار را مي‌گوييم‌.

برخي‌ از سران‌ كشورها، حتي‌ اين‌را هم‌ ندارند. آنها صددرصد تسليم‌ سياستهايي‌ هستند كه‌ از طرف‌ سرمايه‌دارها و كمپاني‌دارهاي‌ بزرگ‌ و قارونهاي‌ زمان‌ تدوين‌ مي‌شوند. به‌ ظاهر رؤساي‌ جمهور امريكا و داد و فريادهاي‌ توخالي‌ آنها نگاه‌ نكنيد. اينها، در مقابل‌ سياستهاي‌ القا شده‌ از طرف‌ همين‌ كارتل‌دارهاي‌ عظيم‌ جهاني‌ ـ كه‌ عده‌يي‌ از آنها امريكايي‌ و عده‌يي‌ ديگر صهيونيستند ـ از خودشان‌ هيچ‌ اراده‌يي‌ ندارند و اگر يكي‌ را دو كردند، سرشان‌ را زير آب‌ مي‌كنند ـ مانند مواردي‌ كه‌ شما در عمر خود ديده‌ايد. به‌ همين‌ اندازه‌ كه‌ من‌ و شما يادمان‌ است‌، از رؤساي‌ جمهور امريكا، يكي‌ كشته‌ شد و ديگري‌ با افتضاحي‌ كنار رفت‌. اينها عادي‌ نيست‌. همه‌اش‌ دست‌ كساني‌ است‌ كه‌ در پشت‌ پرده‌ كار را اداره‌ مي‌كنند. ما راجع‌ به‌ اين‌ سران‌ كه‌ تفكر قاچاقچيگري‌ دارند، بحثي‌ نداريم‌ و نمي‌خواهيم‌ صحبتي‌ بكنيم‌.

همان‌طوركه‌ اشاره‌ كردم‌، دفاع‌ از مرزهاي‌ كشور، يك‌ هدف‌ است‌; اما تلاش‌ براي‌ نجات‌ اين‌ كشور از آن‌چنان‌ سيستمي‌، هدف‌ بالاتر و با ارزشتري‌ است‌. اگر نظام‌ و كشوري‌ ـ مثل‌ كشور ما ـ به‌ سمت‌ تعالي‌ و فضيلت‌ اخلاقي‌ و معنوي‌ و رستگاري‌ و نجات‌ انسان‌ از ناراحتيها و رنجها سوق‌ پيدا كند، درآن‌صورت‌، هدف‌ حراست‌ و حفاظت‌ از اين‌ نظام‌ خواهد بود. ارزش‌ دفاع‌ از چنين‌ نظامي‌، بالاتر و والاتر از دفاع‌ صرف‌ از مرزهاست‌. اينها هدفهاي‌ زندگي‌ است‌ و انسان‌ بايد براي‌ آنها و كسب‌ رضاي‌ خدا تلاش‌ كند و وظيفه‌ و تكليف‌ ديني‌ خودش‌ را ـ كه‌ بالاخره‌ پس‌ از اين‌ زندگي‌ كوتاه‌ مادي‌، همان‌ برايش‌ مي‌ماند ـ انجام‌ بدهد.

به‌ همين‌ خاطر، در كلمات‌ امام‌ بزرگوارمان‌ ـ كه‌ مرد حكيمي‌ بود و صرفا يك‌ روحاني‌ متخصص‌ در امر فقه‌ و اصول‌ و حكمت‌ و فلسفه‌ نبود و شخصا و روحا يك‌ انسان‌ بزرگ‌انديش‌ و بلندانديشي‌ بود ـ اداي‌ تكليف‌ خيلي‌ مهم‌ شمرده‌ مي‌شد. ما آدمهاي‌ بزرگ‌ زياد ديده‌ايم‌ و شرح‌ حال‌ بعضي‌ از آنان‌ را در كتابها خوانده‌ايم‌ و با انواع‌ و اقسام‌ شخصيتهاي‌ روحاني‌ و علماي‌ ديني‌ و اساتيد، زياد برخورد كرده‌ايم‌; ولي‌ امام‌(ره‌) يك‌ انسان‌ نمونه‌ و فوق‌العاده‌ بود و از نوع‌ ساير كساني‌ كه‌ در همان‌ كسوت‌ و با آن‌ هدفها بودند، نبود. انصافا او انسان‌ والايي‌ بود.

ايشان‌ مكرر مي‌گفتند كه‌ ما براي‌ اداي‌ تكليف‌ حركت‌ مي‌كنيم‌، حتي‌ براي‌ پيروزي‌ هم‌ تلاش‌ نمي‌كنيم‌. البته‌، پيروزي‌ را دوست‌ مي‌داريم‌، هيچ‌ كس‌ نيست‌ كه‌ از پيروزي‌ بدش‌ بيايد، هيچ‌كس‌ نيست‌ كه‌ براي‌ پيروزي‌ كار نكند; اما هدف‌ نهايي‌ چيزي‌ است‌ كه‌ حتي‌ از پيروزي‌ هم‌ بالاتر مي‌باشد و آن‌ جلب‌ رضاي‌ خدا و اداي‌ تكليف‌ است‌. اگر من‌ پيروز شدم‌، اما از خدا دور گشتم‌، مغلوب‌ شده‌ام‌. اگر من‌ ـ خداي‌ نكرده‌ ـ به‌ هدفم‌ دست‌ نيافتم‌، اما تكليفم‌ را انجام‌ دادم‌، اين‌ پيروزي‌ و پيشرفت‌ است‌.

ما بايد تكليفمان‌ را انجام‌ بدهيم‌. هركدام‌ از شما، آن‌ وقتي‌ كه‌ احساس‌ مي‌كنيد نسبت‌ به‌ وظيفه‌ي‌ دولتي‌ و ارتشي‌ خود بي‌ علاقه‌ايد و نسبت‌ به‌ آن‌ كار، دلسوزي‌ نداريد، آن‌وقت‌ جاي‌ نگراني‌ است‌; چون‌ از خدا دور مي‌شويد. جا دارد انسان‌ نگران‌ بشود; ولو ظاهر قضيه‌ هم‌ معلوم‌ نباشد و مافوق‌ و فرمانده‌ و زيردست‌ نفهمند. فكر نكنيد كه‌ اگر ظواهر كار درست‌ باشد و شما دلسوزي‌يي‌ نكنيد، مسأله‌ تمام‌ شده‌است‌. باطن‌ قضيه‌ را كه‌ خدا مي‌داند و مطلع‌ است‌ كه‌ شما فاصله‌ مي‌گيريد. آن‌وقتي‌كه‌ شما نسبت‌ به‌ كارتان‌ با علاقه‌ و دلسوزي‌ تلاش‌ مي‌كنيد و مي‌دانيد كه‌ خدا عالم‌ و راضي‌ است‌، درآن‌صورت‌ شما خوشحال‌ باشيد كه‌ كارتان‌ تمام‌ شده‌ است‌ و به‌ هدف‌ رسيده‌ايد. اين‌، صلاح‌ و نجاح‌ و فوز است‌; يعني‌ رسيدن‌ و دست‌ يافتن‌ به‌ هدف‌.

اگر اين‌ حالت‌ استمرار پيدا كرد، خشنود باشيد; زيرا صلاح‌ دايمي‌ و ابدي‌ شماست‌ و ما دنبال‌ اين‌ هستيم‌. اين‌، جنبه‌ي‌ عرفاني‌ و معنوي‌ و اخلاقي‌ قضيه‌ است‌ كه‌ ما نبايستي‌ از آن‌ فارغ‌ باشيم‌ و همان‌طور كه‌ گفتم‌، ذهنهاي‌ امثال‌ من‌ قادر نيست‌ كه‌ عمق‌ و مغز اين‌ معنويات‌ و رقيقه‌ها را درست‌ لمس‌ كند. هرچه‌ انسان‌ معنويتر و روحانيتر باشد، بيشتر مي‌فهمد. (البته‌، روحاني‌ نه‌ به‌ معناي‌ اين‌ لباس‌ ما، بلكه‌ به‌ معناي‌ روحانيت‌ معنوي‌ و حقيقي‌ و قلبي‌).

آقايان‌! از لحاظ وضع‌ تكليف‌، نيروي‌ زميني‌ عمده‌ي‌ ارتش‌ است‌. اصل‌ قضيه‌ شماييد. نيروي‌ هوايي‌، شما را پشتيباني‌ مي‌كند و اگر چه‌ ما مرزها و تهديدهاي‌ دريايي‌ قابل‌ توجهي‌ داريم‌، اما نيروي‌ دريايي‌، درجه‌ي‌ دوم‌ شماست‌. يعني‌ حتي‌ آن‌جايي‌ كه‌ تهديد از جانب‌ دريا باشد، مدافع‌ واقعي‌ در زمين‌، شما هستيد و بايد دفاع‌ كنيد. بنابراين‌، اصل‌ قضيه‌ نيروي‌ زميني‌ است‌.

امروز، نيروي‌ زميني‌ مثل‌ نيروي‌ زميني‌ دوران‌ رژيم‌ گذشته‌ نيست‌ كه‌ همه‌ي‌ تلاش‌ و تحركش‌، عبارت‌ از انجام‌ مانوري‌ در بياباني‌ با يك‌ دشمن‌ فرضي‌ و يا يك‌ هدف‌ دروغيني‌ و چيزهايي‌ كه‌ ظاهرا هيچ‌ خطري‌ ندارند، باشد. امروز، نيروي‌ زميني‌ داراي‌ هدف‌ است‌ و تهديد جدي‌ و منطقه‌ي‌ حفاظت‌ حقيقي‌ دارد كه‌ بايد حفاظت‌ كند. فرق‌ وضع‌ امروز شما با رژيم‌ گذشته‌، مثل‌ تفاوت‌ تفنگ‌ حقيقي‌ با مشق‌ و گلوله‌ي‌ واقعي‌ با گلوله‌ي‌ مشقي‌ است‌.

امروز، شما به‌ معناي‌ واقعي‌ كلمه‌، با تهديد مواجهيد و بايد دفاع‌ كنيد و خودتان‌ را به‌ هدفها برسانيد. هدفهاي‌ واقعي‌ و مشخص‌ شده‌، با گذشته‌ فرق‌ مي‌كند; پس‌ بايد آمادگي‌ صددرصد و واقعي‌ باشد. اين‌ كه‌ ما در جايي‌، صورت‌ يگاني‌ داشته‌ باشيم‌ و بگوييم‌ اين‌ مقدار از مرز دست‌ ماست‌ و اين‌ قدر گسترش‌ داريم‌ و هر وقت‌ هم‌ كسي‌ به‌ آن‌جا برود، ببيند كه‌ بالاخره‌ يگاني‌ وجود دارد و ظاهر قضيه‌ حفظ شده‌ است‌، كافي‌ نيست‌. نيروي‌ زميني‌ بايد آمادگي‌ حقيقي‌ داشته‌ باشد. اين‌، خلاصه‌ي‌ قضيه‌ است‌.

من‌ مكرر به‌ آقايان‌ مسؤول‌ ـ هم‌ به‌ تيمسار رئيس‌ ستاد مشترك‌ و هم‌ به‌ تيمسار فرمانده‌ي‌ نيروي‌ زميني‌ ـ گفته‌ام‌ كه‌ يگانها بايستي‌ در چارچوب‌ امكانات‌، در حد اعلاي‌ آمادگي‌ باشند. البته‌، مشكلاتي‌ را كه‌ آقاي‌ سرتيپ‌ حسني‌ سعدي‌ اشاره‌ كردند، من‌ بيشتر از ايشان‌ آنها را مي‌دانم‌; چون‌ در سطوح‌ تصميم‌گيري‌ ارتش‌، سابقه‌ام‌ بيش‌ از ايشان‌ است‌. يازده‌ سال‌ است‌ كه‌ من‌ با ارتش‌ در سطوح‌ تصميم‌گيري‌ سروكار دارم‌ و نقصها و مشكلات‌ و نيازها و كمبودهاي‌ آن‌ را مي‌دانم‌ و به‌ مشكلات‌ بودجه‌ي‌ دولت‌ هم‌ واقفم‌. البته‌، همه‌ي‌ اين‌ مشكلات‌ و كمبودها بايد در زمان‌ خودش‌ حل‌ شود و به‌ شكل‌ مطلوب‌ درآيد; اما مطلبي‌ كه‌ من‌ به‌ شما مي‌گويم‌، با غفلت‌ از آن‌ واقعيتها نيست‌. من‌ مي‌گويم‌ در چارچوب‌ امكانات‌ و موجودي‌ و ممكناتمان‌، بايستي‌ در حد اعلي‌ باشيم‌ و تا جايي‌ كه‌ ممكن‌ است‌، بايد تلاش‌ كنيم‌. نبايد كمبودها موجب‌ و يا ـ به‌ تعبير ديگري‌ ـ بهانه‌ براي‌ نقصها و نارساييها بشود. بايد ابزار را آماده‌ نگه‌داريم‌.

من‌، چند سال‌ قبل‌ از اين‌، براي‌ همين‌ قضيه‌ جهاد خودكفايي‌ را تشكيل‌ دادم‌. الان‌ هم‌ جهاد خودكفايي‌ در همه‌ي‌ نيروها ـ از جمله‌ در نيروي‌ زميني‌ ـ بايد در حد اعلي‌ كار و تلاش‌ بكند تا بتواند مقصود از اين‌ تشكيلات‌ را كه‌ خودكفايي‌ دروني‌ است‌، تا حد ممكن‌ تأمين‌ كند. البته‌، شما فعلا نمي‌توانيد تانك‌ بسازيد ـ اگرچه‌ ان‌شاءالله‌ در آينده‌ اين‌ كارها خواهد شد ـ اما سلاحها و وسايل‌ مهندسي‌ و تانكها و نفربرها و تانك‌برهايي‌ را كه‌ الان‌ داريم‌ و مربوط به‌ جهادخودكفايي‌ مي‌باشد، عملياتي‌ و آماده‌ به‌ كار نگه‌داريم‌. ما بولدوزر و لودر و اين‌گونه‌ امكانات‌ كم‌ نداريم‌. اينها بايد آماده‌ باشند و مورد استفاده‌ قرار گيرند.

آموزش‌ را جدي‌ كنيد. مراكز آموزشي‌ مثل‌ دانشكده‌ي‌ علوم‌ نظامي‌ و همچنين‌ بقيه‌ي‌ مراكز آموزشي‌ را حقيقتا مركز آموزش‌ قرار بدهيد. انضباط در داخل‌ نيروها، انضباط واقعي‌ و عميق‌ باشد; نه‌ انضباط صوري‌ محض‌. البته‌، انضباط صوري‌ هم‌ لازم‌ است‌. انضباط، يعني‌ هر فرمانبري‌ خودش‌ را ملزم‌ اخلاقي‌ و وجداني‌ بداند كه‌ فرمان‌ فرمانده‌ را عمل‌ بكند. اين‌ كار، نه‌ فقط در مد نگاه‌ او، بلكه‌ همان‌ جايي‌ كه‌ چشم‌ او هم‌ نمي‌بيند، فرمان‌ او بايد عمل‌ بشود. انضباط به‌ معناي‌ واقعي‌، همين‌ است‌.

سازماندهي‌ به‌ شكل‌ دقيق‌ و عميق‌ آن‌، بحمدالله‌ در ارتش‌ خوب‌ بوده‌ و الان‌ هم‌ به‌خوبي‌ وجود دارد. سازماندهي‌ در ارتش‌ ايرادي‌ ندارد; اما براي‌ حفظ اين‌ سازماندهي‌، بايد كمربند انضباط را دور يگانهاي‌ عمده‌ و غيرعمده‌ بيندازيد و آنها را محكم‌ نگه‌داريد; زيرا يك‌ ذره‌ بي‌انضباطي‌ و بي‌نظمي‌ در خطوط، فاجعه‌آفرين‌ است‌.

حضور شما در يگانهايتان‌، خيلي‌ واجب‌ است‌. فرمانده‌ي‌ لشكر بايد تا سطح‌ گردان‌ جلو برود. گروهان‌ بايد مرتب‌ سركشي‌ و بازرسي‌ شود و نگاه‌ و نفس‌ شما به‌ او بخورد. اين‌، خودش‌ تأثير زيادي‌ خواهد داشت‌. همه‌ي‌ كار اين‌ نيست‌ كه‌ به‌ افراد يگان‌ پول‌ بدهيد. شما خيال‌ مي‌كنيد كه‌ پول‌، همه‌ي‌ مسايل‌ و مشكلات‌ را حل‌ مي‌كند، يا همه‌ي‌ اشكالات‌ از كم‌ پولي‌ ناشي‌ مي‌شود؟ نه‌، اين‌طور نيست‌. نيرو، در مرز و در چهارقدمي‌ دشمن‌ نشسته‌ و احيانا يك‌ راديوي‌ يك‌ موج‌ هم‌ دم‌ دستش‌ است‌ و اصلا نمي‌داند دنيا چيست‌ و كيست‌ و اصلا شما وجود خارجي‌ داريد يا خير. او، اصلا نمي‌داند فرمانده‌ي‌ لشكر به‌ فكر اوست‌ يا نه‌; چه‌ رسد به‌ فرمانده‌ي‌ نيرو!

بعضي‌ اوقات‌، سربازهاي‌ جلو خطوط مقدم‌، حتي‌ درجه‌دارها و افسرهايشان‌، خيال‌ مي‌كنند فرمانده‌ي‌ آن‌جا به‌ ياد آنها نيست‌. اين‌ موضوع‌، آنها را خرد مي‌كند. حالا اگر شما رفتيد و مقداري‌ پول‌ به‌ او داديد، اين‌ كار معجزي‌ درست‌ نمي‌كند و اصلا كمبودش‌ مشكلي‌ به‌ وجود نمي‌آورد. او بايد بداند كه‌ شما به‌ فكرش‌ هستيد و ناراحتي‌ و رنج‌ او را حس‌ مي‌كنيد. اگر چنين‌ قضيه‌يي‌ را فهميد، روحيه‌ پيدا مي‌كند و مي‌جنگد و مقاومت‌ نشان‌ مي‌دهد و سنگر را حفظ مي‌كند.

مشكل‌ ما، همان‌ خطوط مقدم‌ است‌. چرا عراق‌ توانست‌ ناگهان‌ وارد خاك‌ ما بشود و هشتاد، نود و يا صد كيلومتر جلو بيايد و بعد شما و ساير نيروهاي‌ مسلح‌، براي‌ بيرون‌ انداختنش‌ هشت‌ سال‌ زحمت‌ بكشيد و تازه‌ به‌طور كامل‌ نتوانيد او را بيرون‌ كنيد؟ به‌خاطر اين‌كه‌ خطوط مقدم‌ درست‌ نبود. خطوط مقدم‌ بايد درست‌ باشد. سنگرهاي‌ مقدم‌ بايست‌ نفوذناپذير باشند. الان‌، دشمن‌ روبه‌روي‌ ما، همين‌گونه‌ است‌. شما به‌ ذهنتان‌ هم‌ خطور نمي‌دهيد كه‌ بتوانيد نيروهايتان‌ را برداريد و مثلا پنجاه‌ كيلومتر در عمق‌ خاك‌ او پيش‌ برويد; چون‌ مي‌دانيد كه‌ خطوطش‌ محكم‌ است‌. شما چرا نتوانيد؟ ما از داخل‌ كشور او خبر داريم‌ و مي‌دانيم‌ كه‌ مشكلاتش‌ خيلي‌ بيشتر از شماست‌. در عين‌ حال‌، اين‌ استحكام‌ را دارد.

خطوطي‌ كه‌ دست‌ شماست‌، بايد محكم‌ باشد. البته‌ در آينده‌ ـ كه‌ خود من‌ وقتش‌ را معين‌ خواهم‌ كرد ـ كلا خطوط دفاعي‌ در دست‌ ارتش‌ خواهد بود; اما الان‌ اين‌چنين‌ نيست‌. الان‌، چند صد كيلومتري‌ دست‌ شماست‌ و قدري‌ كمتر از آن‌ هم‌ دست‌ سپاه‌ مي‌باشد. ژاندارمري‌ هم‌ مقداري‌ در اختيار دارد.

نيروي‌ زميني‌ ارتش‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌، بايستي‌ مثل‌ سد فولادين‌ غيرقابل‌ نفوذ باشد. اين‌گونه‌ هستيد يا نه‌؟ اگر نباشيد، قابل‌ قبول‌ نيست‌. بايد ببينيد اشكالتان‌ چيست‌. در همه‌ي‌ سطوح‌: فرمانده‌ي‌ نيرو، فرماندهان‌ يگانها و لشكرها و دژبانهاي‌ عمده‌ و بقيه‌ي‌ عناصر بروند ببينند اشكالشان‌ چيست‌ و چرا آن‌طوركه‌ مطرح‌ كردم‌، نيست‌ و چرا نمي‌توانيد؟ البته‌، بحمدالله‌ قدرت‌ ارتش‌ خوب‌ است‌ و نيروي‌ زميني‌ قوي‌ و تواناست‌. برويد از اين‌ خطوط مقدم‌ خاطرجمع‌ بشويد. اين‌، حرف‌ ماست‌. از خدا كمك‌ بخواهيد و قدر وضع‌ كنوني‌ ارتش‌ و قدر اين‌گونه‌ نشستن‌ و معاشرت‌ را بدانيد. اين‌، چيز با ارزشي‌ است‌ و اگر كسي‌ بفهمد، كار قيمتداري‌ است‌. شما، اين‌جا روي‌ موكت‌ دور همديگر نشسته‌ايد كه‌ چيز با ارزشي‌ است‌. البته‌، فرماندهي‌ به‌ جاي‌ خود، اما برخورد و منش‌ انساني‌ برادرانه‌ مهم‌ است‌ كه‌ بحمدالله‌ شما امروز آن‌ را داريد و در گذشته‌ هيچ‌ وقت‌ نداشتيد.

در گذشته‌، ارتش‌ ايران‌ هيچ‌ وقت‌ از عزت‌ واقعي‌ برخوردار نبوده‌ است‌. زرق‌ و برق‌ و ترسيدن‌ آدمها را كاري‌ ندارم‌. اصولا ارتش‌، از عزت‌ واقعي‌ برخوردار نبود; به‌خاطر اين‌كه‌ هميشه‌ از طرف‌ مافوق‌ روي‌ او فشار بود و تحقير مي‌شد. از طرف‌ مردم‌ نيز هميشه‌ طرد مي‌شد و اگر نگوييم‌ هميشه‌، گاهي‌ يا خيلي‌ از اوقات‌، مورد نفرت‌ بوده‌ است‌. اين‌، تاريخ‌ گذشته‌ي‌ ماست‌. اگر كسي‌ تاريخ‌ هشتاد يا هفتاد سال‌ اخير را نگاه‌ كند، مي‌بيند كه‌ جز اين‌ نبوده‌ است‌. چه‌ آن‌ وقتي‌ كه‌ ما ارتش‌ منظمي‌ نداشتيم‌ و چه‌ از اوايل‌ قرن‌ اخير هجري‌ شمسي‌ كه‌ ارتش‌ منظم‌ پيدا كرديم‌ و مستشارهاي‌ خارجي‌ زمام‌ ارتش‌ را به‌عهده‌ گرفتند; اين‌گونه‌ بوده‌است‌.

يك‌ وقت‌ در يكي‌ از ملاقاتهاي‌ ارتشيها، شرح‌ دادم‌ كه‌ چه‌ كساني‌ به‌ كشور ما آمدند و عهده‌دار ارتش‌ ما شدند. در اين‌ سالهاي‌ متمادي‌، پرتغاليها و فرانسويها و انگليسيها و روسها و همين‌طور هلنديها، آموزش‌ ارتش‌ ما را به‌ عهده‌ داشتند و در آخر هم‌ امريكاييها بودند كه‌ در ارتش‌ نفوذ كردند و چه‌ تحقير و تحميلي‌ كه‌ نكردند. قدرتمندان‌ هم‌ از طرف‌ آنها همين‌گونه‌ رفتار مي‌كردند. مردم‌ نيز در ترس‌ و ارعاب‌ بودند. يك‌ افسر، مخصوصا تا وقتي‌ كه‌ جوان‌ بود و هنوز نشاط و غرور جواني‌ و زرق‌ و برقي‌ داشت‌، در خيابان‌ مي‌رفت‌ و مي‌آمد; اما اين‌ كه‌ ملاك‌ نيست‌. ملاك‌، عزت‌ واقعي‌ است‌.

امروز، ارتش‌ به‌ معناي‌ واقعي‌ كلمه‌ عزيز است‌. مسؤولان‌ كشور، شما را دوست‌ دارند و قدرتان‌ را مي‌دانند. سال‌ گذشته‌ ديديد كه‌ يكي‌ از آخرين‌ صادرات‌ ذهن‌ شريف‌ امام‌(ره‌)، همان‌ پيامي‌ بود كه‌ به‌ ارتش‌ دادند كه‌ چه‌ پيام‌ محبت‌آميز و احترام‌آميزي‌ بود. من‌، هميشه‌ با ايشان‌ راجع‌ به‌ ارتش‌ و نيروهاي‌ مسلح‌ زياد صحبت‌ مي‌كردم‌ و مي‌ديدم‌ كه‌ قلبا براي‌ ارتش‌ احترام‌ قايلند. اين‌، عزت‌ است‌.

مردم‌ هم‌ شما را واقعا عزيز مي‌شمارند و مدافع‌ خود مي‌دانند و مهاجم‌ به‌ خودشان‌ و بي‌تفاوت‌ و سربار نمي‌انگارند. هشت‌ سال‌ جنگ‌، به‌ مردم‌ ما كاملا آموخت‌ كه‌ اين‌ اونيفورم‌ و نيروهاي‌ مسلح‌، كلا چه‌قدر برايشان‌ ارزشمندند. اين‌، عزت‌ واقعي‌ است‌. قدر آن‌ را بدانيد و براي‌ حفظ و ازديادش‌ تلاش‌ كنيد. از خدا هم‌ كمك‌ بخواهيد، تا ان‌شاءالله‌ كمكتان‌ كند.

والسلام‌ عليكم‌ و رحمه‌الله‌ و برکاته

/ 1