بررسی عدالت اجتماعی از دیدگاه اندیشمندان اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بررسی عدالت اجتماعی از دیدگاه اندیشمندان اسلامی - نسخه متنی

مریم سنگی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بررسي عدالت اجتماعي از ديدگاه انديشمندان اسلامي

مريم سنگي

اميرالمؤمنين علي(ع) در دوران دشوار خلافت، عدالت حقيقي را بر كرسي قدرت نشاند و پرچم عدالتخواهي را بر فراز قله ايمان و اسلام برافراشت.

«فردوسي» داد را زيربناي سعادت و بهروزي اجتماعات بشري و مهمترين وسيله رهايي فرزند آدم از هر پليدي و تباهي مي‏داند. در انديشه «خواجه نصيرالدين طوسي»، اعتدال ميان سه قوه متباين «ناطقه»، «غضبيه» و «شهواني» از راه‏هاي سعادت انسان معرفي مي‏شود. از ديدگاه «فارابي»، عدالت از فضيلت و حكمت ناشي مي‏شود.

در بين انديشمندان معاصر، «دكتر شريعتي» با طرح عدالت، شعار عرفان، برابري و آزادي را به عنوان سه نياز همزمان و ضروري انسان مي‏داند كه با يكديگر تعارضي ندارد و سعادت وي در گرو توجه به هر سه است. «شهيد مطهري» عدالت را به عنوان رعايت حقوق افراد و اعطاي حق به ذي‏حق دانسته و رعايت استحقاقها و اولويتها را شرط عدالت دانسته است. «امام خميني(ره)» بر نقش حكومت در اجراي عدالت تأكيد خاصي دارد و ضرورت تحقق عدالت اجتماعي در مقررات اسلامي را اصلح بودن زمامدار و شايستگي وي در امور معنوي (عالم بودن) و آگاه بودن و هشيار بودن در امور اجتماعي مسلمين دانسته‏اند و اساسا اجراي حدود و مقررات اسلامي را وسيله نيل به «عدالت اجتماعي» مي‏داند. اسلام در عين حال كه يك «ايدئولوژي» است و انسان را متعالي مي‏سازد و با ايجاد جامعه ميانه، الگويي مناسب براي مردم جهان ارائه مي‏كند، همچنين با ايجاد انقلاب اجتماعي به دنبال ساختن جامعه‏اي عاري از طبقات آزاد و استوار بر قسط و عدل با افرادي آگاه، آزاد و مسئول است.

(يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط و لايجرمنكم شنآن قوم علي ان لا تعدلوا، اعدلوا هو اقرب للتقوي.)1

مبحث دشوار و پيچيده «عدالت»، سالهاي دراز و بلكه قرنهاي متمادي ذهن بشر را به خود مشغول داشته است. با سيري در تاريخ دور مي‏توان دريافت كه عدالت همواره مسأله‏اي بوده كه در تجلي آرمانهاي طلايي بشريت، مي‏درخشيده است و اين‏گونه مي‏نمايد كه دست يافتن به اساس عدالت و بر طبق عدالت صريح و علي‏گونه عمل كردن همواره دغدغه بشريت بوده است. جالب توجه است كه در ابتداي وارد شدن به دين مبين اسلام و مذهب تشيع ما با مسأله‏اي روبه‏رو هستيم و آن اعتقاد قلبي و غيرتقليدي به اصول دين است. حال اين اصول چيست كه بايد تحقيقي و نه تقليدي باشد؟ بايد بدان رسيد و همواره آن را مطمح نظر قرار داد؟

ابتدا توحيد مطرح مي‏شود؛ يعني يكتايي، يكتويي، خالص شدن براي او، به سوي او و ايمان آوردن به وحدانيت حضرت حق و سپس بلافاصله مبحث عدل پيش مي‏آيد؛ يعني كسي كه به توحيد و احديت حضرت ربوبيت اعتقاد دارد مستلزم اين است كه به اصل عدالت هم ايمان بياورد. حال اين عدالت، هم به ذات اقدس الهي مربوط مي‏شود و هم عدالتي است كه در جامعه بشري لحاظ مي‏شود. در هر صورت به طور كلي مؤمنِ معتقد به اسلام مي‏بايد با «عدالت» به معناي اعم آن آشنايي داشته، و آشنايي كه نه تقليدي بلكه كاملاً تحقيقي باشد. انسان به عنوان موجودي خداگونه كه روي زمين، سِمت «خليفة اللهي» را بر دوش دارد به اقتضاي فطرتش نمي‏تواند و نبايد ظلم و جور را برتابد. بايد براي احياي عدل، اين واژه مقدس، در هر كجاي دنيا به پا خيزد. آيا اين كار دشوار و اين مسئوليت بزرگ برعهده ما، كه به اسلام ايمان داريم و به علي و عدل وي اعتقاد داريم، گذاشته نشده است؟

حضرت حق مي‏فرمايد:

«انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولاً.»2

ما بر آسمانها و زمين و كوه‏هاي عالم عرض امانت كرديم، همه از تحمل آن خودداري و انديشه كردند تا انسان (ناتوان) بپذيرفت و انسان هم (در اداي امانت) بسيار ستمكار و نادان بود.

اين «امانت» چيست كه كائنات با تمامي عظمتش از قبول آن خودداري مي‏ورزد و آدمي آن را مي‏پذيرد؟ البته هر مشرب فكري و مسلك عقيدتي آن را گونه‏اي تفسير كرده است؛ از جمله عرفا معتقدند كه اين امانت كه در دل آدمي به وديعه نهاده شده عشق است و آيا قبول مسئوليت انساني و در راه تحقق اهداف متعالي آدمي گام برداشتن جز با عشق و معرفت امكانپذير است؟

به قول خواجه عبداللّه‏ انصاري «در اين راه مرد مي‏بايد بود و با دل پردرد بايد بود. عاشق بايد بيباك باشد اگرچه او را بيم هلاك باشد. عشق دردي است كه او را درمان نيست و كار عشق هرگز به دعا نيست».

اين‏گونه عشق ورزيدن به همنوع و به آزادي بشريت، عدالتخواهي را درپي مي‏آورد.

طبق آيه صريح قرآن كه مي‏فرمايد: «فطرة اللّه‏ التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه‏»3 پس روي به جانب آيين پاك اسلام آور و از دين خدا، كه فطرت خلق را بر آن آفريده است، پيروي كن كه هيچ تغييري در خلقت خداوند نيست.

بنابر اين، عدالتخواهي، كمال‏جويي، زيبايي‏طلبي و مانند آنها براساس فطرت الهي بنا شده و در درون هر انساني به وديعت نهاده شده است.

عدل علي(ع)، عدالت بي‏محاباي علي(ع)

جرج جرداق در كتاب «الامام علي صوتُ العدالة الانسانيه» مي‏گويد: «اي روزگار! كاش مي‏توانستي همه قدرتهايت و اي طبيعت كاش مي‏توانستي همه استعدادهايت را در خلق يك انسان بزرگ، نبوغ بزرگ و قهرمان بزرگ جمع مي‏كردي و يك بار ديگر به جهان ما يك علي ديگر مي‏دادي».

پنج سال مبارزه علي با چهره‏هاي معروف اسلام براي تحقق عدالت و عدالت اجتماعي است. زيرا در اينجا مشرك نيست تا براي مكتب مبارزه شود؛ منافق و رند و مقدس مآب است كه علي بايد با اينها در جمل و صفين و نهروان بجنگد و در جمل از همه مشكلتر. در صفين قيافه‏هاي شناخته شده و پليد بني‏اميه است كه با علي مي‏جنگد و در نهروان قيافه‏هاي ناشناخته مقدس مآب مؤمن! اما در جمل كيست؟ عايشه ام‏المؤمنين است و طلحة‏الخير و زبير نواده عبدالمطلب؛ يعني بزرگترين شخصيتهاي اسلامي. اين مبارزه غيرقابل تحمل و تكاندهنده است؛ حتي براي پيرو علي كه همراه او به جنگ آمده است. يكي از آنان به عنوان اعتراض به او مي‏گويد: «اگر نصيحت كردي و به صلح دعوت كردي و زير بار نرفتند چه مي‏كني؟» علي پاسخ مي‏دهد كه با آنها مي‏جنگم. سرباز با تعجب مي‏پرسد كه حتي با ام‏المؤمنين و طلحه و زبير مي‏جنگي؟ مگر ممكن است كه اينها بر باطل باشند؟

علي در اينجا جمله‏اي دارد كه طه حسين مي‏گويد: «در زبان بشر از وقتي كه سخن گفتن پديد آمده است جمله‏اي به اين عظمت به وجود نيامده است».

آن جمله اين است كه مي‏گويد: «تو حق را به مرد مي‏سنجي يا مرد را به حق؟» حقيقت را از روي شخصيتها تشخيص مي‏دهي و يا شخصيتها را از روي حقيقت؟4

اينجاست كه عدالت اين چنين دشوار مي‏شود.

همين طلحه و زبير وقتي مي‏بينند در خلافت علي حتي نمي‏توانند به استانداري دو شهر اميد داشته باشند، نزد عايشه مي‏روند كه جنگ به‏پا كنند. قبل از رفتن نزد علي مي‏آيند تا براي خارج شدن از شهر از او اجازه بگيرند. علي به آنها مي‏گويد كه مي‏دانم به كجا و براي چه كاري مي‏خواهيد برويد، اما برويد!

عجيب است! اين دو نفر مي‏خواهند از قلمرو حكومتش خارج شوند و از مرز بيرون بروند تا قيام مسلحانه عليه او راه بيندازند و بر رويش شمشير بكشند و بزرگترين توطئه زمان علي(ع) را درست كنند در عين حال علي به آنها مي‏گويد: «برويد!» چرا؟ براي اينكه اين دو نفر انسان هستند و اگر پيش از اينكه جرمي مرتكب شوند آنها را از رفتن منع كند آزادي آنها را كه حق هر انسان است سلب كرده است؛ آزادي سفر و آزادي مسكن و اگر اين آزاديها سلب شود قانوني به وجود مي‏آيد كه همه جباران و ستمگران تاريخ براي پايمال كردن آزادي افراد به علي متوسل مي‏شوند و به او استناد مي‏كنند.

به گفته جرج جرداق: «كجا هستند نويسندگان حقوق بشر تا حقوق بشر را در عمل بفهمند نه در سخنراني و خطبه و مراسم و سازمان ملل و يونسكو كه دروغند».5

علي، ميثم خرمافروش را، كه خرماهاي خوب را از بد جدا مي‏كند و به دو قيمت مختلف مي‏فروشد، مي‏بيند و برآشفته به او مي‏گويد: «چرا بندگان خدا را تقسيم مي‏كني؟!» آن‏گاه با دستهايش خرماهاي بد و خوب را مخلوط مي‏كند و مي‏گويد كه همه را با يك قيمت ميانگين بفروش؛ «يعني تساوي در مصرف» اساس عدالت در همه مكتبهاي عدالتخواه جهان؛6 همان‏گونه كه در نهج‏البلاغه مي‏فرمايد: «پر و بالت را براي مردم بگستر و با چهره گشاده با آنان روبه‏رو شو. نرمش را نسبت به آنها نصب‏العين خود گردان و در نگاه، اشاره، تحيت و درود ميان آنها مساوات را رعايت كن تا زورمندان در تبعيض طمع نورزند و ضعيفان از عدالت تو مأيوس نگردند.»7

در نامه 53 در نهج‏البلاغه مي‏فرمايد: «تو به بهانه پرداختن به كارهاي بزرگ و مهم نمي‏تواني در برباد دادن حقي هر چند ناچيز و ناديده گرفتن كارهاي هر چند كوچك عذر بياوري.»8

بدين ترتيب عدالت از ديدگاه علي(ع) بسيار حساس و مسئوليت‏ساز است كه بايد براي احياي آن به‏پا خاست و براي تحقق بخشيدن بدان از هيچ كوششي نبايد فروگذار كرد.

عدالتخواهي و كوشش براي به اجرا درآوردن اين مهم در سخن بزرگان و انديشمنداني چون حكيم فردوسي به‏گونه‏اي بسيار برجسته مطرح مي‏شود. در فضاي روحاني كاخ شكوهمندي كه استاد توس به ياري انديشه و خيال و به انگيزه احساسات بشردوستانه و علايق ملي خود ـ به نامه شاهنامه ـ برپاي كرده است كاخي چنان استوار و مجلل كه از باد و باران زمانه و گردش روزگاران هرگز صدمه و گزندي نخواهد ديد و جاودانه سر بر آسمان افتخارات فرهنگي و ملي ايران زمين خواهد ساييد، دادگري و عدالتخواهي، صدرنشين اين كاخ پرجذبه و جلال است و ستم‏ستيزي مشخصترين بعد اعتقادي و فكري معمار چيره‏دست و فرزانه آن به‏شمار مي‏رود.

در جهان‏بيني فردوسي، داد به منزله زيربناي سعادت و بهروزي اجتماعات بشري و مهمترين وسيله رهايي فرزند آدم از هر پليدي و تباهي معرفي شده است. به اعتقاد اين سخن‏سراي فرزانه، خداوند از بندگان خويش به جز داد دادن در كارها و مهرورزي به همنوع چيزي نخواسته است:




  • زبنده نخواهد به جز داد و مهر
    خداوند كيهان و گردان سپهر



  • خداوند كيهان و گردان سپهر
    خداوند كيهان و گردان سپهر



زيرا اگر عدل، حكمفرماي جوامع انساني شود و عدالت اجتماعي تحقق يابد، همه خوبيها و بركات و نعمتها و آباداني و فراخي زندگي و آرامش و صلح براي نوع انسان فراهم مي‏شود و چنانچه ستمگري بر دادگري و مردمي چيره گردد، سيه‏روزي و فقر و فساد بر اجتماعاتي كه پذيراي ستم گشتند و ظالم را در ظلمش مددكار شدند روي مي‏آورد و زمانه بر آنان سخت مي‏گيرد و سرانجام، ظلم چونان آتشي فروزان، خرمن هستي چنين مردمي را مي‏سوزاند و مستأصلشان مي‏كند.

در سراسر شاهنامه، موضوع ظلم‏ستيزي و عدالتجويي به اقتضاي مباحث و رويدادهاي حماسي از زبان پادشاهان، وزيران و پهلوانان آرماني و مطلوب فردوسي چه در دوره‏هاي اساطيري و پهلواني شاهنامه و بعضا در دوران تاريخي با تعابيري زيبا و آموزنده كه ابيات ذيل مشتي است از خروار آن حكمتها چنين اظهار شده است:




  • در دوره هوشنگ كه جزء نخستين اميران
    چنين گفت بر تخت شاهنشهي
    به هر جاي پيروز و فرمانروا
    به داد و دهش تنگ بسته كمر
    9 به فرمان يزدان پيروزگر



  • دوران اساطيري شاهنامه است:
    چو بنشست بر جايگاه مهي
    كه بر هفت كشور منم پادشا
    9 به فرمان يزدان پيروزگر
    9 به فرمان يزدان پيروزگر



منوچهر در آغاز پادشاهي‏اش، جهان را سراسر مژده مي‏دهد كه:




  • به نيكي و پاكي و فرزانگي
    زمين را به كين رنگ ديبه كنم
    بگردد زداد و بتابد زدين
    وزاهريمن بدكنش بدترند10
    همه سر به سر نزد من كافرند



  • به داد و به دين و به مردانگي
    بَدان را زبد دست كوته كنم
    هر آن كس كه در هفت كشور زمين
    همه سر به سر نزد من كافرند
    همه سر به سر نزد من كافرند



كيقباد به هنگام مرگ، كاووس كي را با چنين نصايح به دادگري و ظلم‏ستيزي سفارش مي‏كند:




  • همي مژده يابي به ديگر سراي
    برآري يكي تيغ تيز از نيام
    پس آن را به دشمن سپاري همي
    به دنيا دلت تلخ و ناخوش بود11
    در آن جاي، جاي تو آتش بود



  • تو گر دادگر باشي و پاكراي
    وگر آز گيرد سرت را به دام
    بدان خويشتن رنجه‏داري همي
    در آن جاي، جاي تو آتش بود
    در آن جاي، جاي تو آتش بود



كيخسرو هنگامي كه گودرز، پهلوان نامي سپاه خود را به جنگ تورانيان مي‏فرستد به وي توصيه مي‏كند:




  • نگرداني ايوان آباد پست
    سپنج است گيتي و بر ما گذر
    زيزدان نيكي دهش ياد كن12
    به هر كار بر هر كسي داد كن



  • نگر تا نَيازي به بيداد دست
    كه نپسندد از ما بدي دادگر
    به هر كار بر هر كسي داد كن
    به هر كار بر هر كسي داد كن



از ميان پادشاهان و سرداران دوران تاريخي اين منظومه، آرزوي بهرام گور درباره دادگستري و ستم‏ستيزي اين است:




  • جز از داد، انديشه من مباد
    مباد آز و گردنكشي دين من
    دل زيردستان زمن شاد باد
    پس از مرگ روشن شود ياد من
    كه نيرو دهد آشكار و نهان
    نگيرد ستمديده‏اي دامنم13
    كه با خاك چون جفت گردد تنم



  • به جز بندگي پيشه من مباد
    مبادا جز از داد آيين من
    همه كار و كردار من داد باد
    گر افزون شود دانش و داد من
    همي خواهم از كردگار جهان
    كه با خاك چون جفت گردد تنم
    كه با خاك چون جفت گردد تنم



از خسرو انوشروان درباره لزوم دادگري پادشاه اين‏گونه سخنان و توصيه‏ها برجاست:




  • كه چون شاه را دل بپيچد زداد
    ستاره نخواند و را نيز شاه
    چو درد دل بي‏گناهان بود
    به گنج و به تخت مهي شاد بود
    به فرجام، بد با تن خود كند
    شود بي‏گمان هر كس از داد شاد14
    اگر پادشاه را بود پيشه داد



  • چنين گفت نوشيروان قباد
    كند چرخ، منشور او را سياه
    ستم، نامه عزل شاهان بود
    ستايش نبرد آن كه بي‏داد بود
    هر ان كس كه انديشه بد كند
    اگر پادشاه را بود پيشه داد
    اگر پادشاه را بود پيشه داد



حكيم فردوسي در شاهنامه ضمن تمثيلاتي آموزنده و داستانهايي جالب و آگاهي‏بخش، آفات ظلم و آثار سوئي كه به ستم و ستمگري مترتب است و مزايا و موهبات عدالت را به بهترين وجه، توجيه و تبيين مي‏فرمايد و خواننده را با توجه‏دادن به فرجام غمبار زندگي ستمكاران به تفكر وا مي‏دارد و به پرهيز از تعدي و تجاوز فرا مي‏خواند و نتيجه مي‏گيرد كه هرگاه ستمگري در ذهن رهبران جوامع راه يابد و بيداد، جاي داد را بگيرد، تأثير وصفي ظلم اين است كه جريان كارها از مجراي طبيعي آنها خارج مي‏گردد؛ خير و بركت از هر چيزي مي‏رود و فساد و تباهي آشكار مي‏شود.

اين انديشه و اعتقاد استاد توس درباره تأثير مثبت و منفي داد و بيداد، همگون با فكر و جهان‏بيني است كه در متون اسلامي چنين آمده است كه «چون نيت پادشاه از نيكي منحرف گردد، احوال زمانه فاسد و اوضاع روزگار تباه مي‏شود؛» چنانكه كلام صدق نظام امير مؤمنان علي(ع) بدان تصريح دارد: «اذا تغيرت نية السلطان فسد الزمان.»15

اصولاً انديشه ظلم‏ستيزي و عدالتخواهي فردوسي، كه ركن اساسي بينش و جهان‏بيني سياسي ـ ديني او را تشكيل مي‏دهد، تركيبي از عناصر اعتقادي، آيين مزدايي و اساطيري زردشتي با معتقدات كهن قوم ايراني و عمدتا از اصل اعتقادي عدل است كه از اركان مذهب تشيع، كه كيش فردوسي است، نشأت مي‏گيرد.

بي‏گمان شخصيت حكيم فرزانه توس به واسطه اينكه تحت تأثير تعاليم عالي اسلامي و در سايه معارف قرآن و نهج‏البلاغه پرورش يافته و از رسالت انبياي بزرگ الهي كه مبارزه با طواغيت و ائمه كفر و ظلم بوده است آگاهي دارد و از طرفي او كه به اين‏گونه حقايق بيان شده در قرآن درباه بيداد آشناست كه خداوند از فرجام بد ستمكاران با چنين آياتي ياد فرموده است:

«و لا تركنوا الي الذّين ظلموا فتمسكم النّار و ما لكم من دون اللّه‏ من أولياء ثم لا تنصرون.»16

هرگز شما نبايد با ظالمان همدست و دوست شويد وگرنه آتش كيفر آنان در شما درخواهد گرفت و در آن حال، جز خدا هيچ كستان ياري نخواهد كرد.

يا: «و سيعلم الذّين ظلموا ايَّ منقلب ينقلبون.»17

كساني كه ستم روا مي‏دارند به زودي خواهند دانست به چه كيفرگاهي بازگشت مي‏كنند.

از سوي ديگر او با چنين توصيه‏ها و دستورهايي از پيشوايان راستين اسلام آشنايي دارد و بدانها معتقد است كه فرموده‏اند:

«اتّقوا دعوة المظلوم فانّها تصعد الي السّماء كانّها شرارة.»18

از نفرين مظلوم بترسيد كه چونان شعله آتش بر آسمان مي‏رود.

يا: «كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا.»19 دشمن ستم‏پيشه و يار مظلوم باشيد.

به طور كلي هدف فردوسي از توصيف ميدانهاي كارزار و شرح زورآزمايي دلاوران ايران با دشمنان اهرمن خويشان چيزي جز تحليل رازهاي زندگي شرافتمندانه و ارائه راه كمال و سعادت با رهتوشه نيكي، دانايي و دادگري نيست؛ زيرا شعار سراينده دادخواه حقيقت‏جويي چون استاد فرزانه توس كه ترجمان احساسات و آرزوهاي ملت خود نيز هست هميشه اين است كه:




  • جگر خسته باز آيد و روي زرد
    بد و نيك را داد دادن نكوست20
    گر از دشمنت بد رسد گر زدوست



  • كه هر كو به بيداد جويد نبرد
    گر از دشمنت بد رسد گر زدوست
    گر از دشمنت بد رسد گر زدوست



همانطور كه قبلاً ذكر شد مسأله عدالت‏طلبي و عدالتخواهي، همواره ذهن انديشمندان را به خود مشغول كرده است تا به واسطه اين امر، روزي ظلم و جور بر ستمديدگان جاي خود را به عدالت اجتماعي و صفا و آرامش و امنيت بدهد.

اما در ميان اين فلاسفه و انديشمندان، فارابي، مهمترين مسأله‏اي را كه مورد بحث و بررسي قرار داده مسأله عدالت است. عدالت چيست؟ هدف مردم مدينه فاضله رسيدن به سعادت است. سعادت مطلق نه سعادت اعتباري. سعادت مطلق در تأمين رفاه و زندگي طبيعي است. زندگي كه براساس رفاه اجتماع باشد نه فرد، اصولاً رفاه جمع است و رفاه جمع تأمين نمي‏شود مگر در تحت لواي رياست فاضله. رياست فاضله، رياستي است كه براساس عدالت باشد و عدالت از فضيلت و حكمت ناشي مي‏شود.

نزد مردم مدينه فاضله عدالت اين است كه همه به سعادت و كمال افضل خود برسند؛ همه زندگي كنند؛ همه به زندگي خود ادامه دهند؛ جنگ و ستيز از ميان برداشته شود؛ هر عضوي وظيفه خود را انجام دهد؛ لاجرم همه اعضا سالم مي‏مانند و به حيات و زندگي خود ادامه مي‏دهند. همه تابع يك رهبر و فرمانده باشند و آن فرمانده نيز مقهور اراده خود و عقل فعال باشد و حكيم و دانا و متصنف به اخلاق حميده باشد و هيچ عضوي از اعضاي جامعه به حقوق و وظايف ديگري تعدي نكند.

انسان علاوه بر اينكه موجودي طبيعي، و در بسياري از افعال و حركات و نيازها و خواستهاي خود تابع و مقهور طبيعت است، موجودي داراي قوه ناطقه و ادراك كليات و امتياز بين سعادت و شقاوت است.

اگر مميز عدالت، اين قوه باشد در اين صورت عدالت معني خاصي خواهد داشت و نظام افضل بين جامعه برقرار خواهد كرد. ولي اگر مميز عدالت، قواي طبيعي و حيواني انسان باشد، عدالت مفهوم و معني ديگري پيدا خواهد كرد كه طرز تفكر مردم مدينه جاهله و فاسقه بر اين روش است.

مردم مدينه فاضله گويند: عدالت اين است كه همه افراد انساني به زندگي خود ادامه دهند و در اين حكم از فرمان عقل و قوه ناطقه اطاعت كنند. مردم مدينه فاسقه گويند: «الحق لمن غلب» همانطور كه بناي موجودات طبيعي بر تضاد و ضديت و خصومت است و هر موجودي با موجودات ديگر در جدال و مبارزه است و خواهان نفي و طرد و محو موجودات ديگر است. در جهان انساني نيز عدالت همين است كه به انواع تغلبات و تقلبات و مكرها و حيله‏ها ديگران را محو و نابود كند تا خود زنده بماند و يا همه را برده و در استخدام خود قرار دهد تا در زندگي و بقاي او سودمند باشند.21

خواجه نصير توسي نيز از ديگر انديشمندان اسلامي در كتاب وزين «اخلاق ناصري» مي‏گويد: «اجناس فضايل كه همه بر آن اجتماع كرده‏اند چهار بود: حكمت، شجاعت، عفت و عدالت». پس سعادت يا جسماني بود يا نفساني، سعادت جسماني آنگاه كامل بود كه سع ادت نفساني با آن توأم گردد. نفس انساني را سه قوت متباين است: 1ـ قوت ناطقه 2ـ قوت غضبيه 3ـ قوت شهواني. هر يك اگر غالب آيد نفس انساني از اعتدال خارج شود. لاجرم اخلاق و رفتار او ناپسنديده شود و بايد همواره در حدّ اعتدال باشند: پس عدالت در اين مورد حد اعتدال نگه داشتن بود.22

بنابر اين خواجه نصير، عمده‏ترين دليل محقق شدن عدالت اجتماعي را در تصفيه اخلاق و تهذيب نفس مي‏داند؛ چه اگر آدمي اندرون خويش را از خبائث و زياده‏طلبي‏ها حفظ كند، قاعدتا هيچ‏گاه حاضر به تعرّض كردن نسبت به حقوق ديگران نخواهد شد.

غزالي بر اين اعتقاد است كه همانطور كه بدن از آغاز كامل آفريده نشده و با پرورش و غذا، كمال مي‏يابد، هم‏چنين نفس آدمي نيز در آغاز ناقص ولي پذيراي كمال آفريده شده و كمال او به تربيت و تهذيب اخلاق و تغذيه به علم است.

سپس غزالي به «جمهوريت» افلاطون روي مي‏آورد و تقسيم قواي نفس را به سه قوه عاقله و غضبيه و شهويه از او اقتباس مي‏كند و مانند افلاطون مي‏گويد: «عدالت در توازن اين قواست. چنانكه زيبايي صورت به زيبايي چشم بدون زيبايي بيني و دهان و گونه تمام نمي‏شود بلكه بايد همه از زيبايي برخوردار باشند تا زيبايي صورت كمال يابد، هم‏چنين در باطن آدمي نيز چهار ركن است كه بايد همه از زيبايي برخوردار باشند و چون اين چهار ركن معتدل و متناسب گشتند، حسن خلق حاصل مي‏شود و اين چهار ركن عبارت است از: قوه علم، قوه غضب و قوه شهوت و قوه اعتدال ميان اين سه قوه.»

در عين حال كه غزالي نظريه فضايل اصلي چهارگانه‏اي را كه افلاطون نام «فضايل سقراطي» به آنها داده يعني حكمت و شجاعت و عفت و عدل اتخاذ كرده است، مي‏بينيم كه با ارسطو نيز همآواز شده و معتقد است فضيلت، حد وسط ميان دو حد متقابل است و مي‏گويد: «هر كس كه همه اين خصال در او به حدّ اعتدال باشد حسن‏الخلق است به طور مطلق و هر كس كه بعضي از اين صفات در او به حدّ اعتدال باشد نسبت به آن معني خاص داراي حسن خلق است؛ مثل كسي كه پاره‏اي از اجزاي صورتش زيبا باشد. حسن قوه غضبيه و اعتدال آن را شجاعت مي‏گويند، حسن قوه شهويه و اعتدال آن را عفت خوانند. اگر قوه غضبيه به جانب زيادت ميل نمود تهور خوانده شود و اگر به نقصان ميل كند جبن و سستي باشد و اگر شهوت به جانب زيادت ميل كند شره باشد و اگر به جانب نقصان ميل كند جمود بود. پس صفت پسنديده حد وسط باشد و فضيلت همان است و دو جانب افراط و تفريط هر دو مذمومند و رذيلت. اما عدل طرف زيادت و نقصان ندارد و نقطه مقابل آن جور است. اما حكمت چون در اغراض فاسده به كار رود و در اين امر جانب افراط پويد خبث باشد و جانب تفريط آن بلاهت و آنچه حد وسط است همان است كه شايسته عنوان حكمت باشد پس امهات و اصول اخلاق چهار است: حكمت و شجاعت و عفت و عدل.

مقصود از حكمت حالتي است براي نفس كه بدان در همه كارهاي اختياري، ثواب را از خطا تميز مي‏دهد و مقصود از عدالت حالتي است براي نفس و قوه‏اي است در آنكه غضب و شهوت را راه مي‏برد و روا مي‏دارد تا بر مقتضاي حكمت باشند و ظهورشان به جا و به موقع بود و مقصود از شجاعت اين است كه قوه غضب در اعمالي كه انجام مي‏دهد منقاد عقل باشد و مقصود از عفت تأدب قوه شهوت است برحسب موازين عقل و شرع و از اعتدال اين چهار همه اخلاق جميله حاصل مي‏شود.»23

بدين ترتيب مي‏بينيم كه غزالي نيز همچون خواجه نصير توسي و فارابي رسيدن به كمال انساني را مرهون اعتدال در قواي سه‏گانه وجودي آدمي مي‏داند و انصافا كه اگر درون آدمي از رذايل پاك، و فضيلتها برجسته شود، رذيلتها يكي پس از ديگري از وجود آدمي رخت برمي‏بندد و دل، آينه‏وار محل تجلي انوار حضرت باري تعالي قرار مي‏گيرد و پس از آن ديگر جهان شاهد بي‏عدالتيها، نامردميها و كژانديشيها نخواهد بود كه حضرت مولانا مي‏فرمايد: مادر بتها، بت نفس شماست.

اين بت نفس زماني كه شكسته شود تمامي مسائل و معضلات زندگي بشر امروز خود به خود حل مي‏شود. مسأله اين است كه بايد به آن معرفت‏شناسي رسيد و به معناي واقعي عدل واقف شد كه همانا وضع هر چيز در موضع حقيقي خويش است.

بنابر اين عدل، اساس حكومت و ظلم، آفت آن است. ولي عدل ثمره معرفت حقيقي است و ظلم ثمره جهل. فضيلت، خود، همگان را به احترام حقوق و قيام به وظايف خود وادار مي‏كند و چون چنين است مردم بايد براي وصول به اين حكومت فاضله با فضايل آشنا شوند.

در قرن معاصر با حضور بي‏عدالتيها و تضادهاي عميق طبقاتي در اجتماعات مختلف بشري آرا و نظريه‏هاي گوناگوني از متفكران بزرگ اسلامي صادر مي‏شود.

در نظريه مرحوم شريعتي تحت عنوان «عرفان، برابري، آزادي» سه جريان تازه بعد از جنگ جهاني دوم مطرح مي‏شود:

جريان اول: جرياني معنوي در رابطه انسان، هستي و عرفان است كه آن رابطه عظيم را در جهان‏بيني انسان مطرح مي‏كند.

جريان دوم: در سوسياليسم و كمونيسم و در همه مكتبهايي عرض وجود مي‏كند كه درباره برابري انسان و نفي تضاد صحبت مي‏كند. اينها نقطه تنظيم رابطه طبقاتي دو گروه و دو قطب در متن يك جامعه: تنظيم رابطه دهقان و ارباب، سرمايه‏دار و كارگر و رابطه اجتماعي فكر مي‏كند؛ در صورتي كه عرفان، رابطه جهان و انسان و هستي را مطرح مي‏كند.

جريان سوم: اگزيستانسياليسم است كه مي‏گويد اين هر دو رابطه باز انسان را فراموش مي‏كنند و يا درگير با آن موضوع خارجي مي‏كنند؛ مسأله عدالت و سرمايه‏داري و جنگ سياسي و طبقاتي در سوسياليسم و رابطه غيبي و معنوي و امثال آن در عرفان. اما هر دو خود انسان را رها كرده‏اند، پس به خود انسان برگرديم و آن چيزي را كه هم مذهب و هم سوسياليسم مي‏خواهند از انسان بگيرند بچسبيم، بچسبيم به آن آزادي انساني.24

بنابر اين، اين سه جريان اساسي در سه كلمه خلاصه مي‏شود (كه همه جريانات ديگر بشري يا پرتند و يا فرع از همين سه اصلند) يكي عشق كه ريشه تجلي مكتبهاي عرفاني و مذهب هم جلوه‏اي از آن است. دوم عدالت مادي بين ملتها و طبقات در رابطه استعماري و رابطه استثماري داخلي و سوم اصالت وجود انسان به معناي تكيه كردن و برگشتن به درون ذاتي و نوعي ارزشهاي انساني و اعطا كردن اختيار و آزادي به خود «منِ» انساني براي رشد و كمال آن است.25

به هر حال اين سه جريان اساسي و واقعي و حقيقي در عمق خصلت انسان هست و اساس نياز وجود انسان است. بنابر اين كاملترين انسان يا مكتب كه مي‏خواهد انسان را به فلاح برساند، انسان و مكتبي است كه اين ابعاد اساسي را در خود داشته باشد و اگر نمونه بخواهيم، اسلام ارزشش در اين است كه روي هر سه بعد هماهنگ با هم تكيه مي‏كند: اسلام ريشه و روحش و جوهرش، عرفان است اما تكيه‏اش به مسأله عدالت اجتماعي است و سرنوشت ديگران و حتي سرنوشت فرد ديگر و مي‏گويد اگر يك فرد ديگر را زنده نگه داشتي و احيا كردي مانند اين است كه همه انسانها را احيا كرده‏اي و اگر يك فردي را كشتي مانند اين است كه همه انسانها را كشته‏اي؛ يعني نسبت به رابطه من و ديگران اين اندازه حساسيت دارد و يا مسأله ربا كه يك امر اجتماعي و طبقاتي است به صورتي كه از رباخوار نفرت دارد و از مشرك و منافق ندارد. در اينجا تكيه‏اش به مسائل اجتماعي و رابطه من با جامعه‏اي است كه در آن زندگي مي‏كنم و نشان مي‏دهد كه به اين امر حساسيت دارد.26

بدين ترتيب به‏زعم مرحوم شريعتي آشتي برقرار كردن بين عرفان، آزادي و برابري و ارج نهادن به اين سه عنصر اصلي در رشد و تعالي انسان باعث سعادتمند شدن بشريت خواهد شد و متذكر مي‏شود كه اسلام مخصوصا در مورد عدالت اجتماعي؛ يعني بهره‏مند بودن تمامي انسانها از همه امكانات و برنامه‏هايي كه مي‏تواند به آدمي رشد و تعالي فكري، فرهنگي، مادي و معنوي بدهد و احقاق حقوق انسانها و مجازات كردن افراد خطاكار براي حفظ سلامتي و تعادل جامعه، رهنمودهاي بسيار ارزنده‏اي دارد.

شهيد مطهري از اين ديدگاه به عدالت اجتماعي نگاه مي‏كند:

رعايت حقوق افراد و عطا كردن به هر ذي حق، حق او را و ظلم، پامال كردن حقوق و تجاوز و تصرف در حقوق ديگران است. معني حقيقي عدالت اجتماعي بشري يعني عدالتي كه در قانون بشري بايد رعايت شود و افراد بشر بايد آن را محترم بشمارند همين معني است. اين عدالت متكي بر دو چيز است: يكي حقوق و اولويتها يعني افراد بشر نسبت به يكديگر و در مقايسه با يكديگر نوعي حقوق و اولويت پيدا مي‏كنند؛ مثلاً كسي كه با كار خود محصولي توليد مي‏كند، طبعا نوعي اولويت نسبت به آن محصول پيدا مي‏كند و منشأ اين اولويت كار و فعاليت اوست.

يكي ديگر خصوصيت ذاتي بشر است كه طوري آفريده شده كه در كارهاي خود الزاما نوعي انديشه‏ها كه آنها را انديشه‏هاي اعتباري مي‏ناميم استخدام مي‏كند و با استفاده از آن انديشه‏هاي اعتباري به عنوان «آلت فعل» به مقاصد طبيعي خود نائل مي‏گردد. آن انديشه‏ها، يك سلسله انديشه‏هاي «انشايي» است كه با «بايدها» مشخص مي‏شود؛ از آن جمله اين است كه براي اينكه افراد جامعه بهتر به سعادت خود برسند «بايد» حقوق و اولويتها رعايت شود و اين است مفهوم عدالت بشري كه وجدان هر فرد آن را تأييد مي‏كند و نقطه مقابلش را كه ظلم ناميده مي‏شود محكوم مي‏سازد.27

مولانا در اين باره مي‏فرمايد:




  • ظلم چبود؟ وضع در ناموضعش
    ظلم چبود؟ آب دادن خار را
    موضع شه؟ پيل هم ناداني است
    موضع رخ، شه نهي ويراني است



  • عدل چبود؟ وضع اندر موضعش
    عدل چبود؟ آب ده اشجار را
    موضع رخ، شه نهي ويراني است
    موضع رخ، شه نهي ويراني است



مبحث عدالت اجتماعي از ديدگاه امام خميني(ره) با تأكيد بر صلاحيت زمامدار مطرح مي‏شود.

زمامدار بايد از كمال اعتقادي و اخلاقي برخوردار و عادل باشد و دامنش به معاصي آلوده نباشد. كسي كه مي‏خواهد حدود جاري كند يعني قانون جزاي اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدي بيت‏المال و خرج و دخل مملكت شود و خداوند اختيار اداره بندگانش را به او بدهد بايد معصيت كار نباشد: «و لا ينال عهدي الظالمين» خداوند تبارك و تعالي به جائر چنين اختياري نمي‏دهد.

زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمين، اخذ مالياتها و صرف صحيح آن و اجراي قانون جزاي عادلانه رفتار نخواهد كرد و ممكن است اعوان و انصار و نزديكان خود را بر جامعه تحميل نمايد و بيت‏المال مسلمين را صرف اغراض شخصي و هوسراني خويش كند.28

هدف بعثت انبيا به طور كلي اين است كه مردمان براساس روابط اجتماعي عادلانه نظم و ترتيب پيدا كرده، قد آدميت راست گردانند و اين با تشكيل حكومت و اجراي احكام امكانپذير است. خواه، نبي خود موفق به تشكيل حكومت شود مانند رسول اكرم(ص) و خواه پيروانش پس از وي توفيق تشكيل حكومت و برقراري نظام عادلانه اجتماعي را پيدا كنند.29

فقط فقهاي عادلند كه احكام اسلام را اجرا كرده، نظامات آن را مستقر مي‏گردانند. اسلام، قانون را آلت و وسيله تحقق عدالت در جامعه مي‏داند. وسيله اصلاح اعتقادي و اخلاقي و تهذيب انسان مي‏داند. قانون براي اجرا و برقرار شدن نظم اجتماعي عادلانه به منظور پرورش انسان مهذب است.30

امام خميني با شاهد آوردن از سيره حضرت علي(ع) در زمان خلافت، عدالت را اين‏گونه تعريف مي‏كند:

امام وقتي مي‏شنود ارتش غارتگر معاويه، خلخال از پاي يك زن اهل ذمه درآورده‏اند به قدري ناراحت مي‏شود و عواطفش چنان جريحه‏دار مي‏گردد كه در نطقي مي‏فرمايد: اگر از تأثر اين واقعه انسان بميرد قابل سرزنش نخواهد بود. با اين همه عاطفه روزي هم شمشير مي‏كشد و افراد مفسد را با كمال قدرت از پا درمي‏آورد. معناي عدالت اين است.31

همانطور كه سعدي عليه‏الرحمه در گلستان مي‏فرمايد: «درشتي و نرمي به هم دربه است.»

امام خميني در مورد پياده كردن عدل اجتماعي بر پايه احكام و مقررات اسلام بر اصلح بودن زمامدار و شايستگي وي هم در امور معنوي (عالم بودن) و هم آگاه بودن و هشيار بودن در امور اجتماعي مسلمين (عدالت اجتماعي) تأكيد مي‏ورزد و اساسا به اجرا درآمدن حدود و مقررات اسلامي و رسيدن به عدالت اجتماعي را مرهون تشكيل حكومت اسلامي مي‏داند و دو ويژگي زمامدار حكومت يعني عالم بودن و عادل بودن زمامدار بر ويژگيهاي ديگر مي‏چربد.

اين نكته در اينجا قابل توجه است كه در تمامي ديدگاه‏هاي ذكر شده از هزار و چهارصد سال پيش تا كنون براي رسيدن به اهداف مذهبي ـ اجتماعي ـ سياسي ـ اقتصادي و... خودسازي و تهذيب نفس و كسب اخلاق حميده و صفات جميله ضروري مي‏نمايد؛ يعني ابتدا وجود آدمي و درون انسان بايد از خبائث پاك شود تا بها دادن به خواسته‏هاي ديگري و احترام به حقوق اجتماعي افراد كه در پاره‏اي موارد درگرو از دست دادن آزادي خود و يا نرسيدن به خواسته مطلوب خود است، در عين حال از خود گذشتگي داشته باشد تا ديگران هم حقوقشان محفوظ بماند و اين كار ميسر نمي‏شود مگر اينكه ابتدا خودسازي، و سپس به مسايل مختلف پرداخته شود.

بدين ترتيب است كه ديگر در مدينه فاضله فارابي و خواجه نصير و... و جامعه اسلامي مسلمين ظلم و تعدي و تجاوز جايي ندارد و قلوب تمامي انسانها نسبت به يكديگر سرشار از رأفت و مهر است و اين‏گونه است كه اسلام بيش از اينكه براي عبادت شخصي افراد، ارزش قائل شود بر روابط اجتماعي حسنه و خداپسندانه تأكيد مي‏ورزد.

بنابراين اسلام در عين حال كه يك «ايدئولوژي» است كه هم انسان متعالي مي‏سازد و هم «جامعه ميانه‏اي كه براي مردم جهان نمونه باشد» (وجعلناكم اُمة وسطا لتكونوا شهداء علي‏الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا)32 انقلابي اجتماعي نيز هست براي ساختن جامعه‏اي بي‏طبقه،آزاد،استوار بر «قسط و عدل»، با افرادي آگاه، آزاد و مسئول.

10ـ همان، ص 60

19ـ نهج‏البلاغه، صبحي‏صالح، ص 421

11ـ همان، ص 108

16ـ هود/13

12ـ شاهنامه، چاپ ژول مول، ج 3، ص 212

17ـ شعراء/227

13ـ همان، ج 6، ص 9

1ـ مائده/8

14ـ همان، ج 6، ص 81

15ـ ملا احمد نراقي، معراج‏السعاده، چاپ سنگي، تهران 1332ه·· . ق، ص 157

18ـ نهج‏البلاغه، مجموع كلمات قصار حضرت رسول(ص)، مترجم ابوالقاسم پاينده، چاپ سيزدهم، تهران، 1360 ش، ص 9

24ـ دين‏داري و آزادي، محمدتقي فاضل‏ميبدي، ص 369ـ370

20ـ شاهنامه، چاپ ژول مول ـ ج 3 ـ ص 143

25ـ همان، ص 373

22ـ اخلاق ناصري، خواجه نصيرالدين توسي، ص 48

23ـ احياء علوم دين، امام محمد غزالي، ج 3، ص 47

27ـ عدال الهي، مرتضي مطهري، ص 62

29ـ همان، ص 89ـ90

21ـ انديشه‏هاي اهل مدينه فاضله، فارابي، ص 49

26ـ دين‏داري و آزادي، محمدتقي فاضل‏ميبدي، ص 378ـ379

28ـ ولايت فقيه (حكومت اسلامي)، آيت‏اللّه‏ خميني، ص 61

2ـ احزاب/72

3ـ روم/30

30ـ همان، ص 94ـ95

32ـ بقره/143

31ـ همان، ص 11

4ـ علي(ع) ـ علي شريعتي، ص 148ـ149

5ـ همان، ص 151

6ـ همان، ص 152

7ـ نهج‏البلاغه، فيض‏الاسلام، نامه 46، ص 976

8ـ نهج‏البلاغه، فيض‏الاسلام، نامه 53، ص 1019

9ـ شاهنامه، چاپ ژول مول، ج 1، ص 19

منابع:

11ـ ترجمه و شرح نهج‏البلاغه، فيض‏الاسلام، چاپ دوم، 1351، تهران

4ـ نميرم از اين پس كه من زنده‏ام (مجموعه مقالات كنگره جهاني بزرگداشت فردوسي) ـ غلامرضا ستوده ـ انتشارات دانشگاه تهران ـ چاپ اول ـ 1374 ـ تهران

10ـ ولايت فقيه (حكومت اسلامي) ـ امام خميني ـ انتشارات اميركبير ـ 1360 ـ تهران

9ـ عدل الهي ـ مرتضي مطهري ـ انتشارات صدرا ـ چاپ دوم ـ 1361 ـ تهران

7ـ قرآن كريم ـ انتشارات صراط‏النور ـ چاپ دوم ـ ترجمه استاد مهدي الهي‏قمشه‏اي ـ 1375 ـ تهران

8ـ دين‏داري و آزادي ـ محمدتقي فاضل‏مبيدي ـ انتشارات آفرينه ـ چاپ اول ـ 1378 ـ تهران

5ـ شاهنامه ـ چاپ ژول مول ـ انتشارات سازمان كتاب‏هاي جيبي ـ 1345 ـ تهران

3ـ علي(ع) ـ علي شريعتي ـ نشر آمون ـ چاپ هشتم ـ 1377 ـ تهران

2ـ انديشه‏هاي اهل مدينه فاضله ـ ابونصر فارابي ـ ترجمه و شرح سيد جعفر سجادي ـ انتشارات شوراي عالي فرهنگ و هنر ـ 1354 ـ تهران

1ـ تاريخ فلسفه در جهان اسلامي ـ حناالفاخوري ـ خليل‏الجر ـ ترجمه عبدالمحمد آيتي ـ انتشارات كتاب زمان با همكاري انتشارات فرانكلين ـ چاپ اول ـ 1355 ـ تهران

6ـ اسلام و حكومت ـ حسين شفايي ـ دفتر انتشارات اسلامي ـ چاپ اول ـ 1367 ـ قم


/ 1