بررسي عدالت اجتماعي از ديدگاه انديشمندان اسلامي
مريم سنگي اميرالمؤمنين علي(ع) در دوران دشوار خلافت، عدالت حقيقي را بر كرسي قدرت نشاند و پرچم عدالتخواهي را بر فراز قله ايمان و اسلام برافراشت.«فردوسي» داد را زيربناي سعادت و بهروزي اجتماعات بشري و مهمترين وسيله رهايي فرزند آدم از هر پليدي و تباهي ميداند. در انديشه «خواجه نصيرالدين طوسي»، اعتدال ميان سه قوه متباين «ناطقه»، «غضبيه» و «شهواني» از راههاي سعادت انسان معرفي ميشود. از ديدگاه «فارابي»، عدالت از فضيلت و حكمت ناشي ميشود.در بين انديشمندان معاصر، «دكتر شريعتي» با طرح عدالت، شعار عرفان، برابري و آزادي را به عنوان سه نياز همزمان و ضروري انسان ميداند كه با يكديگر تعارضي ندارد و سعادت وي در گرو توجه به هر سه است. «شهيد مطهري» عدالت را به عنوان رعايت حقوق افراد و اعطاي حق به ذيحق دانسته و رعايت استحقاقها و اولويتها را شرط عدالت دانسته است. «امام خميني(ره)» بر نقش حكومت در اجراي عدالت تأكيد خاصي دارد و ضرورت تحقق عدالت اجتماعي در مقررات اسلامي را اصلح بودن زمامدار و شايستگي وي در امور معنوي (عالم بودن) و آگاه بودن و هشيار بودن در امور اجتماعي مسلمين دانستهاند و اساسا اجراي حدود و مقررات اسلامي را وسيله نيل به «عدالت اجتماعي» ميداند. اسلام در عين حال كه يك «ايدئولوژي» است و انسان را متعالي ميسازد و با ايجاد جامعه ميانه، الگويي مناسب براي مردم جهان ارائه ميكند، همچنين با ايجاد انقلاب اجتماعي به دنبال ساختن جامعهاي عاري از طبقات آزاد و استوار بر قسط و عدل با افرادي آگاه، آزاد و مسئول است.(يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط و لايجرمنكم شنآن قوم علي ان لا تعدلوا، اعدلوا هو اقرب للتقوي.)1مبحث دشوار و پيچيده «عدالت»، سالهاي دراز و بلكه قرنهاي متمادي ذهن بشر را به خود مشغول داشته است. با سيري در تاريخ دور ميتوان دريافت كه عدالت همواره مسألهاي بوده كه در تجلي آرمانهاي طلايي بشريت، ميدرخشيده است و اينگونه مينمايد كه دست يافتن به اساس عدالت و بر طبق عدالت صريح و عليگونه عمل كردن همواره دغدغه بشريت بوده است. جالب توجه است كه در ابتداي وارد شدن به دين مبين اسلام و مذهب تشيع ما با مسألهاي روبهرو هستيم و آن اعتقاد قلبي و غيرتقليدي به اصول دين است. حال اين اصول چيست كه بايد تحقيقي و نه تقليدي باشد؟ بايد بدان رسيد و همواره آن را مطمح نظر قرار داد؟ابتدا توحيد مطرح ميشود؛ يعني يكتايي، يكتويي، خالص شدن براي او، به سوي او و ايمان آوردن به وحدانيت حضرت حق و سپس بلافاصله مبحث عدل پيش ميآيد؛ يعني كسي كه به توحيد و احديت حضرت ربوبيت اعتقاد دارد مستلزم اين است كه به اصل عدالت هم ايمان بياورد. حال اين عدالت، هم به ذات اقدس الهي مربوط ميشود و هم عدالتي است كه در جامعه بشري لحاظ ميشود. در هر صورت به طور كلي مؤمنِ معتقد به اسلام ميبايد با «عدالت» به معناي اعم آن آشنايي داشته، و آشنايي كه نه تقليدي بلكه كاملاً تحقيقي باشد. انسان به عنوان موجودي خداگونه كه روي زمين، سِمت «خليفة اللهي» را بر دوش دارد به اقتضاي فطرتش نميتواند و نبايد ظلم و جور را برتابد. بايد براي احياي عدل، اين واژه مقدس، در هر كجاي دنيا به پا خيزد. آيا اين كار دشوار و اين مسئوليت بزرگ برعهده ما، كه به اسلام ايمان داريم و به علي و عدل وي اعتقاد داريم، گذاشته نشده است؟حضرت حق ميفرمايد:«انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولاً.»2ما بر آسمانها و زمين و كوههاي عالم عرض امانت كرديم، همه از تحمل آن خودداري و انديشه كردند تا انسان (ناتوان) بپذيرفت و انسان هم (در اداي امانت) بسيار ستمكار و نادان بود.اين «امانت» چيست كه كائنات با تمامي عظمتش از قبول آن خودداري ميورزد و آدمي آن را ميپذيرد؟ البته هر مشرب فكري و مسلك عقيدتي آن را گونهاي تفسير كرده است؛ از جمله عرفا معتقدند كه اين امانت كه در دل آدمي به وديعه نهاده شده عشق است و آيا قبول مسئوليت انساني و در راه تحقق اهداف متعالي آدمي گام برداشتن جز با عشق و معرفت امكانپذير است؟به قول خواجه عبداللّه انصاري «در اين راه مرد ميبايد بود و با دل پردرد بايد بود. عاشق بايد بيباك باشد اگرچه او را بيم هلاك باشد. عشق دردي است كه او را درمان نيست و كار عشق هرگز به دعا نيست».اينگونه عشق ورزيدن به همنوع و به آزادي بشريت، عدالتخواهي را درپي ميآورد.طبق آيه صريح قرآن كه ميفرمايد: «فطرة اللّه التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه»3 پس روي به جانب آيين پاك اسلام آور و از دين خدا، كه فطرت خلق را بر آن آفريده است، پيروي كن كه هيچ تغييري در خلقت خداوند نيست.بنابر اين، عدالتخواهي، كمالجويي، زيباييطلبي و مانند آنها براساس فطرت الهي بنا شده و در درون هر انساني به وديعت نهاده شده است.عدل علي(ع)، عدالت بيمحاباي علي(ع)
جرج جرداق در كتاب «الامام علي صوتُ العدالة الانسانيه» ميگويد: «اي روزگار! كاش ميتوانستي همه قدرتهايت و اي طبيعت كاش ميتوانستي همه استعدادهايت را در خلق يك انسان بزرگ، نبوغ بزرگ و قهرمان بزرگ جمع ميكردي و يك بار ديگر به جهان ما يك علي ديگر ميدادي».پنج سال مبارزه علي با چهرههاي معروف اسلام براي تحقق عدالت و عدالت اجتماعي است. زيرا در اينجا مشرك نيست تا براي مكتب مبارزه شود؛ منافق و رند و مقدس مآب است كه علي بايد با اينها در جمل و صفين و نهروان بجنگد و در جمل از همه مشكلتر. در صفين قيافههاي شناخته شده و پليد بنياميه است كه با علي ميجنگد و در نهروان قيافههاي ناشناخته مقدس مآب مؤمن! اما در جمل كيست؟ عايشه امالمؤمنين است و طلحةالخير و زبير نواده عبدالمطلب؛ يعني بزرگترين شخصيتهاي اسلامي. اين مبارزه غيرقابل تحمل و تكاندهنده است؛ حتي براي پيرو علي كه همراه او به جنگ آمده است. يكي از آنان به عنوان اعتراض به او ميگويد: «اگر نصيحت كردي و به صلح دعوت كردي و زير بار نرفتند چه ميكني؟» علي پاسخ ميدهد كه با آنها ميجنگم. سرباز با تعجب ميپرسد كه حتي با امالمؤمنين و طلحه و زبير ميجنگي؟ مگر ممكن است كه اينها بر باطل باشند؟علي در اينجا جملهاي دارد كه طه حسين ميگويد: «در زبان بشر از وقتي كه سخن گفتن پديد آمده است جملهاي به اين عظمت به وجود نيامده است».آن جمله اين است كه ميگويد: «تو حق را به مرد ميسنجي يا مرد را به حق؟» حقيقت را از روي شخصيتها تشخيص ميدهي و يا شخصيتها را از روي حقيقت؟4اينجاست كه عدالت اين چنين دشوار ميشود.همين طلحه و زبير وقتي ميبينند در خلافت علي حتي نميتوانند به استانداري دو شهر اميد داشته باشند، نزد عايشه ميروند كه جنگ بهپا كنند. قبل از رفتن نزد علي ميآيند تا براي خارج شدن از شهر از او اجازه بگيرند. علي به آنها ميگويد كه ميدانم به كجا و براي چه كاري ميخواهيد برويد، اما برويد!عجيب است! اين دو نفر ميخواهند از قلمرو حكومتش خارج شوند و از مرز بيرون بروند تا قيام مسلحانه عليه او راه بيندازند و بر رويش شمشير بكشند و بزرگترين توطئه زمان علي(ع) را درست كنند در عين حال علي به آنها ميگويد: «برويد!» چرا؟ براي اينكه اين دو نفر انسان هستند و اگر پيش از اينكه جرمي مرتكب شوند آنها را از رفتن منع كند آزادي آنها را كه حق هر انسان است سلب كرده است؛ آزادي سفر و آزادي مسكن و اگر اين آزاديها سلب شود قانوني به وجود ميآيد كه همه جباران و ستمگران تاريخ براي پايمال كردن آزادي افراد به علي متوسل ميشوند و به او استناد ميكنند.به گفته جرج جرداق: «كجا هستند نويسندگان حقوق بشر تا حقوق بشر را در عمل بفهمند نه در سخنراني و خطبه و مراسم و سازمان ملل و يونسكو كه دروغند».5علي، ميثم خرمافروش را، كه خرماهاي خوب را از بد جدا ميكند و به دو قيمت مختلف ميفروشد، ميبيند و برآشفته به او ميگويد: «چرا بندگان خدا را تقسيم ميكني؟!» آنگاه با دستهايش خرماهاي بد و خوب را مخلوط ميكند و ميگويد كه همه را با يك قيمت ميانگين بفروش؛ «يعني تساوي در مصرف» اساس عدالت در همه مكتبهاي عدالتخواه جهان؛6 همانگونه كه در نهجالبلاغه ميفرمايد: «پر و بالت را براي مردم بگستر و با چهره گشاده با آنان روبهرو شو. نرمش را نسبت به آنها نصبالعين خود گردان و در نگاه، اشاره، تحيت و درود ميان آنها مساوات را رعايت كن تا زورمندان در تبعيض طمع نورزند و ضعيفان از عدالت تو مأيوس نگردند.»7در نامه 53 در نهجالبلاغه ميفرمايد: «تو به بهانه پرداختن به كارهاي بزرگ و مهم نميتواني در برباد دادن حقي هر چند ناچيز و ناديده گرفتن كارهاي هر چند كوچك عذر بياوري.»8بدين ترتيب عدالت از ديدگاه علي(ع) بسيار حساس و مسئوليتساز است كه بايد براي احياي آن بهپا خاست و براي تحقق بخشيدن بدان از هيچ كوششي نبايد فروگذار كرد.عدالتخواهي و كوشش براي به اجرا درآوردن اين مهم در سخن بزرگان و انديشمنداني چون حكيم فردوسي بهگونهاي بسيار برجسته مطرح ميشود. در فضاي روحاني كاخ شكوهمندي كه استاد توس به ياري انديشه و خيال و به انگيزه احساسات بشردوستانه و علايق ملي خود ـ به نامه شاهنامه ـ برپاي كرده است كاخي چنان استوار و مجلل كه از باد و باران زمانه و گردش روزگاران هرگز صدمه و گزندي نخواهد ديد و جاودانه سر بر آسمان افتخارات فرهنگي و ملي ايران زمين خواهد ساييد، دادگري و عدالتخواهي، صدرنشين اين كاخ پرجذبه و جلال است و ستمستيزي مشخصترين بعد اعتقادي و فكري معمار چيرهدست و فرزانه آن بهشمار ميرود.در جهانبيني فردوسي، داد به منزله زيربناي سعادت و بهروزي اجتماعات بشري و مهمترين وسيله رهايي فرزند آدم از هر پليدي و تباهي معرفي شده است. به اعتقاد اين سخنسراي فرزانه، خداوند از بندگان خويش به جز داد دادن در كارها و مهرورزي به همنوع چيزي نخواسته است:
زبنده نخواهد به جز داد و مهر
خداوند كيهان و گردان سپهر
خداوند كيهان و گردان سپهر
خداوند كيهان و گردان سپهر
در دوره هوشنگ كه جزء نخستين اميران
چنين گفت بر تخت شاهنشهي
به هر جاي پيروز و فرمانروا
به داد و دهش تنگ بسته كمر
9 به فرمان يزدان پيروزگر
دوران اساطيري شاهنامه است:
چو بنشست بر جايگاه مهي
كه بر هفت كشور منم پادشا
9 به فرمان يزدان پيروزگر
9 به فرمان يزدان پيروزگر
به نيكي و پاكي و فرزانگي
زمين را به كين رنگ ديبه كنم
بگردد زداد و بتابد زدين
وزاهريمن بدكنش بدترند10
همه سر به سر نزد من كافرند
به داد و به دين و به مردانگي
بَدان را زبد دست كوته كنم
هر آن كس كه در هفت كشور زمين
همه سر به سر نزد من كافرند
همه سر به سر نزد من كافرند
همي مژده يابي به ديگر سراي
برآري يكي تيغ تيز از نيام
پس آن را به دشمن سپاري همي
به دنيا دلت تلخ و ناخوش بود11
در آن جاي، جاي تو آتش بود
تو گر دادگر باشي و پاكراي
وگر آز گيرد سرت را به دام
بدان خويشتن رنجهداري همي
در آن جاي، جاي تو آتش بود
در آن جاي، جاي تو آتش بود
نگرداني ايوان آباد پست
سپنج است گيتي و بر ما گذر
زيزدان نيكي دهش ياد كن12
به هر كار بر هر كسي داد كن
نگر تا نَيازي به بيداد دست
كه نپسندد از ما بدي دادگر
به هر كار بر هر كسي داد كن
به هر كار بر هر كسي داد كن
جز از داد، انديشه من مباد
مباد آز و گردنكشي دين من
دل زيردستان زمن شاد باد
پس از مرگ روشن شود ياد من
كه نيرو دهد آشكار و نهان
نگيرد ستمديدهاي دامنم13
كه با خاك چون جفت گردد تنم
به جز بندگي پيشه من مباد
مبادا جز از داد آيين من
همه كار و كردار من داد باد
گر افزون شود دانش و داد من
همي خواهم از كردگار جهان
كه با خاك چون جفت گردد تنم
كه با خاك چون جفت گردد تنم
كه چون شاه را دل بپيچد زداد
ستاره نخواند و را نيز شاه
چو درد دل بيگناهان بود
به گنج و به تخت مهي شاد بود
به فرجام، بد با تن خود كند
شود بيگمان هر كس از داد شاد14
اگر پادشاه را بود پيشه داد
چنين گفت نوشيروان قباد
كند چرخ، منشور او را سياه
ستم، نامه عزل شاهان بود
ستايش نبرد آن كه بيداد بود
هر ان كس كه انديشه بد كند
اگر پادشاه را بود پيشه داد
اگر پادشاه را بود پيشه داد
جگر خسته باز آيد و روي زرد
بد و نيك را داد دادن نكوست20
گر از دشمنت بد رسد گر زدوست
كه هر كو به بيداد جويد نبرد
گر از دشمنت بد رسد گر زدوست
گر از دشمنت بد رسد گر زدوست
ظلم چبود؟ وضع در ناموضعش
ظلم چبود؟ آب دادن خار را
موضع شه؟ پيل هم ناداني است
موضع رخ، شه نهي ويراني است
عدل چبود؟ وضع اندر موضعش
عدل چبود؟ آب ده اشجار را
موضع رخ، شه نهي ويراني است
موضع رخ، شه نهي ويراني است
10ـ همان، ص 60 19ـ نهجالبلاغه، صبحيصالح، ص 421 11ـ همان، ص 108 16ـ هود/13 12ـ شاهنامه، چاپ ژول مول، ج 3، ص 212 17ـ شعراء/227 13ـ همان، ج 6، ص 9 1ـ مائده/8 14ـ همان، ج 6، ص 81 15ـ ملا احمد نراقي، معراجالسعاده، چاپ سنگي، تهران 1332ه·· . ق، ص 157 18ـ نهجالبلاغه، مجموع كلمات قصار حضرت رسول(ص)، مترجم ابوالقاسم پاينده، چاپ سيزدهم، تهران، 1360 ش، ص 9 24ـ دينداري و آزادي، محمدتقي فاضلميبدي، ص 369ـ370 20ـ شاهنامه، چاپ ژول مول ـ ج 3 ـ ص 143 25ـ همان، ص 373 22ـ اخلاق ناصري، خواجه نصيرالدين توسي، ص 48 23ـ احياء علوم دين، امام محمد غزالي، ج 3، ص 47 27ـ عدال الهي، مرتضي مطهري، ص 62 29ـ همان، ص 89ـ90 21ـ انديشههاي اهل مدينه فاضله، فارابي، ص 49 26ـ دينداري و آزادي، محمدتقي فاضلميبدي، ص 378ـ379 28ـ ولايت فقيه (حكومت اسلامي)، آيتاللّه خميني، ص 61 2ـ احزاب/72 3ـ روم/30 30ـ همان، ص 94ـ95 32ـ بقره/143 31ـ همان، ص 11 4ـ علي(ع) ـ علي شريعتي، ص 148ـ149 5ـ همان، ص 151 6ـ همان، ص 152 7ـ نهجالبلاغه، فيضالاسلام، نامه 46، ص 976 8ـ نهجالبلاغه، فيضالاسلام، نامه 53، ص 1019 9ـ شاهنامه، چاپ ژول مول، ج 1، ص 19 منابع: 11ـ ترجمه و شرح نهجالبلاغه، فيضالاسلام، چاپ دوم، 1351، تهران 4ـ نميرم از اين پس كه من زندهام (مجموعه مقالات كنگره جهاني بزرگداشت فردوسي) ـ غلامرضا ستوده ـ انتشارات دانشگاه تهران ـ چاپ اول ـ 1374 ـ تهران 10ـ ولايت فقيه (حكومت اسلامي) ـ امام خميني ـ انتشارات اميركبير ـ 1360 ـ تهران 9ـ عدل الهي ـ مرتضي مطهري ـ انتشارات صدرا ـ چاپ دوم ـ 1361 ـ تهران 7ـ قرآن كريم ـ انتشارات صراطالنور ـ چاپ دوم ـ ترجمه استاد مهدي الهيقمشهاي ـ 1375 ـ تهران 8ـ دينداري و آزادي ـ محمدتقي فاضلمبيدي ـ انتشارات آفرينه ـ چاپ اول ـ 1378 ـ تهران 5ـ شاهنامه ـ چاپ ژول مول ـ انتشارات سازمان كتابهاي جيبي ـ 1345 ـ تهران 3ـ علي(ع) ـ علي شريعتي ـ نشر آمون ـ چاپ هشتم ـ 1377 ـ تهران 2ـ انديشههاي اهل مدينه فاضله ـ ابونصر فارابي ـ ترجمه و شرح سيد جعفر سجادي ـ انتشارات شوراي عالي فرهنگ و هنر ـ 1354 ـ تهران 1ـ تاريخ فلسفه در جهان اسلامي ـ حناالفاخوري ـ خليلالجر ـ ترجمه عبدالمحمد آيتي ـ انتشارات كتاب زمان با همكاري انتشارات فرانكلين ـ چاپ اول ـ 1355 ـ تهران 6ـ اسلام و حكومت ـ حسين شفايي ـ دفتر انتشارات اسلامي ـ چاپ اول ـ 1367 ـ قم