همه تذكر به توحيد بود و اينكه خداوند متعال كه اشيا را آفريده است به آفريده هاى خود آگاه
است
و بعد ذكر قسمتى از نعمتهاى خداوند
از آن جمله اين كه خداى متعال زمين را براى انسان
محال است كه چنين نباشد
بلكه اين اراده و عنايت خداوند است كه اين نظام را در وضع موجود قرار داده و
نگهدارى كرده است و مى كند
و اگر مشيت الهى تعلق بگيرد كه غير اين باشد
همين زمين كه اينچنين براى
شما يك مركب رهوار و رامى است
در يك " آن " مى تواند مانند يك حيوان بسيار درنده اى دهان باز كند و شما
را در خود فرو ببرد . همين آسمان و قسمت مافوق شما كه از آنجا هميشه براى شما نور و رحمت مى ريزد و منشا
خير و رحمت است
اگر خداى متعال نخواهد چنين باشد و بخواهد عكس اين باشد
بجاى اينهمه رحمت
ممكن است
بر شما سنگ از آسمان فرود بيايد . اينها خلاصه اى بود از آيات گذشته .
انكار الهى
بعد نكته اى را ذكر مى كند كه در آيه اولى است كه خواندممى فرمايد : در ميان اقوام گذشته اقوامى
بودند كه خدا را ( يا اين حقايق را ) انكار كردند . بعد تعبير عجيبى دارد
مى فرمايد : آنها انكار كردند
حالا ببينيد خدا چگونه آنها را انكار كرد . آن مكافاتها و عقوبتها را به تعبير " انكار الهى " ذكر
كرده است . آنها اين حقايق را انكار كردند
ببينيد اين حقايق چگونه آنها را انكار كرد . درواقع نفى
كردن است
منتها نفى كردن در عالم ذهن . وقتى[ اين حقايق را] مى گوييد
سرش را بالا مى اندازد
مى گويد
:
نه
. انكار مى كند : خير
چنين نيست
من نفى
مى كنم .