آشنایی با قرآن جلد 8

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آشنایی با قرآن - جلد 8

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فورا
مردى آمد و خودش را در
آب انداخت و اين ماهى را در همان داخل آب گرفت ( غواص خيلى ماهرى بود ) و به دست مامون داد . چون حيوان
هنوز زنده بود يك تكانى به خودش داد و دوباره پريد در آب . دو مرتبه غواص پريد كه ماهى را بگيرد
و
گرفت .

ولى همين آب كه از بدن اين ماهى به بدن مامون پاشيد ( چون سرد بود يا وضع ديگرى داشت ) بعد از آن
يك حالت رعشه اى در او پيدا شد يعنى احساس لرز كرد . ماهى را گرفتند و بعد دستور داد كباب كردند .

مامون
احساس كرد كه حالش خوش نيست
سرما سرمايش مى شود
و كم كم تب كرد . طبيب آوردند و بسترى شد . دم به دم بر
تبش افزوده مى شد .

هر چه رويش لحاف و چيزهاى گرم كننده مى انداختند
مى گفت :

بيشتر مرا بپوشانيد
سرمايم مى شود . هر چه مى انداختند ديگر فايده نمى كرد .

" بختيشوع " و " ابن ماسويه " دو طبيب درجه اول بودند كه همراهش بودند
آمدند و او را كاملا معاينه
كردند . چيزى تشخيص ندادند و نتوانستند بفهمند . بعد از مدتها يك عرق خاصى و يك رطوبت لزج و چسبنده اى
از بدنش بيرون آمد
يك حالت عجيبى كه باز آنها نفهميدند چيست .

آن ماهى كه اساسا خورده نشد . يك يا دو
شبانه روز به همين حال بود . اينها هرچه كوشش كردند كه اين بيمارى را تشخيص بدهند نتوانستند .

معالجاتى كردند ولى موثر واقع نشد . ديگر كم كم خود مامون هم احساس كرد قضيه خطرى است . اين دو طبيبش
نصرانى بودند . يك نبضش به دست يكى بود و نبض ديگرش به دست ديگرى . يك نفر آمد به بالين مامون و به او
گفت كه ذكر خدا بگو
شهادتين بگو .

ظاهرا ابن ماسيه گفت :

حالا وقت حرف زدن نيست . مامون بدش آمد و فكر
كرد كه اين چون مسيحى است
نمى خواهد او دم مرگ شهادت بگويد .

/ 327