بچه اى كه دارد درس مى خواند
زحمت مى كشد
آرزو دارد كه بعد ديپلم بگيرد
نمره اى بياورد و بعد
تحصيلات عالى را انجام دهد . اين يك آرزويى است كه منطقى هم مى تواند باشد
يعنى روى حساب قاعده هم
جور درمىآيد
البته با يك سلسله اگرها : اگر عمرى باشد
اگر كار كند و زحمت بكشد اين كار قابل عمل شدن
است . اين را مى گويند آرزوى منطقى . ولى يك سلسله آرزوها براى انسان هست كه آرزوهاى خيالى است
يعنى
فقط خيال انسان از همان انديشه اش لذت مى برد . يك موضوعى را تصور مى كند كه چنين و چنان باشد
اين جور
بشود
آن جور بشود
درصورتى كه اگر خودش فكر كند هرگز عقل اجازه نمى دهد همه اينها عمل شود
يعنى سر
راه اين آرزو صدها مانع وجود دارد كه اين صدها مانع پنج تايش هم رفع شدنى نيست . اما انسان به دليل
اينكه از آن خوش خيالى خودش لذت مى برد
خيال خوش است و لذت مى برد از اينكه اينها را در ذهن خودش عبور
بدهد
همين طور مى نشيند و پيش خودش خيال مى كند
كه چنين و چنان بشود
و مى دانيد داستانهاى زيادى در
اين زمينه هست
از جمله قصه شيخ بهايى و نوكرش .
داستان شيخ بهايى و پيشخدمتش
مى دانيد شيخ بهايى مرد فوق العاده اى بوده . مساله قرائت افكار را خيليها دارندمى گويند او هم
قرائت افكار داشته است.
مى گويند وى پيشخدمتى داشت كه به او شيخ حسن مى گفت . ( شيخ بهايى يك آدمى بود
كه بيشتر سياح بود و تقريبا سى سال در دنيا سياحت كرده بود
آخر عمرش شيخ الاسلام اصفهان شده بود . )روزى يك مقدار كشك به او
داده بود كه بسابد و براى ناهار حاضر كند . او مشغول كشك سابيدن بود .