بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اخيرا كتابى در فلسفه اخلاق مطالعه مى كردم ديدم اصطلاح خيلى خوبى فرنگيها دارند . به فارسى به كلمه " تثبيت " ترجمه شده است . مى گويند انسان گاهى در يك چيزهايى " تثبيت " مى شود يعنى شخصيتش در همان شىء ثابت مى ماند شخصيت او مى شود عين آن . بعد مثال مى زند مى گويد با اينكه انسان بايد به پول مثل يك وسيله براى خود نگاه كند ولى گاهى خود را وسيله براى پول قرار مى دهد شخصيتش در پول تثبيت مى شود يعنى همه چيز او مى شود پول او بودن او و تمام شخصيتش مى شود پول . وقتى كه پول را مى شمارد گويى خودش را دارد مى شمارد . اگر مثلا يك تومان بر پول اضافه شده چيزى بر خودش اضافه شده اگر يك تومان از پول كم شده قطعه اى از جان او كم شده است ." ( يحسب ان ماله اخلده )" خيال مى كند اين ثروت مى تواند او را جاويدان كند . انسان مى تواند جاويدان شود ولى نه از راه ثروت . آن كه انسان را جاويدان مى كند ثروت نيست . " كلا " سخن مگو رها كن حرف آخر را بزن " ( لينبذن فى الحطمه )" اين پرت خواهد شد در حطمه . بعد مى گويد : " ( و ما ادريك ما الحطمه )" چه مى دانى حطمه چيست " نارالله الموقده " آتش افروخته الهى آن كه طلوع مى كند بر دلها نه بر جسمها : " ( ا لتى تطلع على الافئده )" آتشى كه بر دلها طلوع مى كند يعنى اين از آن آتشها نيست كه فقط بدن را بسوزاند ( بدن را بسوزاند خاكسترش مى كند ) آتشى است كه بر دلها[ طلوع مى كند] .در جاى ديگر همين دلها را تشبيه به سنگ مى كند مى گويد دلهاى سنگ و بدتر از سنگ : ( كالحجاره او اشد قسوه ).(1) 1. بقره . 74