تجلی کلام الهی در سخنان حسین بن علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تجلی کلام الهی در سخنان حسین بن علی (ع) - نسخه متنی

احمد عابدینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تجلي کلام الهي در سخنان حسين بن علي (ع)

فضلنامه بينات

سال يازدهم / شماره 3. پائيز 1383 شمار مسلسل 43

اهل بيت (ع) / امام حسين (ع)

احمد عابديني

مقدمه

نهضت امام حسين (ع) از ديدگاه هاي مختلف و با اهداف متفاوت مي تواند مورد دقت و بررسي قرار گيرد و در هر نگاه و با در نظر داشتن هر هدف, مطالب نو و جالبي از آن نصيب انسان گردد. اين سخن اگر چه در ابتدا ممکن است موجب شگفتي شود ولي مأنوس شدن با زندگي معصومان اين ادعا را تا حدود زيادي محسوس و ملموس مي سازد. مگر نه اين است که رسول گرامي اسلام (ص) فرمود:

انّي تارک فيکم الثقلين ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا کتاب الله و عترتي, من دو چيز گرانسنگ در بين شما باقي مي گذارم که اگر به آن دو تمسک جوييد هيچ گاه گمراه نمي شويد. آن دو عبارتند از: کتاب خدا و عترت من.

از اين حديث معلوم مي شود که قرآن و عترت تا ابد براي انسان ها سخن براي گفتن دارند و انسان ها تا ابد براي بيمه شدن در مقابل سخنان, راه ها و اعمال گمراه کننده بايد به اين دو مشعل راهنما تمسک جويند.

از صدر اسلام تاکنون اقبال به قرآن پيوسته بيشتر از اقبال به عترت بوده است. اگر چه قرآن هم آن گونه که بايسته و شايسته است مورد توجه قرار نگرفته و هنوز زمينه براي شکايت پيامبر (ص) در قيامت باز است که: يا ربّ انّ قومي اتّخذوا هذا القرآن مهجورا. (فرقان, 25/ 30)

ولي عترت بسيار مظلوم تر از قرآن است, زيرا از صدر اسلام از حقوقشان منع شدند و هر گاه خواستند از حق خود دم بزنند مورد ضرب وشتم و اتهام مال دوستي و مقام پرستي قرار گرفتند تا سرانجام با کشتن امام حسين (ع) و اصحابش با فجيع ترين وضع, نشان دادند که به هيچ وجه حاضر نيستند هيچ يک از عترت طاهرين را بر مسند حاکميت اسلام ببينند.

اما اسفناک تر اين است که شيعيان و دوستداران ائمه اطهار (ع) نخواستند و يا نتوانستند که بنشينند و زندگي ائم اطهار را با دقت مطالعه کنند و با کاري گروهي از هم نحله هاي جهادي, سياسي, عرفاني, فقهي و... الگوي کاملي از ائم اطهار (ع) ارائه دهند. مثلاً همه مي گويند حضرت زهرا (س) الگوي زنان است, اما به جاي اين که ابعاد فرهنگي / تربيتي/ اخلاقي/ اجتماعي ايشان را به درستي براي زنان بيان کنيم, به بحث هاي فرعي/ عاطفي/هيجاني مي پردازيم به طوري که زنان و دختران ما هيچ گونه قرابت و نزديکي بين خود وايشان احساس نمي کنند.

يا به جاي اين که با کاري گروهي ابعاد مختلف و متنوع نهضت حسيني را بررسي کنيم و از آن الگوي زندگي و مبارزه بگيريم, چرا که آن حضرت فرمود: «لکم فيّ اسوة؛ در عمل من براي شما الگو و سرمشقي است»؛ آن را به دست خيالپردازان و کاسبان بي خبر از علم و دين رها کرده ايم تا هر رطب و يا بسي را به نام حسين (ع) و عزاداري او بگويند و بنويسند و هيچ قدمي در راه الگو برداري از حضرت برنداريم.

از اين رو اگر پيرامون قرآن يک شکايت وجود داشته باشد, پيرامون عترت دو شکايت وجود دارد:

گروه زيادي از مسلمانان عترت را رها ساختند.

گروه اندکي که خواستند عترت را الگو بگيرند, راه خطا پيمودند.

درباره الگو گيري از زندگي امام حسين (ع) با نگاه به قرآن کريم دو کار مي توان انجام داد:

مطالع کامل زندگي و نهضت امام حسين (ع) و تطبيق آن با آيات قرآن.

مطالعه و بررسي آياتي که امام (ع) در طول مسير مدينه تا کربلا, بيان و يا استناد کردند.

ما اکنون بخش اول را به فرصتي ديگر واگذار مي کنيم و تنها به بررسي بخش دوم مي پردازيم:

انّا لله و انّا اليه راجعون. (بقره, 2/ 156)

معاويه بن ابي سفيان در نيم رجب سال شصت هجري از دنيا رفت و پسرش يزيد به جاي او نشست و به پسر عمويش وليد بن ابي سفيان فرماندار مدينه نامه نوشت که از اهل مدينه به ويژه از حسين و خاندانش و از پسر زيبر و پسر عمر براي او بيعت بگيرد.

وليد با مروان مشورت کرد و او پيشنهاد کرد که قبل از انتشار خبر مرگ معاويه, آن سه نفر را بخواهد و از آنان بيعت بگيرد. وليد همان که پاسي از شب گذشته بود پيک خود را به در خان آن سه نفر فرستاد, آنان را در مسجد النبي (ص) کنار قبر پيامبر اکرم (ص) يافت و پيام فرماندار را رساند. امام (ع) فرمود: پس از پايان جلسه ام, ان شاء الله خواهم آمد... .

پس از آن, امام (ع) با جمعي سي نفره از فرزندان, خادمان و ياران به فرمانداري رفت. آنان را بيرون نگه داشت و فرمود: «هر گاه شما را خواستم يا فريادم بلند شد وارد شويد و گرنه بمانيد برگردم». امام (ع) با اين تمهيدات خواست تا از ترور خود يا بيعت اجباري جلوگيري کند.

حضرت پس از ورود به جلسه و با خبر شدن از مرگ معاويه کلم استرجاع يعني «انّا لله و انّا اليه راجعون», را بر زبان جاري ساخت. اين جمله قسمتي از آي 156 سور بقره است که آيه قبل و بعد آن چنين است:

و لنبلونّکم بشي من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثمرات و بشّر الصّابرين. الذّين اذا أصابتهم مصيبة قالو انّا لله و انّا اليه راجعون. اولئک عليهم صلوات من ربّهم و اولئک هم المهتدون. (بقره/ 155 ـ 157)

و قطعاً شما را به چيزي از (قبيل) ترس, گرسنگي و کاهش در اموال و جان ها و محصولات مي آزماييم و مژده ده شکيبايان را؛ (همان) کساني که چون مصيبتي به آنان برسد مي گويند: ما از آن خدا هستيم و به سوي او باز مي گرديم. آنان برخوردار از درود و رحمتي از پروردگارشان هستند و راه يافتگان هم آنان هستند.

حال سؤال اين است که چرا امام (ع) کلم استرجاع را بر زبان جاري ساخت. آيا مرگ معاويه مصيبتي بود که به حضرت وارد شده بود يا مصيبتي بود که بر وليد و مروان وارد شده بود؟ و حضرت طبق عادت عرف مردم براي همدردي ظاهري اين کلمه را بر زبان جاري ساخت؟ !

آيا مرگ معاويه براي حضرت امتحان بود و يا نقصي در جان, اموال و محصولاتش پيش مي آمد؟

و بالاخره آيا مرگ معاويه نيازمند صبر بود؟

ممکن است در ابتدا تصور شود, امام (ع) نظير برخي از ما عمل مي کند که در مرگ هر کس, در حضور صاحبان عزا, قياف عزادار به خود مي گيريم و با آنان هم دردي مي کنيم. ولي توجه به مقام عصمت ائمه اطهار و دور بودن آنان از هر گونه نفاق و دورويي, اين تصّور را به شدّت نفي مي کند. از سوي ديگر روشن است که مرگ معاويه به عنوان يک طاغوت, با دنيايي از جنگ و نيرنگ و خيانت باعث اندوه و غم نيست و جايي براي کلم استرجاع وجود ندارد.

اما اگر تصور حوادث بعدي بشود که بانبودن معاويه, يزيد, خواهد آمد که اسلام را علناً منکر مي شود و محرمات الهي را آشکارا انجام مي دهد و در صدد بر چيدن اساس اسلام بر مي آيد, معلوم مي شود که جاي کلم استرجاع مي باشد. بنابر اين کلم استرجاع نه براي ناراحتي از مرگ معاويه, بلکه براي مصيبت هايي که با نبود او از حاکمان ظالم تر و جائر تر از او به اسلام و مسلمانان مي رسد, بوده است.

شاهدش کلام امام (ع) در روز بعد, در کوچه هاي مدينه به هنگام برخورد با مروان مي باشد, او به حضرت گفت: تو را به بيعت با يزيد سفارش مي کنم (يا فرمان مي دهم) که خير دنيا و آخرتت در آن است و امام (ع) در جواب فرمود:

انّا لله و انّا اليه راجعون و علي الاسلام السلام إذ قد بليت الاسلام براع مثل يزيد, ما از آن خداييم و به سوي خدا باز مي گرديم, و بر اسلام مهر خداحافظي مي خورد وقتي که به نگهباني چون يزيد متبلا گردد.

امام (ع) به مرگ معاويه به عنوان مرگ يک شخص نمي نگرد بلکه پيامدهاي نبود وي را بررسي مي کند و مي بيند که اين پيامد ها از پيامد هاي وجودش, نگران کننده تر است. همان گونه که پدر بزرگوارش تضعيف و از بين رفتن خلافت خلفاي سه گانه را, زيانبارتر از وجودشان مي دانست, و به همين جهت در عين بيان حقايق, تلاش در تضعيف آنان نمي کرد؛ و حتي تا حد زيادي براي حفظ عثمان و جلو گيري از کشته شدنش کوشيد.

از طرف ديگر احتمال دارد که: «انّا لله و انّا اليه راجعون» علاوه بر حيثيتي که در ضمن آيات دارد, داراي حيثيتي منفکّ و جدا نيز باشد؛ همان گونه که در مقال «حجّيت فرازهايي از قرآن» توضيح داده شده و معلوم شد که يک فراز مي تواند در ضمن يک مجموعه يا پاراگراف معنايي داشته باشد و خودش نيز به تنهايي معنايي داشته باشد.

بر اساس اين احتمال لازم نيست که به کار بردن کلم استرجاع جهت ناراحتي از کاهش در اموال و ... باشد و لازم نيست که امام (ع) از مرگ معاويه به خاطر تبعات آن ناراحت باشد بلکه اين جمله بيانگر حال متکلّم است و متکلّم با اين کلام از يک سوي اقرار به عبوديت خود و از سوي ديگر اقرار به مرگ خود مي کند.

همان گونه که حضرت علي (ع) وقتي شنيد کلم استرجاع مي گويد فرمود:

انّ قولنا «انّا لله» اقرار علي انفسنا بالملک و قولنا «انّا اليه راجعون» اقرار علي انفسنا بالهلک. گفت ما «ما براي خداييم» اقرار عليه خودمان است که ما مملوک و برده ايم و گفت ما«ما به سوي او بر مي گرديم» اقرار عليه خودمان است به هلاکت.

بنابراين امام حسين (ع) در آن مجلس در صدد خوشحالي يا ناراحتي يا تسليت... نبود بلکه با اين جماعت عبوديت خود نسبت به خداوند و سرانجام خودش که سرانجام هر انسان ديگر بلکه هر موجود ممکن الوجودي است را بيان کرده است که:

کل شيء هالک الا وجهه. (قصص, 28/ 88)

فخرج منها خائفاً يترقب (قصص, 28/ 21)

به هر حال امام (ع) آن شب در مجلس وليد بيعت نکرد و آن را به بعد و حضور مردم و فکر پيرامون آن موکول کرد و فرداي آن روز با صراحت به مروان فرمود که خليفه شدن يزيد, خداحافظي با اسلام است. امام (ع) چون مي دانست که آنان دست از سر او بر نمي دارند يا با اجبار و اکراه از او بيعت مي گيرند و يا به هر وسيل ممکن او را به قتل مي رسانند, به همين جهت تصميم گرفت که از شهر مدينه خارج شود. خروجي که اگر چه با عجله همراه نبود و حدود ده روز طول کشيد و احتمالاً اسم عمر رجبيّه را نيز به همراه داشت, ولي امام (ع) هنگام خروج آيه اي را تلاوت کرد که نشان دهد اگر چه در ظاهر, امور به طور طبيعي پيش مي رود ولي با هم اين ها خروجش با اختيار و انبساط روحي نيز همراه نيست و مضطر است که چنين سفري را طي کند: فخرج منها خائفا يتر قّب قال ربّ نجّني من القوم الظالمين. (قصص / 21) موسي (ع) ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت (در حالي که مي) گفت: پرودگارا, مرا از گروه ستمگران نجات بخش.

تلاوت اين آيه خط بطلاني است بر دو انديش خام و به دور از واقعيت: اول کساني که مي گويند اگر امام حسين (ع) در مدينه مي ماند, حتي اگر با يزيد بيعت نمي کرد, کسي با او کاري نداشت.

و دوم کساني که مي گويند: کسي با امام (ع) کاري نداشت و او به قصد عمر رجبيه و زيارت خان خدا از مدينه خارج شد, نه به خاطر ترس از ترور, ولي بعد که نامه هاي اهل کوفه را ديد کم کم قيام, در ذهنش جاي باز کرد.

خواندن اين آيه پاسخ به هر دو گروه است. از يک سوي مي فهماند: همان گونه که حکومت فرعون, در صدد يافتن موسي بود تا او را دستگير کند, حکومت يزيد نيز در صدد دستگيري امام بود و همان گونه که موسي (ع) قصد نداشت خانه و کاشان خود را رها کند و تنها ترس و نگراني از کشته شدن او را به سفر مجبور ساخت, امام نيز قصد عمر رجبيه يا زيارت خانه خدا نداشت و ترس و نگراني بود که امام را به سوي سفر به مکه کشاند. و خروج از مکه نيز علتش بعداً بيان مي شود که به خاطر ترس از ترور و نيز حفظ احترام حرم بود, که در آن خوني ريخته نشود.

اما نکت جالب تري که از تلاوت اين آيه مي توان برداشت کرد, اين که حضرت موسي (ع) با فراز: ربّ نجّني من القوم الظالمين, به درگاه خدا دعا کرد و خداوند دعايش را مستجاب ساخت و او را نجات بخشيد و سالم به مدين رساند و چون امام حسين (ع) مي داند که سنت الهي تغيير نمي پذيرد, مي خواهد با تمسّک به همان جمله و خواندن آن, سلامتي و سالم رسيدن به مکه را از خداوند طلب کند و آن را تضمين شده تلقي کند و به اهل بيتش بگويد که در اين سفر خطري ما را تهديد نمي کند و با سلامت به مکه خواهيم رسيد.

براي توضيح اين مطلب ملاحظ حديث صحيح السند ذيل مناسب است:

قال الصادق (ع): عجبت لمن فزع من اربع کيف لا يفزع الي اربع، عجبت لمن خاف کيف لا يفزع الي قوله عزّوجلّ «حسبنا الله و نعم الوکيل» (آل عمران, 3/173) فانّي سمعت الله ـ عزّوجّل ـ يقول بعقبها «فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم يمسسهم سوء» (آل عمران / 175 ـ 176) عجبت لمن اغتمّ کيف لا يفزع الي قوله تعالي: «لا اله الا انت سبحانک انّي کنت من الظالمين» فاني سمعت الله ـ عزّو جّل ـ يقول بعقبها «فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين» (انبياء, 21/ 87 ـ 88) و عجبت لمن مکر به فکيف لايفزع الي قوله تعالي: « و افوض امري الي الله انّ الله بصير بالعباد» فاني سمعت الله- عزوجل- يقول بعقبها: «فوقاه الله سيئات ما مکروا» (مؤمن، 40/44ـ45) و عجبت لمن اراد الدنيا و زينتها کيف لا يفزع الي قوله تعالي: «ما شاءالله لاقوة الا بالله» فاني سمعت الله عزوجل يقول بعقبها: «ان ترن انا اقل منک مالاً و ولداً فعسي ربي ان يؤتين خيراً من جنتک...» (کهف, 18/ 39 ـ 40) و «عسي» موجبة.

حضرت صادق (ع) فرمود: در شگفتم براي کسي که از چهار چيز نگران است چگونه به چهار چيز پناه نمي برد؟!

در شگفتم براي کسي که مي ترسد, چگونه پناه نمي برد به فرمود خداوند عزّوجلّ «حسبنا الله و نعم الوکيل» زيرا شنيده ام که خداي عزّوجل در دنباله آن مي فرمايد: «همراه با نعمت و فضلي از سوي خداوند برگشتند در حالي که هيچ آسيبي به آنها نرسيده بود.» و در شگفتم از کسي که اندوهگين است, چگونه پناه نمي بردبه فرمود خداوند «لا اله انت سبحانک انّي کنت من الظاليمن» زيرا شنيده ام که خداي عزّوجّل به دنبالش مي فرمايد: «پس خواسته اش را بر آورده کرديم و او را از اندوه رهانيديم و مؤمنان را اين چنين نجات مي دهيم.» و در شگفتم از کسي که به او نيرنگ شد, چگونه پناه نمي برد به فرموده خداوند: «و افوض امري الي الله ان الله بصير بالعباد» زيرا شنيدم که خداي عزّوجل به دنبالش مي فرمايد: «پس خداوند او را از عاقبت سوء آنچه نيرنگ مي کردند حمايت فرمود.» و در شگفتم از کسي که خواهان دنيا و زينت آن است, چگونه پناه نمي برد به فرموده خداوند: «ما شاء الله لا قوة بالله» زيرا شنيدم خداوند عزّوجلّ به دنبال آن مي فرمايد: «اگر مرا از جهت مال و فرزند کم تر از خود مي بيني, اميد است که پروردگار بهتر از باغ تو به من عطا فرمايد.»

اين روايت از يک سو و براي يک عده امري تعبّدي و به مانند حرز و وقايه است و خاصيت هر دعا يا ذکر را مشخص مي کند, و از سوي ديگر بيانگر سنّت الهي است که در گذشته و حال يکسان است و همان گونه که گذشتگان هنگام پناه بردن به اين اسم يا وصف الهي از آن گرفتاري نجات يافته اند, آيندگان نيز با توسل به همان ذکر به همان ويژگي دست خواهند يافت. باز اين روايت نشان مي دهد که تنها جملاتي نظير «سنة الله... و لن تجد لسنة الله تبديلاً» (احزاب, 33/ 62) و يا بکار بردن «کان يفعل» و «کان يقول» نيست که استمرار را مي رساند, بلکه کارهاي خداوند هر کدام اگر يک مرتبه حادث شود امکان تکرار آن نيز وجود دارد, مگر کارهايي که به عنوان معجزه مطرح شده است. بنابراين بررسي تاريخ گذشته و تاريخ نقل شده در قرآن و برخورد خداوند با اقوام مؤمن و کافر و بيان هر فراز از نصرت يا نقمت, مي تواند بيانگر تکرار آن در وضع مشابه و با رويکرد مشابه باشد. بنابر اين وقتي در آيه قرآن معلوم شد که حضرت موسي (ع) هنگام خروج از شهر آي فخرج منها خائفاً يترقّب, قال ربّ نجّني من القوم الظالمين, را تلاوت کرد و خداوند او را در سفرش از شرّ فرعونيان حفظ کرد و او را سالم به مدين رساند, ديگري هم که همان شرايط را دارد. اگر همان آيه را بخواند و همان گونه به خدا پناه ببرد, خداوند نيز همان گونه او را حفظ خواهد کرد, زيرا که: فلن تجد لسنة الله تبديلا. (فاطر, 35/ 43) «هر گز در سنت خدا تبديلي نمي يابي» و سنت او نجات گرفتاراني است که اين دعا را بخوانند. به هر حال تعجب امام صادق (ع) از ماست که نا آگاهيم و هنگام گرفتاري به قول خداوند که مناسب با رفع گرفتاريمان باشد پناه نمي بريم.

ممکن است کسي بگويد شايد امام (ع) هيچ يک از اين امور را در ذهن نداشته و تنها مي خواسته ترس و اضطراب دروني خود را بيان کند.

اولاً در اين صورت يا بايد حديث امام صادق (ع), که يکي از راه هاي کسب معارف قرآني است را منکر شويم و يا آن را تنها منحصر به همان چهار مورد بدانيم و يا بايد امام حسين (ع) را به گونه اي مانند ساير مردم بدانيم که حضرت صادق (ع) از بي توجهي او به قرآن تعجب مي کند؟!

ثانياً, خود امام حسين (ع) در جاهاي ديگر چنين استفاده هايي از کلمات الهي کرده است. آنجا که به ابن عباس مي فرمايد:

تا وقتي که بدانم اهل اين حرم (مکه) مرا دوست مي دارند وياريم مي کنند اينجا مي مانم و هنگامي که آنان مرا خوار سازند ديگران را بر مي گزينم و به کلمه اي که ابراهيم (ع), خليل خدا, روزي که در آتش انداخته شد, آن را گفت و در نتيجه آتش برايش سرد و بي آسيب شد, پناه مي برم و از آن مدد مي جويم.

از اين عبارت روشن مي شود که امام حسين (ع) به سنّت هاي الهي توجه کامل داشته و به ابن عباس نيز توجه مي دهد که مي توان به آن کلمات متوسل شد و خود را در پناه آنها قرار داد.

ثالثاً, علاوه بر اينها, مؤيدات ديگري نيز براي اين مطلب يافت مي شود, از جمله اين که حضرت, پس از رسيدن به مکه, آيه اي را تلاوت کرد که حضرت موسي (ع) پس از رسيدن به مدين تلاوت کرده بود: و لمّا توجّه تلقاء مدين قال عسي ربّي أن يهديني سواء السبيل. (قصص/ 22), «چون به سوي [شهر] مدين رو نهاد, گفت اميد است پرودگار مرا به راه راست هدايت کند.»

اگر آي اول را تنها براي اعلام ترس و نگران خود تلاوت کرده بود نيازي به تلاوت آي دوم در هنگام ورودش به مکه نبود, از سوي ديگر امام مي توانست از هر دو آيه اقتباس يا کلماتي را اصطياد کند؛ يعني کلمات خود آيه ها را بکار نبرد, در حالي که چنين نکرد. بنابراين معلوم مي شود که به کار بردن خود آيات, براي حضرت, موضوعيت داشته و کار ساز بوده است.

هم چنين محتمل است که حضرت ابا عبدالله (ع) با تلاوت هر دو آيه اي که موسي (ع) در اولين مراحل حرکتش از مصر و ورودش به مدين خواند, در صدد اعلام اين نکته باشد که شروع حرکت از مدينه, آغاز يک مبارز جدي و طولاني با فرعونيان است و در عين حال بخواهد نتيج اين حرکت, که پيروزي اسلام است را نيز بيان کند, يا با خواندن اين آيات تفأل به خير و خوبي بزند. و محتمل است که هم اين امور کنار هم مورد نظر حضرت بوده باشد. زيرا همان گونه که حضرت علي (ع) فرموده: قرآن, «بحر لا تنقضي عجائبه» قرآن دريايي است که شگفتي هايش پايان ناپذير است.

و ان کذّبوک فقل لي عملي و لکم عملکم أنتم بريئون ممّا أعمل و أنا بريء مما تعملون. (يونس, 10/ 41)

امام حسين (ع) حدود چهار ماه درمکه ماند و خبر بيعت نکردن او با يزيد و حرکت وي به مکه به گوش مسلمانان رسيد, ولي هيچ صداي ياري جدّي از جايي ـ مگر از کوفه ـ بر نخواست و دعوتي از وي صورت نگرفت, اما همه نيز با رفتنش به کوفه مخالف بودند. گروهي از روي اطلاعاتي که از مردم کوفه داشتند و مي دانستند که: اولاً کوفه تمامش با حضرت نيست. ثانياً بر فرض اين که هم کوفه موافق حضرت باشند, قبل از رسيدن حضرت, مأموران حکومت شام, از پيوستن مردم به امام حسين (ع) جلوگيري مي کنند. ثالثاً بر فرضي که امام به کوفه برسد و همه مردم هم در رکاب او باشند, حتي برخي از ياران هم از بصره يا غير آن به او بپيوندند, باز با اين همه امام در مقابل حکومت قوي تر مرکزي نمي تواند کاري از پيش ببرد و کشته خواهد شد. بنابراين رفتن امام (ع) به کوفه مصلحت نيست.

گروه ديگري از روي تعبّد به خاطر اخباري که از پيامبر اکرم (ص) و حضرت علي (ع) در دست آنان بود که خبر از شهادت امام (ع) و يارانش مي داد, از اين سفر منع مي کردند تا شايد از اتفاق افتادن آن حادثه جلوگيري کنند.

گروه سومي که با رفتن امام (ع) مخالفت مي کردند, طرفداران حکومت اموي, از کار گزاران و مأموران بودند که مي دانستند خارج شدن امام (ع) از مکه, و رفتنش به سوي کوفه برايشان, مشکل آفرين است و جنگيدن با او هزينه هاي زياد مادّي و معنوي همراه دارد ولي اگر در مکه بماند و در شلوغي ايّام حج به دست افراد به ظاهر ناشناس ترور شود کم ترين هزينه را براي آنان دارد, و اگر کشته هم نشود مکّه پايگاه مهمي چون کوفه نمي باشد و امام (ع) در مکّه کم تر از کوفه مي تواند براي حکومت مشکل ايجاد کند. به هر حال اين گروهها گاه به صورت فردي و گاه جمعي در جهت منع امام (ع) اقداماتي انجام دادند. از جمله فرماندار مکه عمر و بن سعيد بود که برادرش يحيي را با گروهي از مأموران براي بازگرداندن امام به مکه اعزام کرد. وي خطاب به حضرت چنين گفت: «آيا از خدا تقوا پيشه نمي کني که از جماعت مسلمانان خارج مي شوي و بين امت تفرقه مي اندازي؟! دستاويز اين گروه معمولاً لزوم حفظ وحدت و اتّحاد, ناپسند بودن تفرقه و امثال آن بود و سفارش هايشان به امام حسين (ع) اين بود که در روز ترويه چرا حرکت کردي؟

اين عمل در چشم زائراني که به سوي مکه مي آيند وجه خوبي ندارد. يا اينکه مکّه مکان امني است, حرم امن خداوند است, در همين جا بمان و درکنار خان خدا به عبادت مشغول شو.

چرا که در ماه هاي حرام و در منطقه حرم نمي توان با کسي که حج انجام نمي دهد و قصد خروج از مکه دارد برخورد کرد.

امام (ع) در مقابل اين گروه آي ذيل را تلاوت کرد:

لي عملي و لکم عملکم انتم بريئون ممّا اعمل و انّا برييء مما تعملون؛ عمل من به من اختصاص دارد و عمل شما به شما شما, از آنچه من انجام مي دهم مبّرا هستيد و من از آنچه شما انجام مي دهيد مبّرايم.

تمام آيه اين چنين است: و ان کذّبوک فقل لي عملي و لکم عملکم...؛ [اي پيامبر] اگر تو را تکذيب کردند بگو:...

شأن نزول آيه, مردم مکه و رؤساي آن زمان مکه است, که کافر بودند و در مقابل اعمال پيامبر اکرم (ص) مي ايستادند. زماني که پيامبر اکرم (ص) در شهر مکه نداي توحيد, عدالت, رفع ظلم, منع زنده بگور کردن دختران و... را سر داد و اجداد اين ناصحان به جاي برخورد منطقي کار را به لجبازي کشاندند, تا آنجا که خداوند به پيامبرش فرمود: «بگو: عمل من به من اختصاص دارد و عمل شما به شما. شما از آن چه من انجام مي دهم بي زاريد و من از آنچه شما انجام مي دهيد.» و اکنون که پس از گذشت 60 سال از آن واقعه باز ظلم و جور و بي عدالتي جامعه را فرا گرفته و به جاي شرک و کفر جلّي جاهليت, شرک و کفر خفي مزيّن به اسلام ظهور کرده؛ امام حسين (ع) رسالت خود مي بيند که در مقابل اين انحراف اسلام براندازد فرياد بر آورد که «علي الاسلام السلام, اذ قد بليت الاسلام براع مثل يزيد»

باز نوه هاي همان طاغوت هاي زمان پيامبر (ص) مقابل امام (ع) صف مي کشند, و با اين فرياد ها مي خواهند صداي «اريد ان آمر بالمعروف و أنهي عن المنکر و اسير بسيرة جدي و ابي» امام حسين (ع) را تحت الشعاع قرار دهند. بنابراين بر سر اين آيات دو بار جنگ شده؛ يک بار بر سر تنزيل آن و ديگر بار بر سر تأويل آن.

اما اسفبار اين است که دراين مرحله, دوستان امام حسين و خويشان نزديکش نيز از توطئه بي خبرند. مثلاً عبدالله بن جعفر, پسر جعفر طيار, پسر عموي امام (ع) و شوهر حضرت زينت, با شنيدن خبر حرکت امام (ع) از مکه نامه اي نوشت و حضرت را سوگند داد که از حرکت باز ايستد و گفت: من از يزيديان برايت امان نامه مي گيرم, پس از فرستادن نامه, فوراً به سراغ عمرو بن سعيد فرماندار مکه رفت و از او براي امام (ع) امان نامه خواست. فرماندار که منتظر چنين فرصتي بود گفت: هر چه مي خواهي بنويس تا امضاء کنم و چنين کرد و حتي براي اطمينان دادن به امام (ع) برادرش يحيي را نيز همراه عبدالله بن جعفر به نزد امام (ع) فرستاد.

اين جاست که مظلوميت امام (ع) آشکار تر مي گردد و حضرت حتي نمي تواند توطئه هاي پشت پرده را براي پسر عمو و شوهر خواهرش فاش کند و او را از همکاري با عمرو بن سعيد باز دارد, ولي چون مي داند که او شخصي خوب, پاک طينت, دوستدار امام (ع) و تصديق کنند وي است, به رؤياي خود اشاره مي کند و مي فرمايد: پيامبر اکرم (ص) را خواب ديده ام و او به من فرماني داده که آن را ااجرا خواهم کرد و آن رؤيا را نيز با کسي در ميان نخواهم گذاشت.

يوم ندعوا کل أناس بأمامهم. (اسرا, 17/ 71)

به هر حال امام علي (ع) از مکه خارج شد و منزل به منزل به سوي عراق در حرکت بود. در منزل سوم, منزل ذات عرق با شخصي از طايف بني اسد برخورد کرد. حضرت پرسيد: از کجا مي آيي؟ گفت: از عراق, حضرت پرسيد: آنان را چگونه يافتي؟ گفت: قلبشان با توست و شمشيرهايشان با بني اميه.

امام (ع) فرمود: راست گفتي: خداوند متعال آنچه مي خواهد انجام مي دهد و آنچه اراده کند حکم مي کند.

آن شخص پرسيد: از فرموده خداوند: «يوم ندعوا کل أناس بأمامهم» به من خبرده.

حضرت فرمود:

بله اي برادر اسدي, امامان دو دسته اند, پيشواي هدايت که به سوي هدايت فرا خواني و پيشواي ضلالت که به گمراهي فرا مي خواند. هر کس که [پيشواي هدايت] را اجابت کند, او را به سوي بهشت هدايت مي کند و هر کس که [پيشواي ضلالت] را اجابت کند به آتش داخل مي شود و اين قول خداوند است که فرمود: «فريق في الجنة و فريق في السعير (شوري, 42/ 7), گروهي در بهشتند و گروهي در آتش»

سؤال و جواب, هر دو تأمل برانگيز است زيرا از سخنان قبلي که بين امام و آن شخص رد و بدل شد معلوم است که او شخص فهيم, تحليل گر, اديب و سخنور است که با يک جمله اهل يک شهر را تحليل مي کند و گذشت زمان نيز صحت همين تحليل را به اثبات رساند. او مي داند پيروان هر امامي با همان امام و پيشوا محشور مي شوند, آنگاه با توجه به صحبت هاي رد و بدل شد قبلي احتمالاً سؤالش اين است که اگر قلب هاي انسانها با يک امام بود و ظاهر آنان با امام ديگر آنگاه اين دسته از مردم در زير بيرق کدام يک از دو امام محشور مي شوند.

امام (ع) مي فرمايد: به ظاهر نگريسته نمي شود که ديده شود شخصي در کدام حزب و دسته است بلکه به اين نکته توجه مي شود که او واقعاً سخن چه کسي را اجابت کرده و کدام مسير را در زندگي انتخاب کرده است. اگر راه هدايت را برگزيده او با امامان هدايت محشور مي شود و لو اين که عمار ياسر و چون شيعيان راستين علي (ع) در زمان معاويه, مجبور باشند که براي حفظ جان خويش, سخني خلاف اعتقاد خويش بگويند و يا قدمي خلاف آن بردارند, همان گونه که ادلّ تقيّه مثل: الا من اکره و قلبه مطمئن بالايمان, (نحل, 16/ 106) دلالت مي کند.

با اين تفسير از حديث امام حسين (ع) مي توان گفت: اگر کسي واقعاً به امام حسين (ع) معتقد بود و او را امام به حق مي دانست و شمشيرش را نيز براي نصرت او آماده کرده بود ولي با استقرار نيروهاي ابن زياد در کوفه, نتوانست به ياري حسين (ع) بشتابد بلکه بر عکس, او را در صف يزيديان به جبهه بردند و پيوسته مراقب او بودند, به گونه اي که به هيچ نحوي نتوانست فرار کند و در لشکر يزيديان ماند, طبق اين تفسير, اين شخص جزو هدايت يافتگاني است که مکره بوده و در قيامت در سلک ياران امام هدايت محشور مي شود.

اما ممکن است کسي بگويد سؤال آن شخص اسدي با صحبت هاي قبلي وي در رابطه نيست و بلکه تنها سؤالش آن است که در قيامت چند گونه امام وجود دارد؟ و امام (ع) جواب مي فرمايد که: تنها دو گونه امام وجود دارد: پيشواي حق و پيشواي باطل.

به هر حال نکته هاي ديگري نيز از اين حادثه قابل تحليل و بررسي است, نظير اين که:

الف) در چنين مسير پر خطر, و در حالي که همه نگران هستند و همه امام (ع) را ا ز چنين سفري منع مي کنند و خود پرسش گر نيز واقعيت حادثه اي که در پيش است را گوشزد مي کند باز در چنين حالي امام (ع) از پاسخ به سؤالات افراد خودداري نمي کند و نمي فرمايد: اکنون وقت اين حرفها نيست. و به هر حال نهضت خود را ادامه مي دهد.

ب) فرازهاي کوچک قرآن حجت است و قابل استدلال زيرا, امام (ع) در پاسخ سؤال پرسش گر, به قسمت آخر يک آيه استدلال مي کند که اساساً صدر و ذيل آن مربوط به امام و مأموم نيست.

/ 1