معنويت و رهيافتهاي عصر تجدد
الله كرم كرميپور جهاني شدن (يا جهانيسازي) را از مقوّمات و مؤلفههاي عصر تجدّد دانستهاند. عصري كه در آن، چارچوبهاي مفهومي ـ معنايي، آدميان را در بافتي همسان فرو برده، فشرده ساخته و عينيت بخشيده است. انفورماتيك، آگاهيها را همسايه ديوار به ديوار كرده و جغرافياي معرفتي افراد را به هم نزديك نموده است و همين يكه و يكي شدن، «خردهفرهنگها» را تقويت ساخته و نگاهها را به «درون» معطوف كرده و عاملان و فاعلان فرهنگها را به تعريفي مجدّد از «داشتههاي خويش» خوانده است. در اين بازيابيها و بازانديشيها، نوعي «دلبستگي» و احساس رضايت و امتناع ديده ميشود. يكي از اين بازيابيها و تفسيرهاي مجدد، تلقياي است كه «معنويت» را بن مايه اصلي دين ميداند. اين تلقي كوشش ميكند جنبههاي اشراقي و مثالي و نمادين دين را برجسته ساخته و مدلي مشترك از اديان به دست دهد و براي رهايي از چالشها و آسيبها و دلشورههاي مدرنيسم، راهكارهايي بيابد. معنويت(spirituality) كه نوعي «احساس آرامش» را براي آدمي پديد ميآورد، طيف معنايي مختلفي را شامل ميشود و در نظر صاحبنظران يكسان نيست. در يك تعبير، معنويت در گرو نقد و نفي تجدد و اقتضائات آن است كه براي رسيدن به ساخت معنويت، بايد از رهگذر دين و سنت (tradition) گذشت. در اين تلقي ـ كه طرفداران زيادي دارد ـ راه نجات و رستگاري فقط از طريق عمل به آموزهها و دستورات ديني ممكن است. در اين تفسير، رهاورد مجدّد كه بيشتر تجلي ظواهر و بُعد ناسوتي زندگي است، نميتواند نيازها و خواستههاي روحي آدمي را پاسخگو باشد و منطقا جمع بين تدين و تجدد، پارادوكسيكال (paradoxical) و ناممكن است؛ اما اين همه معناي معنويت نيست و بايد ديد چه نظرات و ديدگاههايي در اين باب وجود دارد؛ ذيلاً به رهيافتهاي كلان در اين موضوع ميپردازيم.معنويت، معادل سنت
يكي از تلقيهاي معنويتانديشي، توجه و برتري دادن به اصل سنت است؛ يعني معنويت و رستگاري و رهايي را تنها از گذر سنت (traditon) ميتوان به دست آورد. در اين رويكرد سنت، عبارت است از حقايق يا اصولي كه منشأ الهي دارند و از طريق شخصيتهاي مختلف و معروف به رسولان و پيامبران، اوتاره تارهها، لوگوس يا ديگر عوامل انتقال براي ابناي بشر و در واقع براي يك بخش كامل كيهاني آشكار شده و نقاب از چهره آنها برگرفته شده است.(1) چنين معنويتي، معادل دين است و دين در معناي اوليه خود، همان اصولي است كه از عالم بالا وحي شده است و آدمي را به مبدأش پيوند ميدهد. معنويت سنت گرايانه، رابطه و حضوري است كه با امر قدسي (sacred) و با مفهوم راستانديشي (orthodoxy) با مرجعيت (authority)، با استمرار و انتظام در انتقال حقيقت با امر ظاهري (exoteric) و امر باطني (esotreic) و نيز حيات معنوي، علم و هنر مرتبط است.(2) اين معنويت از درون سنت به دست ميآيد و معادل همان حكمت جاويدان (perennial wisdom) است كه در دل هر دين استقرار يافته و نوعي سوفيا و حكمتي را شامل شده است كه به دليل برخورداري از منظر ذوقي خود در غرب و شرق عالم، برترين دستاورد بشر محسوب ميشود.در تلقي معنوي، انسانها از حيث انسانيت، ذاتا خوب هستند و از مواهب ويژهاي برخوردارند؛ زيرا انسان است كه فقط فكر و استدلال و تعقل ميكند و اهل اختيار و گزينش است و از چنين چشماندازي، معنويت، «مجموعه حقايق همه جايي و هميشگي» (universa truths) است كه براي هر كس تعلق خاطر و التزام عملي و نظري دارد. رابطه سنت و معنويت، ناشي از رابطه متافيزيكي آن دوست. سنت از لحاظ ريشه و لغت با انتقال برابر ميشود و دين (religon) در ريشه به معناي «به هم بستن يا پيوند دادن» است. دين، انسانها را به هم و با خدا به عنوان اعضاي يك جامعه يا ملت قدسي يا چيزي كه اسلام امت ناميده است، پيوند ميدهد. به اين معنا دين، مبدأ سنت و سرآغازي آسماني است كه از طريق وحي، حقايق و اصول معيني را متجلي ميسازد.دو ويژگي معنويت سنتگرايانه
1. كثرت گرايي. نگاه سنت گرا نگاهي خُرد و در حيطه رفتارها و مناسك عبادي نيست (يا اگر باشد آن را چندان مورد توجه قرار نميدهد.) آنها به جنبهها و ساختهاي باطني دين ميانديشند و حيطه حلال و حرام را «بر زمينه» همان دين معنا و تفسير ميكنند. معنويت سنت گرايانه توصيه ميكند «كه هر كس اخلاقا و تكوينا ملزم به باورهاي ديني و معنوي خويش است و هيچ كس، ديگري را نميتواند به دين ديگري دعوت كند.»(3) تكوين دينداري و اخلاق انساني، اقتضا ميكند كه هر كس در دين خود راسخ و ثابت قدم باشد. زمينههاي تاريخي، ذهنيتهاي شناختي و طبيعت تكامل اقتضا ميكند كه هندوها به آيين هندوي خويش و مسلمانان به آيين مسلماني خود و مسيحي به آيين مسيحيت خود زندگي معنوي و روحاني داشته باشد. اين تصور براي تعديل اين روش است كه هر ديني خواهان تكثير و پيشرفت و جهانمداري خويش است و براي تعديل چنين خواستهاي اديان و زندگيهاي روحاني ديگر، حق حضور و تداوم دارند. به نظر سنتگرايان، «وجوه ظاهري» دين با هم متفاوتاند و همين باعث تقسيمبنديها و تمايزات ديندارانه ميگردد؛ اما در جنبههاي مثالي و معنويتبخشي دين، نوعي اتحاد و اشتراك وجود دارد و «همه كس طالب يارند چه هوشيار و چه مست.» در تلقي كثرت انگار امري قدسي و الوهي، رنگ و لعاب فرهنگي و ظاهري به خود نميگيرد، زيرا عقيدهها و باورها، شكلهاي همگون و ناهمگون زمينههاي مختلف است كه تدريجاً شكل گرفتهاند. استراتژي گفتوگو بين اديان، جستجوي راههايي است كه اين زمينهها و ناهمگونيها را افقي مشترك تفسير ميكند. كثرتگرايي سنتي اين ذهنيت و انگار را نفي نميكند كه براي بخشي از ساكنان زمين به جذابيت بودايي پي برده است و بخش ديگري از آن، هستهها و لطافت تصوف و عرفان اسلامي را فهميده و به آن تكيه داده است و شايد اينها ناشي از چالشهايي است كه تجدّد بوجود آورده يا مكتبهاي ظاهر پسند از آن دم زدهاند. 2. طبيعت گرايي. نگاه سنتگرا به طبيعت، نگاهي از منظر باطني و رمزي است. كتابهاي آسماني اين نگرش را پذيرفتهاند و در حكمت و عظمت آن به نيكي ياد كردهاند. طبيعت براي ديدن خدا و در صحنه طبيعت و سير به سوي آسمان قرآن نيز انسان را متوجه پديدههاي طبيعت ميكند و آنها را آيات خداوند ميخواند. دكتر نصر بيش از هر كس ديگر كوشيده است كه تفسيري متلائم از معنويت اسلامي و طبيعت ارائه دهد. به نظر وي اسلام از طريق آيات و روايت، بيش از هر مذهب ديگري به طبيعت (و محيط زيست) احترام گذاشته است. طبيعت هميشه آيه و نشانه حكمت خداوند بوده و همين خصلت حكمت گونه باعث شد تا جريان علم عرفي (و سكولاريسم) در جهانبيني اسلامي رشد نكند. به نظر وي، علت اينكه چنين چيزي رخ نداد، آن بود كه براي مسلمانان، پديدههاي طبيعت هرگز چيزي جز نشانههاي(آيات) خدا نيست. در اينجا هيچگاه پديدهها «فكتها»هاي محض نشدند؛ زيرا اسلام از ديدن طبيعت به عنوان چيزي جز آثار خدا ابا دارد. بنابراين هماهنگي و توازني بين انسان اسلامي در مقام خليفه خدا با طبيعت وجود دارد. به نظر نصر، «معماري مقدس اسلامي، چيزي بيشتر يا كمتر از آوردن نظم طبيعت به فضاي مصنوعي ايجاد شده به دست بشر نيست و اين است علت اينكه چرا چنين كسي كه بيرون از شهر در دامن طبيعت باشد، به مسجد نياز ندارد كه در آن نماز بگذارد. همه طبيعت براي مسلمان مسجد است.»(4)سنت گراياني همانند دكتر نصر معتقدند كه منشأ بحرانهاي زيستمحيطي و تخريب زمين، ناشي از پيدايش ايده «انسان پرومتهاي»در قبال طبيعت بوده است. انسان به جاي خدا و طبيعت، خودش را قرار داده و با نگاهي سلطهآميز بر طبيعت حاكم شده است. عليه خداوند شوريد و عصيان كرد و سرانجام به مجازات عصيان خود رسيد. در معنويت اسلامي، هيچگاه انسان پرومتهاي (آزاد و رها از مقدسات) به وجود نيامد و امكان ظهور نيافت. آنچه اسلام به هر قيمتي از آن ميپرهيزد، ايده انسان پرومتهاي يا تايتانيك يا شورشي است كه زنجيرههاي وجود را شكسته و استقلال خود را از خدا و جهان اعلام كرده است. هميشه بين انسان اسلامي، در مقام خليفه، ارتباطي با طبيعت وجود داشت.(5) از چشم انداز معنوي باطني ميبايست به طبيعت نگريست و «اين نگاه مبتني بر رويكردي عارفانه است.» وحدت طبيعت نتيجه مستقيم وحدت مبدأ حاكم؛ است وحدتي كه بايد صورت افسانهاي و يا به زبان حكمت و عرفان، پايه و اساس اديان را تشكيل دهد.(6)معنويت و رهيافتهاي وجودي
رهيافت ديگري متمايز و متفاوت از نگرش سنتگرايانه از معنويت وجود دارد، و آن رهيافت وجودي (exestanseal)است و آن توجه به ساحتهاي احساسي و عاطفي و رواني اشخاص است. معنويت، عبارت است از احساس و عاطفهاي كه شخص از رخدادها و پديدههاي پيراموني خود به دست آورد. اين احساس معنوي، بعضاً معادل دينداري مرسوم و معهود نيست؛ بلكه شخص در فرديت خود احساس گناه يا ثواب ميكند و چندان به جنبههاي تعبدي، تقليدي و عبادي دين نظر نميافكند و اگر مينگرد، از نتايج و عملكردهاي روانشناختي و انسانگرايي آن نيز غافل نيست. ويژگيهاي معنويت وجودي
سالها تاريخ انديشهها و مكاتب فلسفي گذشت تا برخي از متفكران پي بردند كه نگاه نظاموار به جهان و هستي راه به جايي نميبرد و عقلانيت انساني، ضعيفتر از آن است تا سيستمي يكپارچه و يونيورسال از كل هستي و همه رخدادهايش ارائه دهد؛ به طوري كه حس دروني انسان را اقناع كند. پيچ و خمهاي معرفتي و شناختي جهان، اجازه تفسير يكپارچه كه ناشي از راسيوناليسم يا ماترياليسم يا ايده آليسم باشد، به ما نميدهد. فيلسوفان معرفتگرا، متفطن اين نكته شدند كه اصالت از آن «حقايق عيني» و خارجي نيست، بلكه نسبت «فرد انساني» با هويتها و پديدارهاست. كسي كه به جوانب چنين موضوعي پرداخته است، سورن كرگگور(1885 ـ 1813) فيلسوف متأله دانماركي است. او اولين كسي است كه اعلام كرد ما در پي حقيقت مسيحيت نيستيم، بلكه هدف، پيدا كردن نسبت فرد انساني (Individual) با مسيحيت است. اين تلقي تا حدودي در دنياي دينشناسي و دينداري تاثير گذار بوده است و به رغم نارساييها و كاستيهاي آن، طرفداراني پيدا كرده است؛ اما چنين معنويت اگزستانسيالي خصايصي دارد:1 ـ فردي بودن
گزاره اصلي معنويت وجودي اين است: «هر انسان جزيي، تنهاست». انسان جزيي يگانه و مغاير با ديگران است. معيار هست بودن ما وجود فردي ماست كه «باديگري» متفاوتيم. به نظر كرگگور، انسان در تنهايي شهيد ميشود، در تنهايي گناه ميكند و در تنهايي ايمان ميورزد و در تنهايي بر ميگزيند و در تنهايي متحول ميشود.(7) البته تعبير اين فيلسوف دانماركي، ناظر به ديانت مسيحيت است و خود بيان ميكند كه مقوله فرد نسبت نزديكي با مسيحيت دارد؛ زيرا مسيح قصد هدايت كردن جمع و توده را نداشت و خواستار مؤمن ساختن دلها به خدا بود. با اعتراف به گناهكار بودن است كه انسان با خدا ارتباط مييابد و گناه به جاي آن كه آدميان را به صورت يك «توده گناهكار» در آورد، متحد ميسازد؛ زيرا گناه شخصيترين افعال است و بلكه قويترين وسيله احراز و اثبات هست بودنِ خود اوست. هر گاه انسان به اين درك شناختشناسانه دست بيابد كه بر معيارهاي فردي خود تأكيد ورزد و به «صرافت طبع خود» عمل نمايد، خوديّت او متجلي شده است. انسان در مقام تنهايي و فردي خويش، همرنگ جماعت نميشود و در تور تودهاي شدن (massive) نيز واقع نميگردد. در تلقي فلسفههاي وجودي، عشق و ايمان حيثيتي شخصي و تنهايي است. گرچه عاشق و مؤمن به متعلق و واقعيتي دل ميسپرد، اما منشأ وجود آن و برانگيختگي آن حسهاي فردي و غيرجمعي است. چنين معنويتي خصلتي فردي دارد. آنچه خواستههاي فردي را ميتواند تعديل كند، مقولههايي مثل تقليد و تعبد و جماعتگرايي است.2ـ انفسي بودن
خصلت دوم معنويت وجودي اين است كه حقيقت، اصولاً امري خارجي، عيني و بيروني نيست، بلكه مقولهاي دروني، شناختي و سابجكتيو است. معنويت، پروسهاي مربوط به نحوه نگاه ماست. در چشمانداز انفسي بودن، دين و دينداري، سيري باطني است «و سير باطني، انفسي بودن است. انفسي بودن در اصل شورمندي است و منتهاي مراتبش، دلنگراني بيحدوحصر شخصي و شورمندانه است در باب سعادت ابدي»(8) از آنجا كه انفسي بودن ناظر به «يك تصميم است، همه تصميمها به انفسي بودن باز بستهاند».(9) با توجه به اين رويكرد، مايههاي معنوي و ايمان ديني را از درون و نگاه به خود ميتوان به دست آورد. اين نگرش كانتي از معنويت مربوط به دنياي رابطهها و تمايزات دروني است. مهم اين است كه اين رابطهها و تمايزات، چگونه معنا شوند و تفسير يابند.خصايص رهيافت وجودي، بيشتر و فراتر از دو مورد فوق است؛ اما به طور كلي، همه ويژگيهاي ديگر به نوعي به اين دو ساخت فردي و دروني و انفسي بودن حقيقت باز ميگردد. حقيقت دينداري و به طور كلي زيست مؤمنانه به اين دو ويژگي ارتباط دارد.مقايسه معنويت سنت گرايانه و رهيافت وجودي
رهيافت سنتگرا، ميان دو مقوله غرب و شرق تقابل مينهد. غرب نشان از غروب و تيره و تاريك شدن خورشيد معنويت ميدهد، و شرق و سنتهاي شرقي جايگاه طلوع و برآمدن سنتهاي ماندگار معنوي است. رهيافت سنتگرايانه در آنجا كه تمدن شرقي را در برابر تمدن غربي، معرفي و توصيف ميكند، كلان انديش و كلگرايانه (Holistic) است. به مجموعه تمدن غرب يا شرق به مثابه مجموعهاي عام و پروسهاي پيوسته مينگرند. ساحتها و سائقههاي فردي را لحاظ نميكنند. در تلقي سنتگرا، غرب در حال افول و اضمحلال است. در اين تعبير، غرب از قرن شانزدهم ميلادي كه جامعه مدني را جانشين نظام مذهبي ساخت، امانت معنوي خود را از دست داده است. نتيجه آن بحران كنوني غرب است كه به چهار صورت خود را نشان داده است: انحطاط فرهنگ، غروب خدايان، مرگ اساطير و سقوط معنويت.(10) جوهر فلسفه و علم در تمدنهاي شرقي، ريشه دوانده و هسته فلسفي آن نوعي مكاشفه و اشراق است كه در تمدنهاي غربي يافت نميشود.نگاه سنت گرايانه، نگاهي واقعگرا، بيروني و آفاقي است؛ اما رهيافت وجودي نگاهش درونگرا و انفسي است. به جنبههاي تمدني و عام فرهنگها نمينگردد، بلكه به جنبههاي فردي و ذائقهها و سليقه و گرايشات فردي توجه ميكند. براي رهايي از بن بست تجدد، نوعي درونگرايي و استغناي دروني را توصيه ميكنند. اما نگاه سنتگرايانه براي برونرفتن از تكنولوژي و تجدد كنوني به تقويت سنتهاي شرقي و قرون وسطايي نظر ميافكند، و هر دو نگاه درصدد راهكاري براي زيست بهتر در دنياي جديدند سنتگرايي آنها در گرويدن به گذشته و سنت است؛ اما نگاه وجودي ارجاع به لايهها و اعمال رواني و دروني خود انسان است. اين يكي به آرامش، شادي و اميد و رستگاري ميانديشد و آن ديگري به آخرت، نجات و مدينه فاضله انساني روي نشان ميدهد.به نظر ميرسد رهيافت وجودي به انسان و هستي و در متن تحولات و دگرديسيهاي علمي، فرهنگي و جهاني، رهيافتي اين جهانيتر (Secular) انسانگراتر، فردگراتر، استدلالگراتر، آزادانديشتر باشد. اين افقي است كه تجدد امروز و آينده انسان را در پيش روي خواهد داشت؛ زيرا امري قدسي (Sacred) ساختي ابدي و ازلي دارد و پيچيدگيها و در همشدگيهاي عصر جديد آن را متزلزل يا كمرنگ نخواهد كرد. از چنين روزي است كه رويكرد وجودي و سنتي، سمت و سوي حركت اكنون و آينده را به سمت معنويت ميخواند. 10. داريوش شايگان، آسيا در برابر غرب، ص 168. 1. نصر، دكتر حسين، معرفت و معنويت، ترجمه انشاءالله رحمتي. 2. همان، ص 156. 3. نقد و نظر، سال چهارم، شماره سوم و چهارم، ص 53. 4. نقد و نظر، (شماره 5، 18 و 17) 78 ـ 1377 ـ ص 105. 5. همان، ص 103. 6. براي اطلاع بيشتر بنگيرد به؛ نگاهي به پديدارشناسي و فلسفههاي هست بودن، ژان دال، ترجمه يحيي مهدوي (تهران، خوارزمي، 1372) ص 122. 7. نظر متفكران اسلامي درباره طبيعت، دكتر حسين نصر. ص 15. 8. مصطفي ملكيان، سيري در سپهر جان (تهران، مؤسسه نگاه معاصر، 1381)، ص 31. 9. همان، ص 31.