مراد ثقفي حيات نو، 18/7/81چكيده: آقاي مراد ثقفي در اين گفتوگو بر نكته تأكيد ميكند كه اصلاحطلبان به معناي دقيق كلمه نتوانستهاند از ظرفيتهاي سياسي استفاه كنند و در شرايط حاضر، تنها در صورتي ميتوانند توفيق يابند كه امكان بهرهبرداري از خرد جمعي را براي خود فراهم كنند.آيا اصلاحطلبان توانستهاند نيروي لازم را براي پيشبرد برنامههاي خويش در ساختار قدرت بسيج كنند؟به نظر من در اين دو سال اخير و پس از اينكه اصلاحطلبان اكثريت را در مجلس به دست آوردند، از نقطهنظر جنبش اصلاحي ما وارد دوران جديدي شدهايم؛ دوراني كه با اين تصور آغاز شد كه اكنون ديگر نيروهاي لازم براي پيشبرد اصلاحات بسيج شدهاند. حرف اصلاحطلباني كه با انتخابات دوم خرداد به قدرت رسيدند همواره اين بود كه قانون اساسي، بسيج نيروهاي لازم براي پيشبرد اصلاحات را اجازه خواهد داد. مسئله اين بود كه اصلاحطلبانِ حكومتي مدعي بودند كه ميتوانند قرائت خود از قانون اساسي را به بقيه جامعه بقبولانند. اگر بقيه جامعه اين قرائت را ميپذيرفت، در آن صورت امكان داشت ادعا شود كه يك وضعيت حقوقي وجود دارد كه انسجام جامعه را حفظ خواهد كرد.
منظورتان «جامعه سياسي» است؟
بله. اما ديگر نميتوان به شيوه حقوقي برنامه را پيش برد، بلكه به شيوه حقيقي بايد اين كار را انجام داد؛ يعني يارگيري به صورت يارگيري حقوقي، مانند يارگيري و بسيج براي پيروز شدن در انتخابات مجلس نيست؛ بلكه يارگيري حقيقي است. پس بازي سابق، يعني بازياي كه از دوم خرداد شروع شد، ديگر وجود ندارد. لذا بازي از جنبه حقوقي، وارد جنبه حقيقي شده است و بايد در حوزه حقيقي يارگيري كرد.
خروج از حاكميت براي چه كاري است و تا چه اندازه جدي است؟
خروج از حاكميت اگر براي حقيقتا نيرومندترشدن و تواناترشدن براي مقابله با زور باشد، مثبت است؛ يعني با بيرون رفتن از حاكميت، دست بازتر شده، گفتار شفافتر و توانايي بسيج نيروها بيشتر ميگردد و شعارهاي مناسبتري براي جامعه گزينش خواهد شد؛ اما در جايي كه بازي، بازي قدرت است، تلاش براي اعمال قدرت از طريق از دست دادن اركان قدرت كار بيهودهاي است. نبايد تنها به بيرون آمدن معتقد باشيم. بيرون بياييم تا چه كنيم؟ چه حرفي بزنيم؟ چه شعاري بدهيم؟ آيا ميخواهيم بيرون بياييم و جبهه گستردهاي تشكيل دهيم كه از جمهوريخواهان تا هواداران مردمسالاري ديني را دربرگيرد؟ يعني بيرون آمدن از حاكميت نيز برنامه ميخواهد. اگر بيرون آمدن از حاكميت يك «حركت» سياسي است، بايد معنا، آمادگي و برنامه سياسي داشته باشد. اگر بخواهيم همانگونه كه برنامه اصلاحات را بدون برنامه سياسي پيش برديم، اكنون نيز بدون برنامه سياسي، قدرت را رها كنيم، نتيجه بهتري نخواهيم گرفت. نكته ديگر اينكه اگر به اين نتيجه رسيدهايم كه بايد از حاكميت بيرون آمد تا برنامه سياسي ديگري را پيش ببريم، بايد آن برنامه را همين حالا اعلام كنيم؛ به عنوان مثال، اعلام كنيم كه ميخواهيم از حاكميت خارج شويم تا جبهه گستردهتري از نيروهاي مردمسالار را گردهمآوريم. ازاينرو، بايد بكوشيم تا جايي كه ميتوانيم قدرت قانوني را تقويت كنيم، لوايحي را از مجلس بگذرانيم؛ حتي اگر پشت در شوراي نگهبان بماند، باز هم بايد كار خود را بكنيم و فشار لازم را ايجاد كنيم.مشكل احزاب دوم خردادي، به عنوان نيروي سياسي پيشبرنده اصلاحات، اين است كه گفتار سياسي ندارند و يا گفتار سياسيشان نارساست. خروج از حاكميت به خودي خود معناي سياسي ندارد. از حاكميت خارج شويم كه چه كنيم؟!
پس به اعتقاد شما مطرح كردن نظريه خروج از حاكميت، بيشتر از استيصال ناشي ميشود؛ نه از يك برنامه يا پروژه سياسي؟
بحث بنده اين است كه بنابرقاعده بايد چنين باشد، اما متأسفانه وقتي اين حاكميت به دست آمد، برنامه شفافي ارائه نشد و اكنون هم كه بحث خروج از حاكميت مطرح ميگردد همينطور است. دليل آن هم اين است كه اصلاحطلبان حكومتي، جامعه را تنها در روز رأيگيري بهكار گرفتند.به نظر من اين استيصال نيست، بلكه اصولاً كمتواني نيروهاي هژمونيك دوم خرداد در ارائه برنامه سياسي است و اين از ابتداي كار آشكار بود. ما از انتخابات دوم خرداد به بعد، اين كمتواني و كمخوني سياسي را در خانمها و آقايان پيشبرنده اصلاحات ديدهايم. آنها به زبان سياسي صحبت نميكنند. فرهنگ سياسي ما به سبب دورههاي طولاني استبداد، پيشرفت چنداني نداشته است. حتي در سالهاي پيش از انتخابات دوم خرداد، آنچنان بازي سياسي وجود نداشت. به بدهبستان سياسي يا تعامل سياسي نيازي نبود. اكنون در واقع، تنها يك دهه است كه بازي سياسي در كشور شكل گرفته است.شما معتقديد خروج از حاكميت بايد بر اساس يك برنامه سياسي باشد وگرنه ابتر خواهد بود. شايد اين برنامه خروج از حاكميتِ اصلاحطلبان، براي رفتن به يك تعطيلات برههاي باشد تا خودشان را بازسازي تئوريك كرده و برنامه سياسيشان را براي ورود دوباره به قدرت طرح كنند. اگر ما بهطور تسامحي معتقد باشيم كه انديشه دوم خرداد، ناشي از دستكم ده يا پانزده سال كار روشنفكري ديني بود كه در نشريات بازتوليد ميشد، و اين كارِ روشنفكري، اكنون به ظرفيتهايي رسيده است كه يك خون جديد ميخواهد، اين نيازمند آن است كه اصلاحطلبان بار ديگر مدتي به تعطيلات بروند و در محافل فكري خود بنشينند و با يك برنامه جديد برگردند؟اين به فكر عجيب و غريب نياز ندارد. ما دوران فراگفتارها را گذراندهايم كه به نظريه حيرتانگيزي نيازمند است تا بعدها به صورت يك فرانظريه، در همه حوزهها اين را جلو ببرد و به قول مفصل و فيلسوفانه و... احتياج داشته باشد. ما به استفاده از خرد گسترده جمعي نيازمنديم.بعضي معتقدند بايد طرف گفتوگوي خود را تغيير دهيم. در حال حاضر با كساني گفتوگو ميكرديم كه هيچگونه عمق استراتژيكي ندارند و تنها طلايهدار آن هستند. لذا بايد اين مخاطب را عوض كرد.تا وقتي ميتوانيد اين مخاطب را حفظ كنيد و انتظار داشته باشيد كه از اين گفتوگو نتيجهاي مثبت حاصل ميشود كه طرف مقابل نيز بازي گفتوگو را بپذيرد. اما وقتي او بازي گفتوگو را نپذيرد، چارهاي جز عوض كردن مخاطب نميماند. نه اينكه او را از بين ببريم. مناسبترين شكل تعامل و بهبودِ وضع موجود، شيوه گفتوگوست؛ اما وقتي طرف آن را نپذيرفت، بايد همواره باب گفتوگو را باز بگذاريم. ولي بايد در پيِ مخاطبان ديگري نيز باشيم.به نظر من، ما هنوز در شرايطي نيستيم كه خواستههاي اجتماعي وحشتناك، نيروهاي دولتي و اصلاحطلبان را در مقابل انتخابات سخت و سنگين قرار بدهد. ممكن است اصلاحطلبان فكر كنند با خواستههاي فرهنگي و اجتماعي مردم براي جامعهاي بازتر، زير فشار هستند؛ ولي اين فشار آنگونه نيست كه آنها احساس كنند نميتوانند به آن پاسخ دهند.شما به خرد جمعي و استفاده اصلاحطلبان از آن اشاره كرديد. پاسخ بسياري از اصلاحطلبان اين است كه در بدنه اصلاحطلبان كسي نيست كه استراتژي و برنامهاي داشته باشد و اين خرد جمعي امري يافتنشدني است.بايد خرد جمعي براي بروز، سازوكار لازم را داشته باشد؛ در غير اين صورت، بيخردي جمعي است. يعني پرسش دومي كه پس از خرد جمعي مطرح ميگردد اين است كه چه ساز و كارهايي بايد داشته باشيم تا بتوانيم از اين خرد جمعي بهرهگيريم.ما در يك وضعيت پايين فرهنگ سياسي به سر ميبريم. در كشورهاي اروپايي حتي احزاب مخالف از همديگر دعوت ميكنند تا هر از گاهي ميزگردهاي مشتركي پشت درهاي بسته يا بهطور علني داشته باشند. ولي ما هرگز با هم صحبت نميكنيم. نهايتا به واسطه يك سري مطبوعات با هم سخن ميگوييم يا به واسطه عدهاي خبرنگار كه بايد پاسخگوي سردبير، مديرمسئول و... باشند؛ و اين وضعيت مناسبي نيست. دليل اين كار هم اين است كه تصورات نابهجايي داريم. ما تصور ميكنيم كه، به عنوان مثال، اگر آقاي كروبي با آقاي يزدي ملاقات كند به آقاي يزدي مشروعيت بخشيده است، يا بالعكس. ما هنوز بهطور عميق نپذيرفتهايم كه مشروعيت سياسي ناشي از رأي مردم است. اگر رئيس يك حزب با يكي از روشنفكران سياسي از افقهاي فكري ديگر ديدار كند، روزنامههاي مخالف اين مسئله را در بوق ميكنند كه شما به اينها مشروعيت ميدهيد و خود اين آقايان و خانمها نيز اينگونه فكر ميكنند كه اگر اين ديدار انجام شود، به طرف مقابل مشروعيت بخشيدهاند. در درك ما از دموكراسي كاستيهاي جدي وجود دارد؛ لذا بحثهايي مانند مشروعيت را در حوزههاي نابهجايي بهكار ميبريم. در نتيجه، در مقابل تعامل واقعي و برآمدن خرد جمعي مانع بزرگي ميشود. خيلي كه زحمت ميكشيم، خردها را كنار هم ميچينيم و فكر ميكنيم دموكرات شدهايم؛ به اين امر جمعِ خردها گويند نه خرد جمعي.در حال حاضر، بازيگران سياسي خارج از بدنه جبهه دوم خرداد، تعيّن جدي ندارند؛ يعني به عنوان يك بازيگر قدرتمندي مطرح نيستند كه بخواهيم به عنوان يك مشاور به آنها رجوع كنيم.اين دو بحث از هم جدايند: گاه به فرض ميخواهيد در انتخاباتي شركت كنيد. ميبينيد اگر با اين حزب متحد شويد ممكن است آرايتان مثلاً از 28 درصد به 44 درصد برسد؛ در نتيجه، در مقابل حريف كه 32 درصد آرا را بهدست آورده است، حايز اكثريت ميشويد و پيروز ميگرديد. در اينجا شما محاسبه وزن ميكنيد؛ يعني با توجه به نزديكي و دوري برنامههاي سياسيتان آن را انجام ميدهيد. در چنين شرايطي است كه به سنجش وزنِ اجتماعي نيروي مقابل نياز داريد كه ميشود اسم آن را وزن اجتماعي، تعيّن اجتماعي يا... گذاشت. اما گاهي بحث انديشه ميكنيد. اينكه شما با چهار روشنفكر يا آدم سياسي ديگري صحبت كنيد، اين ديگر به محاسبه نياز ندارد. صحبتكردن در شكل آشكار و باز، و نه در نهان، به نوعي پذيرش اين واقعيت است كه شما همه حقيقت را نميدانيد و بخشي از آن نزد ديگري است. اين زمينه و مقدمه همزيستي نيز هست.به اعتقاد من در فرهنگ سياسيمان، بسياري از ما هنوز مشروعيت سياسي را ناشي از چيزهاي ديگري ميدانيم. در نتيجه، هميشه در تعاملاتمان اين پرسش مطرح ميشود كه با ديدن اين افراد، با مطرح كردن و صحبتكردن با يكي، به او مشروعيت ميبخشم يا نه؟ اين عيب بزرگي است و متأسفانه در هر دو طرف ديده ميشود. همه اينها ناشي از فرهنگ غيردموكراتيك ماست. كسي كه بخواهد اين فرهنگ را عوض كند، ناچار بايد اين بينش را نيز تغيير دهد.
اشاره
صرفنظر از اينكه آقاي ثقفي چه تعريف و ملاكي براي اصلاحات ارائه ميدهند، در ارزيابي جريان اصلاحات، مطالبي ارائه ميدهند كه قابل تأمّل است:1. ايشان معتقدند «خروج از حاكميت» در حال حاضر يك حركت سياسي بيمعناست و بيش از آنكه از محتواي لازم برخوردار باشد، ناشي از عدم توانايي جريان اصلاح طلب است. آقاي ثقفي معتقدند كه جريان اصلاحطلب، توانايي بازي سياسي و استفاده از ظرفيتها را از خود نشان نداده است.2. ايشان تأكيد ميكنند كه متأسفانه اين جريان مانند جريان مقابل خود، اين فرهنگ سياسي را ندارد كه درباره ديدگاههاي خود با افراد صاحبنظرِ مقابل به گفتوگو بنشيند. وي معتقد است خرد جمعي اين اقتضاء را دارد كه افراد در حالتِ گفتوگو با يكديگر قرار بگيرند و بتوانند ديدگاههاي خودرابه مباحثه بگذارند. ازاينرو، بين «جمعِ خردها» و «خرد جمعي» تفاوت قائلاند.3. نوعي بياعتمادي و ترس از اينكه بازي به رقيب واگذار شود، مانع از آن شده است كه منطق تفاهم ميان گروهها و جريانهاي فعال شكل بگيرد. بر اين اساس، گفتوگويي كه تنها از طريق مطبوعات و رسانهها شكل ميگيرد، ناقص است.4. ايشان معتقدند كه بر خلاف آنچه تصور ميشود، ما هنوز در شرايطي نيستيم كه خواستههاي اجتماعي وحشتناك، نيروهاي دولتي و اصلاحطلبان را در مقابل انتخابي سخت و سنگين قرار دهد. خواستههاي مردم آنچنان قدرت و فشاري ندارد، كه نتوان به آن پاسخ داد.