نويسنده : مجيد خدامي بحث اخراج افغانها از ايران، بحثي چند وجهي است که مسائل حقوقي، اقتصادي، سياسي و بالاخره حقوق بشري فراواني در پشت آن قرار دارد که هر کدام متخصصين و صاحب نظران خاص خود را دارد. اما در ابتدا بايد گفت که طبق آمار غير رسمي چيزي در حدود دو ميليون افغاني در ايران زندگي مي کنند که تهران با عنوان پايتخت و خراسان بزرگ به عنوان نزديکترين استان ايران به کشور افغانستان صاحب بيشترين تعداد ساکنين اين جمعيت در خود هستند. اما سابقه حضور افغانها در ايران به سالهاي بسيار دور باز مي گردد. گر چه امروزه ممکن است که بخشي از جامعه ايراني، افغانها را خطرناک، بچه دزد، عامل بيکاري و بسياري ديگر بدانند، اما سابقه اين گروه اقليت در ايران اين طور نشان مي دهد که در تمام طول تاريخ، حضور اين مهاجران يا به نوعي پناهجويان در ايران، وجهه اي منفي نداشته است. آن چيزي که امروزه دولت ايران به نمايندگي از ملت ايران در حال اجراي آن است، بازتابي از نگاه غالب ايرانيان به اين مهاجرين مي باشد؛ رفتارهاي زننده و گاها غير انساني، توهين و تبعيض، عدم رعايت حقوق اوليه افغانها از جمله حق زندگي، تحصيل، انتخاب همسر و مکان زندگي که از اصول اصلي اعلاميه جهاني حقوق بشر است و بسياري ديگر، از جمله مسائلي است که در رفتار روزمره ايرانيان در مقابل افغانها قابل مشاهده است. نگاه به افغاني از بالا به عنوان "انسان درجه دوم"، آسيبي است که روح اين جامعه مهاجر را در سرزمين ايران خراش مي دهد.به نظر مي رسد که دو عامل در نشان دادن اين تصوير بسيار منفي در جامعه ايراني موثر بوده است. عامل اول، رسانه اي شدن جرايم اين گروه از مهاجرين به شکل وسيع و غير قابل کنترل در روزنامه ها و راديو تلويزيون بود. رسانه هايي که در اوايل انقلاب و همچنين در فضاي سالهاي جنگ، هنوز به شکل حرفه اي شکل نگرفته بودند، افغانها را سوژه هدف خود قرار دادند و با بزرگنمايي جرايم ايشان، ترس را در دل ايرانيان انداختند. اين در حالي بود که پناهجويان افغاني که به دليل وقوع جنگ و قحطي در کشور خود، به طور غير قانوني وارد خاک ايران شده بودند، از هيچ امکان رسانه اي و قانوني براي دفاع از خود و معرفي صحيح جامعه خود به مردم ايران برخوردار نبودند و در واقع اينها را مي توان به عنوان "قربانيان رسانه هاي تازه کار" معرفي کرد. مطبوعاتي که به دليل نوپا بودن خود، از درج هر سوژه اي براي کسب شهرت و فروش بيشتر دريغ نمي کردند، ديواري کوتاه تر از ديوار افغانهاي غير قانوني پيدا نکرده بودند. بدون شک قتل، سرقت و بچه دزدي مختص مهاجرين افغاني نبود و ايرانيان نيز به اين جرايم دست مي زدند، اما اين افغانها بودند که به دليل حساسيت رو به فزون جامعه و همچنين به دليل به يدک کشيدن نام افغاني (غير ايراني) قرباني کارهاي ژورناليستي مي شدند. ماجراي سر بريدن يک افغاني در ذهن مردم، بسيار ماندگار تر از انجام همين عمل توسط يک ايراني بود، در حالي که هر دو مرتکب يک جرم مشابه مي شدند. اين در حالي بود که در هيچ کدام از رسانه ها از نقش سازنده اين گروه در بازسازي خرابه هاي کشور در غياب مردان به جنگ رفته ايراني خبر نمي دادند.عامل دوم که در شکل گيري تصوير منفي از جامعه افغاني در ميان ايرانيان نقش داشت، متاثر از عامل اول و همچنين تاثير گذار بر آن نيز بود؛ افغانهاي بدون مدرک اقامت به دليل عدم آماده بودن جامعه و بازار کار ايران، و همچنين عدم حمايت هاي دولتي و رسانه اي از ايشان، راهي به ادارات نمي يافتند و هيچ ارگان رسمي حاضر به استخدام آنها نبود. همين عامل و عدم واکنش سريع دولت وقت به اين دسته از بحرانها، به دليل درگير بودن به مسائل جنگ، باعث شد که افغانها بسوي مشاغل فصلي و کارهاي روزمزدي روي بياورند که ساده ترين آن، کار در ساختمان بود که هيچ گونه نيازي به مدرک خاصي نداشت و کارفرما بدليل دستمزد کمتر و سطح توقع پايين تر نسبت به کارگر ايراني، کارگر افغاني را ترجيح داد. بعلاوه، بدون مدرک رسمي بودن افغانها، اين امکان را به کارفرما مي داد که در هر زمان آنها را اخراج کند و يا هرگونه رفتار ديگري را بر آنها روا دارد. همين عوامل باعث شد که افغانها روز به روز در گرداب قهر و دوري مردم ايران فرو روند و زحمات آنان در زمينه بازسازي مناطق جنگ زده يا ساختمانهاي بمباران شده ناديده گرفته شود. نتيجه افتادن در اين گرداب، به حاشيه رانده شدن ايشان از سطح عمومي جامعه، تشکيل گروههاي کوچک افغاني و خارج نشدن از اين پيله به هم تنيده شده و عدم ارتباط با قشر روشنفکر ايراني بود. اين عدم ارتباط با سطح تحصيل کرده جامعه ايراني، به مرور زمان باعث شد که جامعه افغاني ساکن در ايران، پايگاههاي اجتماعي خود را از دست بدهد و نتواند هويتي را براي خود در سرزمين ايران بسازد و آن طور که بايد و شايد شخصيت و پرستيژ خود را نگه دارد. رجوع به کارهاي ساختماني و مشاغلي که ايرانيان با اکراه به آن درست مي زدند، باعث شد افغانها به مرور زمان، به عنوان "شهروندان درجه دو" به حساب بيايند.اما از جهتي نمي توان چشم به برخي از واقعيت هاي موجود نيز بست. سير قهقرايي و دوري جستن جامعه ايراني از اين دسته از مهاجرين، کم کم باعث بالارفتن درصد بيکاري در ميان اين قشر شد، و از آنجا که رابطه مستقيمي بين جرم و جنايت و فقر وجود دارد، دست برخي از اين مهاجرين به کارهاي خلاف باز شد. فروش مواد مخدر، بچه دزدي براي فروش به دوره گردها، دزدي از منازل و اتومبيل ها از عواقب همين بيرون راندن ها بود. اما در اين ميان، دسته اي از مهاجرين نيز بودند که توانستند خود را از اين گرداب خارج کنند؛ ازدواج با خانواده ايراني يا اشتغال در بازار تجارت، براي برخي از سرمايه داران افغاني اين امکان را براي آنان فراهم کرد تا مدارک شناسايي رسمي دريافت کنند. بدست آوردن مدرک شناسايي رسمي براي اين دسته از مهاجرين، امکان تحصيل براي خود و خانواده شان را براي ايشان فراهم کرد، تا آنجا که امروزه شاهد شکوها شدن استعدادهاي ايشان و فرزندان نسل دوم اين دسته از مهاجرين در عرصه هاي مختلف اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي هستيم. اين نسل از جامعه افغاني توانست با بدست آوردن فرصت مناسبي که به لطف "کاغذ رسمي" براي آنان فراهم شده بود، فرزندان مستعد و نخبه اي را به جامعه تحويل دهد. پزشکان، مهندسان و محققين افغاني فراواني در تهران و مشهد مشغول حرفه هايي با درجه اجتماعي بالا هستند که اين رشد و نمو خود را مديون چند برگ کاغذ رسمي مي دانند. ولي اين راه رشد براي بسياري ديگر که اکثريت جامعه افغاني را در ايران تشکيل مي دادند امکان پذير نشد. در حالي که بر اساس قوانين ايران، از آنجا که ايراني بودن از طريق خون و نه از طريق خاک انتقال داده مي شود، کودکي که در ايران متولد مي شود، در صورتيکه از پدر يا مادر ايراني به دنيا نيامده باشد، ايراني نمي باشد و شناسنامه اي به او تعلق نمي گيرد. همين عامل باعث شد تا کودکاني که در خاک ايران چشم به جهان گشوده بودند، ولي والديني افغاني و بدون مدرک رسمي داشتند، از داشتن شناسنامه و متعاقب آن از حق تحصيل که از حقوق اوليه هر بشري است، محروم بمانند.اين دسته از عوامل، بعلاوه جنگ ايران و عراق و همچنين نوپا بودن و کم تجربه بودن مقامات قانونگذار و مجري، باعث شد که افغانها در ايران روزگار بدي را تجربه کنند. تحقيرهاي ساختاري، اخراج از مدرسه، عدم پرداخت دستمزد کافي و گاه پرداخت نکردن دستمزدها به اين قشر مهاجر و همچنين عدم حمايت هاي قانوني به دليل عدم دلسوزي مسئولان و عدم توجه به قوانين حقوق بشري و کم توجهي مسئولان بين المللي به مسائل مهاجرين در ايران، بيشتر راههاي اميد را در ميان اين قشر بسته بود. با اين همه، حکومت ايران تا پايان دوران حکومت طالبان در مقابل پناهجويان بدون کاغذ حالتي انفعالي به خود نشان مي داد. يعني نه به اخراج و جمع آوري آنها اقدام مي ورزيد و نه به کمک آنها مي شتافت، ولي با به پايان رسيدن دوران طالبان و به روي کار آمدن حکومتي معتدل در افغانستان، دولت ايران وجهه سخت تري به خود گرفت و در صدد اخراج ايشان از ايران بر آمد. بدين شکل بود که برخي از سربازان نيروي انتظامي در جريان دستگيري و اخراج اين دسته از پناهجويان، بر خلاف دستورات مقامات بالاتر، گاه رفتارهاي ناشايستي با آنها انجام دادند. انداختن يک کارگر افغاني از ساختمان چند طبقه به پايين که موجب مرگ او شد از جمله رفتارهايي بود که جنبه بين المللي بخود پيدا کرد و مسئولان سازمانهاي جهاني را به واکنش بر انگيخت. در نهايت بايد گفت که خود افغانها نيز در به قهقرا کشاندن خود در جامعه ايراني بي تاثير نبودند. عدم علاقه به مشارک اجتماعي، عدم تلاش براي تشکيل سنديکايي قوي و نيز قدرت پايين چانه زني ايشان در مقابل مقامات رسمي ايراني براي بدست آوردن حقوق اوليه خود به عنوان پناهجو بر اساس اعلاميه جهاني حقوق بشر از جمله کم کاري هايي بود که در به حاشيه رانده شدن اين قشر تاثير گذار بود.