نقدي بر مقاله عنصر دوتايي و سه تايي گئورگ زيمل
نويسنده: بهروز اشرف سمناني مقدمه: گئورگ زيمل امروزه به عنوان يكي از تاثير گذارترين انديشمندان كلاسيك جامعه شناسي در رويكرد نظري مكتب كنش متقابل نمادين مطرح است . هرچند بخشي از تفكرات زيمل چندان با نظريات پيشگامان مكتب كنش متقابل نمادين همچون جرج هربرت ميد ، اروينگ گافمن هربرت بلومر، هارولد گارفينگل و ديگران همخواني ندارد اما رويكرد خرد جامعه شناختي و متد عقلي ، فلسفي او تاثير بسزايي در پيشرفت اين مكتب معاصر جامعه شناسي داشته است. بازخواني آثار زيمل كه در دهه هاي اخير شدت گرفته، باعث گرديده است تا مباحثي همچون كنش متقابل ميان عناصر كنشگر و آثار و نتايج تغيير كميت عناصر بر نوع روابط ميان آنها و... دوباره از نو مطرح شده و بسط و توسعه يابد. در اين مقاله سعي شده است تا با بازخواني متني از زيمل به نام (( مجموعه¬هاي دوتايي و سه تايي)) (1) كه از معدود متنهاي ترجمه شده¬ي اوست نه تنها شرح و نقدي بر آن نوشته شود، بلكه تلاش گرديده است تا با بسط اين نظريات بتوان از آن نتايج كلي تري دريافت كرد. كنش متقابل نمادين و عناصر كنشگر آن:
زيمل در اين گزيده كار را از جايي شروع مي كند كه دو عنصر رو در روي هم قرار مي گيرند. بايد سه نكته را از همين ابتدا روشن كرد . اول آنكه تعريف زيمل از عنصر همانگونه كه خود در متن اشاره دارد كنشگري است كه مي تواند در خرد ترين تعميم ممكنه آن را كنشگري انساني در نظر گرفت و يا آنرا كنشگر بزرگتري چون گروه ، جامعه ، نهادي خاص يا هر چيز ديگري پنداشت. و دوم آنكه كنش متقابل زماني پديد خواهد آمد كه ما با مصداق كنش مواجه باشيم يعني عملي از كه از خود آغاز و به ديگران ( چه ديگري عيني ، چه ديگري تعميم يافته) ختم شود. سوم آنست كه براي ايجاد كنش متقابل نمادين ما بايد با دوري از محرك و پاسخ يا كنش و واكنش روبه رو باشيم . دوري كه در زماني طولاني استمرار مي¬يابد.كنش ميان دو عنصر از چند جنبه مورد واكاوي ما قرار مي گيرد. اين نوع از كنش از آن رو مورد توجه ماست كه آغاز تمامي كنشهاي چند عنصره وابسته به تشكيل آن است. به عبارت ديگر تمامي كنشهاي چند عنصره در واقع بسط يافته ي دو يا چند كنش دو عنصره هستند كه به نحوي به يكديگر پيوند يافته اند و تركيبي جديد را آفرينش كرده¬اند. بعد از بيان مطالب ياد شده، زيمل به بحث مختصري ميان تفاوتهاي عميق موجود در روابط دو گانه و سه گانه مي پردازد . دو عنصر شايد از نگاه ناظر خارجي گروه باشند اما يادمان نرود كه كنش هر عنصر فقط و فقط متوجه يك عنصر ديگر است و هيچ ارتباطي فراتر از آن وجود ندارد و همچنين خروج فقط و فقط يكي از دو عنصر باعث پايان رابطه و مرگ كنش متقابل مي شود. با ورود يك عنصر و فقط يك عنصر ديگر ما با شكل جديدي از رابطه مواجه مي شويم كه در رابطه ي جديد تشكيل يافته خروج يك عنصر ديگر به منزله ي پايان كنش متقابل منظور نخواهد شد. به نظر زيمل در رابطه ي جديد سه عنصره، ما با وجود مستقل گروه خارج از عناصر متشكله ي آن مواجه خواهيم شد. در حالي كه بنا به نظر همو در رابطه ي ميان دو عنصر وجود مستقلي از رابطه وراي عناصر تشكيل دهنده ي آن به چشم نمي خورد.اين بحث بسيار به نظريات دوركيم در مورد وجود مستقل جامعه از افراد نزديك مي گردد.زيمل از اين مقدمات به نتيجه اي مي رسد در خور تعمق: (( وابستگي جمع دو نفره [دوعنصره] خود موجب مي شود كه انديشه ي بود و نبودش بيش از ساير گروهاي ديگر به هم آميخته و توام با احساس شود. در گروههاي ديگر هر عضو مي داند كه در صورت خروج يا مرگش ، گروه همچنان به هستي خود ادامه مي دهد... مرگ يك جمع دو نفره به حذف هر يك از دو عضو گروه منجر مي شود ، اما براي بقاي گروه به وجود هر دو نياز است. )).صرف نظر از اين ايراد كه در اينجا زيمل به رابطه ي متقابل ميان دو عنصر اسم گروه مي دهد در حالي كه واژه ي گروه شايد مناسب توصيف اين رابطه نباشد ( همانگونه كه در بالا به دلايلش اشاره كرديم ) اما با مثالي مي توان عمق توضيحات زيمل را دريافت. مرد و زني به ازدواج يكديگر در مي آيند. در اينجا ما با رابطه اي بسيار احساسي رو به رو هستيم. تا زماني كه اين رابطه به صورت دو عنصره بماند هر لحظه بيم آن مي رود كه با رفتن يكي از دو عنصر اين رابطه براي ابد بميرد. مسئله اي كه هر دو عنصر رابطه به خوبي از آن آگاهند . بنابراين در رابطه ي ميان اين دو هميشه هاله اي از مرگ رابطه احساس مي شود. با ورود عنصر سوم ( كودك ) رابطه به گونه اي در خور توجه از حالت مرگ بيرون مي آيد و وارد دور زندگي مي شود. حضور عنصر سوم باعث مي شود كه جمع دو عنصره به گروهي تبديل گردد كه خروج يكي از عناصر ( در صورت جدايي يا مرگ ) مانع ادامه ي حيات گروه نخواهد شد. نام اين گروه متولد شده خانواده است.نكته ي قابل توجه، آن كه بحث ميان رابطه¬ي دو عنصره و سه عنصره در آثار ديگر انديشمندان ( به صورت نامحسوس) مطرح گرديده است. در توضيح اين مطلب شايد اشاره به نظريات ماركس جالب توجه باشد. مي¬دانيم كه كارل ماركس رابطه ي ميان طبقات سرمايه¬دار و فاقد سرمايه را مورد مطالعه ي خود قرار داد. در پيش بيني هاي او مي بينيم كه اعتقادش بر آن بود كه دور سرمايه داري منجر به آن خواهد شد كه سرمايه در حركت خود از مياندركنشي ميان اين دو عنصر ( طبقه ) در طبقه¬ي متنفذ انباشت شود. اين انباشت روز افزون منجر به آن خواهد شد كه طبقه¬ي فاقد سرمايه هر روز فقير تر گردد. با قيام طبقه¬ي فقير و با در اختيار گرفتن ابزارهاي توليد توسط اين طبقه ، طبقه¬ي مرفه توان خود را از دست داده ومي ميرد و با فرو پاشي و مرگ يك عنصر كنشگر از دو عنصر كنشگر، كل رابطه ي سرمايه داري فرو خواهد پاشيد. اما جالب آنجا است، زماني اين اتفاق خواهد افتاد كه طبقه¬ي متوسط به عنوان واسطه از بين رفته و در دو طبقه ديگر حل گردد.همچنين در مباحثي ديگر نو ماركسيست ها به رابطه ي دولتي ( بر خواسته يا تحت كنترل طبقات مرفه ) ايدئولوگ با مردم ( عمدتاً طبقات فرو دست ) مي پردازند. اين رابطه در نظر آنان حالت مرئي رابطه ي طبقات مرفه و فقير است . آنها اين رابطه را هم با تكيه بر گزاره هاي رابطه¬ي قبلي ، داراي قابليت مرگ و شكست مي دانند( اين بحث را در جاي ديگري ادامه خواهيم داد).با ورود عنصر سوم به رابطه¬ي شكننده ي ميان دو عنصر، با حالت ها و نتايج مختلف رو به رو خواهيم شد. بنابر بحثهايي كه پيش از اين مطرح شد ، دانستيم حضور عنصر سوم باعث ايجاد يك گروه با موجوديت مستقل وراي عناصر تشكيل دهنده¬ي آن خواهد شد و احتمال مرگ رابطه¬ي دو عنصره اينگونه رفع مي¬شود .براي توضيح بيشتر با مثالهاي بحث را گسترش مي¬دهيم .گفتيم كه زوجين (زن و مرد)، همواره به صورتي ناخواسته و ناخودآگاه ، احتمال مرگ رابطه ي ميان خود را مي دهند. زيرا مي دانند خروج يا مرگ هر يك از دوكنشگر، موجب مرگ رابطه مي شود. حضور عنصر سومي به نام كودك شكلي از گروه را به وجود مي آورد كه خانواده نام خواهد گرفت و حذف يكي از عناصر موجب مرگ رابطه نخواهد شد. ممكن است زن و مرد از يكديگر جدا شوند يا يكي از سه عضو بميرد اما حضور عيني يا ذهني عضو حذف شده همواره احساس مي گردد. مثلا ً مناسكي افراد بر سر گور فرد از دست رفته يا بر جاي ماندن خاطرات او به صورت اشيايي از قبيل عكس هاي يادگاري، نامه هاي موجود ، وسايل به جا مانده؛ هميشه باعث احساس وجود و يا ياد آوري وجود فرد از دست رفته مي¬شود. در صورت جدايي، ملاقاتهاي هفتگي فرد خارج شده با كودك مي تواند نشان دهد كه شكل رابطه به گونه اي دگرگون شده است كه پايان نمي يابد مگر آنكه فقط و فقط يك عضو باقي بماند.در مثالي ديگر در متن، زيمل به رابطه ي انسان و عنصر متافيزيك اشاره مي كند. رابطه¬اي بسيار مهم و پيچيده كه بسيار مورد مطالعه ي محققان بسياري قرار گرفته است. گفيم كه در رابطه¬ي دو عنصره ، با از بين رفتن مياندركنشي كنشگران حاضر در رابطه ، كل رابطه خواهد مرد. در رابطه¬ي انسان، عنصر متافيزيك دو عنصره؛ كافي است پرستنده مناسك را به جا نياورد. شايد براي شما اين سوال پيش آيد كه مياندركنشي در رابطه ي مثلا ً يك انسان و بتش چگونه وجود دارد وقتي ما مي دانيم بت پاسخي نخواهد داد.بايد گفت در اينجا پرستنده با توجه به اهميت موضوع با نوعي انتزاع كردن پاسخ طرف مقابل به كنش متقابل مي پردازد. فرض كنيد پرستنده براي بت خود نيايش مي كند. ما ميدانيم كه بت پاسخ نخواهد داد. پرستنده وارد نوعي تضاد دروني ميشود. پاسخ ندادن بت چوبي به او منجر به بي ايماني مي شود و بي¬ايماني به بت براي پرستنده قابل قبول نيست. ساده ترين راه براي تغيير مسئله انتزاع پاسخ است. كنشگر پرستنده، باراني را كه فردا مي بارد يا نمي بارد را به نشانه ي رد يا قبول در خواست خود از سوي بت انتزاع مي كند. يادمان باشد پرستنده به هر دليل بيش از هر چيز به كنش متقابل با عنصر فيزيكي محتاج است. انتزاع عمل بت باعث پايداري مياندركنشي ميان آن دو ميشود. به ياد داشته باشيم كنشگر اصلا ً آگاهي ندارد يا نمي خواهد داشته باشد كه اين انتزاع است و نه پاسخ عيني و گذشت زمان باعث ثبوت اين انتزاع مي شود به طوري كه پاسخ انتزاعي، پاسخ عيني تلقي مي شود. حضور واسطه در اين كنش متقابل چه به صورت فردي و ساده ( پيامبر، جادوگر، كشيش ، كاهن و...) و چه به صورت نهادي ( كليسا ، شبكه ي ديني و...) ميان مياندركنشي دو عنصره¬ي ميان پرستنده و عنصر متافيزيك، دور جديدي از رابطه را ايجاد خواهد كرد كه بسيار متفاوت تر از رابطه ي قبلي است و كاركردهاي جديدي را در بر مي گيرد. در ابتدا، عنصر سوم با حضور خود دست به باز تعريف رابطه مي زند و عمل انتزاع پاسخ را بر عهده خواهد گرفت. به طور مثال پرستنده در بابل قديم با هديه كردن چيزي مثل ميوه هايي به سوي عنصر متافيزيك ( مثلا ً مردوك خداي خدايان بابل) محرك مي فرستاد. كاهن بابلي با پنهان كردن ، مصرف كردن يا فروش ميوه ها و بيان آنكه مردوك ميوه ها پذيرفته است محرك را پاسخ مي داد. اين واسطه گري اما همواره به صورت رازي ميان اجزاي متشكله¬ي عنصر سوم باقي مي ماند. همانگونه كه كودك با حفظ اسرار پدر و مادر به حفظ رابط¬ ي ميان آنها كمك مي كند. اما گاها ً ما با پديده ي برملا شدن مواجه مي¬شويم. شكستن بتها از جانب ابراهيم و به چالش كشيدن توانايي پاسخ از سوي بتها باعث شد تا اسرار برملا شده و با حذف عنصر ناتوان متافيزيك و عنصر واسطه كل رابطه فرو پاشيد.ورود عنصر واسطه ميان انسان و عنصر متافيزيك باعث به وجود آمدن هويت مستقل رابطه از اجزاي متشكله ي آن مي شود كه آن را دين نام مي نهيم.به بحثهاي مطروحه از سوي ماركس باز مي گرديم. يكي از عوامل آنكه پيش بيني ماركس در مورد پايان عصر سرمايه داري هنوز محقق نشده؛ حضور عنصر سومي در رابطه ي سرمايه داري به نام طبقه ي سوم يا طبقه ي متوسط است. طبقه اي كه به عنوان عنصر سوم نه با كليت رابطه كاملا ً مخالف است و نه با تماميت آن موافق. عنصري كه با تغيير دور سرمايه داري، دور جديدي از گردش سرمايه را به وجود مي آورد كه با سيستم قبلي گردش كاملا ً متفاوت است و باعث جلوگيري از انباشت سرمايه در يك سوي رابطه شده و مانع انقلاب و حذف عنصر مسلط رابطه مي شود. در رابطه ي دولت، ملت هم با حضور عناصر سومي مانند : قانون ، نمايندگان مردم ، مجلس ، انتخابات و غيره مواجه مي شويم كه اين حضور باعث مي شود تا جلوي تجميع قدرت در يكسو گرفته شود و همچنين شكل مياندركنشي ميان دو عنصر قبلي را به شدت متفاوت مي¬كند. به همين دليل است كه امروزه متفكرين ماركسيست تلاش مي كنند تا پايه هاي عنصر سومي به مثل مجلس را با عناويني نظير نا كارآمدي ، جانب داري از طبقات بالا و يا حضور گسترده ي اعضاي مورد نظر طبقات مسلط در مجلس و ديگر عناصر و نهادههاي واسط و...به چالش بكشانند تا اثبات كنند حضور عنصر سوم بي فايده است و شكل كلي مياندركنشي هنوز تغيير زيربنايي نكرده است.پس به اين نتيجه مي رسيم كه حضور عنصر سوم در مياندركنشي ميان دو عنصر ، باعث تغيير ماهيت رابطه مي گردد. تغييري كه نتيجه ي اصلي آن ايجاد گروه ، نهاد و يا هر نوع وجود مستقل وراي اجزاي تشكيل دهنده ي آن مي شود . رابطه اي كه به هاله ي مرگ حول مياندركنشي ميان دو عنصر پايان مي دهد. عنصر سوم ؛عنصر ميانجي و رابطه ي خطي:
سپس زيمل به بخش ديگري از موضوع مي¬پردازد. حضور عنصر سوم به نظر زيمل حضوري واسطه گرانه و ميانجي است كه به تنظيم روابط ميان دو عنصر قبلي مي پردازد(شكل 2). در رابطه¬ي دولت ، ملت كه رابطه¬اي است رو در رو؛ حضور مجلس به عنوان ميانجي، باعث شكل گرفتن شكل جديدي از رابطه مي شود. مجلس ميان اين دو قرار مي گيرد و رابطه خطي مي¬شود. نقش عنصر سوم در اين رابطه¬ي خطي ميتواند حالت هاي گوناگوني به خود بگيرد. كنشگر سوم مي تواند عنصري ميانجي كاملا ًبي¬طرفي باشد كه سعي آن فقط منوط به برقرار كردن تفاهم ميان دو طرف است ( نوع ايده آل). به طور مثال قانون به عنوان عنصر سوم بي¬طرف مي تواند در رابطه ي مياندكنشي ميان دو عنصر انسان، انسان دخالت كرده و با حكمي بي¬طرفانه به تنظيم اين رابطه بپردازد. يكي از مهمترين نقدهاي مهم وارد به زيمل از طرف انديشمندان چپ آن است كه قانون به عنوان ميانجي اين رابطه بسيار بعيد است كه بي طرفانه قضاوت كند و در واقع عنصر ميانجي كاملا ً بي¬طرف بسيار ايده آل و دست نايافتني است.حالت ديگر آن است عنصر ميانجي به يكي از دو عنصر بيشتر متمايل باشد. حالتي كه بسيار محتملتر به نظر ميرسد به خصوص اگر كنشگران ما كنشي ابزاري يا ارزشي از نوع وبري داشته باشند. مانند رابطه ي سازمان ملل با كشورها ي قوي و ضعيف.در واقع حالت دوم شكل عيني ، ملموس و تعديل شده ي حالت ايده آل قبلي است.عنصر سوم در نهايت مي تواند در آخرين شكل ممكنه به هر دو عنصر وابسطه باشد كه به نظر زيمل اين شكل از رابطه بيشتر مربوط در مياندركنشي هاي عاطفي رخ مي دهد و از نظر عاطفي دردناك ترين حالت ممكن است. مانند رابطه ي سه دوست كه ممكن است يكي از سه دوست ميانجي دو دوست ديگر شود عنصر سوم؛ عنصر مشاركت جو و رابطه ي مثلثي:
بحث جديد از نقد بحث قبلي زيمل سرچشمه مي گيرد. گفتيم كه زيمل معتقد بود حضور عنصر سوم حالت ميانجي دارد و به تنظيم رابطه ي ميان دو عنصر قبلي مي انجامد. اما رابطه هميشه به اينگونه نيست. عنصر سوم مي تواند با ورود خود نه به عنوان يك ميانجي بلكه به عنوان عنصري با روابط مجزاي ميان دو عنصر قبلي وارد صحنه شود. به طور مثال رابطه ي ميان سه حزب تندرو ، محافظه كار و ميانه رو هميشه به شكل خطي نيست. به عبارت ديگر ما هميشه با ميانجي گري مثلا ً عنصر ميانه رو مواجه نيستيم. هر حزب انديشه هاي ، منافع و اهداف مستقلي دارد و سعي مي كند تا برتري خود را بر دو طرف ديگر ثابت كند. رابطه ي جديد رابطه اي است به شكل مثلث كه ممكن است در حركتهايي با دوره هاي زماني متفاوت به شكل خطي وارد شود اما حالت خطي هميشگي نيست و دوباره به شكل رابطه مثلثي باز مي¬گردد. مثل رابطه ي ميان سه دوست كه مي توان گاهي ميانجيگريهايي را در ميان آنها ديد اما يادمان باشد كه هر دوست رابطه ي مستقلي را با هركدام از دو دوست ديگر دارد. آسيب شناسي رابطه ي خطي، نمونه ي ديوار شدگي:
بحث ديگري كه در اينجا مطرح مي¬شود در واقع بسط يافته ي نظرات قبلي زيمل است. حضور عنصر سوم هميشه مفيد نيست براي نمونه ما در اينجا نمونه اي از مشكلات بارز حضور عنصر سوم را مطرح مي كنيم.عنصر سوم ميانجي مي تواند بعد از مدتي نقش مستقلي از واسطه گري به دست آورد كه به نفع اوست. در اين حال دو عنصر قبلي به نوعي آنچنان محتاج ميانجيگري عنصر واسط مي شوند كه رابطه به شدت وابسطه به ميانجي شده و شكل كلي آن تغيير مي كندرابطه ميان انسان ، عنصر متافيزيك ( مانند خداوند در دين مسيحيت) به عنصر سومي به نام پيامبر يا روحانيون مذهبي نياز پيدا كرد . بسط و پيچيده تر شدن عنصر سوم، نهاد كليسايي را ايجاد كرد. كليسا بعد از مدتي به علت سود حاصله از واسطه گري كه از فاصله ي انسان ، خدا حاصل مي شد، هر چه بيشتر به اين فاصله دامن زد و كل رابطه وابسطه به كليسا شد به طوري كه از اساس رابطه انسان با خدا قطع شد. كليسا براي حفظ منافع خود هرگونه رابطه¬ي بدون واسطه را ممنوع و تلاش كرد هرچه بيش از پيش به كنترل اين رابطه اهتمام ورزد. به همين دليل بود كه در قرون وسطي جادوگران آتش زده مي شدند و هرگونه معجزه يا كشف و شهودي مي¬بايست به تاييد كليسا برسد. ما اسم اين شكل از رابطه را ديوار شدگي عنصر سوم مي¬گذاريم.بحثهايي كه امروزه پيرامون روزمره گي مطرح مي شود در واقع نقد بر همين ديوار شدگي عناصر سوم است. عناصر سومي مثل : نماد ، زبان ، قانون ، بوروكراسي ، وسايل ارتباط جمعي و...فشار بيش از حد عنصر سوم در حالت ديوار شدگي ممكن است باعث واپس زدگي ها شديدي شود. نهضتها و جنبشهايي مانند: پروتستانيسم ، آنارشيسم ، هيپي گري و... در واكنش به ديوار شدگي عناصر سومي مانند: كليسا ، دولت ، نظم اجتماعي و... بود و منجر به تغييرات گسترده در راستاي تغيير يا حذف رابطه ي ميان عنصر شد. نتيجه گيري پاياني:
زيمل به ما نشان داد كه گروه چگونه به وجود مي آيد و دليل تفسير دوركيمي وجود مستقل رابطه از عناصر متشكله ي آن چيست.همچنين دانستيم حضور عنصر سوم در اين رابطه چه تغييراتي را در مياندركنشي اعضاي قبلي رابطه ايجاد مي¬كند.حالتهاي متفاوت شكل گيري رابطه را شناختيم و موضوعات قديمي مثل روزمره گي در قالب جديدي به نام ديوار شدگي برايمان مطرح شد.اميد است بازخواني آثا زيمل به عنوان پيشگام و بزرگان ديگري از مكتب پراگماتيك كنش متقابل نمادين مانند : گافمن ، بلومر و بزرگان هم نظر آنها در مكتب روش شناسي مردم شناختي مانند گارفينكل بتواند ما را هرچه بيشتر در ارائه ي بحثهاي جديد ياري نمايد . بحثهايي كه امروزه به شدت در دنياي علوم اجتماعي مطرحند اما در ايران هنوز چندان مورد بررسي و موشكافي دقيق قرار نگرفته¬اند. 1. كوزر- روزنبرگ، نظريه¬هاي بنيادي جامعه شناختي، فرهنگ ارشاد، نشر ني ص 71