پيوند آزادي و عدالت
حجةالاسلام والمسلمين محمدحسين اسكندري در اين نوشتار به اختصار به بررسي دو آرمان ملي و مذهبي عمده، يعني آزادي و عدالت از ديدگاه امام خميني خواهيم پرداخت؛ آرمانهايي كه تاثيري سرنوشتساز بر تحولات اجتماعي ما و ارتباطي تنگاتنگ با يكديگر دارند.مفهوم آزادي
آزادي مفاهيم مختلفي دارد كه در اينجا ما به چهار مفهوم اشاره ميكنيم:1) گاهي منظور از آزادي، قدرتها و تواناييهاي تكويني است كه خداي متعال از آغاز خلقت در درون انسان به وديعت نهاده است كه به مقتضاي آن ميتواند ـ در صورتي كه موانعي دست و پاگير او نشود ـ كارهاي مختلفي را كه تمايل دارد به انجام رساند. پس اين ديدگاه به تواناييهايي كه اقتضاي ذاتي انسان است اشاره دارد. چنين آزادي را خدا به انسان داده است و جز او هيچكس، نه ميتواند آن را به انسان بدهد و نه ميتواند آن را از وي سلب كند.البته، انسان ميتواند به كمك همان آزادي خدادادي، خود را بنده ديگران كند و به اختيار آزادي را از خود بگيرد از اين رو علي(ع) در يكي از سخنان خود ميفرمايد: لاتكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرّاً؛ بنده غير خود مباش در حالي كه خدا تو را آزاد آفريده 1در ماده يك اعلاميه جهاني حقوق بشر به اين آزادي اشاره شده است: تمام افراد بشر آزاد به دنيا ميآيند. و سپس آزاديهاي ديگر را بر اين آزادي ذاتي مترتب ميكند.2) گاهي منظور از آزادي آن است كه انسان در اعمال و رفتار خود رها باشد و در گرو هيچ قيد و بند اخلاقي، ارزشي، حقوقي و اجتماعي نباشد و هر كاري را كه ميخواهد و تمايلات فعلي او ايجاب ميكند ـ بدون توجه به نتايج خوب و بدي كه به حكم عقل در آينده ممكن است بر آن مترتب شود ـ به انجام رساند.آزادي، به اين معنا، رها شدن تمايلات از احكام عقلي و ارزشهاي معنوي و اخلاقي را به دنبال دارد و هرچند لذايذ آني را براي انسان به همراه ميآورد، ممكن است زيانهاي جبرانناپذيري به آينده انسان وارد سازد و در اصطلاحِ اخلاق اسلامي و آيات قرآني به آن هواپرستي اطلاق ميشود.در واقع، ميتوان گفت: اين همان آزادي تمايلات و هواهاي نفساني است از احكام عقلي كه هرچه تجربه، آگاهي و آيندهنگري شخص بيشتر شود، محدوديت بيشتري را پذيرا خواهد بود.3) گاه منظور از آزادي، رهايي انسان از تاثير مخرّب تمايلات حيواني و آزادي عقل از بردگي و اسارت هواي نفس است تا بتواند به حكم عقل گردن نهد، طوفان تمايلات و هوا و هوس، او را به بيراهه نكشاند و منشا سقوط و هلاكت او نشود.4) گاهي منظور از آزادي، رهايي انسان، افراد، گروهها و جوامع انساني از اسارت ديگران، اعم از افراد و جوامع ديگر خواهد بود. رها شدن از موانعي است كه افراد يا جوامع و دولتهاي تجاوزگر پيش پاي افراد، جوامع و دولتهاي ضعيف مينهند و ميدان آزادي عمل آنان را محدود يا سلب ميكنند، يا از افراد و دولتهاي ضعيف، در مسير تحقق خواستهها و اراده خود، استفاده ابزاري ميكنند.امام خميني در اينباره ميفرمايد: ... از جوانان، دختران و پسران ميخواهم كه استقلال و آزادي و ارزشهاي انساني را ولو با تحمل زحمت و رنج فداي تجملات وعشرتها و بيبند و باريها و حضور در مراكز فحشا نكنند، كه آنان... جز... به بند استعمار و ننگ وابستگي كشيدنتان... به چيز ديگر فكر نميكنند. 2تقسيم آزادي
آزادي به نوبه خود از چند لحاظ قابل تقسيم است:ميتوان آزادي را به دو قسم تكويني و تشريعي و آزادي تشريعي را به دو بخش ملي و داخلي، و آزادي بينالمللي و خارجي تقسيم كرده و نيز ميتوان آزادي تشريعي را به دو قسم آزادي اخلاقي و آزادي حقوقي بخش كرد. همچنين، آزادي داخلي، به آزادي، انديشه، بيان، قلم، اجتماعات، شغل و غيره و آزادي بينالمللي نيز به شاخهها و شعبههاي فرعي قابل تقسيماند و در اينجا لازم است بعضي از آنها را توضيح دهيم:آزادي تكويني و تشريعي
در آزادي تكويني منظور اين است كه در جهان آفرينش و تكوين، خداوند متعال همه را آزاد آفريده و توان انجام دادن كارهاي متنوع و گزينش راههاي گوناگون را به وي داده است و هيچكس را برده و بنده كس ديگر قرار نداده كه جز پذيرش آن راه چارهاي نداشته باشد. اين آزادي جوهره انسانيت است كه او را از ساير حيوانات متمايز ميكند. اين آزادي اساس دين، اخلاق، ثواب، عقاب و هدايت تشريعي انسان و بعثت انبيا است و خداوند كه ميفرمايد: انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً به همين آزادي اشاره دارد و مقصود از آزادي تشريعي، آزادي به حكم شرع و قانون است كه به انسانها داده ميشود و او را آزاد ميگذارد تا هر يك از چند كاري را كه دلش ميخواهد انجام دهد و هر كدام را انجام داد از جهت قانوني نكوهش يا مجازات و كيفري ندارد. طبيعي است كه آزادي تشريعي انسان پيوسته از آزادي تكويني او محدودتر است و انسان ناچار است با توجّه به حقوق ديگران در جامعه و با توجه به آينده و كمال و معنويّت خود، آزادي تكويني خود را در عالم قانون و شرع محدود كند.از علي(ع) نقل شده كه فرمود: لاتكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرّاً. اين روايت ميتواند اشاره به آزادي تكويني انسان باشد، گرچه احتمال آزادي تشريعي نيز در آن دور نيست و منظور اين است كه برده غير خود مباش در حالي كه خدا تو را آزاد آفريده يا اين كه بنده غير خود مباش در حالي كه خداوند در شرع مقدس خود تو را آزاد قرار داده است.به عقيدؤ امام خميني، اسلام انسان را آزاد خلق كرده است و انسان را مسلط بر خودش و بر مالش و بر جانش و بر نواميس خلق فرموده.3اين جمله نيز قدري ابهام دارد. شايد منظور از آن، آزادي تكويني انسان و مربوط به آفرينش و منظور اين باشد كه در بينش اسلامي خداوند انسان را آزاد آفريده است. احتمال ديگر هم اين است كه منظور آزادي تشريعي انسان و اشاره به آزاديهايي باشد كه در شرع مقدس اسلام براي انسان منظور شده است و او را در مورد جان و مال و ناموس خود از جهت شرعي و قانوني مسلط و آزاد گذاشته است، هرچند جملات بعد ايشان با آزادي تشريعي سازگارتر است.هيچگاه نبايد آزادي تكويني انسان را ملاك و دليل بر آزادي تشريعي وي قرار دهيم، زيرا وقتي وارد جامعه شديم، حقوق و آزادي ديگران آزادي ذاتي و تكويني، را محدود ميكند و هنگامي كه به آينده خود ميانديشيم، باز براي كسب سعادت بيش از پيش آزادي محدود خواهد شد.آزادي ملي و آزادي بينالمللي
منظور از آزادي ملي اين است كه فرد در درون جامعه، آزادي عمل و اراده داشته باشد، بتواند به خواستههاي خود جامؤ عمل پوشد و به آرمانهاي خود تحقق بخشد؛ مثل آزادي انديشه، بيان، شغل، مسكن، ازدواج و غيره.آزادي بينالمللي آن است كه ملّت بتواند نظام حكومت و جامعه دل خواه خود را، بر اساس بينشها و گرايشها و اصول و ارزشهاي مورد قبول و اعتقادات حق خود، به وجود آورد، زير سايه آن زندگي كند و سپس با هر كشوري كه ميخواهد، روابط اقتصادي، سياسي و فرهنگي دلخواه برقرار كند.حضرت امام در سخنان خود به هر دو نوع آزادي اشاره دارد. يكجا ميگويد: دستگاه جبار كه براي احدي از افراد ملّت آزادي قائل نيست و سالها است سلب آزادي از ملّت را وسيله مقاصد خود قرار داده، گمان كرده به اسم آزادي بانوان ميتواند ملّت مسلمان را اغفال كند تا مقاصد شوم اسرائيل را اجرا كند. 4ايشان در اين سخن، آزادي ملي يا آزادي فرد در درون جامعه را مطرح كرده و معتقد است كه رژيم شاه آزادي مشروع و مسلم افراد را از آنها سلب كرده و معالوصف با طرح آزادي زن قصد عوامفريبي دارد. در همين حال معظمله از آزادي ديگري نيز سخن ميگويد كه با اين آزادي تفاوت اساسي دارد و ما آن را با عنوان آزادي بينالمللي نام گذاردهايم:اگر دول اسلامي و ملل مسلمان... تعاليم نوراني و رهاييبخش قرآن كريم را نصبالعين خود قرار داده، به كار ميبستند امروز اسير تجاوزگران صهيونيسم و مرعوب فانتوم امريكا و مقهور اراده سازشكارانه و نيرنگ بازيهاي شوروي واقع نميشدند. 5در جاي ديگر خطاب به رژيم گذشته ميفرمايد: ما ميگوييم غلام حلقه به گوش ديگران نباشيد... شما دولت اسلامي هستيد... عزيز باشيد... استقلال را حفظ كنيد تبعيّت را دست برداريد. 6آزادي بينالمللي در واقع بيانكننده نسبت دو نظام است، هرچند غيرمستقيم و از طريق نظامها با افراد نيز ارتباط پيدا ميكند. از اينرو، ايشان در بيان آزادي، گاهي به تقابل دو نظام اشاره كردهاند: مردم محروم اين كشور مجبورند موافقت خود را با نظام شاهنشاهي اعلام كنند؛ نظام پوسيدهاي كه از نظر اسلام مردود است و محكوم به فنا است، نظامي كه هر روز ضربه تازهاي بر پيكر اسلام وارد ميآورد و اگر خداي نخواسته فرصت يابد اساس قرآن را برميچيند، نظامي كه هستي ملّت را به باد فنا داده و تمام آزاديها را از او سلب كرده است. 7در جاي ديگر امام از سلب آزادي بينالمللي از ملّت ايران به شدت ابراز تاسف كرده، ميفرمايند: تاسف از آن كه در عصري كه ملّتها يكي پس از ديگري از زير يوغ استعمار خارج ميشوند و استقلال و آزادي خود را به دست ميآورند، ملّت بزرگ مسلم ايران با گماشته شدن يكي از مرتجعترين افراد و يكي از عمّال بيچون و چراي استعمار و سايه افكندن وحشتناكترين استبداد وحشيانه بر سر كشور از تمام شئون آزادي محروم و با جميع مظاهر استبداد و ارتجاع دست به گريبان هستند. 8يا ميگويد: ملّت ايران مسلمان است و اسلام را ميخواهد؛ آن اسلامي كه در پناه آن آزادي و استقلال است، رفع ايادي اجانب است، هدم پايگاه ظلم و فساد است، قطع كردن دستهاي خيانتكار و خيانتكاران است... اكنون وظيفه عموم مسلمانان و خصوص علما اعلام و روشنفكران و دانشگاههاي قديم و جديد... است كه براي دفاع از اسلام عزيز و حفظ احكام حياتبخش آن كه ضامن استقلال و آزادي است... گفتنيها را بگويند و به گوش مقامات بينالمللي برسانند. 9منشا اسارت اجتماعي انسان
در آيات و روايات به دو منشا براي اسارت انسان برميخوريم:نخست منشا اصلي و دروني و دوم، منشا ثانوي و بيروني.1) عمدهترين منشا اصلي و دروني اسارت و بردگي انسان ـ چنان كه از آيات و روايات استفاده ميشود ـ هواپرستي و ميلگرايي نامعقول انسان است. تمايلات نفساني و هواپرستي، انسان را به اسارت ميكشد و آزادي را از او ميگيرد.با بررسي روايات به اين حقيقت قطعي ميرسيم كه اسارت و آزادي انسان در اختيار خود او است. از اين رو، پيوسته در اين مورد، خود او را مورد خطاب قرار ميدهند يا عتاب و سرزنش ميكنند كه در اينجا به نمونههايي اشاره ميكنم:علي(ع) ميفرمايد: و اكرم نفسك عن كلّ دنية و ان ساقتك الي الرغائب فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضاً و لاتكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرّا. 10اين جملات پرمحتوا نشان ميدهد كه انسان نفس خود را بايد كريمتر و بزرگتر از آن بداند كه به هر كار پستي تن دهد، هرچند وي را به خواستههايش برساند، زيرا آنچه را با تن دادن به كارهاي پست و خواري از دست ميدهد، از آنچه به دست ميآورد خيلي ارزشمندتر است و هيچ چيز ديگر نميتواند عوض آن باشد و جاي آن را پر كند، پس انسان نبايد خود را كه خدا آزادش آفريده است برده و بنده ديگران كند.بنابراين سه نكته اساسي در اين كلام هست: نخست آن كه آزاد بودن يا برده بودن انسان در اختيار خود او است، خدا او را آزاد آفريده و هيچكس و هيچچيز جز خودش قادر نيست اين آزادي را از وي بگيرد. البته، انسان گاهي از روي آزادي و به ميل خود تن به بردگي ديگران ميدهد. دوم آن كه در واقع بردگي ظاهري و اجتماعي وي به طور عمده، معلول خواست نفساني و هواها و تمايلات دروني او است و به تعبيري معلول بردگي و بندگي هواي نفس است. سوم آنكه در هر بردگي كه انسان انتخاب كند چيزي را به كف ميآورد از قبيل مال و مقام و در مقابل، چيزي را هم از كف ميدهد، ولي آنچه را از كف ميدهد خيلي ارزشمندتر و والاتر از چيزي است كه به دست ميآورد.آنچه در اينجا مورد تاكيد ما است همين اختياري بودن آزادي و اسارت انسان است كه نشان ميدهد اسارت ظاهري انسان در اسارت دروني و هواپرستي او ريشه دارد و منشا اصلي و دروني اسارات و بردگي ظاهري او هواپرستي است و در غير اين صورت، هيچ كس قادر نيست وي را به بردگي و اسارت بكشاند. امام علي(ع) در جاي ديگر ميفرمايد: ان قوماً عبدوا اللّه رغبة فتلك عبادة التجار و ان قوماً عبدوا اللّه رهبةً فتلك عبادة العبيد و ان قوماً عبدوا اللّه شكراً فتلك عبادة الاحرار. 11همؤ آن چه كه علي(ع) در بالا نام بردهاند، عبادت خدا است و در پيشگاه او مقبول ميافتد، ولي حريّت و آزادي ارزشمند انسان ايجاب ميكند كه كاملاً از خواستهها و هواهاي نفساني آزاد باشد و در واقع، گاهي خواستههاي نفساني و اسارت دروني، انسان را واميدارد كه عبادت و خداپرستي خود را براي اهداف خاصي انجام دهد كه دور از آزادي و آزادگي است.به هرحال، اين كلام نيز چون كلام سابق نشان ميدهد كه آزاد بودن و نبودن انسان تحت تاثير عاملي اصلي و دروني قرار دارد و با خواستههاي نفساني او بيارتباط نيست، به گونهاي كه اين عامل حتي او را در هنگام عبادت نيز رها نميگذارد، ولي هر چه هست مربوط به خود او است و در درون او جاي دارد كه اين مضمونِ يكي از آيات قرآن نيز هست كه ميگويد: انّ اللّه لايغيّر ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم؛ خداوند ظواهر زندگي هيچ قومي را دگرگون نسازد مگر آن كه از درون جان خود را تغيير دهند. امام علي(ع) در جاي ديگر ميفرمايد: اين اخياركم و صلحائكم و اين احراركم و سمحائكم. 12حضرت در اين كلام به حريّت جنبه ارزشي داده، احرار را در رديف صلحا و اخيار و... قرار ميدهد كه اين خود دليل بر اختياري بودن حريّت انسان است و نشان ميدهد كه ريشه آزادي يا بردگي و بندگي انسان در درون او است.در اين مورد حسين بن علي ـ عليهالسلام ـ نيز ميگويد: ان لم تكن لكم دين و كنتم لاتخافون المعاد فكونوا احراراً في دنياكم. ايشان خطاب به مردم ميفرمايد: آزاده باشيد و ظلم به كسان ديگر را روا نداريد. بينديشيد كاري كه ميخواهيد انجام دهيد درست است يا غلط و اين بهترين دليل بر نكتهاي است كه در پي آنيم و نشان ميدهد كه بردگي يا آزادي انسان در اختيار خود او است و عامل نفساني و دروني دارد.هواپرستي در قرآن نيز به صراحت و با تعابير مختلف مورد مذمت و نكوهش قرار گرفته است:قرآن كريم ميفرمايد: افرايت من اتخذ الهه هوأ و اضلّه اللّه علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره عشاوةً فمن يهديه من بعد اللّه. 13و در آيه ديگري ميفرمايد: ارايت من اتخذ الهه هواه افانت تكون عليه وكيلاً ام تحسب ان اكثرهم يسعمون او يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلاً. 14بنابراين، اگر انسان مسلط بر هواي نفس باشد، زمام زندگي را به دست عقل دهد، تقوا و عدالت را پيشه كند، آزاد خواهد بود و در غير اين صورت در اسارت هواي نفس است و بردگي را پيشه خود سازد. پس اسارت و آزادي ظاهري انسان وابسته به آن است كه هوا و هوس انسان بر عقل او مسلط باشد و يا عقل او مسلط بر هوا و هوسش باشد.علي ـ عليهالسلام ـ ميفرمايد: فاملك هواك و شحّ بنفسك عما لايحل لك. 15 و نيز: وكم من عقل اسير تحت هويً امير. 16 همچنين: لاتدع لهواك انقياداً. 17 و ميفرمايد: و قاتل هواك بعقلك. 18اين همه اهميت كه در قرآن و روايات به پرهيز از هواپرستي داده شده است، علت روشني دارد، زيرا هواپرستي دنيا و آخرت انسان را به باد خواهد داد، آينده انسان را تباه و تاريك ميكند، منشا فساد و بيعدالتي در جامعه ميشود، انسان را به سوي بردگي و اسارت ميكشاند و او را واميدارد تا تن به ظلم و ستم ديگران بدهد.در واقع بايد گفت منشا رواج فساد و گسترش ظلم دو چيز است: ستمكشي و ستمپذيري، و ستمگري و طغيان. اگر ستمكش در جامعه نباشد ستمگر هم زمينهاي براي ستم نخواهد يافت. منشا عمده ستمكشي انسان هواپرستي او است كه از درون فرد، او را واميدارد، تا براي دستيابي به تمايلاتش، حتي ستم و تجاوز ديگران بر خويش يا افراد ديگر را نيز تحمل كند.در اين صورت است كه به سبب تمايلاتش در برابر كساني كه هويت و شخصيت و مقدسات او را به باد استهزا ميگيرند و لگدكوب ميكنند، هيچ نميگويد و آنان را در كار نارواي خود تثبيت ميكند و براي حفظ منافعش در برابر ظلم به ديگران سكوت ميكند، و در نتيجه ظالم و طاغي براي تجاوز و تعدّي و فساد و تباهي، راه خود را باز و بلامانع خواهد يافت.2) منشا ثانوي و بيروني اسارت و بردگي انسان در سطح جامعه، هواپرستي ديگران است. گاهي وضع اجتماعي بگونهاي است كه طبقهاي طبقه ديگر را يا گروهي گروه ديگري را به بردگي ميكشاند و اسير خواستهها و هواهاي نفساني خود ميكند، ميل به قدرتطلبي و توسعهطلبي و حب جاه آنان را وادار به اينگونه تجاوز به ديگران ميكند. قرآن از چنين وضع اجتماعي با عناوين استضعاف و استكبار ياد ميكند و تعدادي از آيات دربارؤ مستضعفين و مستكبرين و خصوصيات و خصلتهايش سخن گفتهاند.هواپرستي يگانه عامل فساد اجتماعي
بنابراين، ميتوان گفت: تنها چيزي كه عامل اسارت و بردگي انسان و استضعاف و استكبار و عامل همه مفاسد اجتماعي است، هواپرستي است كه از يك سو، از درون انسان او را وادار به پذيرش اسارت و بردگي ميكند و از سوي ديگر از بيرون ديگران را وادار به ظلم و ستم و استثمار و استرقاق كرده، تا به او تجاوز كنند و وي را به بردگي كشانند.پس هواپرستي به تدريج به مستضعفان نقش انفعالي و عقبنشيني و تن دادن به ظلم و ستم ميدهد و مستكبران را به ظلم و ستم و تجاوز به ديگران واميدارد و به عنوان يگانه عامل فساد اجتماعي ميتوان از آن نام برد. علت مبارزه شديد خداوند و معصومان با هواپرستي و تمايلات لجامگسيخته و آزادي بيبند و بار هواها و تمايلات چيست؟علت اين است كه همه مفاسد و گناهان در هواپرستي ريشه دارد كه ميتواند در هر فرد، طبقه و گروه به تناسب موقعيت و امكانات و ضعف قوت او، سبب فساد خاص و گناه خاصي بشود و در مجموع نظام خاصي را بر جامعه حاكم كند كه همان نظام استكباري است. آري آيات و روايات با اين پديده خطرناك كه نه تنها زندگي فرد بلكه اوضاع اجتماعي را شديداً تحتتاثير قرار ميدهد به سختي مبارزه كرده است. خداوند ميفرمايد: ولو اتّبع الحق اهوائهم لفسدت السموات والارض و من فيهن بل اتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون. 19آري حق تابع خواستهها و تمايلات نفساني انسان نيست و اگر چنين باشد هرج و مرج و فساد اجتماعي فراگير خواهد شد و همه جا را پر ميكند از اين رو علي(ع) در پيشگاه خداوند از هواپرستي به سختي شكايت ميكند كه: اللهم انّا نشكو اليك غيبة نبيّنا... و تشتت اهوائنا. 20اگر هواها و تمايلات نفساني بر جامعه و اعضاي آن حاكم شود، فسادهاي گوناگوني را به دنبال خواهد داشت:1) اگر همه اعضاي جامعه در قدرت يكسان باشند، جامعه سر از هرج و مرج درخواهد آورد كه در اين صورت، هيچكس احساس امنيت نميكند و هيچ نظام واحدي بر افراد و اعضا حاكم نيست و اصولاً بايد گفت جامعهاي تحقق نيافته است. از اين رو علي(ع) ميفرمايد:لابدّ للناس من امير برّ او فاجر؛ جامعه بايد نظمي و حكومتي و حاكمي داشته باشد، خواه نيك و عادل يا بد و فاجر. منظور آن حضرت اين است كه وجود حاكم فاجر از بيحكومتي و هرج و مرج مسلماً بهتر است. پس هرچند حكومت فاجر و جائر محكوم است و نسبت به حاكم و حكومت عادل ارزش منفي دارد، ولي نسبت به بيحكومتي و هرج و مرج از ارزش مثبتي برخوردار خواهد بود، چرا كه در هر حال نظمي بر جامعه حاكم خواهد شد و انسان را از ناامني همه سويه رها خواهد كرد. علي ـ عليهالسلام ـ از اين هواپرستي كه منشا هرج و مرج ميشود به شدت شكوه ميكند و ميفرمايد: ايها الناس المجتمعة ابدانهم المختلفة اهوائهم. 21و جاي ديگر ميفرمايد: اللهم انا نشكو اليك غيبة نبينا... و تشتّت اهوائنا. 222) اگر فرد يا گروهي قدرت بيشتري داشته باشد و اعمال قدرت بكند، هرچند جامعه از هرج و مرج رها ميشود و نظم و انضباطي بر آن حاكم خواهد شد، ولي در مقابل از آنجا كه اساس حكومت بر هوا و هوس است (نه بر قسط و عدالت) از استكبار سر درميآورد و يك نفر يا يك گروه بر اساس خواستهها و تمايلات نفساني خود ـ و نه بر اساس قسط و عدالت ـ بر ديگران حكومت ميكند و خواستهها و ارادههاي خودخواهانه خويش را با ارعاب و تهديد بر ديگران تحميل خواهد كرد و در اين صورت، هرچند عدهاي سرمست آزادي و غرق در تمايلات نفساني خويشاند و عدهاي ديگر محكوم و منكوب و در اسارت آنان. پس خواستههاي نفساني در صورت اول جامعه را به سوي هرج و مرج و در صورت دوم جامعه را به سوي حكومت استبداد و استكبار و ديكتاتوري و اسارت ملّت ميكشاند.3) مفاسد و تالي فاسدهاي هواپرستي محدود به آنچه گفتيم نيست بلكه آينده فرد و جامعه را نيز تباه خواهد كرد و باعث سقوط آنها خواهد شد. قرآن كريم ميفرمايد: ولو شئنا لرفعناه بها و لكنّه اخلد الي الارض و اتّبع هواه. 23اين آيه به خوبي نشان ميدهد كه پيروي از هوا باعث سقوط انسان ميشود و آينده او را تباه خواهد ساخت و او را از پرواز كردن و ترقي و تعالي بازميدارد و در آيه ديگر ميفرمايد: و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امروه فرطاً 24، آري در يك كلمه ميتوان گفت: پيروي از هواي نفس همه مفاسد فردي و اجتماعي و اخلاقي و حقوقي را به دنبال دارد. از اين رو در بعضي از آيات، ظلم را مساوي با پيروي از هواي نفس دانسته، ميفرمايد: بل اتّبع الذين ظلموا اهوائهم بغير علم. 25علي ـ عليهالسلام ـ نيز در يك جمله ميفرمايد: انما بدء وقوع الفتن اهوأ تتبع و احكام تبتدع. 26 امام خميني نيز پيوسته بر اين خطر بزرگ هواي نفس تاكيد ميكرد كه: آفت انسان هواي نفس انسان است. 27 از هواهاي نفساني كه سرچشه همه فسادها است جلو بگيريد.28 و تمام فسادهايي كه در عالم پيدا ميشود از خودخواهي پيدا ميشود... و همهاش برميگردد به حبّ نفس و اين بت از همه بزرگتر است و شكستنش از همه مشكلتر است. 29آزادي و هواپرستي
اكنون كه شعار آزادي در جامعه مطرح است بايد اولاً: آن را معنا كرد و ثانياً: منظور گروهها و افرادي كه اين شعار را سرميدهند فهميد و با تامّل و دقت و معقول و منطقي آن را پذيرفت يا رد كرد.مسلّماً منظور از آزادي نميتواند آزادي بيقيد و بند تمايلات فردي باشد تا هركس هرچه ميخواهد بدون ملاحظه حقوق ديگران يا آينده خود دنبال كند، چرا كه اين جز سقوط، چيزي به دنبال ندارد و همه مفاسدي كه قبلاً گفتيم، مثل هرج و مرج، استبداد و ديكتاتوري و استكبار و سقوط و هلاكت و هر مفسده ديگري كه قابل تصور باشد، بر آن مترتّب خواهد شد.چنين چيزي نه عقلاً، نه عرفاً و نه شرعاً ممكن نيست كه هركس حق داشته باشد به هرچه كه ميخواهد لباس عمل بپوشاند، چرا كه در اين صورت سنگ روي سنگ بند نميشود، جامعه به هرج و مرج كشيده ميشود و زمينه ديكتاتوري و استبداد فراهم خواهد شد و حتي آزادي معقول و منطقي افراد نيز از آنها گرفته ميشود.آزادي و عدالت
پس شعار آزادي، آن آزادي كه ميتواند مفيد و ماندني باشد، آن آزادي كه به هرج و مرج و ديكتاتوري كشيده نشود، آن آزادي كه منشا سقوط انسان نشود و آدمي را از زندگي انسانيش دور نكند و تا حد زندگي حيواني پايين نياورد، آن آزادي كه همراه با تجاوز به حقوق ديگران، دستاندازي به اموال و دسترنج ديگران و ريختن آبرويشان نباشد، آري چنين شعاري به آزادي جمعي نظام يافته، معقول و منطقي اشاره دارد كه همه اعضاي جامعه قادر به استفاده از آن باشند و آينده فرد و جامعه را تباه نكند.در يك كلام ميتوان گفت شعار آزادي به آن آزادي اشاره دارد كه در بند عدالت باشد و از حد عدالت خارج نشود و به سوي استكبار و تجاوز و گناه ميل نكند.شعار آزادي و رهايي به آزادي آن افراد و طبقات و گروههايي اشاره دارد كه در اسارت افراد و طبقات و گروههاي ديگر قرار گرفتهاند و به حق انساني خود نميرسند و مورد تاخت و تاز و تجاوز ديگرانند، نه آنها كه از همه نوع امكانات برخوردارند، همه جور وسايل آسايش و راحتي برايشان فراهم است، ولي به هيچ حد و مرزي قائل نيستند، هيچ دين و آييني را نميپذيرند و هيچ خدايي را بنده نيستند و هواپرستي را دنبال ميكنند.از اين رو امام خميني كه بر طرح شعار آزادي از هر شعار ديگري بيشتر تاكيد داشت و عملاً يك ملّت بزرگ را از استبداد و ديكتاتوري داخلي و از اسارت بينالمللي ابرقدرتها به سوي رهايي و آزادي راهنمايي كرد، پيوسته در طرح شعار آزادي، بر آزادي معقول و منطقي و منظم تاكيد و مردم را به عدالت و تقوا و اسلام دعوت ميكند و از هواپرستي و خودمحوري و جاهطلبي برحذر ميدارد.آنجا كه ميگويد: و آزادي بر معيار عقل و عدل و استقلال و خودكفايي... چيزي نيست كه با مرور زمان و در طول تاريخ بشر و زندگي اجتماعي كهنه شود. 30معظمله در جاي ديگري با صراحت بيشتر بر اين آزادي همگاني و آرماني چنين تاكيد ميكنند: در جمهوري اسلامي جز در مواردي نادر كه اسلام و حيثيت نظام در خطر باشد، آن هم با تشخيص موضوع از طرف كارشناسان دانا، هيچكس نميتواند راي خود را بر ديگري تحميل كند. 31امام بر آزادي به عنوان يك آرمان هميشگي انسان تكيه ميكند ولي نه آزادي لجامگسيخته تمايلات بلكه آن آزادي كه همراه با عدالت باشد، آن آزادي كه فراگير و ملي و اجتماعي باشد و آن آزادي كه عقل ايجاب كند و به استقلال و خودكفايي بينجامد.بر اين اساس ايشان در بسياري از موارد به جاي آزادي، بر نظام آزاديها تاكيد دارند و با تعابير مختلف به آن اشاره ميكنند. امام، قرآن كريم، اسلام و امامان و نهجالبلاغه را رهاييبخش معرفي ميكند و بر رهايي انسان از شر شياطين و طاغوتيان اصرار ميورزد.در يك جا ميگويد: قرآن كريم... از مقام شامخ احدّيت... تنزل كرد تا بشريّت... را از شرّ شياطين و طاغوتها رها سازد... . 32در جاي ديگر ميگويد: ... ملت...، پيرو مذهبي است كه ميخواهد حقايق قرآني را... به عنوان بزرگترين نسخه نجاتدهنده بشر از جميع قيودي كه بر پا و دست و قلب و عقل او پيچيده است و اورا به سوي فنا و نيستي و بردگي و بندگي طاغوتيان ميكشاند، نجات دهد. 33در يك جا ميگويد: ... اميرالمومنين علي بن ابيطالب اين بنده رها شده از تمام قيود، مامور رها كردن بشر از تمام اغلال و بردگيها است. و نيز ميگويد: ... كتاب نهجالبلاغه... بعد از قرآن بزرگترين دستور زندگي مادّي و معنوي و بالاترين كتاب رهاييبخش بشر است و دستورات معنوي و حكومتي آن بالاترين راه نجات است... . 34بنابراين، از ديد قرآن، معصومين و بزرگان اسلام و انقلاب، آزادي، معيار، آيين و اساسنامه دارد.قرآن كريم ميفرمايد: و ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و ميفرمايد: والسمأ رفعها و وضع الميزان الاّ تطغو فيالميزان و اقيموا الوزن بالقسط ولاتخسروا الميزان كه تجاوز از آن نامش آزادي نيست بلكه طغيان و هواپرستي خواهد بود. در واقع بايد بگوييم: آزادي طول، عرض، ارتفاع، عمق، و گستره دارد، عمق آزادي با گستردگي و وسعت آن نسبت معكوس دارد، هرچه گستردهتر و فراگيرتر باشد و افراد بيشتري را دربرگيرد مسلماً عمق آن كمتر خواهد شد و هرچه عمق آن بيشتر باشد مسلماً افراد كمتري را دربرميگيرد و وسعت آن كمتر خواهد بود و در اينجا است كه بايد ديد ما آزادي را براي همگان ميخواهيم يا فقط براي خودمان. اگر آزادي را به عنوان يك آرمان ملي براي همگان ميخواهيم پس بايد در قيد عدالت باشيم، محدوديتهايي را بپذيريم و معيار و ملاك و ميزان آزادي را پذيرا باشيم.بر اين اساس كه حضرت امام در كنار طرح شعار آزادي بر شعار عدالت و گسترش آن تاكيد فراوان دارد و اسلام را اينگونه معرفي ميكند: اسلام خدايش عادل است، پيغمبرش هم عادل است و معصوم، امامش هم عادل است و معصوم، قاضياش هم معتبر است كه عادل باشد، فقيهش هم معتبر است كه عادل باشد، شاهد طلاقش هم معتبر است كه عادل باشد، امام جماعتش هم معتبر است كه عادل باشد، امام جمعهاش هم بايد عادل باشد، از ذات مقدس كبريا گرفته تا آخر. 35و نيز گاهي آن دو را همراه و آميخته با هم مطرح ميكند، مثل آن كه ميگويد: مطمئن باشيد آنچه صلاح جامعه است در بسط عدالت و رفع ايادي ظالمه و تامين استقلال و آزادي و... و تعديل ثروت به طور عادلانه و قابل عمل و عينيت در اسلام به طور كامل ميباشد. 36در مجموع ميتوان دريافت كه از ديد امام آزادي با عدالت همراه هستند و هركس آزادي را بيش از حدّ عدالت خواهان باشد، در واقع اين چيزي جز تجاوز و طغيان و استكبار نيست و ملّتي كه براي عدالت جانبازي و فداكاري كرده و شهيد داده، در برابر چنين خواستههاي نامعقولي خواهد ايستاد، زيرا اين آزادي خارج از معيار و ميزان و چارچوب عدالت، با بردگي و اسارت ديگران يا هرج و مرج همراه خواهد بود.عدالت؛ آرماني ملّي و مذهبي
يكي از آرمانهاي مهم ملّي قسط و عدالت است كه نه تنها ملّت ما بلكه جامعه انسانيت پيوسته در جستو جوي آن بوده و در انتظار دستيابي به عدالت و حاكميت آن بر جامعه لحظهشماري كرده است. پيوسته در طول تاريخ، گروهها و جوامعي از زندگي غيرعادلانه و ستمي كه از سوي قدرتطلبها، استعمارگران، ديكتاتورها و ابرقدرتها بر آنان ميرفته است در رنج و عذاب ميزيستهاند و در انتظار قيام يك مصلح، يك انسان والا، يك مرد الهي و گسترش سايه عدالت بر جامعه بودهاند.كشش عدالتخواهي و تاثير عميق آن در روح و جان انسان به صورت يك آرمان، يك انگيزه عميق، يك گوهر گران و يك گمشده در حدي بوده است كه ميتوان گفت: بسياري از حركتها، تحوّلها و انقلابهاي اجتماعي و مردمي در طول تاريخ، در سايؤ عدالتخواهي و در جست و جوي حاكميّت اين آرمان بزرگ به وجود آمده است.عمق و گستردگي تاثير اين انگيزه در جامعه و تاريخ در حدّي بوده كه حتي ديكتاتورها و قدرتهاي متجاوز نيز تلاش ميكردهاند براي فريب افكار عمومي، كارهاي خود را عادلانه جلوه دهند و يا براي بيعدالتي خود عذري بياورند.بنابراين، از آنجا كه آزادي يك آرمان بزرگ ملّي و بينالمللي است، پيوسته و ضرورتاً با آرمان بزرگ ملّي و بينالمللي عدالت كه جلو آزاديهاي فردي و گروهي لجام گسيخته را ميگيرد و آزادي را قابل دستيابي براي همه خواهد كرد، همراه است و هر نوع آزادي، تنها و تنها، در كنار نوعي عدالت معنا مييابد.عدالتخواهي در قرآن
خداوند در قرآن مجيد نه تنها عدالت را جزو آرمانهاي بزرگ ملّي و انساني و از اهداف زندگي اجتماعي اسلامي و مهمترين هدف بعثت انبيا و رسولان الهي برشمرده و در جاي جاي قرآن و در هر كار و هر حركت و هر گامي انسان را به رعايت آن توصيه ميكند؛ بلكه مسلمانان را به اعانت و كمك به عدالتخواهي و عدالتخواهان و ستيز با دشمنان آنان و قتال با ستمكاران فراميخواند و حتي در برابر سكوت و سهلانگاري و بيتوجهي و نجنگيدن با آنان مسلمانان را نكوهش كرده، ميفرمايد:و مالكم لاتقاتلون في سبيلاللّه و المستضعفين من الرجال و النسأ و الولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القرية الظّالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليّاً واجعل لنا من لدنك نصيراً؛37 چرا جهاد نميكنيد در راه خدا و (براي رهايي) ضعفا و مستضعفين از مردان و زنان و كودكان؛ آنان كه گويند بار پروردگارا، ما را از اين شهر كه شهروندانش ستمكارند برهان و برايمان از نزد خود وليّ و يار و ياوري قرار بده. در اين آيه نيز عدالتخواهي به معناي رهاييبخشي مستضعفين از ظلم مستكبرين خواهد بود و باز هم عدالت در كنار آزادي قرار ميگيرد.در بعضي از آيات قرآن، خداوند قيام به قسط و تنظيم روابط عادلانه در بين مردم و اعضاي جامعه را مهمترين هدف و آرمان الهي تمامي انبيا و رسولان خود در طول تاريخ در ميان جوامع بشري معرّفي كرده است و نه تنها به عنوان مهمترين آرماني كه بايد در جامعه پياده شود و انبيا و صلحا براي اقامه آن بايد سعي و تلاش كنند، بلكه با اشاره به آهن و ابزار و آلات جنگي، به مومنين و مسلمين و صلحا ميفهماند كه براي تحقق آن در جامعه، با دشمنان عدالت بجنگند و در اين راه خداوند را، كه از همه بيشتر خواهان اقامه قسط و حكومت عدالت بر جامعه است، ياري كنند و به مردم ستمديده كه زير ستم زورمندان و ثروتاندوزان و خودخواهان و خودمحورها زندگي تلخي داشتهاند، لذتها و فوايد و منافع عدالت و زندگي عادلانه را بچشانيد.و در جاي ديگر ميفرمايد: لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس و ليعلم اللّه من ينصره و رسله بالغيب ان اللّه قوي عزيز؛ 38 محققاً، انبيا و رسولان خود را همراه با ادلّه و معجزات (به سوي مردم) فرستاديم و با آنها كتاب (آسماني) و ميزان (و ترازوي عدالت) را فرود آورديم تا مردم بر اساس قسط و عدالت زندگي كنند و آهن را آفريديم كه در آن شدّت و سختي (و درد و ناراحتي) زياد و منافع و فوايدي براي مردم وجود دارد و تا اين كه ببيند كه چه كسي خدا و رسولش را با ايمان قلبي و غيبي ياري خواهد كرد كه خداوند قوي و مقتدر است. خداوند علاوه بر اين تعابير كلّي، در موارد جزيي رفتار انسان نيز وي را در جاي جاي قرآن به رعايت عدالت توصيه ميكند كه به عدل حكم كنيد، به عدل شهادت دهيد، به عدل اصلاح ذات بين كنيد و... و در توصيه به رعايت عدالت، تا آنجا پيش ميرود كه مومنين را موظف به رعايت در برخورد با دشمن ميسازد.بنابراين، از ديد قرآن قسط و عدالت از جمله آرمانهاي مهم ملّي، انساني، مذهبي و ديني است كه كميّت و گسترش خاصي دارد و همه كارهاي انسان را، به ويژه در ارتباط با ديگران و در جامعه، دربرميگيرد.مردم ما در انقلاب اسلامي و حركت وسيع ديني و مردمي كه عليه طغيان داخلي و استكبار جهاني به وجود آورد و در راه آن تلاش و جهاد و جانفشاني كرد، شهداي فراواني و جانبازان بيشماري از فرزندان عزيز خود را تقديم اسلام كرد. در واقع ميتوان گفت: در اين حركت بيش از هر چيز ديگري به دنبال اين آرمان بزرگ، يعني عدالت بود، زيرا نه تنها ملّت ما نيز همانند همه جوامع و انسانهاي عاقل و رشيد ـ كه هنوز فطرت انسانيشان پاك و سالم است و در ظلمت و تاريكي گناه غرق نشدهاند ـ به گواهي فطرت پاك خود، خواهان عدالت بود، بلكه تعاليم عالي قرآن و سنّت پيامبر و امامان معصوم و سيره و روش عملي آنان نيز اهميت اين آرمان بزرگ ملي و ارزش والاي انساني را براي او صدچندان كرده بود، چرا كه تاريخ شيعه و امامان و رهبران شيعه پر است از جهاد و شهادت و عدالتخواهي.از اين رو رهبر كبير انقلاب و معمار بزرگ نظام جمهوري اسلامي نيز به پيروي از قرآن و رهبران معصوم بيش از هر آرمان ديگر، در كلمات و نوشتهها و سخنرانيهاي خود بر اين آرمان بزرگ تاكيد ميكند كه ما در اينجا به بخشي از سخنان ايشان اشاره ميكنيم:امام خميني و آرمان عدالت
آرمان اجتماعي مهمي كه به شدّت مورد تاكيد امام خميني قرار گرفته، عدالت اجتماعي است كه بايد در تحقق و توسعه آن تلاش جدي شود. امام در بخشهايي از وصيتنامه خود ميفرمايد:ـ پيغمبر اسلام تشكيل حكومت داد با انگيزه بسط عدالت اجتماعي... و حكومت علي بن ابيطالب ـ عليهالسلام ـ نيز با همان انگيزه بسط عدالت اجتماعي... و حكومت عليبن ابيطالب ـ عليهالسلام ـ نيز با همان انگيزه به طور وسيعتر و گستردهتر از واضحات تاريخ است. 39ـ اســلام يك رژيم معتدل بـا شنـاخت مالكيّت و احترام به آن به نحو محدود در پيدا شدن مالكيّت و مصرف كه اگر به حق به آن عمل شود، چرخهاي اقتصاد سالم به راه ميافتد و عدالت اجتماعي كه لازمؤ يك رژيم سالم است تحقق مييابد. 40در اين سخن اسلام، كه خود جزو آرمانهاي ملّي ما است، مقدمهاي براي دستيابي به يك آرمان والاتر قلمداد و بر آن تاكيد شده است؛ يعني حكومت اسلامي براي تحقّق عدالت اجتماعي بايد در جامعه تلاش كند.ـ در حقيقت، قرآن را كه براي بشريّت تا ورود به حوض، بزرگترين دستور زندگاني مادي و معنوي بود و هست از صحنه خارج كردند و بر حكومت عدل الهي كه يكي از آرمانهاي اين كتابهاي مقدس بوده و هست خط بطلان كشيدند. 41ـ تا آنجا كه قرآن كريم را كه... از مقام شامخ احديّت تنزل كرد كه بشريّت... را از شر شياطين و طاغوتها رها سازد و جهان را به قسط و عدل رساند... چنان از صحنه خارج نمودند كه گويي نقشي براي هدايت ندارد. 42ـ اسلام و حكومت اسلامي... قدرت آن دارد كه قلم سرخ بر ستمگريها و چپاولگريها و فسادها و تجاوزها بكشد. 43ـ اجراي قوانين بر معيار قسط و عدل و جلوگيري از ستمگران... و بسط عدالت فردي و اجتماعي و منع از فساد و فحشا... و جلوگيري از استعمار و استثمار و استعباد... و راه بردن جامعه به موازين عقل و عدل و انصاف و صدها از اين قبيل چيزهايي نيست كه با مرور زمان در طول تاريخ بشر و زندگي اجتماعي كهنه شود. اين دعوا به مثابه آن است كه گفته شود قواعد عقلي و رياضي در قرن حاضر بايد عوض شود و به جاي آن، قواعد ديگر نشانده شود، اگر در صدر خلقت، عدالت اجتماعي بايد جاري شود و از ستمگري و چپاول و قتل بايد جلوگيري شود، امروز چون قرن اتم است آن روش كهنه شده... 44ـ و امّا حكومت حق براي نفع مستضعفان و جلوگيري از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعي همان است كه مثل سليمان بن داود و پيامبر عظيمالشان اسلام(ص) و اوصياي بزرگوارش براي آن كوشش ميكردند، از بزرگترين واجبات و اقامؤ آن از والاترين عبادات است. 45نكات و نتايجي از سخنان امام
1) در سخن اول، دوم و سوم حكومتي كه رهبران آسماني به حق تشكيل ميدهند به منظور تحقق آرمان والاي عدالت اجتماعي و جلوگيري از ظلم و جور بوده و مطلوبيت ذاتي نداشته است.2) در سخن دوم حكومت را مقدمهاي براي حمايت از ضعفا و مستضعفين و تامين منافع آنها معرفي كرده است.3) در سخن سوم تا حدي سعي در توضيح مفهوم عدالت كرده و آن را به گونهاي ارائه ميدهد كه نه با جامعه كمونيستي و نفي مالكيت خصوصي و نظام اشتراكي سازگار است و نه با نظام سرمايهداري و مالكيت بيحد و حصر، بلكه با اعتدال در همه زمينهها همخواني دارد. اسلام عدالت را ميخواهد ولي عدالتي كه منجر به ركود و عقبماندگي نشود (مثل نظام كمونيست كه باعث عقبماندگي شد) اسلام رشد و توسعه را ميخواهد ولي رشد و توسعهاي كه منجر به پيدا شدن شكافهاي عميق طبقاتي نشود. بنابراين، اعتدال در همه زمينهها مطلوب است.4) از همه جالبتر و با بحث ما مناسبتر اين است كه در بسياري از موارد، حضرت امام نيز، آزادي را در كنار عدالت مطرح كرده است و علتش ـ همانطور كه قبلاً گفتهايم ـ اين است كه اين دو آرمان ملازم هم و ملتزم ركاب يكديگرند و هيچگاه از هم جدا نميشوند.آرمان عدالت يا عدالتخواهي آنچنان ارزش و اهميتي دارد كه از ديد قرآن ارسال رسل براي اقامه عدل است، چنان كه رهبر انقلاب ميگويد:تشكيل حكومت اسلامي براي بسط عدالت اجتماعي است، خود اسلام هم مقدمؤ اجراي عدالت است و آرمان قرآن تشكيل حكومت عادلانه الهي است. پس عدالت عميقترين آرمان و ريشهدارترين انگيزه ديني است كه همه كارها و ابعاد اجتماعي مختلف دين در مسير آن خواهد بود.بنابراين آزادي بايد در بستر عدالت باشد تا بتواند شمول و گستردگي پيدا كند و به صورت يك آرمان ملّي طرح شود و در حدّ يك خواسته فردي و گروهي كوچك تنزل نكند كه اگر دربند عدالت نباشد، نه تنها نميتواند يك شعار ملّي و يك آرمان انساني و گسترده باشد و در حدّ آزاديهاي محدود گروهي تنزل خواهد كرد كه مفاسد بزرگي مثل هرج و مرج، طغيان و استبداد و ديكتاتوري، فساد و سقوط را نيز به دنبال خواهد داشت.از اين رو امام بر آزادي مقدس ديني تاكيد دارد نه آن آزادي كه به دست طاغيان و مستكبران و معاندان دين تفسير و تحليل ميشود و نه آن آزادي كه در ستيز و مخالفت با دين قرار ميگيرد. آنجا كه ميفرمايد: راستي چرا دنيا در برابر كسي كه اجازه نميدهند تا دختران مسلمان به دلخواه خود با پوشش اسلامي در دانشگاهها درس بخوانند يا تدريس كنند ساكت نشسته است؟ جز اين است كه تفسير و تاويل آزادي و استفاده از آن در اختيار كساني است كه با اساس آزادي مقدس مخالفاند؟! 46مفهوم عدالت
تاكنون با استشهاد به آيات قرآن و نيز با استفاده از سخنان رهبر بزرگ انقلاب كه از آيات و روايات و سيرؤ معصومين و از درك صحيح آرمانهاي ملّي و شناخت درست از جامعه اسلامي و خواستههاي بحق آنان نشئت گرفته است، دريافتيم كه عدالت از آرمانهاي مهم، كلي و گستردؤ ملّي ما است كه در ايجاد انقلاب اسلامي نقشي عميق، وسيع و همه جانبه داشته است.اكنون سوال ما دربارؤ مفهوم عدالت است. آيا عدل چه مفهومي در بردارد و محتواي آن چيست؟ اميرمومنان علي ـ عليهالسلام ـ در اين باره پاسخ راوي كه از وي ميپرسد: ايّهما افضل: العدل ام الجود؛ يعني كداميك از عدالت وجود برتر از ديگري است؛ ميفرمايند: العدل يضع الامور مواضعها والجود يخرجها من جهتها والعدل سائس عام والجود عارض خاصّ فالعدل اشرفها و افضلها 47 و عدالت را با دو تحليل برتر از سخاوت معرفي ميكند.توضيح سخنان آن حضرت را به بعد موكول ميكنيم و در اينجا ميگوييم: عدل در لغت به معناي انصاف، ميانهروي، برابر كردن چيزي با چيزي ديگر، داوري به حق، مساوات در مكافات، نيكي به نيكي و بدي به بدي آمده است. راغب اصفهاني در مفردات ميگويد: العدالة و المعادلة لفظ يقتضي معني المساوات .48 علامه طباطبائي در تفسير آيه ان اللّه يامر بالعدل يكجا ميگويد: الخير والكمال التي يحلي نفسه و يعدوا الي غيره و هو العدل الذّي هو التزام الحدّ الوسط فيالاعمال و اجتناب الا فراط والتفريط. فان الامر بالعدل اذا جري علي حقيقته كان لازمه ان يتمكن الصلاح من نفس الانسان ثم يبسط علي اعماله فيلتزم الاعتدال في الامور ثم يجب انبساطه علي اعمال غيره من الناس فيامر هم بالعدل و هو ـ كما عرفت ـ مطلق التجنّب عن الافراط و التفريط اي العمل الصالح اعمّ من العدل في الرعية. 49و در جاي ديگر ميگويد: ان العدل هو لزوم الوسط والاجتناب عن جانبي الافراط و التفريط فيالامور و هو من قبيل التفسير بلازم المعني فانّ حقيقة العدل هي اقامة المساوات والموازنة بين الامور بان يعطي كل من السّهم ماينبغي ان يعطاه فيتساوي في ان كلاً منها واقع موضعه الذي يستحقه. فالعدل فيالاعتقاد ان يومن بما هوالحق. والعدل في فعل الانسان في نفسه ان يفعل ما فيه سعادته و يتحرز مما فيه شقائه باتباع هوي نفسه والعدل في الناس و بينهم ان يوضع كل موضعه الذي يستحقه في العقل او في الشرع او في العرف فيثاب المحسن باحسانه و يعاقب المسيئي باسائته وينتصف للمظلوم من الظالم و لايبعض في اقامة القانون ولايستثني .50عدالت فقهي يا عدالت در اصطلاح فقه عبارت است از: اجتناب از گناهان كبيره و اصرار نكردن بر گناهان صغيره و روي گرداندن از كارهاي پست و مخالف مروّت و نيز به معناي هيئت نفساني است كه انسان را از ارتكاب گناهان كبيره و صغيره يا اصرار بر گناه صغيره بازدارد.51 علامه طباطبائي ميگويد: بديهي است كه جامعه ديني از اين جهت كه جامعه ديني از اين جهت كه جامعه ديني است از اعضا و افراد خود خوشنود و راضي نميشود مگر آن كه در زندگي نسبت به سلوك و رفتار خاصي التزام داشته باشند كه اعتماد ديني مردم را جلب كنند و اين را در فقه به ملكه عدالت نام ميگذاريم و اين غير از ملكه عدالت مصطلح در علم اخلاق است. و در ادامه ميگويد: فان العدالة الفقيه هي الهيئة النفسانية الرادعة عن ارتكاب الكبائر بحسب النظر العرفي و التي في فن الاخلاق هي الملكة الراسخة بحسب الحقيقة .52عدل در علم كلام نيز مفهوم خاصّ خود را دارد. در اين علم، عدل صفتي از صفات خدا است... كه به واسطؤ آن دنيا و مافيها برقرار و پايدار است و همه چيز را موزون آفريده و حق هيچ موجودي را پايمال نميكند، هركس هرچه استحقاق دارد ميدهد.53به هر حال عدل يا عدالت اصطلاحات مختلفي در فقه و اخلاق و كلام دارد چنانكه تقسيمات مختلفي نيز دارد. در يك تقسيم، دو قسم عدالت فردي و اجتماعي قابل طرح است كه از اين دو قسم آنچه در اين نوشته بيشتر مورد بررسي و دقت قرار ميگيرد عدالت اجتماعي است و ما در اينجا نخست به تعريف عدالت اجتماعي ميپردازيم و سپس در حد توان و در ارتباط با هدف اين نوشته مصاديق و جزييات آن و ريشهيابي فلسفي و فقهي آن را بيان ميكنيم.عدالت اجتماعي چيست؟
افلاطون ميگويد: عدالت اجتماعي آن است كه هر شخصي در جامعه به كاري گمارده شود كه در اجراي آن توانايي بيشتري داشته باشد و بهتر از ديگران انجامش دهد.ارسطو معتقد است: عدالت به معناي پيروي از قوانين اجتماعي است.54در تعريف عدالت از فلاسفه و انديشمندان مسلمان بعضي گفتهاند:عدالت آن است كه هر چيزي در جايگاه شايسته و اصلي خود قرار گيرد. اين تعريف را ميتوان از بعضي از روايات نيز استخراج نمود، آنجا كه علي(ع) ميفرمايد: العدل يضع الامور مواضعها. 55البته اين يك تعريف گسترده و ميتوان گفت گستردهتر از عدالت اجتماعي و عدالت انساني است، چرا كه شامل عدل الهي نيز ميشود كه هرچيز را در عالم به جا آفريده و در موضع مناسب خود قرار داده و بر اساس عدل او جهان آفرينش برپا است. البته شامل عدل اجتماعي نيز ميشود.بعضي ديگر گفتهاند: عدالت آن است كه حق به حقدار برسد و هركس كه حقي دارد به آن دست يابد.علامه طباطبائي مشروحتر به تعريف عدالت پرداخته، ميگويد: عدل اجتماعي آن است كه با هر فردي از اعضاي جامعه آنچنان كه شايستگي و استحقاقش را دارد برخورد شود و هر عضوي از اعضاي جامعه در جايگاه متناسبي كه شايسته او است قرار گيرد.ايشان در تفسير آيه: ان اللّه يامر بالعدل والاحسان 56 ميگويد: در اين آيه به يك خصلت اجتماعي فرمان ميدهد كه متوجه مكلفين است؛ يعني خداي سبحان هر يك از اعضاي جامعه را فرمان ميدهد كه عدالت پيشه كند. لازمؤ اين تعميم آن است كه فرمان به هيئت اجتماعي نيز تعلق گيرد و جامعه نيز مسول برپايي عدل باشد و حكومت كه عهدهدار امور اجتماعي و تدبير جامعه است، عدالت اجتماعي را محقق سازد.57به هرحال عدالت اجتماعي انعكاسها، آثار و نشانههاي مختلفي دارد و ارائه تعريفي كامل كه حاوي همه ابعاد، آثار و نشانههاي آن باشد كار دشواري است، چنان كه اين نقص در تعاريف عدالت و از آن جمله در تعريف علامه طباطبايي نيز به چشم ميخورد. بنابراين، به جاي تعريف ما در اينجا به ابعاد مهم آن اشاره ميكنيم:1) عدالت اجتماعي از يك سو، آن است كه هر چيزي در جايگاه مناسب و شايسته خود قرار گيرد و هر عضوي از اعضاي جامعه نيز به شغلي مناسب كه توان انجام دادن بهتر آن را داشته باشد و از هر كار ديگري بهتر انجامش دهد گمارده شود، چنانكه هم در روايات به اين جنبه اشاره شده و هم انديشمندان مسلمان و غيرمسلمان به آن اشاره كردهاند.2) عدالت اجتماعي از سوي ديگر، ارتباطي اصيل و اساسي با حق دارد و به اين معنا است كه حق هر ذيحقي را رعايت كنيم.3) از جهت سوم، عدالت اجتماعي با روح و روان افراد جامعه در ارتباط است و بايد خصلتاً بگونهاي پرورش يابند كه حقوق يكديگر را رعايت كنند و نيز با انتخاب شغلي مناسب و كاري بهتر و بيشتر و مناسبتر، حق جامعه را رعايت كنند.4) خصوصيت ديگري كه در عدل اجتماعي لحاظ ميشود عموميت، كلنگري و جامعهنگري آن است؛ يعني در عدالت منافع همه اعضاي جامعه يكباره محفوظ است و با يك ديدي وسيع و همهجانبه و با رعايت حال و وضع و نياز همؤ اعضاي جامعه و كليت و هويت جامعه و بلكه با توجه به ارتباط انسان و جامعه با ديگر موجودات و ابعاد طبيعت شكل ميگيرد. و شايد به اين لحاظ باشد كه علــي ـ عليهالسلام ـ ميفرمايد: العدل سائس عام 58 و شايد انديشمنداني كه عدالت را با قانونيت يكي دانستهاند يا عدل را به اصل و قاعدهاي كه رعايت آن براي همه الزامي است معنا كردهاند، اشاره به كلنگري و جمعنگري عدل داشتهاند.5) عدالت اجتماعي، ناگزير انعكاس عمدهاي نيز در قوانين اجتماعي خواهد داشت و عليرغم آنكه بعضي از متفكران غربي عدالت را به معناي قانونيت دانستهاند بايد گفت: ممكن است يك قانون و نظام اجتماعي عادلانه نباشد. بنابراين، تلاش بايد بر اين محرو قرار گيرد كه قوانين عادلانه بر جامعه حكمفرما شود. قوانين عادلانه قوانيني هستند كه حقوق هر عضوي از اعضاي جامعه را مشخص كرده باشند و به لحاظ قانوني حق افراد، گروهها، اصناف جامعه، نهادها و تاسيسات اجتماعي به آنها داده شده باشد. البته، در اينجا دادن حق به همان معناي رعايت و تبيين حق و دادن قانوني است.6) از جهت ديگر، قانون هر چقدر هم كه عادلانه و منصفانه باشد اگر مجريان آن اهل سوءاستفاده باشند، قطعاً مشكل ايجاد ميشود، از اين رو عدالت اجتماعي با روح و جان افراد ارتباط دارد، با اين حال اثر و انعكاس خاصي نيز در بخشهاي مختلف و قواي حاكمه خواهد داشت تا قوانين را عادلانه اجرا كنند و در قضاوت حق را به حقدار برسانند كه قرآن به ويژه بر اين جنبه تاكيد و اصرار فراوان دارد.7) البته، عدالت اجتماعي افزون بر آنچه تاكنون گفتهايم، تجلي و نمود خاص خود را در اوضاع اقتصادي، سياسي، اجتماعي و خانوادگي نيز خواهد داشت كه در اين نوشته ابعاد اقتصادي آن بيش از ساير ابعاد، موردنظر است.امام خميني در سخنان و بيانيههاي خود به ابعاد مختلف عدالت اشاره ميكنند: ايشان در مورد عدالت مجريان و كارگزاران و همه كساني كه به نحوي با اسلام ارتباط دارند ميفرمايد: اسلام خدايش عادل است، پيغمبرش عادل و معصوم است، امامش عادل و معصوم است، قاضياش بايد عادل باشد، فقيهش بايد عادل باشد، شاهد طلاقش هم بايد عادل باشد، امام جماعت... و جمعهاش هم بايد عادل باشد از ذات مقدس كبريا گرفته تا آخر. 59و در جاي ديگري ميفرمايد: براي اجراي عدالت... اگر يك نفر از پايينترين افراد ملت بر شخص اول مملكت ادعايي داشت پيش قاضي ميرفت قاضي شخص اول مملكت را احضار ميكرد و او هم حاضر ميشد. اينها و بسياري ديگر از سخنان ايشان در بيان ابعاد مختلف عدالت فراوان و غيرقابل احصا است.در هر حال، نتيجه عمدهاي كه ما از اين نوشته ميگيريم آن است كه آزادي و عدالت دو آرمان ملي همراه هم غيرقابل تفكيكاند كه اگر آزادي نباشد عدالت نيست و اگر عدالت نباشد آزادي به صورت يك آرمان ملي غير قابل تحقق در خواهد آمد.پيوند آزادي و عدالت
محدوده آزادي
با توجه به آنچه قبلاً گفته شد، به تفاوت اساسي ميان آزادي تكويني و آزادي تشريعي كه مورد بحث ما است پي ميبريم. زيرا آزادي تكويني در محدودهاي كه ما قدرت انتخاب داريم الزاماً به معناي مشروع بودن آن چه انتخاب ميكنيم نيست و ممكن است مشروع و يا نامشروع باشد، ولي در آزادي تشريعي هر يك از گزينهها را كه برگزينيم مشروع خواهد بود؛ يعني هيچ كيفر يا نكوهشي به دنبال ندارد. علت اين تفاوت آن است كه دايرؤ آزادي تشريعي از دايرؤ آزادي تكويني محدودتر است و قلمرو مشخص و محدودؤ معيني دارد و اصولاً پيوند آزادي و عدالت به همين محدوديت اشاره دارد. بنابراين در بحث از آزادي، بيشتر از خود آزادي بايد به بيان اين قيود و قانون و قلمرو آزادي پرداخت.گرچه محدوده آزادي را، عدالت تعيين ميكند ولي از آنجا كه عدالت مفهومي انتزاعي و كلي است و هركس در چارچوب ذوق و سليقه و بينش و يا منافع خود آن را تفسير ميكند، اولاً: قيود آزادي بايد روشنتر بيان شود و ثانياً: مصداق قانوني و تشريعي آن در خارج مشخص گردد.در مورد بيان قيود آزادي نظامهاي دموكراتيك ثبوتاً تنها بر رعايت حقوق و حدود آزادي ديگران تكيه ميكنند؛ يعني از اين ديدگاه، آزادي اعضاي جامعه يكديگر را محدود ميكنند و اثباتاً خواست اكثريت، يا قانوني را كه بر اساس راي اكثريت، اعتبار و حاكميت يافته است تعيينكننده حقوق و حدود آزاديها ميدانند.بنابراين، از اين ديدگاه اولاً: تنها قيدي كه به آزادي تكويني انسان ميخورد، آزادي ديگران است، ثانياً: مصداقاً قانوني كه اين قيد را بيان و محدوده آزادي فرد را مشخص ميكند قانون متكي بر خواست اكثريت خواهد بود. سخن فوق خالي از اشكال نيست هم دربارؤ قيود آزادي و هم در مورد قانون آزادي مجال سخن باقي است:الف) قيود آزادي: آزادي انسان. در زندگي اجتماعي در چارچوب حفظ حقوق و رعايت آزادي ديگران محدود ميشود و اين از ابعاد روشن عدالت است كه به معناي اعطاي حق به ذيحق است.آيندهنگري انسان نيز آزادي وي را محدودتر خواهد كرد. بنابراين حتي اگر فرض كنيم كه شخصي در جامعه زندگي نكند و در ارتباط با حقوق و آزاديهاي ديگران نباشد، باز هم آزادي ذاتي و تكويني او، به مقتضاي آيندهنگري او محدود خواهد شد و انسان كه عقلاً و فطرتاً به دنبال آينده بهتر است، آزاديهاي فعلي خود را محدود ميكند و اهداف بلندي كه در پي آن است، جهت آزادي وي را مشخص و محدودتر خواهد كرد.آيندهنگري انسان تنها در مسائل معنوي و اخلاقي خلاصه نميشود، بلكه بر اساس ملاحظات مادي و ساختن زندگي بهتر نيز ناگزير است براي آزاديها و خواستههاي فعلي خود، محدوديت قائل شود. ولي قطعاً در خصوص آيندهنگري انسان، جنبههاي معنوي و اخلاقي از ارزش و امتياز برجستهاي برخوردار است كه آن را از ديگر ابعاد آيندهنگري در انسان جدا ميكند.بنابراين، آزادي ذاتي انسان اقتضا دارد كه هر كار لذتبخشي را بتواند انجام دهد؛ ولي، افزون بر قيود و حدود اجتماعي و منهاي آزادي و حقوق ديگران، آيندهنگري انسان و به ويژه اهداف و ارزشهاي معنوي و مقتضيات صحيح اخلاقي نيز به حكم عقل، آزاديهاي وي را محدود خواهد كرد، زيرا هر آنچه بهتر و بادوامتر باشد در نزد انسان مطلوبتر است و عقل انسان را به دريافت و كسب آن دعوت ميكند و خداوند هم كه در قرآن ميفرمايد: والاَّخرة خير و ابقي در واقع، با توجه به همين گرايش فطري انسان به آنچه بهتر و بادوامتر است و براي آن كه با استفاده از اين گرايش، جهت صحيح حركت و زندگي وي را مشخص سازد، مصداق بهتر و بادوامتر را آخرت معرفي ميكند و از اين رهگذر انسان را به طرف معنويّات ميكشاند. بنابراين تحديد آزادي ذاتي انسان، تنها به يك قيد نيست، بلكه ميتوان آن را در سه قيد شمارش كرد؛1ـ آزادي و حقوق ديگران؛2ـ آيندهنگري در زندگي مادي انسان؛3ـ اهداف و ارزشهاي معنوي و مقتضيات صحيح اخلاقي.ب) قانون آزادي: نسبت به مورد دوم، مكتبهاي پوزيتيويست و طرفداران نظام دموكراسي، معتقدند كه قانون دموكراتيك، كه قانوني بشري و ساختؤ آراي اكثريّت است، ميتواند از حيث مصداق، حدود آزادي هر فرد را مشخص كند. اشكالي كه در اين مورد به ذهن ميرسد اين است كه تعيين حقوق و حدود آزادي تنها از يكي از دو راه امكانپذير است: يا اعمال مولويت و يا تشخيص مصالح و ملاكات واقعي كه هيچ يك در مورد قانونگذاران بشري ممكن نيست. در توضيح ميگوييم: تعيين حقوق و حدود آزادي اعضاي جامعه به طرز صحيح و دقيق از يكي از دو راه امكانپذير است: يا از راه اعمال مولويّت بايد انجام پذيرد و كسي كه ولايت بر مردم دارد حقوق و حدود آزادي آنان را تعيين كند و بر مردم است كه سخن او را بپذيرند.و يا از راه تشخيص حق و عدل و مصالح واقعي فرد و جامعه حقوق و حدود آزادي اعضا جامعه را آنچنان كه مصالح واقعي ايجاد ميكند، تعيين كند و به صورت قوانين اجتماعي عرضه بدارد.بنابراين، به روشني نتيجه ميگيريم كه تعيين حقوق اعضاي جامعه و حدود آزادي آنان به دست انسان و قانونگذاران بشري ممكن نيست؛ زيرا از آنجا كه هيچ انساني، خواه اقليت يا اكثريت يا حاكم يا غيرحاكم، خود به خود، بر ديگران هيچگونه ولايتي ندارد ـ و طرفداران نظامهاي دموكراسي خود بيش از ديگران به اين حقيقت اعتراف دارند ـ تعيين حقوق از راه اعمال مولويت براي انسانها ممكن نيست؛ چرا كه اعمال مولويت بر كسي برازنده است و از كسي پذيرفته ميشود كه مالك هستي و وليّ نعمت ديگران باشد نه از انسانهايي كه همه در عرض هم محتاج و فقير و نيازمند الطاف حقاند و هيچكدام بر ديگري برتري ندارد تا بتواند اعمال ولايت بكند و ديگران به ولايت او گردن نهند.و از آنجا كه انسان از يكسو ـ خواه اقليّت يا اكثريت يا حاكم و يا محكوم ـ محدوديت ادراكي دارد و از سوي ديگر به سبب وجود روابط پيچيده و استعدادها و نيازهاي متنوّع فردي، اجتماعي، مادّي و معنوي، تشخيص مصالح و ملاكهاي واقعي ـ كه بتواند پشتوانه دقيقي براي تعيين حقوق و حدود آزاديهاي اعضا باشد ـ براي او امكانپذير نيست. در توضيح اين سخن ميگوييم: هم ادراكات انساني، از جهت زماني و مكاني و هم ذاتش محدود است و قدرت درك بسياري از حقايق موجود را ندارد، هم خطا و نسيان و فراموشي بر او عارض ميشود و هم تحت تاثير منافع ويژه خويش قرار ميگيرد، بنابراين بدون هدايت و راهنمايي وحي صلاحيت قانونگذاري ندارد و قادر نيست حدّ و مرز دقيق آزادي افراد را تعيين كند.بنابراين نظام دموكراسي كه گروهي از مردم را به جاي خدا ميگذارد و تعيين حقوق و حدود آزاديها را در اصل به قانونگذاران بشري محوّل ميكند، هيچ اساس و پايه درستي ندارد از اين رو زيان آزادي مورد ترويج آن، كمتر از زيان استبداد و ديكتاتوري نيست، چرا كه بر اساس مصالح و ملاكات واقعي فرد و جامعه شكل نگرفته است و به لجامگسيختگي و بيبند و باري ميانجامد. از اين رو حضرت امام در اين زمينه ميفرمايد: بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن موجب تباهي جوانان و دختران و پسران ميشود، از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنرانيها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفتعمومي و مصالح كشور حرام است و بر همه ما و همه مسلمانها جلوگيري از آنها واجب است. 61اكنون با توجّه به قيودي كه در بالا گفتيم و با توجه به اينكه انسانها فاقد شرايط و صلاحيت قانونگذاري هستند توجه خواننده را به چند اشكال عمده در مورد نظامهاي بشري و قانون دموكراسي جلب ميكنم:1) مكتبهاي پوزيتيويست حدود آزادي را همان ميدانند كه در نظام دموكراسي بر خاسته از خواست اكثريت بيان شده؛ ولي، با توجّه به اينكه انسانها تحت تاثير منافع خصوصي فردي، گروهي و طبقاتي خويشاند ممكن است در اينگونه قوانين حقوق و آزاديهاي همه افراد، طبقات و گروهها به طور عادلانه رعايت نشده باشد و همه اعضاي جامعه به آزادي تشريعي كه حق واقعي آنها است دست نيابند.2) از آنجا كه خواست اكثريّت را مطلق ميدانند و آن را اساس اعتبار و مشروعيّت قانون معرّفي ميكنند، اين امكان وجود دارد كه اكثريت تحت تاثير بعضي تمايلات و جاذبههاي سطحي، قوانيني وضع كند كه آينده جامعه را تهديد كند و عملاً نتايج خسارت باري براي آن دربرداشته باشد.3) از آنجا كه يكي از شرايط قانونگذاري، علم و معرفت كامل به انسان است ـ با همه ابعاد مادّي و معنوي و فردي و اجتماعي و با همؤ گرايشها و نيازها و استعدادهاي متنوعي كه دارد ـ و انسان (اعم از اكثريت يا اقليّت) فاقد چنين شناخت وسيع و عميقي از افراد و جوامع انساني است بيترديد ممكن است قانونگذاران بشري به سبب جهل به حقيقت پيچيده انسان، ابعاد معنوي و مقتضيات صحيح اخلاقي وي را رعايت نكنند و با مشخص نكردن محدوده درست و دقيق آزادي، آينده، معنويت و ابعاد اخلاقي وي را تهديد كنند.4) در صورتي كه خواست اكثريّت به طور مطلق ملاك و معيار قانون قرار گيرد عملاً جمع بين مقتضيات اخلاقي با قانون دموكراسي كه مبتني بر خوسات اكثريت است، در مواردي ناممكن خواهد بود؛ زيرا، در اين صورت، هيچ چيزي كه اكثريت را ملزم به رعايت اصول اخلاقي درخواستههاي خود بكند وجود ندارد و ممكن است اكثريت، قانوني را به وجود آورد كه منشا سقوط اخلاقي جامعه بشود، البته، دموكراسي اگر به معناي مردمسالاري در چارچوب اصول و ارزشهاي اسلامي و در درون نظام جمهوري اسلامي با حفظ اصول و ارزشهاي مطلق آن باشد چنانكه بعضي از متدينين به كار ميگيرند مورد اشكال قرار نميگيرد و اصولاً نظام جمهوري اسلامي با اتكأ به آراي مردم شكل گرفته است.خلاصه و نتيجه:
در اينكه خدا انسان را تكويناً آزاد آفريده شكي نيست ولي مهمّ اين است كه قيود و استثناهاي آن و آزادي تشريعي انسان را بشناسيم؛ موضوعي كه در رعايت حقوق ديگران، آينده فرد و جامعه و اهداف معنوي و مقتضيات اخلاقي خلاصه ميشود. انسانها صلاحيّت قانونگذاري و تعيين محدوده دقيق آزادي را ندارند. اين عدالت است كه محدوده آزادي را مشخص ميكند ولي از آنجا كه عدالت يك مفهومي كلّي است، نميتواند مشكلي را حل كند جز آنكه بر مصداق خارجي مشخص و قوانين رفتاري خاصّي تطبيق شود و نيز گرچه گرايش به عدالت عمومي و فراگير است، ولي در بيان مصداق آن، پيوسته ميان جوامع بشري اختلافنظر فراواني وجود دارد و با وجود اين هركسي كار خود را مصداق عدالت ميداند و حتي كساني چون هيتلر و صدام هم دم از عدالت ميزنند. بنابراين ميتوان گفت: تعيين مصداق عدالت و قانون عادلانه، تنها به دست خداوند امكانپذير است كه هم به نيازها و حقوق و ابعاد مادي و معنوي و اخلاقي انسان آگاهي دارد و هم جز مصالح فردي و اجتماعي انسان در نظر ندارد و تحت تاثير منافع شخصي قرار نميگيرد و هيچ خطا و غفلتي بر او عارض نميشود. بنابراين، تنها قانون عادلانهاي كه ميتواند محدوده دقيق آزاديها را مشخص كند، شريعت اسلام است كه خداوند توسط پيامبر خود براي اداره جامعه و حركت تكاملي انسان فرستاده است.حضرت امام نيز قانون اسلام را تنها مصداق عدالت معرفي كرده، ميفرمايد: مطمئن باشيد آنچه صلاح جامعه است در بسط عدالت و رفع ايادي ظلمه و تامين استقلال و آزادي و جريانات اقتصادي و تعديل ثروت به طور عادلانه و قابل عمل و عينيت در اسلام به طور كامل ميباشد. 62و در پيام ديگر خود ميفرمايد: نهضت اسلامي خود را ادامه دهيد تا با خواست خدا دست غارتگران حقوق شما و ساير ملت را قطع، و به بركت حكومت اسلامي به عدالت حقيقي و برخورداري از نعمتهاي الهي نائل شويم. 63و در مصاحبه خود با خبرنگار فيگارو ميفرمايد: شناخت اصيل اسلام، ما را به ترقي جامعهاي كه سرشار از استعدادها و تقواي انساني و عدالت اجتماعي است راهنمايي ميكند. 64و در جاي ديگر فرمودهاند: عدالت اجتماعي و برنامههايي كه اسلام اجرا ميكند، به مصلحت تمام طبقات است. 65حضرت امام به اين نكته ظريف نيز اشاره كردهاند كه شناخت اصيل اسلام ميتواند ما را به عدالت اجتماعي و حدود دقيق آزاديها رهنمون گردد. با اين حال، ممكن است كجفهميها و كجانديشيها و تقصير و قصور ما در درك درست قوانين اسلام، مشكل ايجاد كند كه مشورت با اهل فكر و نظر و تخصّص، از متدينين دلسوز و تضارب افكار ميتواند بسياري از اين مشكلات را بردارد.حضرت امام آزادي ايران را، چه در سطح بينالمللي و چه در سطح ملي، تنها و تنها، با حاكميت اسلام ممكن ميداند و بر اين حقيقت هميشه تاكيد كرده است:ملت ايران مسلمان است و اسلام را ميخواهد؛ آن اسلامي كه در پناه آن آزادي و استقلال است، رفع ايادي اجانب است، هدم پايگاه ظلم و فساد است....... وظيفه همؤ مسلمانان... است كه براي دفاع از اسلام عزيز و حفظ احكام حياتبخش آن، كه ضامن استقلال و آزادي است... بگويند و بنويسند. 66و نيز ميفرمايد: اسلام سرمنشا همه آزاديها... همه استقلالها است... ما ميگوييم غلام حلقه به گوش ديگران نباشيد... شما دولت اسلامي هستيد... عزيز باشيد... استقلال را حفظ كنيد تبعيت را دست برداريد. 67و ميفرمايد: تاريخ پرافتخار اسلام... مبدع عدالت و آزادي و رشد فردي و اجتماعي و سياسي است. 68از اين رو امام پيوسته بر حفظ و پاسداري و مراقبت از اسلام تاكيد ميكنند و نسبت به تهديدهايي كه متوجه اسلام و اركان و پايههاي اسلام است، به مردم هشدار ميدهد: دستگاه جبار درصدد تصرف در احكام ضروريه اسلام است... . 69و نيز ميفرمايد: اكنون وصيت من به مجلس شوراي اسلامي... و رئيس جمهور... و به شوراي نگهبان و شوراي قضايي و دولت در هر زمان آن است كه نگذارند اين دستگاههاي خبري و مطبوعات و مجلهها از اسلام و مصالح كشور منحرف شوند و بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن موجب تباهي جوانان و دختران و پسران ميشود. 70ايشان در عين آنكه اظهار داشتهاند كه باب اجتهاد بايد باز باشد و كسي نميتواند راي خود را بر ديگري تحميل كند؛ وحدت رويه را عملاً براي حكومت و جامعه ضروري ميدانند و بر مصلحت حفظ نظام تاكيد ميكنند:در جمهوري اسلامي جز در مواردي نادر كه اسلام و حيثيت نظام در خطر باشد، آن هم با تشخيص موضوع از طرف كارشناسان دانا، هيچكس نميتواند راي خود را بر ديگري تحميل كند. 71و ميفرمايد: در حكومت اسلامي هميشه بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضا ميكند كه نظرات اجتهادي ـ فقهي در زمينههاي مختلف، ولو مخالف يكديگر، آزادانه عرضه شود و كسي توان و حق جلوگيري از آن را ندارد؛ ولي مهم شناخت درست حكومت و جامعه است كه بر اساس آن، نظام اسلامي بتواند بنفع مسلمانان برنامهريزي كند كه وحدت رويه و عمل ضروري است. 72و در جاي ديگر ميفرمايند: تا زماني كه اختلاف و موضعگيريها در حريم مسائل مذكور باشد، ترديدي متوجه انقلاب نيست؛ اختلاف اگر زيربنايي و اصولي شد، موجب سستي نظام ميشود. 73با توجه به سخنان بالا ميتوان دريافت كه از ديد امام مسئله حفظ نظام از واجبات بسيار مهم است و همه بايد با چنگ و دندان در حفظ آن بكوشند. از اين رو است كه پيوسته در كنار هر نوع آزادي كه مطرح ميكنند در ادامه، استثناي آن را بيان ميكنند. از يك سو اظهار ميكنند كه همه بايد در آراي خود آزاد باشند و هيچكس راي خود را بر ديگري تحميل نكند ولي بلافاصله اين استثنا را ميآورده كه: مگر اسلام و حيثيت اسلام در خطر باشد.در مورد ديگر، راه اجتهاد را باز ميدانند به گونهاي كه هيچكس حق جلوگيري از آن را ندارد؛ و در همين حال به سرعت اظهار ميكنند كه: اساس حكومت و اداره جامعه بر وحدت رويه است و نبايد جامعه به سوي هرج و مرج كشيده شود و اين حقيقتي است كه فقها در بيان تفاوت حكم و فتوا مطرح كردهاند. فتوا دادن آزاد است؛ ولي، عملاً حكم بايد اجرا شود و همه، حتي آنان كه در عقيده مخالفاند، در عمل بايد به آن پايبند باشند والاّ حكومت و جامعهاي باقي نميماند.اختلافات و موضعگيريهاي سياسي را براي انقلاب بيضرر معرفي ميكنند؛ مشروط بر اينكه در چارچوب اصول باشد و متوجه اساس و اصول نظام نشود، براي براندازي نباشد و به انكار ضروريات نينجامد؛ زيرا اگر در اختلافات، حد و مرزهاي اصولي به صورت چارچوب مورد اتفاق همه گروهها رعايت نشود، سستي و تزلزل اصل نظام را در پي خواهد داشت؛ موضوعي كه هرگز براي رهبر انقلاب قابل تحمل نبوده است. 16. همان، قصارالحكم، 211. 19. مومنون 23، آيه 71. 14. فرقان 25، آيات 43 و 44. 11. همان، قصارالحكم 237. 15. نهجالبلاغه، نامه 53. 12. همان، خطبه 129. 10. نهجالبلاغه، تحقيق صبحي صالح، نامه 31. 13. جاثيه 45، آيه 23. 18. همان، قصارالحكم 424. 17. همان، نامه 71. 1. نهجالبلاغه، نامه 31. 28. همان، ص 225. 2. صحيفه نور، ج 21، ص 185. 24. كهف 18، آيه 28. 27. صحيفه نور، ج 1، ص 224. 29. همان، ص 156. 26. نهجالبلاغه، خطبه 50. 20. همان، خطبه 29 و 97... 22. همان، نامه 15. 21. نهجالبلاغه، نامه 15. 25. روم 30، آيه 29. 23. اعراف 7، آيه 176. 28. همان، ص 225. 36. همان، ص 18. 3. همان، ج 1، ص 68. 32. وصيتنامه امام خميني، ص 23. 39. وصيتنامه، ص 37 و صحيفه نور، ج 21، ص 178. 31. صحيفه نور، ج 21، ص 21. 38. حديد 57، آيه 25. 37. نسأ 4، آيه 75. 33. همان، ص 24 و 25. 30. وصيتنامه امام خميني، ص 36. 35. صحيفه نور، ج 2، ص 6. 33. همان، ص 24 و 25. 34. همان، ص 25. 47. نهجالبلاغه، قصارالحكم، شماره 437. 41. وصيتنامه، ص 23. 49. الميزان، ج 13، ص 301 و 302. 44. همان، ص 36. 43. همان، ص 33. 40. وصيتنامه، ص 82 و صحيفه نور، ج 21، ص 200. 45. همان، ص 38. 42. وصيتنامه، ص 23. 4. همان، ص 49. 48. راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن. 46. صحيفهنور، ج 21، ص 109. 50. همان، ج 12، ص 331. 52. علامه طباطبائي، الميزان، ج 6، ص 206. 55. نهجالبلاغه، قصارالحكم، شماره 437. 56. نحل (16) آيه 90. 5. همان، ص 186. 59. صحيفه نور، ج 2، ص 6. 57. علامه طباطبايي، الميزان، ج 12، ص 332. 58. نهجالبلاغه، قصارالحكم، ش 437. 51. ر.ك: امام خميني، تحريرالوسيله، ج 1، ص 259 و نيز جواهر الكلام، ج 13، ص 275 به بعد. 54. اقتباس از درآمدي بر حقوق اسلامي، دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، ص 193 نقل از افلاطون. 53. ر. ك: شهيد مرتضي مطهري، عدل الهي، ص 23. 62. همان، ج 2، ص 18. 64. همان، ص 159. 61. صحيفه نور، ج 21، ص 195. 66. همان، ج 1، ص 250. 65. همان، ج 3، ص 84. 67. همان، ص 68. 68. همان، ص 253. 60. همان، ج 3، ص 84. 63. همان، ص 115. 69. همان، ج 1، ص 49. 6. همان، ص 68. 7. همان، ص 211 و 212. 71. همان، ص 21. 73. همان، ص 47. 70. همان، ج 21، ص 195. 72. همان، ص 47. 8. همان، ج 1، ص 215. 9. همان، ج 1، ص 250.