امکان پاسخی اسلامی و معاصر به جهانی شدن (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امکان پاسخی اسلامی و معاصر به جهانی شدن (1) - نسخه متنی

ابراهیم ابوربیع؛ مترجم: غلامرضا مرادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امكان‏پاسخي‏اسلامي‏ومعاصربه‏جهاني‏شدن (قسمت دوم)

دكترابراهيم‏ابوربيع

غلامرضا مرادي

استقلال‏فرهنگي‏درسايه‏ي‏جهاني‏شدن

دولت‏هاي قومي اسلامي جديد، وارث جهاني از تناقضات شدند. در همان حال كه آنان براي رهايي از استعمار فرهنگي ـ سياسي پس از كسب استقلال مي‏كوشيدند، استعمار جديد به صورت مستقيم و در قالب روابط اقتصادي و سياسي جلوه‏گر شد. كشورهاي مركز (استعمارگر سابق) در تعامل با امور اقتصادي و بين المللي مستعمرات سابق خود، همواره دست بخشنده داشتند. به نظر بسياري از متفكران عرب، جهاني شدن آخرين مرحله‏ي استعمار جديد و «اوج كام‏يابي طرح سرمايه داري جهاني است.»1 استعمار جديد به مركز اجازه داد تا بازارهايش را حفظ كند و نفوذ فرهنگي ـ و احيانا نيروهايش را ـ با كم‏ترين هزينه ابقا كند. در حالي كه سنجش و ارزيابي كمّي عوامل اقتصادي امكان دارد، سنجش عوامل فرهنگي به شيوه‏ي كمّي، بسيار دشوار است. با پايان يافتن استعمارِ رسمي، توده‏اي از عناصر فرهنگي پيچيده به جا ماند كه غلبه‏ي بر آن در كوتاه مدت، امكان نداشت. نخبگان فكري در نظام قديم كه با استعمار سياسي ـ و نه فرهنگي ـ مبارزه مي‏كردند، خود را در مركز مسلط و معلق ميان فرهنگ غربي ـ كه آن را پذيرفته بودند ـ و فرهنگ اصلي كشور خود يافتند و كساني كه قوميّت را ترجيح دادند ـ همانند كشورهاي شمال آفريقا ـ از تنوع فرهنگ‏ها و استقلالِ از فرهنگ مسلط غربي پشتيباني كردند.

پسا استعمار ـ كه هم زاد استعمار جديد است ـ محصول نظام جديد جهاني است2. غالبا اشغال نظامي كشورها به وسيله‏ي كشورهاي اروپايي و سيطره‏ي مستقيم بر منابع طبيعي آنها ره‏آوردهاي استعمار ـ به عنوان حادثه‏اي تاريخي و پراهميت ـ است و اين خود نوعي تمايز را ميان منافع راهبردي استعمار ايجاد مي‏كند. نخبگان سياسي بسياري از كشورهاي ناسيوناليست با تقليد كوركورانه از غرب در جهت نوسازي كشور خود كوشيدند از حمايت سياسي و نظامي‏اي كه غرب به آنان بخشيده بود، بهره جويند؛ براي مثال غرب هيچ‏گاه در اين كشورها مسأله‏ي «حقوق بشر» و «نبود دموكراسي» را عَلَم نكرده است؛ زيرا همه‏ي اهتمامش منحصر به حفظ منافع خود است. استعمار جديد با شكلي جديد از سيطره‏ي اقتصادي پايه‏گذاري شده است كه اجازه‏ي ظهور شكل‏هاي متمايز ديگري از سلطه‏ي سياسي و فكري و فرهنگي را مي‏دهد. كشورهاي جهان سوم طي دوره‏ي جنگ سرد تا اندازه‏اي احساس كردند كه فشار سياسي و فرهنگي غرب كم شده است؛ زيرا وجود توازن قواي جهاني مجال آزادي عمل را برايشان فراهم مي‏كرد، اما اين اوضاع با سقوط اتحاد جماهير شوروي تغيير كرد. اين حادثه، جهان عرب و فرهنگ عربي را در برابر هيمنه‏ي امريكا بي دفاع گذاشت و با ظهور ايالات متحده‏ي امريكا به عنوان ابرقدرتي تك تاز، كشورهاي مركز، برخي از كشورها به پشتيباني از تروريسم متهم كرده و مي‏كنند.

از عصر استعمار تا كنون، كشورهاي پيرامون بر «مركز» تكيه دارند. انتشار افكار از طريق ماهواره‏ها، رابطه‏ي جديدي بين جهان اسلام و غرب پديد آورد و غرب منادي چيزي شده است كه مي‏توان آن را فرهنگ امپرياليسمِ مسلط ناميد.3 غالب متفكران مسلمان كه جواني‏شان را در سايه‏ي استعمار سپري كرده‏اند، ما را به دست آوردهاي اساسي متفكران اروپايي و امريكايي و پيشرفت ايالات متحده در سال‏هاي اخير و تاثير

فرهنگيِ جهاني‏اش ـ حتي بر اروپا ـ توجه مي‏دهند و مي‏گويند: «امپراطوري امريكا در جهان «تك» است و به پيشرفت مطلق دست يافته است و براي نخستين بار در تاريخ انساني اين پديده غربي باقي مي‏ماند.»4

ايالات متحده يگانه امپراطور جهان است؛ زيرا توليد كننده‏ي اصلي انواع كالاها و نيز مصرف كننده‏اي آزمند است و تاريخش از آغاز با ميل افراطي به توسعه‏طلبي تمايز يافته است. تاريخ امريكا به طور كامل با گرايش دائمي به سوي افزون‏طلبي، تشنگي به زمين و تشنگي به قدرت نشان‏دار شده است و تشنگي، مقتضي بسياري از نيازها است كه اشباع آن را ضروري مي‏نمايد.5 بنابر نظر منتقد ادبي پرآوازه‏ي امريكايي ادموند ويلسون، افزون‏طلبي امريكا در آن سوي آب‏ها پس از شكست آلمانِ نازي، امري صرفا تصادفي نبود. معتقد بوديم كه ما اروپا را آزاد مي‏كنيم و با استعمار فئودالي ژاپن مي‏جنگيم، اما خود ما پس از جنگ (جهاني دوم) ناگهان به صورت ناخوانده تبديل به اشغال‏گر سرزمين‏هاي امريكايي و اروپايي و آسيايي و خاورميانه شديم؛ همان گونه كه فرانسوي‏ها در الجزاير، بريتانيايي‏ها در قبرس و روس‏ها در اروپاي ميانه اين چنين بودند. ما پس از برخورد با استعمارگران ديگر در طول سال‏هاي دراز، نوع جديد و ويژه‏اي را از استعمار ابداع كرديم و خود را در وضعيتي يافتيم كه در برابر اتحاد شوروي، ترش رويي كرده‏ايم و ميلياردها دلار را صرف سلاح‏هايي ضد شوروي يا آزمايش سلاح‏هايي خطرناك براي ساكنان كشور خود كرده‏ايم، بي‏آن كه محرك جدي و حقيقي داشته باشيم؛ البته سببي كم خردانه داشتيم و آن چالش با روسها بر سر سيطره بربخش‏هاي گسترده‏اي از جهان بود.6

به نظر بسياري از متفكران جهان سوم، امريكاي پيروز، جلوه‏ي تازه جهاني شدن است. امريكا از نوع جديدي از الگوهاي اقتصادي و سياسي پشتيباني مي‏كند. «جهاني شدن علاوه بر اين كه نظامي اقتصادي است، ايدئولوژي‏اي است كه به اين نظام خدمت مي‏كند. بنابراين، جهاني شدن و امريكايي شدن تااندازه‏ي زيادي با همديگر هماهنگ هستند.7»

جهان اسلام در مسير دست‏يابي به توسعه، به علم و فن‏آوري غربي نيازمند است، با اين حال، واردات علم غربي بدون ارزش‏هاي اخلاقي‏اي كه زاييده‏ي اين علم است، امكان ندارد. غرب در مسير استعماري‏اش از فرهنگ و انديشه‏ها براي استعمار جهان سوم بهره برده است كه نشانه‏اش شكوفايي شرق‏شناسي و فزوني گروه‏هاي تبشيري و فعاليت‏هاي مشابه است. هم چنين استعمار سنتي با حضور مادي نيروهايش در سرزمين‏هاي آن سوي آب‏ها باقي ماند و به اين ترتيب تهاجم مادي و تهاجم فكري دست در دست يك‏ديگر و يار يك‏ديگر بوده‏اند؛ اما موضع استعمارگران در عصر استعمار جديد با پيشرفت سريع‏شان در فن آوري و به خطر افتادن تكامل فكري و فرهنگي ملت‏هاي كوچك موضوعي متفاوت بود. هدف استعمار در اين مرحله، ايجاد طبقه‏اي از نخبگان فرهنگي بومي بر مبناي ارزش‏هاي غربي و كاشتن نهال نظام آموزشي و فكري غربي در جهان سوم بود. ماهيت فرهنگ استعمار نيز، ايدئولوژيك بود. امروزه تهاجم فرهنگي از طريق فن آوري‏هاي پيشرفته به اين نتيجه رسيده است: فرهنگ غربي ـ علاوه بر ماهيت ايدئولوژيكش ـ به سركوب ابزارهاي انتقادي و عقلاني در جهان اسلام پرداخته و در وضع كنوني عقل عربي و اسلامي را نشانه رفته، مي‏كوشد آن را وادارد تا گذشته‏ي متمايز و درخشانش را فراموش كند.

يكي از حقايق تأسف برانگيز جهان كنوني اين است كه هيچ قدرتي در آن يافت نمي‏شود كه قدرت رقابت با سلطه‏ي اقتصادي و فكري امريكا را داشته باشد. اين كشور سرچشمه‏هاي اقتصادي و فن آوري بزرگ و پيشرفته و مهارت نظامي و قدرت اراده‏ي تهاجم فكري ـ فرهنگي را با همه‏ي دنيا دارا است.8 در اين جا پرسش نخست مقاله را بار ديگر تكرار مي‏كنم: براي تحقق نهضت فرهنگي، سياسي و اجتماعي عقلاني جهان معاصر اسلامي، چه بايد كرد؟ جهان اسلام نمي‏تواند بدون در اختيار داشتن تضمين‏هاي كامل وارد چالش با غرب فرهنگي معاصر و به ويژه چالش با ايالات متحده در بستر نظام جديد جهاني شود. نظام جهاني جديد پديده‏ي سياسي فراگيري است.

با تكيه بر استدلال‏هاي گذشته، مي‏توان گفت وظيفه‏ي كنوني جهان سوم، تلاش براي رهايي اقتصادي و سياسي از اين سلطه‏ي جديد است و يكي از عوامل سرنوشت ساز در اين مسير، رهايي از استعمار فرهنگي است؛ زيرا هدف اساسي در مرحله‏ي پس از استعمار، سلطه‏ي فرهنگي و رواج ارزش‏هاي غربي در جهان سوم است.9 شمال (جهان اول) از انجام گفت و گو و مناقشه‏ي جامع با جنوب بر سر ارزش‏هاي فرهنگي سرباز مي‏زند؛ زيرا چنين فرض گرفته است كه ارزش‏هاي ويژه‏ي او، ارزش‏هاي جهاني يا «معيار» است و پذيرش اين ارزش‏ها، مشكلات (اقتصادي و اجتماعي) جهان سوم را حل خواهد كرد.10 گذشته از توانايي‏هاي برتر نظامي و هسته‏اي غرب، بايد اذعان داشت كه مرحله‏ي پسا استعمار، سلاحي است كه هدف آن فرو پاشاندن تكثر فرهنگي در جهان امروز است.11 امروزه فرهنگ جهاني واحد و هم گوني سر برآورده كه «فرهنگ غرب گرايي» نام دارد.12

تصادفي نيست كه غالب مناطق درگير و پربرخورد در جهان اسلام قرار دارد. سبب اساسي اين امر، سر برتافتن غرب از دست يابي به تفاهم با هر نظام ارزشي‏اي ـ جز نظام ارزشي غرب ـ است. با اين حال، تنها عوامل خارجي سبب اين مشكل نيستند؛ زيرا جهان اسلام نيز، مانند بيش‏تر كشورهاي جهان سوم از نبود دموكراسي و بحران حقوق بشر و كمبود كانال‏هاي دموكراتيكي كه مردم از طريق آن بتوانند آزادانه آراي خود را بيان كنند، رنج مي‏برد. از اين وضع نيز، مبارزه‏جويي جدي با غرب زاده نمي‏شود. به اين ترتيب، توليد سلاح در سايه‏ي جهاني شدن در حال فزوني است و مصرف كنندگان اصلي اين سلاح‏ها كشورهاي جنوب ـ آفريقا و خاورميانه و افغانستان ـ هستند و جنگ‏هاي خانگي به گونه‏اي جدي در مناطق جنوب در حال فزوني است؛ زيرا غرب پس از جنگ جهاني دوم درس مهمي آموخت. آن درس اين بود كه هيچ جنگي در اروپا و شمال برافروخته نشود. اين همه در سايه‏ي نبود گفت‏وگوي فرهنگي جدي بين شمال و جنوب شكل گرفته است و از ديگر سو، نبود ارتباط و تسامح فرهنگي، صلح را براي سال‏هاي آينده در معرض خطر قرار داده است.

معضل اساسي‏اي كه روياروي جهان اسلامي معاصر قرار دارد، حفظ تكثر و تنوع فرهنگي جهاني در برابر سلطه‏ي فزآينده‏ي امريكا است. رسيدن به اين وضع، نيازمند تحقق دگرگوني اساسي در تفكر كشورهاي شمال و جنوب است. شمال بايد تنوع فرهنگي را به رسميت بشناسد و جنوب بايد بر استقلال فرهنگي‏اش پافشاري كند. و به قول يكي از اسلام گرايانِ شمال آفريقا «رهايي از استعمار فرهنگي، وظيفه‏ي چندين نسل است.»13

ايالات متحده پس از فرو پاشي اتحاد جماهير شوروي، آغاز به راه انداختن جنگ بر ضد دشمنان جديد جهاني‏اش كرد و اين امر به روشني در نظريه‏ي ساموئل هانتينگتون14 به چشم مي‏خورد. غرب به دفع خطر اسلام يا تروريسم اسلامي و يا اصول گرايي اسلامي مشغول شد و جهان اسلام با همه‏ي تركيبات فرهنگي و نژادي‏اش تا اندازه‏ي اين كلمات تقليل داده شد، و اين نكته ناديده گرفته شد كه بيش‏تر مسلمانان در كشورهايي زندگي مي‏كنند كه نظام‏هاي سياسي آنها مورد حمايت غرب و دموكراسي‏هاي غربي است.15 رهايي از استعمار، در واقع زماني آغاز خواهد شد كه نخبگان فكري در جهان سوم و غرب به طور جدي اين ايده را بپذيرند كه نوسازي به معناي غربي‏سازي نيست و راه‏هاي غير غربي هم دارد.

گسترش‏اطلاعات

يكي از پديده‏هاي برجسته‏اي كه تمدن جديد را متمايز كرده است، تحول عميقي است كه با تبديل تمدن از فرهنگ توليد به فرهنگ اطلاعات و معرفت علمي پديد آمده است. اين تغيير مرهون جهش‏هاي ريشه‏اي در علم و فن آوري است. برتري علمي غرب سبب شكاف عميقِ اطلاعاتي بين شمال و جنوب شده است؛ چندان كه پُر كردن آن امكان ندارد و حتي وسعت اين شكاف روز به روز بيش‏تر هم مي‏شود؛ براي مثال ايالات متحده‏ي امريكا، 56 درصد از مجموع اطلاعات بانك‏هاي اطلاعاتي ـ به ويژه بانك اطلاعات تحقيقي و علمي ـ جهان را دارا است، در حالي كه همه‏ي اروپا، 28 درصد و ژاپن 12 درصد و تمام جهان سوم 1 درصد آن را در اختيار دارد.

شكاف اطلاعاتي ميان شمال و جنوب در عصر جهاني شدن، با اين قدرت افسار گسيخته ـ كه به عنوان قدرت زور و ارتباطات معرفي مي‏شود ـ و آغاز جنگ فن آوري ـ به قول ريچارد فاولك استاد دانشگاه پرنيستون ـ هم آهنگ بوده است. نخبگان كنوني امريكا و غرب، معتقد هستند امكانات علم ارتباطات نامحدود است. برخي از استراتژيست‏ها در ايالات متحده اميدوارند تا رهبري كانال‏هاي ارتباطاتي و سرمايه‏ي افسانه‏اي زاييده شده از مصنوعات فكريِ آموزش و معرفت را در دست گيرند. آنان بر آنند تا پايه‏هاي امپراطوري عصر جديد الكترونيكي را بنا كنند كه بازار جهاني در مركز اين امپراطوري به لطف تكنيك‏هاي آينده به ضعف مي‏گرايد.16

كشوري با قدرتِ جوانيِ ايالات متحده هنوز هم شيفته‏ي يورش مهاجران است كه مروّجان امريكايي شدن هستند. در آغاز مقدار زمين‏هايي كه مهاجران فتح مي‏كردند نا محدود بود، اما با پايان قرن نوزدهم اين گشادگي اقليمي متوقف شد. ديگر فرد امريكايي مي‏بايست مرزهاي تازه‏اي را تثبيت مي‏كرد و مرزهاي نظام جديد جهاني، همان جنگ فضايي بود؛ يعني نفوذ كامل به منابع سيبري و مهاجرت بسياري از كارشناسان برجسته‏ي فن‏آوران از اتحاد شوروي، ايالات متحده صاحب منابع غني و بادآورده‏ي تكنولوژيك شد و روند جهاني شدن به سبك امريكايي‏اش به صورت جدي آغاز شد.17 بايد به اين نكته توجه كرد كه «مركزِ» پيشرفته، فن‏آوري ماهر جهان سوم را به مهاجرت تشويق مي‏كند و روند وضع قوانيني آغاز شده است كه مهاجرت را براي غير متخصصان بسيار دشوار مي‏كند.18

اين وضع به برتري سياسي و اقتصادي غرب و رواج انديشه‏هاي غربي از طريق كسب فن‏آوري‏هاي غربي و سرازير شدن مغزها از جهان سوم به مركز و محو تدريجي ارزش‏هاي فكري و فرهنگي و علمي جهان سوم انجاميده است.19

به رغم برتري اطلاعاتي‏اي كه غرب مي‏نماياند، فروع آن هنوز هم جز چيزهايي بسيار اندك، از ملت‏هاي جهان سوم و چالش‏هاي فراروي آنها، نمي‏داند؛ زيرا تبليغات مردمي كنوني در مركزِ پيروز، از مشابه بيست سال پيش خود، برتر نيست؛ زيرا هنوز هم جنگ تجاهل‏آميزي با مشكلات حقيقي اثر گذار در جنوب به راه مي‏اندازد و اين وجه دوگانه‏ي جهاني شدن ـ يعني اطلاعات فراوان از جهان سوم و شناخت بسيار اندك از مشكلات آن ـ زماني خطرناك‏تر مي‏شود كه نيروهاي سرمايه داري جديد در همه‏ي اركان جهان وارد شده، آن را متناسب با مقتضيات اقتصاد جديد جهاني، ساختار بندي مي‏كنند.20 غرب فن‏آوري‏هاي تحقيقاتي‏اش را براي ربودن سودهاي بيش‏تر از جهان سوم و به ويژه تداوم اوضاع نابرابر بين شمال و جنوب به كار گرفته است.21

مهاجرت‏نخبگان

جهاني شدن روند سرازيري مغزها از جهان سوم به مركز پيشرفته را سرعت بخشيده است. بسياري از متخصصان و متفكران جهان سوم، اقامت در ايالات متحده را ترجيح مي‏دهند. به اين روند به حق، عنوان «تحمل فكري» داده شده است؛ زير اين روند سبب جمع‏آوري كارشناسان از كشورهاي فقيري مي‏شود كه در همه‏ي زمينه‏هاي علمي شديدا نيازمند آنها هستند.

انگيزه‏ي بسياري از مهاجران تنها دست يابي به سطوح اقتصادي و اجتماعي بهتر نيست، بلكه يكي از انگيزه‏هايشان اين است كه روند رشد و توسعه در كشورهايشان فاقد نگرشي درست به مشاركت خلاقانه‏ي اين نيروها است. مكمل اين وضع، تقليد كوركورانه‏ي كشورهاي جنوب از كشورهاي شمال است كه به انتقال فن‏آوري بدون مشاركت خلاقانه در روند آن انجاميده است؛ به عبارت ديگر، جنوب مي‏تواند فن‏آوري را بخرد، اما بايد پيش از آن شكل خاصي از نوگرايي و نوسازي را ابداع كند و ابداع اين شكل با تداوم مهاجرت نيروهاي متخصص امكان ندارد. از نمونه‏هاي اين وضع نابسامان، رنجي است كه جهان اسلام و ديگر كشورهاي جهان سوم از مشكلات در هم تنيده ـ مانند بي‏سوادي، فقدان روح پژوهش و تحقيق علمي و كمبود ارزش‏هاي دموكراتيك ـ مي‏برد.

سيل مهاجرت سرمايه‏هاي فكري، پديده‏اي هشدار دهنده است، مگر آن كه به نتايج مثبت منجر شود، مانند اين كه در مركز پيشرفته، گفت‏وگو ميان انسان‏هاي وابسته به مجموعه‏هاي فرهنگي و ديني متفاوت، بر سر ارزش‏هاي ديني و فرهنگي رقيب در گيرد.22 افزون بر اين، شمال نيازمند نيروي كار جهان سوم است. اروپا نيروي كار ماهر و غير ماهر را از بسياري كشورهاي جهان سوم ـ و بيش‏تر از مغرب و الجزاير و تونس و تركيه و پاكستان ـ وارد مي‏كند. اين مهاجرت‏هاي گروهيِ پيوسته، نشانه‏ي پس ماندگي مداوم اين كشورها است؛ زيرا پس ماندگي به معناي ناتواني از ابداع و به كارگيري خردمندانه‏ي منابع انساني است. مهاجران متخصص تنها به علل مالي از كشورهاي خود كوچ نمي‏كنند، بلكه هم چنين از آن رو دل به مهاجرت مي‏بندند كه كشور پذيرنده، فرصت بهتري براي آنان جهت دستيابي به آموزش برتر در تخصص خود و زمينه‏هاي پيشرفت‏شان را فراهم مي‏كند.

اطلاعات‏علمي‏وفرهنگ‏درچشم‏اندازه‏آينده

معرفت علمي، شاخص اساسي توسعه و پيشرفت در جهان معاصر است و با توجه به پيشرفت سريع در علم و فن آوري، جهان معرفت، اطلاعات علمي‏اش را از دوره‏هاي قديم يا نزديك آن افزايش خواهد داد و اگر به اين حقيقت توجه كنيد كه ما امروزه بيش از آنچه كه گذشتگان ما در هزار سال پيش مي‏آموختند، مي‏آموزيم، متوجه وسعت ميزان اطلاعات خواهيم شد. با اين حال غرب و ژاپن بر بيش‏تر اين اطلاعات، اِعمال قدرت مي‏كنند و مهاجرت مغزهاي جهان سوم به مركز، هم چنان استمرار دارد و اين در ايجاد شكاف‏هاي معرفتي عمده ميان شمال و جنوب، مؤثر بوده است. شمال احساس برتري فرهنگي مي‏كند و دشوار است كه با اين وضع، ارتباط فرهنگي فّعالي ميان شمال و جنوب پي ريخته شود؛ زيرا تمركز نژادي پيرامون «خود» ايجاد رابطه‏ي فرهنگي حقيقي را دشوار كرده است.23 غرب كه امروزه 22 درصد از ساكنان جهان را در خود جاي داده است، 16 درصد از جمعيتش 70 درصد از كل منابع جهان را مصرف مي‏كند. اين گروه سه دغدغه‏ي اصلي دارند: رويكردهاي سكونتي جهان سوم، اخلاق مسيحي ـ يهودي و ژاپن.24

جهان امروزه با چالش تكثر فرهنگي رويارو است و آينده شاهد دو سناريوي محتمل خواهد بود: يا تثبيت دوباره‏ي نظام بين المللي يك قطبي؛ چنان كه امروزه در نظام جديد جهاني با برتري برجسته‏ي امريكا ديده مي‏شود و يا پذيرش تكثر فرهنگي كه ارزشي است شايسته‏ي دفاع از سوي ـ جهان. بدون اين دفاع، جهان سوم آزادي و استقلال فرهنگي كامل خود را به دست نخواهد آورد.

غرب امروزه در پي باز آفريني تاريخ طي شده در شكل جديدي از بازگشت استعمار يا پسا استعمار است. جهاني شدن، نظامي جهاني و جديد را ايجاد مي‏كند كه پس از چند دهه، بسيار متفاوت جلوه خواهد كرد. تحولات اساسي جهاني شدن عملاً راه خود را از مواردي كه گفته خواهد شد، يافته است: از فروپاشي سوسياليسم، رواج صرفه جويي در كشورهايي چون چين و هند و مصر و افزايش نيروهاي منطقه‏اي مانند اتحاديه‏ي اروپا، تحت تاثير برتري امريكا، افزايش شكاف‏هاي اقتصادي و اجتماعي بين فقرا و ثروت‏مندان در درون كشورها، جهاني شدن استثمار به عنوان بازتاب طبيعيِ رياضت اقتصادي، سرمايه‏گذاري‏هاي چند ميلتي، افزايش ناسيوناليسم افراطي، تصفيه‏ي نژادي، مشكلات جديد پناهندگان، بخشيدن رنگ و لعابِ بين المللي به جنايت و به ويژه جنايت‏هاي مافيا، به هم خوردن آرامش دولت‏هاي قومي و خلق دشمنان جديد بين المللي.25

ادامه دارد



10. المهدي المنجرة، الحرب الحضارية الأولي. (الدار البيضاء :عيون، 1994) ص. 21 ـ 22.

11. Elmandjra, La decolonisation culturelle, 15

12. Samuel Huntingdon, The Clash of Cilivization.

13. Brian Coodwin, How the leopard Cahnged Its Spots: The Evolution of complexity New York: Charles Scribners sons,) Mitchell M. Waldrop, Complexity: (1994 the Emerging Science at the Edge of Order and Chaos (New York: Simon and Schuster, 1992)

14. Richard Falk, "Vers une domination mondeale de nouveau type " Le Monde. Diplomatique (May 1996), 16

15. Joseph Nye et William owens, "America s Information Edge "Foreign (March- April 1996 Affairs).

16. S.Sassen, Losing Control? Sovereignty in an Age of Globalization (New Yok: Columbia University Press, 1996)

17. ر.ك J.Nye and W.owens "America s Information Edge" 29-30

18. ر.ك William Greider, one World, Ready or Not: the Manic Logic of Global Capitalism (New york: Simon and Schuster, 1997); A. Gresh, "Les Aleas de I internationalisme" Le Monde Diplomatique (May 1998), 12

19. ر.ك: Richard Banet and John Cavanagh, Global Dreams: Imperial Coporations and the New World Older (New York: simon and schuster, 1994): M.I. Bouguerra, Le Recherche contre le Tiers (Paris: PUE, 1993-Monde)

1. به عنوان مثال ر.ك: محمد عابد الجابري، قرائة نقديه للفكر الغربي. كازبلانكا، 1995) و هم‏چنين طرح مركز الدراسات الوحدة العربية درباره‏ي العربية درباره‏ي نوزايي عربي

2. Paul-Marie de la Gorce, Le dernier empire. Paris: Grasset, 1996), 16)

20. براي توضيح مفصل اين موضوع، ر.ك Claude liauzu, Race et civilisation L Autre dans la culture occidentale (Paris: Syros, 1992)

21.ر.ك Elmndjra. La Decolonisation culutrelle, 175.

22. همان، ص. 188.

23. همان

24. Le Sous - commandant Marcos, "La 4e guerre mondiale a commence, "Le Monde (Diplomatique August 1997)

25. Zeev Sternhell, The Founding Myths of Isreal: Nationalism, Socialism and the Macking of the Jewish state (Princeton university press, 1988)

3. Claude Julien, Lempire americaine Paris: Grasset, 1986), 25. The same ideas) are Presented by Jean-Jcqus Servan- Schreiber in, Le Defi americain (Paris: Denoel, 1967)

4. بنگريد به: Edmund Wilson, The Arerican Earthquake: A Chronicle of the Roaring Twenties The Great Depression and the Dawn of the New Deal (New Yord: Da Capo Press, 1996), 569

5. ر.ك: محمد عابد الجابري، العولمة نظام و أيديو لوجيا، في المجلس القومي للثقافة العربية، العرب و تحديات العلومة. (الرباط. في المجلس القومي للثقافة العربية 1997) و عادل حسين، الاقتصاد المصري من الاستقلال الي التبعية. (دارالمستقبل العربي، 1986).

6. بنگريد به: Ignacio Ramonet, "Lempire americain" Le Monde Diplomatique February 1997) 1)

7. محمد عابد الجابري، مسئلة الهوية: العروبة و الأسلام: العروبة و الاسلام و الغرب. (بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية و الاسلام و الغرب.

8. Elmandjra, La Decolonisation Culturelle, 214

9. Elmandjra, La Decolonisation Culturelle, 215

/ 1