امكانپاسخياسلاميومعاصربهجهانيشدن (قسمت دوم)
دكترابراهيمابوربيع غلامرضا مرادي استقلالفرهنگيدرسايهيجهانيشدن
دولتهاي قومي اسلامي جديد، وارث جهاني از تناقضات شدند. در همان حال كه آنان براي رهايي از استعمار فرهنگي ـ سياسي پس از كسب استقلال ميكوشيدند، استعمار جديد به صورت مستقيم و در قالب روابط اقتصادي و سياسي جلوهگر شد. كشورهاي مركز (استعمارگر سابق) در تعامل با امور اقتصادي و بين المللي مستعمرات سابق خود، همواره دست بخشنده داشتند. به نظر بسياري از متفكران عرب، جهاني شدن آخرين مرحلهي استعمار جديد و «اوج كاميابي طرح سرمايه داري جهاني است.»1 استعمار جديد به مركز اجازه داد تا بازارهايش را حفظ كند و نفوذ فرهنگي ـ و احيانا نيروهايش را ـ با كمترين هزينه ابقا كند. در حالي كه سنجش و ارزيابي كمّي عوامل اقتصادي امكان دارد، سنجش عوامل فرهنگي به شيوهي كمّي، بسيار دشوار است. با پايان يافتن استعمارِ رسمي، تودهاي از عناصر فرهنگي پيچيده به جا ماند كه غلبهي بر آن در كوتاه مدت، امكان نداشت. نخبگان فكري در نظام قديم كه با استعمار سياسي ـ و نه فرهنگي ـ مبارزه ميكردند، خود را در مركز مسلط و معلق ميان فرهنگ غربي ـ كه آن را پذيرفته بودند ـ و فرهنگ اصلي كشور خود يافتند و كساني كه قوميّت را ترجيح دادند ـ همانند كشورهاي شمال آفريقا ـ از تنوع فرهنگها و استقلالِ از فرهنگ مسلط غربي پشتيباني كردند.پسا استعمار ـ كه هم زاد استعمار جديد است ـ محصول نظام جديد جهاني است2. غالبا اشغال نظامي كشورها به وسيلهي كشورهاي اروپايي و سيطرهي مستقيم بر منابع طبيعي آنها رهآوردهاي استعمار ـ به عنوان حادثهاي تاريخي و پراهميت ـ است و اين خود نوعي تمايز را ميان منافع راهبردي استعمار ايجاد ميكند. نخبگان سياسي بسياري از كشورهاي ناسيوناليست با تقليد كوركورانه از غرب در جهت نوسازي كشور خود كوشيدند از حمايت سياسي و نظامياي كه غرب به آنان بخشيده بود، بهره جويند؛ براي مثال غرب هيچگاه در اين كشورها مسألهي «حقوق بشر» و «نبود دموكراسي» را عَلَم نكرده است؛ زيرا همهي اهتمامش منحصر به حفظ منافع خود است. استعمار جديد با شكلي جديد از سيطرهي اقتصادي پايهگذاري شده است كه اجازهي ظهور شكلهاي متمايز ديگري از سلطهي سياسي و فكري و فرهنگي را ميدهد. كشورهاي جهان سوم طي دورهي جنگ سرد تا اندازهاي احساس كردند كه فشار سياسي و فرهنگي غرب كم شده است؛ زيرا وجود توازن قواي جهاني مجال آزادي عمل را برايشان فراهم ميكرد، اما اين اوضاع با سقوط اتحاد جماهير شوروي تغيير كرد. اين حادثه، جهان عرب و فرهنگ عربي را در برابر هيمنهي امريكا بي دفاع گذاشت و با ظهور ايالات متحدهي امريكا به عنوان ابرقدرتي تك تاز، كشورهاي مركز، برخي از كشورها به پشتيباني از تروريسم متهم كرده و ميكنند.از عصر استعمار تا كنون، كشورهاي پيرامون بر «مركز» تكيه دارند. انتشار افكار از طريق ماهوارهها، رابطهي جديدي بين جهان اسلام و غرب پديد آورد و غرب منادي چيزي شده است كه ميتوان آن را فرهنگ امپرياليسمِ مسلط ناميد.3 غالب متفكران مسلمان كه جوانيشان را در سايهي استعمار سپري كردهاند، ما را به دست آوردهاي اساسي متفكران اروپايي و امريكايي و پيشرفت ايالات متحده در سالهاي اخير و تاثيرفرهنگيِ جهانياش ـ حتي بر اروپا ـ توجه ميدهند و ميگويند: «امپراطوري امريكا در جهان «تك» است و به پيشرفت مطلق دست يافته است و براي نخستين بار در تاريخ انساني اين پديده غربي باقي ميماند.»4ايالات متحده يگانه امپراطور جهان است؛ زيرا توليد كنندهي اصلي انواع كالاها و نيز مصرف كنندهاي آزمند است و تاريخش از آغاز با ميل افراطي به توسعهطلبي تمايز يافته است. تاريخ امريكا به طور كامل با گرايش دائمي به سوي افزونطلبي، تشنگي به زمين و تشنگي به قدرت نشاندار شده است و تشنگي، مقتضي بسياري از نيازها است كه اشباع آن را ضروري مينمايد.5 بنابر نظر منتقد ادبي پرآوازهي امريكايي ادموند ويلسون، افزونطلبي امريكا در آن سوي آبها پس از شكست آلمانِ نازي، امري صرفا تصادفي نبود. معتقد بوديم كه ما اروپا را آزاد ميكنيم و با استعمار فئودالي ژاپن ميجنگيم، اما خود ما پس از جنگ (جهاني دوم) ناگهان به صورت ناخوانده تبديل به اشغالگر سرزمينهاي امريكايي و اروپايي و آسيايي و خاورميانه شديم؛ همان گونه كه فرانسويها در الجزاير، بريتانياييها در قبرس و روسها در اروپاي ميانه اين چنين بودند. ما پس از برخورد با استعمارگران ديگر در طول سالهاي دراز، نوع جديد و ويژهاي را از استعمار ابداع كرديم و خود را در وضعيتي يافتيم كه در برابر اتحاد شوروي، ترش رويي كردهايم و ميلياردها دلار را صرف سلاحهايي ضد شوروي يا آزمايش سلاحهايي خطرناك براي ساكنان كشور خود كردهايم، بيآن كه محرك جدي و حقيقي داشته باشيم؛ البته سببي كم خردانه داشتيم و آن چالش با روسها بر سر سيطره بربخشهاي گستردهاي از جهان بود.6به نظر بسياري از متفكران جهان سوم، امريكاي پيروز، جلوهي تازه جهاني شدن است. امريكا از نوع جديدي از الگوهاي اقتصادي و سياسي پشتيباني ميكند. «جهاني شدن علاوه بر اين كه نظامي اقتصادي است، ايدئولوژياي است كه به اين نظام خدمت ميكند. بنابراين، جهاني شدن و امريكايي شدن تااندازهي زيادي با همديگر هماهنگ هستند.7»جهان اسلام در مسير دستيابي به توسعه، به علم و فنآوري غربي نيازمند است، با اين حال، واردات علم غربي بدون ارزشهاي اخلاقياي كه زاييدهي اين علم است، امكان ندارد. غرب در مسير استعمارياش از فرهنگ و انديشهها براي استعمار جهان سوم بهره برده است كه نشانهاش شكوفايي شرقشناسي و فزوني گروههاي تبشيري و فعاليتهاي مشابه است. هم چنين استعمار سنتي با حضور مادي نيروهايش در سرزمينهاي آن سوي آبها باقي ماند و به اين ترتيب تهاجم مادي و تهاجم فكري دست در دست يكديگر و يار يكديگر بودهاند؛ اما موضع استعمارگران در عصر استعمار جديد با پيشرفت سريعشان در فن آوري و به خطر افتادن تكامل فكري و فرهنگي ملتهاي كوچك موضوعي متفاوت بود. هدف استعمار در اين مرحله، ايجاد طبقهاي از نخبگان فرهنگي بومي بر مبناي ارزشهاي غربي و كاشتن نهال نظام آموزشي و فكري غربي در جهان سوم بود. ماهيت فرهنگ استعمار نيز، ايدئولوژيك بود. امروزه تهاجم فرهنگي از طريق فن آوريهاي پيشرفته به اين نتيجه رسيده است: فرهنگ غربي ـ علاوه بر ماهيت ايدئولوژيكش ـ به سركوب ابزارهاي انتقادي و عقلاني در جهان اسلام پرداخته و در وضع كنوني عقل عربي و اسلامي را نشانه رفته، ميكوشد آن را وادارد تا گذشتهي متمايز و درخشانش را فراموش كند.يكي از حقايق تأسف برانگيز جهان كنوني اين است كه هيچ قدرتي در آن يافت نميشود كه قدرت رقابت با سلطهي اقتصادي و فكري امريكا را داشته باشد. اين كشور سرچشمههاي اقتصادي و فن آوري بزرگ و پيشرفته و مهارت نظامي و قدرت ارادهي تهاجم فكري ـ فرهنگي را با همهي دنيا دارا است.8 در اين جا پرسش نخست مقاله را بار ديگر تكرار ميكنم: براي تحقق نهضت فرهنگي، سياسي و اجتماعي عقلاني جهان معاصر اسلامي، چه بايد كرد؟ جهان اسلام نميتواند بدون در اختيار داشتن تضمينهاي كامل وارد چالش با غرب فرهنگي معاصر و به ويژه چالش با ايالات متحده در بستر نظام جديد جهاني شود. نظام جهاني جديد پديدهي سياسي فراگيري است.با تكيه بر استدلالهاي گذشته، ميتوان گفت وظيفهي كنوني جهان سوم، تلاش براي رهايي اقتصادي و سياسي از اين سلطهي جديد است و يكي از عوامل سرنوشت ساز در اين مسير، رهايي از استعمار فرهنگي است؛ زيرا هدف اساسي در مرحلهي پس از استعمار، سلطهي فرهنگي و رواج ارزشهاي غربي در جهان سوم است.9 شمال (جهان اول) از انجام گفت و گو و مناقشهي جامع با جنوب بر سر ارزشهاي فرهنگي سرباز ميزند؛ زيرا چنين فرض گرفته است كه ارزشهاي ويژهي او، ارزشهاي جهاني يا «معيار» است و پذيرش اين ارزشها، مشكلات (اقتصادي و اجتماعي) جهان سوم را حل خواهد كرد.10 گذشته از تواناييهاي برتر نظامي و هستهاي غرب، بايد اذعان داشت كه مرحلهي پسا استعمار، سلاحي است كه هدف آن فرو پاشاندن تكثر فرهنگي در جهان امروز است.11 امروزه فرهنگ جهاني واحد و هم گوني سر برآورده كه «فرهنگ غرب گرايي» نام دارد.12تصادفي نيست كه غالب مناطق درگير و پربرخورد در جهان اسلام قرار دارد. سبب اساسي اين امر، سر برتافتن غرب از دست يابي به تفاهم با هر نظام ارزشياي ـ جز نظام ارزشي غرب ـ است. با اين حال، تنها عوامل خارجي سبب اين مشكل نيستند؛ زيرا جهان اسلام نيز، مانند بيشتر كشورهاي جهان سوم از نبود دموكراسي و بحران حقوق بشر و كمبود كانالهاي دموكراتيكي كه مردم از طريق آن بتوانند آزادانه آراي خود را بيان كنند، رنج ميبرد. از اين وضع نيز، مبارزهجويي جدي با غرب زاده نميشود. به اين ترتيب، توليد سلاح در سايهي جهاني شدن در حال فزوني است و مصرف كنندگان اصلي اين سلاحها كشورهاي جنوب ـ آفريقا و خاورميانه و افغانستان ـ هستند و جنگهاي خانگي به گونهاي جدي در مناطق جنوب در حال فزوني است؛ زيرا غرب پس از جنگ جهاني دوم درس مهمي آموخت. آن درس اين بود كه هيچ جنگي در اروپا و شمال برافروخته نشود. اين همه در سايهي نبود گفتوگوي فرهنگي جدي بين شمال و جنوب شكل گرفته است و از ديگر سو، نبود ارتباط و تسامح فرهنگي، صلح را براي سالهاي آينده در معرض خطر قرار داده است.معضل اساسياي كه روياروي جهان اسلامي معاصر قرار دارد، حفظ تكثر و تنوع فرهنگي جهاني در برابر سلطهي فزآيندهي امريكا است. رسيدن به اين وضع، نيازمند تحقق دگرگوني اساسي در تفكر كشورهاي شمال و جنوب است. شمال بايد تنوع فرهنگي را به رسميت بشناسد و جنوب بايد بر استقلال فرهنگياش پافشاري كند. و به قول يكي از اسلام گرايانِ شمال آفريقا «رهايي از استعمار فرهنگي، وظيفهي چندين نسل است.»13ايالات متحده پس از فرو پاشي اتحاد جماهير شوروي، آغاز به راه انداختن جنگ بر ضد دشمنان جديد جهانياش كرد و اين امر به روشني در نظريهي ساموئل هانتينگتون14 به چشم ميخورد. غرب به دفع خطر اسلام يا تروريسم اسلامي و يا اصول گرايي اسلامي مشغول شد و جهان اسلام با همهي تركيبات فرهنگي و نژادياش تا اندازهي اين كلمات تقليل داده شد، و اين نكته ناديده گرفته شد كه بيشتر مسلمانان در كشورهايي زندگي ميكنند كه نظامهاي سياسي آنها مورد حمايت غرب و دموكراسيهاي غربي است.15 رهايي از استعمار، در واقع زماني آغاز خواهد شد كه نخبگان فكري در جهان سوم و غرب به طور جدي اين ايده را بپذيرند كه نوسازي به معناي غربيسازي نيست و راههاي غير غربي هم دارد.گسترشاطلاعات
يكي از پديدههاي برجستهاي كه تمدن جديد را متمايز كرده است، تحول عميقي است كه با تبديل تمدن از فرهنگ توليد به فرهنگ اطلاعات و معرفت علمي پديد آمده است. اين تغيير مرهون جهشهاي ريشهاي در علم و فن آوري است. برتري علمي غرب سبب شكاف عميقِ اطلاعاتي بين شمال و جنوب شده است؛ چندان كه پُر كردن آن امكان ندارد و حتي وسعت اين شكاف روز به روز بيشتر هم ميشود؛ براي مثال ايالات متحدهي امريكا، 56 درصد از مجموع اطلاعات بانكهاي اطلاعاتي ـ به ويژه بانك اطلاعات تحقيقي و علمي ـ جهان را دارا است، در حالي كه همهي اروپا، 28 درصد و ژاپن 12 درصد و تمام جهان سوم 1 درصد آن را در اختيار دارد.شكاف اطلاعاتي ميان شمال و جنوب در عصر جهاني شدن، با اين قدرت افسار گسيخته ـ كه به عنوان قدرت زور و ارتباطات معرفي ميشود ـ و آغاز جنگ فن آوري ـ به قول ريچارد فاولك استاد دانشگاه پرنيستون ـ هم آهنگ بوده است. نخبگان كنوني امريكا و غرب، معتقد هستند امكانات علم ارتباطات نامحدود است. برخي از استراتژيستها در ايالات متحده اميدوارند تا رهبري كانالهاي ارتباطاتي و سرمايهي افسانهاي زاييده شده از مصنوعات فكريِ آموزش و معرفت را در دست گيرند. آنان بر آنند تا پايههاي امپراطوري عصر جديد الكترونيكي را بنا كنند كه بازار جهاني در مركز اين امپراطوري به لطف تكنيكهاي آينده به ضعف ميگرايد.16كشوري با قدرتِ جوانيِ ايالات متحده هنوز هم شيفتهي يورش مهاجران است كه مروّجان امريكايي شدن هستند. در آغاز مقدار زمينهايي كه مهاجران فتح ميكردند نا محدود بود، اما با پايان قرن نوزدهم اين گشادگي اقليمي متوقف شد. ديگر فرد امريكايي ميبايست مرزهاي تازهاي را تثبيت ميكرد و مرزهاي نظام جديد جهاني، همان جنگ فضايي بود؛ يعني نفوذ كامل به منابع سيبري و مهاجرت بسياري از كارشناسان برجستهي فنآوران از اتحاد شوروي، ايالات متحده صاحب منابع غني و بادآوردهي تكنولوژيك شد و روند جهاني شدن به سبك امريكايياش به صورت جدي آغاز شد.17 بايد به اين نكته توجه كرد كه «مركزِ» پيشرفته، فنآوري ماهر جهان سوم را به مهاجرت تشويق ميكند و روند وضع قوانيني آغاز شده است كه مهاجرت را براي غير متخصصان بسيار دشوار ميكند.18اين وضع به برتري سياسي و اقتصادي غرب و رواج انديشههاي غربي از طريق كسب فنآوريهاي غربي و سرازير شدن مغزها از جهان سوم به مركز و محو تدريجي ارزشهاي فكري و فرهنگي و علمي جهان سوم انجاميده است.19به رغم برتري اطلاعاتياي كه غرب مينماياند، فروع آن هنوز هم جز چيزهايي بسيار اندك، از ملتهاي جهان سوم و چالشهاي فراروي آنها، نميداند؛ زيرا تبليغات مردمي كنوني در مركزِ پيروز، از مشابه بيست سال پيش خود، برتر نيست؛ زيرا هنوز هم جنگ تجاهلآميزي با مشكلات حقيقي اثر گذار در جنوب به راه مياندازد و اين وجه دوگانهي جهاني شدن ـ يعني اطلاعات فراوان از جهان سوم و شناخت بسيار اندك از مشكلات آن ـ زماني خطرناكتر ميشود كه نيروهاي سرمايه داري جديد در همهي اركان جهان وارد شده، آن را متناسب با مقتضيات اقتصاد جديد جهاني، ساختار بندي ميكنند.20 غرب فنآوريهاي تحقيقاتياش را براي ربودن سودهاي بيشتر از جهان سوم و به ويژه تداوم اوضاع نابرابر بين شمال و جنوب به كار گرفته است.21مهاجرتنخبگان
جهاني شدن روند سرازيري مغزها از جهان سوم به مركز پيشرفته را سرعت بخشيده است. بسياري از متخصصان و متفكران جهان سوم، اقامت در ايالات متحده را ترجيح ميدهند. به اين روند به حق، عنوان «تحمل فكري» داده شده است؛ زير اين روند سبب جمعآوري كارشناسان از كشورهاي فقيري ميشود كه در همهي زمينههاي علمي شديدا نيازمند آنها هستند.انگيزهي بسياري از مهاجران تنها دست يابي به سطوح اقتصادي و اجتماعي بهتر نيست، بلكه يكي از انگيزههايشان اين است كه روند رشد و توسعه در كشورهايشان فاقد نگرشي درست به مشاركت خلاقانهي اين نيروها است. مكمل اين وضع، تقليد كوركورانهي كشورهاي جنوب از كشورهاي شمال است كه به انتقال فنآوري بدون مشاركت خلاقانه در روند آن انجاميده است؛ به عبارت ديگر، جنوب ميتواند فنآوري را بخرد، اما بايد پيش از آن شكل خاصي از نوگرايي و نوسازي را ابداع كند و ابداع اين شكل با تداوم مهاجرت نيروهاي متخصص امكان ندارد. از نمونههاي اين وضع نابسامان، رنجي است كه جهان اسلام و ديگر كشورهاي جهان سوم از مشكلات در هم تنيده ـ مانند بيسوادي، فقدان روح پژوهش و تحقيق علمي و كمبود ارزشهاي دموكراتيك ـ ميبرد.سيل مهاجرت سرمايههاي فكري، پديدهاي هشدار دهنده است، مگر آن كه به نتايج مثبت منجر شود، مانند اين كه در مركز پيشرفته، گفتوگو ميان انسانهاي وابسته به مجموعههاي فرهنگي و ديني متفاوت، بر سر ارزشهاي ديني و فرهنگي رقيب در گيرد.22 افزون بر اين، شمال نيازمند نيروي كار جهان سوم است. اروپا نيروي كار ماهر و غير ماهر را از بسياري كشورهاي جهان سوم ـ و بيشتر از مغرب و الجزاير و تونس و تركيه و پاكستان ـ وارد ميكند. اين مهاجرتهاي گروهيِ پيوسته، نشانهي پس ماندگي مداوم اين كشورها است؛ زيرا پس ماندگي به معناي ناتواني از ابداع و به كارگيري خردمندانهي منابع انساني است. مهاجران متخصص تنها به علل مالي از كشورهاي خود كوچ نميكنند، بلكه هم چنين از آن رو دل به مهاجرت ميبندند كه كشور پذيرنده، فرصت بهتري براي آنان جهت دستيابي به آموزش برتر در تخصص خود و زمينههاي پيشرفتشان را فراهم ميكند.اطلاعاتعلميوفرهنگدرچشماندازهآينده
معرفت علمي، شاخص اساسي توسعه و پيشرفت در جهان معاصر است و با توجه به پيشرفت سريع در علم و فن آوري، جهان معرفت، اطلاعات علمياش را از دورههاي قديم يا نزديك آن افزايش خواهد داد و اگر به اين حقيقت توجه كنيد كه ما امروزه بيش از آنچه كه گذشتگان ما در هزار سال پيش ميآموختند، ميآموزيم، متوجه وسعت ميزان اطلاعات خواهيم شد. با اين حال غرب و ژاپن بر بيشتر اين اطلاعات، اِعمال قدرت ميكنند و مهاجرت مغزهاي جهان سوم به مركز، هم چنان استمرار دارد و اين در ايجاد شكافهاي معرفتي عمده ميان شمال و جنوب، مؤثر بوده است. شمال احساس برتري فرهنگي ميكند و دشوار است كه با اين وضع، ارتباط فرهنگي فّعالي ميان شمال و جنوب پي ريخته شود؛ زيرا تمركز نژادي پيرامون «خود» ايجاد رابطهي فرهنگي حقيقي را دشوار كرده است.23 غرب كه امروزه 22 درصد از ساكنان جهان را در خود جاي داده است، 16 درصد از جمعيتش 70 درصد از كل منابع جهان را مصرف ميكند. اين گروه سه دغدغهي اصلي دارند: رويكردهاي سكونتي جهان سوم، اخلاق مسيحي ـ يهودي و ژاپن.24جهان امروزه با چالش تكثر فرهنگي رويارو است و آينده شاهد دو سناريوي محتمل خواهد بود: يا تثبيت دوبارهي نظام بين المللي يك قطبي؛ چنان كه امروزه در نظام جديد جهاني با برتري برجستهي امريكا ديده ميشود و يا پذيرش تكثر فرهنگي كه ارزشي است شايستهي دفاع از سوي ـ جهان. بدون اين دفاع، جهان سوم آزادي و استقلال فرهنگي كامل خود را به دست نخواهد آورد.غرب امروزه در پي باز آفريني تاريخ طي شده در شكل جديدي از بازگشت استعمار يا پسا استعمار است. جهاني شدن، نظامي جهاني و جديد را ايجاد ميكند كه پس از چند دهه، بسيار متفاوت جلوه خواهد كرد. تحولات اساسي جهاني شدن عملاً راه خود را از مواردي كه گفته خواهد شد، يافته است: از فروپاشي سوسياليسم، رواج صرفه جويي در كشورهايي چون چين و هند و مصر و افزايش نيروهاي منطقهاي مانند اتحاديهي اروپا، تحت تاثير برتري امريكا، افزايش شكافهاي اقتصادي و اجتماعي بين فقرا و ثروتمندان در درون كشورها، جهاني شدن استثمار به عنوان بازتاب طبيعيِ رياضت اقتصادي، سرمايهگذاريهاي چند ميلتي، افزايش ناسيوناليسم افراطي، تصفيهي نژادي، مشكلات جديد پناهندگان، بخشيدن رنگ و لعابِ بين المللي به جنايت و به ويژه جنايتهاي مافيا، به هم خوردن آرامش دولتهاي قومي و خلق دشمنان جديد بين المللي.25ادامه دارد 10. المهدي المنجرة، الحرب الحضارية الأولي. (الدار البيضاء :عيون، 1994) ص. 21 ـ 22. 11. Elmandjra, La decolonisation culturelle, 15 12. Samuel Huntingdon, The Clash of Cilivization. 13. Brian Coodwin, How the leopard Cahnged Its Spots: The Evolution of complexity New York: Charles Scribners sons,) Mitchell M. Waldrop, Complexity: (1994 the Emerging Science at the Edge of Order and Chaos (New York: Simon and Schuster, 1992) 14. Richard Falk, "Vers une domination mondeale de nouveau type " Le Monde. Diplomatique (May 1996), 16 15. Joseph Nye et William owens, "America s Information Edge "Foreign (March- April 1996 Affairs). 16. S.Sassen, Losing Control? Sovereignty in an Age of Globalization (New Yok: Columbia University Press, 1996) 17. ر.ك J.Nye and W.owens "America s Information Edge" 29-30 18. ر.ك William Greider, one World, Ready or Not: the Manic Logic of Global Capitalism (New york: Simon and Schuster, 1997); A. Gresh, "Les Aleas de I internationalisme" Le Monde Diplomatique (May 1998), 12 19. ر.ك: Richard Banet and John Cavanagh, Global Dreams: Imperial Coporations and the New World Older (New York: simon and schuster, 1994): M.I. Bouguerra, Le Recherche contre le Tiers (Paris: PUE, 1993-Monde) 1. به عنوان مثال ر.ك: محمد عابد الجابري، قرائة نقديه للفكر الغربي. كازبلانكا، 1995) و همچنين طرح مركز الدراسات الوحدة العربية دربارهي العربية دربارهي نوزايي عربي 2. Paul-Marie de la Gorce, Le dernier empire. Paris: Grasset, 1996), 16) 20. براي توضيح مفصل اين موضوع، ر.ك Claude liauzu, Race et civilisation L Autre dans la culture occidentale (Paris: Syros, 1992) 21.ر.ك Elmndjra. La Decolonisation culutrelle, 175. 22. همان، ص. 188. 23. همان 24. Le Sous - commandant Marcos, "La 4e guerre mondiale a commence, "Le Monde (Diplomatique August 1997) 25. Zeev Sternhell, The Founding Myths of Isreal: Nationalism, Socialism and the Macking of the Jewish state (Princeton university press, 1988) 3. Claude Julien, Lempire americaine Paris: Grasset, 1986), 25. The same ideas) are Presented by Jean-Jcqus Servan- Schreiber in, Le Defi americain (Paris: Denoel, 1967) 4. بنگريد به: Edmund Wilson, The Arerican Earthquake: A Chronicle of the Roaring Twenties The Great Depression and the Dawn of the New Deal (New Yord: Da Capo Press, 1996), 569 5. ر.ك: محمد عابد الجابري، العولمة نظام و أيديو لوجيا، في المجلس القومي للثقافة العربية، العرب و تحديات العلومة. (الرباط. في المجلس القومي للثقافة العربية 1997) و عادل حسين، الاقتصاد المصري من الاستقلال الي التبعية. (دارالمستقبل العربي، 1986). 6. بنگريد به: Ignacio Ramonet, "Lempire americain" Le Monde Diplomatique February 1997) 1) 7. محمد عابد الجابري، مسئلة الهوية: العروبة و الأسلام: العروبة و الاسلام و الغرب. (بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية و الاسلام و الغرب. 8. Elmandjra, La Decolonisation Culturelle, 214 9. Elmandjra, La Decolonisation Culturelle, 215