امکان پاسخی اسلامی و معاصر به جهانی شدن (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امکان پاسخی اسلامی و معاصر به جهانی شدن (2) - نسخه متنی

ابراهیم ابوربیع؛ مترجم: غلامرضا مرادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امكان‏پاسخي‏اسلامي‏ومعاصربه‏جهاني‏شدن

دكترابراهيم‏ابوربيع

انديشه‏ي اسلامي معاصر نتوانسته است همه‏ي امكانات فكري خويش را به كار گيرد. گذشته از برخي تصويرها و پژوهش‏هاي فرديِ اندك، اين انديشه، ديدگاه فراگيري به بسياري از از موضوعات و مسايل روياروي جهان اسلام نداشته است. اين خلا را در مسئله‏ي نوگرايي(مدرنيسم) و جهاني شدن روشن‏تر مي‏بينيم. از اين رو، نويسنده بر آن شده است تا برخي ملاحظات انتقادي درباره‏ي انديشه‏ي اسلامي معاصر را ارايه كند. اين پژوهش سه مقدمه‏ي اصلي دارد كه مربوط به راه‏كارهاي انديشه‏ي اسلامي براي رويارو شدن با مسئله‏ي جهاني شدن است. سپس خواهد كوشيد ابعاد اقتصادي، اجتماعي، سياسيِ مفهوم جهاني شدن ـ به ويژه در ارتباط با وضعيت جهان سومِ پس از جنگ سرد يا در سايه‏ي نظام جديد جهاني ـ و بازتاب‏هاي آن را در مفهوم استقلال فرهنگي، در سايه‏ي جهاني شدن بررسي كند. هم‏چنين به پي‏گيري بازتاب‏هاي جهاني شدن بر قضيه‏ي اصلي مسلمانان (مسئله‏ي فلسطين) از راه كشف آفاق و ابعاد رابطه‏ي صهيونيسم و جهاني شدن بپردازد. صاحب اين قلم معتقد است جامعه‏ي مسلمانان در غرب براي فهم ماهيت جهاني شدن و دست‏آوردهاي آن و نيز چالش‏هاي آن با جهان اسلام ـ كه مسئله‏ي جهاني شدن اسلامِ امريكايي را به ذهن متبادر مي‏كند ـ وضعيتي ايده‏آل دارد. در پايان، ايده‏هايي در زمينه‏ي راه‏هاي بررسي تحولات معرفتي و اخلاقي‏اي كه اخيرا در نتيجه‏ي روند جهاني شدن پديد آمده‏اند، و نيز برخي حواشي و منابع مرجع، در ضمن پژوهش مطرح خواهد شد.

«پگاه»

در آمد

ليبراليسم جديد به مثابه‏ي نظام جهاني، جنگ جديدي براي تصرف مناطق جديد است. پايان يافتن جنگ جهاني دوم، به اين معنا نبود كه جهان بر دوگانگيِ قطب‏هاي قدرت غلبه پيدا كرده است يا اين كه بار ديگر به آرامش، تحت سلطه‏ي قدرت پيروز، دست يافته است. تعيين طرف پيروز دشوار بود. آيا طرف پيروز، ايالات متحده بود يا اتحاد جماهير شوروي يا ژاپن و يا هر سه با هم؟ ليبراليسم جديد، توانست به لطف كامپيوتر و بازارهاي مالي و مباني تجاري، به دلخواه خود قوانين و اصول خود را بر سر همگان بگستراند. جهاني شدن نيز امتداد دامنه‏ي منطقِ ليبراليسم جديد، به همه‏ي ابعاد زندگي بود. ايالات متحده كه پيش از اين حاكم عرصه‏ي اقتصاد بود،ديگر اكنون محكوم تحرك و پويايي قدرت مالي فائقي به نام تجارت آزاد شده است.

اين منطق از خاصيت نفوذيِ بر آمده از تكامل ارتباطات، بهره جسته است تا زمام همه‏ي ابعاد فعاليت‏هاي اجتماعي را به دست گيرد. نتيجه اين شد كه همگان از جنگ دور شدند.1 در دهه‏ي پنجاه و شصت، يعني يكي از مراحل تاريخي جهان سوم كه طرف‏داران جهاني شدن به از ميان برداشتن آن اميد دارند ـ فرهنگ از دو گونه تشكيل مي‏شد: فرهنگ استعماريِ مسلط و فرهنگ ملي آزادي طلب، اما تاثير گرفتگانِ از ايدئولوژي جهاني شدن، نوع جديدي از فرهنگ را بدعت گذاشتند و آن فرهنگ تجدد، باز بودن، عقب نشيني و ركود بود.2 «به ما خبر دادند كه جهان كوچك و در خود پيچيده شده است و فاصله‏هاي دراز، با رايانه‏ها و نمابرها درنورديده شده است و اكنون ديگر همه‏ي زمين به دهكده‏ي جهاني تبديل شده و ما انسان‏ها به گونه‏اي بي‏سابقه با يك‏ديگر ارتباط داريم. با اين حال، احساسي كاملاً مخالف اين نيز وجود داشت؛ احساس دوري و بريدگي از ديگران كه محتواي زندگي جديد است و اگر چيزي در هم پيچيده مي‏شد، كمال يابي شخصيت بود كه انسان جديد از آن رنج مي‏برد. روان‏شناسان گزارش مي‏كنند سطوح افسردگي و نگراني بسيار بالا است و شبكه‏ي دوستان و افراد نزديك خانواده و روابط اجتماعي، نسبت به بيش‏تر مردم در حد بخش كوچكي از روابط نسل‏هاي گذشته، تقليل يافته است.3

معرفتي كه پيش‏تر مجاني و به روي علاقه‏مندان و به نفع جامعه گشوده بود، امروزه در تملك و انحصار در آمده و تنها بُعد مادي را لحاظ كرده است. پيش‏ترها عالمان بر استقلال علمي خويش پافشاري مي‏كردند، اما امروزه در چارچوب و مطابق برنامه‏ي مؤسسات تامين كننده، روش‏هاي علمي را ترسيم مي‏كنند.امروزه استاداني كه تا ديروز كارشان تدريس بود، در فهرست حقوق شركت‏هايي قرار دارند كه ـ در آزمايشگاه‏هاي دانشگاه‏ها ـ برايشان تحقيقات بازارپسند انجام مي‏دهند؛ در حالي كه دانشگاه‏ها ماليات ناچيزي براي جايگزين كردن استاديارها پرداخت مي كنند، اما رؤساي دانشگاه‏ها كه پيشوايان فكري نهادهاي جامعه بودند، امروزه تبديل به تاجرانِ سيّار شدند.4 به دليل تعدد درون مايه‏هاي واژه‏ي جهاني شدن در ابعاد اقتصادي، اجتماعي، سياسي، ايدئولوژيك و فكري، ارايه‏ي تعريفي ساده از آن، تقريبا ناشدني است. اهتمام من در اين نوشتار بر طرح برخي از پرسش‏هاي انتقادي درباره‏ي اين درون مايه‏ها تمركز مي‏يابد و به ويژه به رابطه‏ي جهاني شدن با جهان اسلاميِ معاصر و ارايه‏ي برخي ملاحظات انتقادي درباره‏ي مزيت انديشه‏ي اسلاميِ معاصر و پيشنهاد راه‏هاي بررسي تحولات معرفتي و اخلاقي ـ كه اخيرا از روند جهاني شدن بر آمده است ـ خواهم پرداخت.

در آغاز دوست دارم بگويم طرف‏داران جهاني شدن، ديدگاه اقتصادي و اجتماعي اسلام را در نيافتند؛ زيرا پديده‏ي جهاني شدن به گونه‏اي روش‏مند و از نظر گاهي اسلامي، نقدوارزيابي نشده است.

جهاني شدن در انديشه مسلمانان

درست است كه حركت‏هاي ناگهاني بر ضد نوگرايي غربي و برجسته‏ترين آنها در ايران و سودان و مصر به راه افتاده است، اما پاسخ روشنفكران مسلمان به مشكلات ناشي از جهاني شدن نارسا و قديمي است.

صرف نظر از گرايش‏هاي معرفتي پيچيده‏ي نهفته در انديشه‏ي اسلامي معاصر، اين انديشه همه‏ي امكانات فكري خويش را بكار نگرفته است؛ زيرا از علاج بسياري از مسايل انتقادي عصر ما ناكام مانده است. كجا است نقد و فهم اسلامي ازناسيوناليسم جديد، از دموكراسي، از نوگرايي(مدرنيسم)، ازدولت‏هاي ملي و حتي از استعمار جديد؟ گذشته از برخي پژوهش‏ها و تصويرهاي فرديِ اندك، انديشه‏ي اسلامي معاصر، نتوانسته است ديدگاهي فراگير ـ تا چه رسد به قانع كننده ـ از بسياري مسايل دامن‏گير جهان اسلامي معاصر ارايه دهد. اين خلا در موضوع نوگرايي و جهاني شدن، آشكارتر است.

براي روشن‏كردن ماهيت انديشه‏ي اسلامي جديد بايد ميان انديشه‏ي اسلامي از سويي و انديشه‏ي عربي يا پاكستاني يا... از سويي ديگر، تمييز دهيم. گاهي منظور از انديشه‏ي عربي جديد، توليدات فكري متفكران ديني و لائيك عرب، در صد سال گذشته است؛ به عبارت ديگر، لازم است انديشه‏ي عربي را مساوي با انديشه‏ي اسلامي ندانيم؛ زيرا انديشه‏ي عربي شامل همه‏ي گرايش‏ها و رويكردها و گونه‏هاي فكري‏اي مي‏باشد كه بازتاب پرسش‏ها و مسايل حيرت آوري است كه انديشه‏ي معاصر عرب را به خود مشغول داشته است.5

از سوي ديگر، انديشه‏ي اسلامي مركزي الاهي، چارچوب فكري‏اي دارد كه جايگاه محوري قرآن كريم در حيات ، و انديشه‏ي اسلامي، آن را تعيين و مشخص مي‏كند.

ملاحظات گذشته، پرسش ازماهيت حضور اسلام در غرب را ـ به صورت عام ـ اقتضا مي‏كند. سفسطه است اگر گفته شود كه جهان اسلام بيرون و بريده از غرب است و حضور اسلام در غرب براي جهان اسلام چندان مهم نيست؛ زيرا از اصالت آن مي‏كاهد. به عكس اين ادعا با هجوم نوگرايي و هجرت روشنفكران مسلمان و مهندسان و پزشكان و پيشه‏وران مسلمان به غرب، از آغاز قرن بيستم، پرسش از ماهيت و رويكرد عناصر فكريِ اسلامي در غرب، اهميت تازه يافته است.

به اجمال بايد گفت: جامعه‏ي اسلامي در غرب به جز اندكي از دانشگاهيان، متفكراني را توليد نكرده است كه بتواند جامعه‏ي اسلامي را در درك مشكلات حضور خويش در محيط غير اسلامي ـ به رغم تسامح ديني‏اش ـ كه گرفتاري‏هاي رواني و اجتماعي مسلمانان در جوامع غربي از آن جمله است، ياري رساند.

جوامع اسلامي موجود در غرب، براي ژرف‏نگري از درون، و سخن گفتن از ماهيت جهاني شدن و ارشاد جهان اسلام به دانستن خطرهاي ناشي از ليبراليسم جديد و نيروهاي بازار جديد جهاني، موقعيّتي طلايي دارند. از اين نتيجه‏گيري نمي‏توان گريخت كه جامعه‏ي اسلامي در غرب، ناچار به تطبيق ارزش‏هاي خويش بر وقايع جهان جديدي است كه هيچ جهان بيني توحيدي‏اي را بر نمي‏تابد و تنها جهان‏بيني مصرف و رقابت را مي‏پذيرد.

در نتيجه‏ي عوامل ياد شده، نوعي دغدغه‏ي خاطر نسبت به مسئله‏ي ميراث(سنت) و چگونگي حفظ آن در جهان بي‏رحم، با تحولات شتاب ناكش آشكار شده است. مقصود از اين سخن آن نيست كه مسئله‏ي ميراثِ سازگار با جهان جديد، موضوعي مهم نيست، بلكه به نظر مي‏رسد اكنون زمان پشت سر گذاشتن ساختارهاي مفهومي متفكران مسلمان قرن نوزدهم ـ مانند محمّد عبده، سيد جمال و سيد احمد خان ـ فرا رسيده است. اين كار با ابتكار شيوه‏اي تازه براي انديشه‏ي اسلامي كه به شكلي نو پاسخ‏گوي قواعد بنيان‏كن انديشه‏ي فلسفي و اخلاقي باشد، امكان دارد؛ زيرا اساسا هيچ انديشه‏اي بدون هم‏گامي با رويكردهاي تازه در باب نظريات انتقادي و انديشه‏ي اجتماعي و اقتصادي و درك درون‏مايه‏هاي اجتماعي و اقتصادي انديشه‏ي ديني در جهان اسلام و غرب، توان پي بردن به ژرفاي جهاني شدن را ندارد. انديشه‏ي اسلامي معاصر بايد بتواند براي نشان دادن شادابي و سر زندگي و هم‏خواني‏اش با جهان معاصر، پاسخي اخلاقي به چالش‏هاي اخلاقي جهان معاصر عرضه كند. انديشه‏ي اسلامي معاصر بايد براي دادن نسخه‏هاي شفابخش جهت مشكلات جهان اسلامي معاصر علاوه بر استفاده از ابزارهاي وحياني، از ابزارهاي انتقادي معاصر هم استفاده كند.

گزاره‏ي نخست

انديشه‏ي اسلامي بايد براي يافتن پويايي و سر زندگي دوباره‏اش، تفسيري جديد از مبادي معياري ديني اسلام ارايه دهد. اين تفسير بايد به گونه‏اي معارض با ماهيت فراگير نظام‏هاي سياسي و تربيتي حاكم در جهان اسلام و پشتيباني‏هايي باشد كه اين نظام‏ها با چيرگي، جهاني شدن بر بازار جهاني و شخصيت انساني به دست آورد. زماني كه كسي مي‏پذيرد برابري بين بشر، در متن انديشه‏ي اسلامي است، ناگزير به اين نتيجه مي‏رسد كه براي پيروي از آرمان‏هاي اسلامي، بايد به مبارزه با نمودهاي استيلاي سياسي و اقتصادي و اجتماعي و فكري‏اي بپردازد كه اكنون حاكم بر جهان است؛ به عبارت ديگر لازم است تا نگرشي از اسلام را تثبيت و تحكيم كنيم كه ماهيت رهايي‏بخش دارد و براي انسان عادي قابل درك است.

گزاره‏ي دوم

اين مقدمه كمي تاريخ‏مند و مرتبط با دگرگوني‏هاي اجتماعي ـ اقتصادي فراگير در سرمايه‏داري جديد غرب و تاثيرات سياسي و فكري آن بر جهان و انديشه‏ي اسلامي معاصر ـ به طور عام ـ است. سادگي است اگر فرض كنيم انديشه‏ي اسلامي از تحرك‏هاي دروني معيني پيروي مي‏كند كه در برابر تحولات پيچيده‏ي انديشه‏ي نوي غربي، چيزي براي گفتن ندارد؛ به عبارت ديگر اين تصور كه انديشه‏ي اسلامي معاصر عاريت‏گيري از منابع خارجي را برنمي‏تابد، تصوري نادرست است.

درك ماهيتِ تحولات اقتصادي و سياسي و فلسفي در جهان معاصر غرب، به اين معنا است كه با اجمالي از تاريخ انديشه‏ي غربي ـ از ماركسيست‏ها و فراماركسيست‏ها گرفته تا سرمايه‏داران و جهاني‏گرايان و نمودهاي اخير آن ـ تعامل جدي برقرار شود. برخي چنين استدلال مي‏كنند كه تاريخ غرب و به ويژه امريكا و اروپا، شاهد تحولات اساسي‏اي درنگرش به جهان بوده است كه آخرين نمونه‏اش جهاني شدن است و هنوز دشواره‏هاي ناشي از نوگرايي (مدرنيسم) انديشه‏ي اسلامي را از پيشرفت، ناتوان داشته است.

جهاني شدن در نظر غالبِ متفكران جهان اسلام ـ از مناديان دگرگوني‏هاي ريشه‏اي گرفته تا محافظه‏كاران ـ پديده‏اي محتوم و قطعي مي‏نمايد، و به يك معنا راست است كه سرنوشت جهان اسلام به سبب تحولات تاريخي و سياسي و فكري در غرب معاصر، تداخلي شديد با سرمايه‏داري غربي دارد. با اين حال، پرسش‏هاي زيادي در انتظار پاسخ‏اند: مفهوم جهاني شدن در بافت جهانيِ پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و پس از جنگ سرد و در جهان فرانوگرا(پست مدرن) و در ساختار سرمايه‏داري مسلط و متجاوز غربي چيست؟ سرنوشت دولت‏هاي مليِ سربرآورده در جنگ سرد، در سايه‏ي جهاني شدن چه خواهد بود؟ جامعه‏ي مدني در جهان اسلام در دهه‏ي گذشته چگونه دگرگون شده است؟ آيا فروپاشي اقتصاد و جامعه‏ي اندونزي ـ در سال‏هاي اخير ـ نتيجه‏ي مستقيم زياده‏روي‏هاي جهاني شدن است؟6 نقش متفكران مسلمان در عصر تحول بسيار بزرگ چيست؟ چگونه مي‏توان نشانه‏هاي اساسي هويت اسلامي را در بافت جهاني ياد شده(پس از فروپاشي...) به ويژه اگر اين نشانه‏ها پيش از جهاني شدن، آشكار شده باشند، حفظ كرد؟ اگر راه حفظ اين نشانه‏ها در سازوكاري دفاعي ديده شود، ابزارهاي مفهومي‏اي كه نوآفريني آن براي بازگرداندن نشاط و سرزندگي انديشه‏ي اسلامي جديد لازم است، كدام است؟ و در پايان اين كه اگر اجماع سازي درجامعه‏ي معاصر مبتني بر انديشه‏ها است و آموزش انديشه‏هاي سرمايه‏داري در مدارس ويژه و دانشگاه‏هاي سراسر جهان اسلام جريان دارد، پس منافع عمومي توده‏ها در كجا نهان است؟

گزاره‏ي سوّم

اين گزاره مشتق از پرسش اخير است. بنابراين جهان اسلام روندي شگفت از دگرگوني نظام‏هاي آموزشي خود را مي‏گذراند. بهترين نوع آموزش، آموزش خصوصي است و مناسب‏ترين راه پرورش استعداد فرزندان نخبه، همين نوع آموزش است. در دهه‏هاي نزديك گذشته، همين نخبگان بودند كه انقلاب فكري بي‏سروصدايي ضد توده‏ها به راه‏انداختند. رواج مؤسسات آموزشي خصوصي و مراكز آموزشي در تركيه و مصر و اردن و مالزي، كاملاً به چشم مي‏آيد. آموزش، كالايي گران قيمت است كه به كساني كه بيش‏ترين قيمت را پيشنهاد كنند، عرضه مي‏شود.7 در چنين اوضاعي نياز به بيمناكي از «انقلاب توده‏ها» يا ترتيبات آموزشي ليبرال نيست.

هر چه ترويج آموزش، و دادن چارچوب نخبگي به آن و غربي و امريكايي كردن آن ـ كه در بسياري از كشورهاي اسلامي معنادار بود ـ استمرار بيش‏تري مي‏يافت، عظمت سنتي مردم عادي كاهش مي‏يافت و آگاهي‏اي جديد براساس تمايز طبقاتيِ آموزشي (تحصيلاتي) و تمايز اجتماعيِ اقتصادي شكل مي‏گرفت. دقت نظري كه از رجال قبايل شمال شرقِ هند از پي مي‏آيد، بر همه‏ي جهان اسلام قابل تعميق است: «نمي‏توان ارزش آموزش (تحصيلات) حقيقي را در گسترش و غني سازي معرفت ناديده گرفت، اما امروزه آموزش در جهان سوم كاملاً وضعي ديگر دارد. كاركرد آموزش در جهان سوم اين است كه كودكان را از فرهنگ و ماهيت‏شان منطقع كنندو به جاي آن، آنها را تمرين دهند تا به طور كامل در محيط شهري غرب زده، قيافه‏ي آدم‏هاي متخصص را به خود بگيرند و اين عمليات به گونه قابل توجه و برجسته، در «لاداخ» مشاهده مي‏شود؛ همان جايي كه جريان آموزش به گونه‏اي كوركورانه، مانع از آن است كه دانش‏آموزان محيطي را كه در آن زندگي مي‏كنند، بنگرند. آنان مدارس را در حالي ترك مي‏كنند كه توانايي كسب در آمد و كار متناسب با وضع و محيط خود را ندارند؛8 زيرا جهان سوم، قدرت داخلي ابداع و نوآفريني را قرباني تخصص درسي علمي‏اي كرده است كه در آمدزا شمرده مي‏شود.9

نظام جديد جهاني

جهاني شدن پديده‏ي تازه‏اي نيست. اين پديده با پيروزي سرمايه‏داريِ «بگذار كار كند» در عصر پس از انقلاب صنعتي و گسترش استعمار اروپايي و به عبارت ديگر پديد آوردن تحولات عميق سياسي و اقتصادي و فرهنگي و ديني در جهان سوم از سوي استعمار اروپايي، سربرآورد. تحولات ياد شده به كشمكش دائمي شمال ـ جنوب منجر شد.10 سيطره‏ي استعماري، دو مرز داشت: يكي به نوسازي برخي نهادها و مؤسسات پيشرفته در جهان استعمار زده منجر شد، مانند شكل‏گيري ارتش و نيروهاي انتظامي و نظام آموزشي؛ و ديگر اين كه در عين حال، در توازن اجتماعي و اقتصادي، اختلالاتي پديد آورد، مانند شكافي كه بين شهر و روستا ايجاد كرد و موجب كوچ روستائيان به شهرها شد و نخبگان فكري داخلي را نگران و دو زبانه كرد.11

موافقت دولت‏هاي ملي با مداخله‏ي سرمايه‏داريِ طبقه‏ي متوسط و بورژوا به معناي پافشاري بر استقلال ملي در ابعاد اقتصادي و فرهنگي و تلاش براي پي‏ريزي پايه‏ها و مباني جديدي براي دولت‏هاي جديد جهت فراتر رفتن از حد استقلال سنتي از سلطه‏ي استعمار بود و وجود اتحاد جماهير شوروي به دولت‏هاي ملي تازه سر برآورده، فرصت مانور بخشيد. با اين حال دو حادثه‏ي اساسي در دهه‏ي هفتاد و هشتاد، توازن قوا را به نفع غربِ سرمايه‏داري تغيير داد: اول فتح بازار بزرگ چين به وسيله‏ي سرمايه داري امريكايي؛12 دوم فروپاشي نظام شوروي و در پي آن پايان جنگ سرد كه نشانه‏ي بارز پيروزي غرب سرمايه‏دار بر شرق سوسياليست بود.13 اين دو رخداد اساسي و بي نظير تاريخي، كشورها را در معرض چالش‏ها و تهديدهاي نظام جديد اقتصادي و جغرافياي جديد سياسي جهان قرار داد.

تحول ياد شده بار ديگر اهميت تصميمات اقتصادي را در تعيين رويكرد و آينده‏ي سياست جهاني، اثبات مي‏كند. در نتيجه‏ي اين تحولات، سرمايه داري هجومي تازه را به انگيزه‏ي كسب سود، ترتيب داد، و آن جنگ فضايي پس از جنگ‏هاي زميني است.14 شركت‏هاي چند مليتي هم كه آينده‏ي سرمايه داري را در تسخير فضايي تازه و سرزمين‏هاي غير مادي جديد مي‏بينند و در جهت پيروزي در اين عرصه مي‏كوشند، براي پديد آوردن فضاي جهاني‏اي كه اجازه‏ي رقابتي آزاد از سيطره‏ي قدرت دولت‏ها را بدهد، به سرمايه‏داري چند مليتي پيوستند. جريان اين سرمايه‏داري دشمنانه، فوران وار و جنون‏آميز است.

دست كم مي‏توانيم بگوييم اين جريان به سبب نبود نظام سياسي و اقتصاديِ تكثرگراي بين المللي، خطرناك‏تر است. نظر يكي از نويسندگان اين است كه اين جريان در سايه‏ي نظام ليبراليسمِ جديد، انحصار طلبانه شكل گرفت و بنابر اين در عصر ليبراليسم، انتشاري گسترده مي‏يابد؛ زيرا شركت‏هاي خاص با هماهنگي دولت‏ها و گروه‏هاي بين المللي، مسئول مساعدت اين نظام جديد و گسترش فراواني و رفاه انساني‏اند و به توليد كالا و ـ به شكل فزاينده ـ خدمات مي‏پردازند و حدود فعاليت بيش‏تر اين شركت‏ها، نامعلوم است.

سود، تنها علت وجود اين شركت‏ها و يگانه محرك آنها است. حقيقت اين است كه وجود حفره‏اي بر سر راه اين شركت‏ها، مانع توانايي اين شركت‏ها براي دست يابي به اهداف است و حتي اگر شركت‏هاي ورشكسته را در غرب زمينه‏ي اين تصور خود قرار ندهيم، بايد تاكيد كرد كه كشورهاي جنوب، هيچ اميدي ندارند.15 شكل‏گيري عرصه‏ي جهاني‏اي كه به آساني تسليم شيوه‏اي تازه از سود جويي بين‏المللي شد، آثاري منفي بر اقتصادهاي محلي و داخلي گذاشت؛ زيرا مجموعه‏اي تازه از قواعد آموزشي و ارزش‏ها را پديد آورد كه با سنت‏ها و فرهنگ‏ها و تاريخ اصيل ملت‏ها و كشورها سازگار نبود. منطق سرمايه‏داري تداوم بخشيدن و رشد دادن نظم اجتماعي ـ اقتصادي سالمي نيست. منطق سرمايه داري ربودن سود، با بيش‏ترين سرعت است.16 همين ايده پرسش از رابطه‏ي جديد بين شركت‏هاي چند مليتي و دولت‏هاي ناسيوناليست ـ به لحاظ نقش دولت در جامعه ـ و تحولات ژرف در روابط قدرت، بين شمال ـ جنوب و جنوب ـ جنوب، و نيز ماهيت جامعه‏ي مدني و ضمانت‏هاي آن براي دموكراسي در جهان سوم را مي‏طلبد.17

جهاني شدن، دولت‏هاي قومي را براي گشودن فضا و مرزهايش به روي نوع جديدي از رقابت افسار گسيخته، به چالش فرا خوانده است18 و از نخبگان سياسي دولت‏هاي ناسيوناليست انتظار دارد تا به گونه‏اي كامل با طرح‏هاي اقتصادي ـ كه غالبا انباشته‏ي سرمايه‏ي ملي استحاله يافته است ـ همكاري كنند؛ زيرا بسياري از كشورهاي جهان سوم در زير بار بدهي‏هاي سنگين مؤسسات مالي جهاني كمر خم كرده‏اند. در اين جا قواعد بازي عوض مي‏شود؛ زيرا توسعه‏ي ملي و رشد در جهان سوم، منوط به انباشت سرمايه در اندازه‏ي جهاني است.

جهاني شدن در دهه‏ي پنجاه و شصت ـ از نظر سمير امين ـ تا اندازه‏اي محكوم به سه عامل جهاني بود:

1ـ دخالت كشورهاي سرمايه داري در روند انباشت؛

2ـ طرح شوروي براي برپايي اقتصادي سوسياليستي؛

3ـ طرح باندونگ براي شكل‏گيري جهاني غير متعهد با رهبري سوركارنو، نهرو و جمال عبدالناصر.19

با رواج صرفه جويي در كشورهاي اين رهبران، برنامه‏ي مليِ سوسياليستي به خود بسندگي و تامين قوتِ لايموت براي فقرا رسيد؛ براي مثال از جهان عرب، مركز، منطقه‏ي خليج [فارس] را به صورت جبري از بقيه‏ي جهان عرب جدا كرد و سلطه‏ي اقتصادي و نظامي‏اش را در سپيده دم شكست نظامي عراق در جنگ دوم خليج [فارس] براين منطقه گستراند. اين امر ـ بنابر نظر سميرامين ـ بدان معنا است كه كشورهاي خليج [فارس[ امروزه كشورهايي تحت الحمايه ـ بدون هيچ گونه آزادي مانور اقتصادي يا سياسي ـ شده‏اند.20

به تعبير و الرشتاين جهان سوم در دهه‏ي پنجاه و شصت، بارهايي‏يابي از استعمار، پيروزي در عرصه‏ي سياسي را از آن خود كرد و نوبت به گام دوم كه توسعه‏ي ملي بود، رسيد. اين گام دوم، در بيش‏تر كشورها ناكام ماند؛21 زيرا در عصر ليبراليست سازي و آميختگي، جهاني شدن به اقتصادهاي محلي اجازه‏ي حيات مستقل را نمي‏دهد.22

شكست اقتصادهاي ميهني در كشورهايي مانند اندونزي و الجزاير و هند و مصر، دليل پيروزي فن‏آوري عقلاني در غرب پيشرفته است. با اين حال ـ چنان كه برخي اقتصاددانان اشاره كرده‏اند ـ گسترش ليبراليسم‏گرايي مالي و جهاني سازيِ فن‏آوري را نمي‏توان تنها به وسيله‏ي عوامل فن‏آورانه معين كرد؛ زيرا سياست در گسترش جهاني شدن و فن‏آوري عقلاني كار خود را مي‏كند و تمايل سياسي به مركز در ازاي تسليم همه‏ي دولت‏هاي ناسيوناليست ـ احتمالاً به استثناي اسراييل ـ به مقتضيات بازار سرمايه داري است.23

اقتصادوسياست‏درعصرنوين

طرف‏داران جهاني شدن گونه‏اي از اقتصادِ دهكده‏ي جهاني را تصور مي‏كنند كه گسترش نوسازي و رشد فن‏آوري را در جهان تسهيل مي‏كند. آنان اشاره مي‏كنند جهاني شدن به ادغام جوامعي انجاميده است كه ت ا كنون در بازار جهاني به فقر و عزلت كشانده شده‏اند. از نظر آنان، جهاني شدن تنها به آفريدن ميليون‏ها فرصت كاري و بهبود شرايط اقتصادي و اجتماعي براي فقيران نينجاميده است، بلكه هم چنين به گشودگي فضاي فرهنگي و فكري به روي ملت‏هاي فقير نيز منجر شده است.24 حتي اگر انسان چنين نگرشي را ـ كه گريز از آن در بسياري از كشورهاي جهان سوم اجتناب‏ناپذير است ـ بپذيرد، باز بايد نگاهش را به عمليات ديگري كه همراه اين روند و پرمعناتر از آن است بگرداند، و آن نظم جهاني شده‏اي است كه از نظم فراگير سال‏هاي گذشته، نفوذدارتر است.25

سركوب گري دولت‏هاي ناسيوناليست فراگير، راه‏هاي تازه‏اي را پديد آورده است تا از طريق آن دولت‏هاي ناسيوناليستي ـ كه خود نيز سركوب شده‏اند ـ جامعه‏ي مدني را در هم بكوبند. اين سركوب، توازن اجتماعي را در جهان سوم به هم زده و رشته‏ي دموكراسي را در اين جوامع قيچي كرده است و در نتيجه تحولاتي چند در حوزه‏ي قدرت و جامعه‏ي مدني با شكست روبه رو شده و آزادي بيان كالايي ناياب شده است،26 و چنان كه نويسنده‏اي روشن نگر توجه داده است، «در حالي كه دولت‏هاي ساختگي به صورت تدريجي سر بر مي‏آوردند، نظام جديد جهاني‏اي كه اقتصاد جهاني شده را تحميل كرده است، قصد دارد تا مسابقه‏اي را به سوي گرداب [تباهي] براي همگان برقرار كند. بر اين اساس، به نام رقابتِ جهاني، مشاغل را كاهش دادند و شركت‏هاي فرامليتي به سطحي از قدرت دست يافتند كه بر قدرت هر دولتي برتري دارد.

حتي در كشوري مانند هند كه 10 درصد از همه‏ي 980 ميليون ساكنان آن را طبقه‏ي متوسط جديد تشكيل مي‏دهد، از حضور جهاني شركت‏هاي چند مليتي بهره مي‏برند و 90 درصد ديگر، در برنامه‏ي «آينده‏ي شگفت‏آور» نگنجيده‏اند. 10 درصد از اين مردم كه فرصت ورود را يافته‏اند، بازاري گسترده را تشكيل مي‏دهند كه براي سرازير شدنِ بازيچه‏هاي بازيگران جهاني، بسنده مي‏كند و به اين ترتيب هند، داستان پيروزي‏اي بزرگ است.27

در دهه‏ي هشتاد و نود، فضاي دموكراتيك در بسياري از كشورهاي ناسيوناليست در معرض چالش‏هاي عميقي قرار داشت. چه بسا از «مركزِ» پيشرو و پرچمدار دموكراسي، اين انتظار مي‏رفت كه به تحكيم و تثبيت دموكراسي حقيقي در «جنوب» اقدام كند، اما اين انتظاري دور از واقعيت بود؛ زيرا در سايه‏ي جهاني شدن، رابطه‏اي تازه ميان نخبگان سياسي و نيروهاي اقتصادي و به ويژه شركت‏هاي چند مليتي شكل گرفت.28 بر اساس اين رابطه، در جهان اسلام، دولت‏هاي قبيله‏ايِ شبه قانوني كه خانواده يا عشيره‏اي بر آن سيطره داشت، نيرويِ سركوب‏گريِ فزون‏تري يافت و جامعه‏ي مدني از ناحيه‏ي خسارتي كه به آزادي وارد مي‏آمد، رنجور شد و كارگران و زنان به استضعاف كشيده شدند.

ورود شركت‏هاي چند مليتي به امور اقتصادي جهان سوم، نه تنها فقر را از بين نبرد و از بينوايي درماندگان روستاها نكاست، سه پديده‏ي به هم پيوسته را در پي داشت:

1ـ فزوني شمار بيكارشدگان و فقيران؛

2ـ تمركز ثروت در دست نخبگان سياسي؛

3ـ فزوني سركوب‏گري دولت.29

اندونزي مثال روشن اين هر سه است. با ورود فن‏آوري‏هاي نو در پوستين جهاني شدن، پافشاري بر رسالت قديمي غربي يا رسالت تمدني در سايه‏ي الاهه‏ي نفوذ و فن‏آوري و سرمايه‏گذاري و... تكرار شد.

نخبگان اجتماعي در دوره‏ي جديد

در عصر جهاني شدن چهره‏ي نخبگان فكري در جهان سوم تغيير يافت؛ زيرا در عصر استعمار، نخبگان فكري بومي، نقش رهبران استقلال سياسي و فرهنگي را بازي مي‏كردند. اگر چه به نظر «باندكت اندرسون»، اين نخبگان، زباني دو گانه و لبريز از نگراني داشتند،30 اما دغدغه‏ها و رنج‏هاي ملت‏هاي خود را باز مي‏تاباندند و براي استقلال از ارباب‏هاي استعمارگر و مدارسي كه در آن درس خوانده بودند، پيكار مي‏كردند، اما نخبگان فكري «جهاني شدن جهان سوم» ديگر در دغدغه‏ها و نگراني‏ها شريك نيستند. ديگر عالمان و هنرمندان و مهندسان و پژوهش‏گران، غرق در سرگرمي‏ها و كارها و سرمايه‏گذاري‏هايند و هر كدام به شيوه‏اي تازه، به زبان انگليسي عرض اندام مي‏كنند. اين شيوه‏ي تازه يا مكتب اقتصادي لندن است يا مكتب «كار هاروارد»، و به بيان «پي‏يرپوردو»، اين فن سالاران جديد، مايل به ترجيح سود اقتصادي به بهاي اختلال وضعيت فكري و اجتماعي‏شان در جوامع جهان سوم‏اند. فن‏سالاران، پشتيبان چيزي هستند كه «پورديو» آن را «خشونت ساختاري» در اين جوامع مي‏نامد. منظور وي از اين اصطلاح، فراواني شمار بي كار شدگان و حاشيه نشينان است.31

زبان انگليسي در نظام جديد جهاني

زبان انگليسي و به ويژه انگليسيِ امريكايي، نقشي پيشرو در عصر جهاني شدن دارد. امروزه موفقيت فن‏سالار بدون شناخت درست راز و رمز زبان انگليسي تجاري امريكايي، ممكن نيست. راست است كه انگليسي امريكايي، از زهدان انگليسي بريتانيا، رشد و بالندگي يافته است، اما به همين اندازه نيز راست است كه انگليسي امريكايي در طي اين دوره، به شكلي خلاّقانه، پاسخ گوي نيازها و اوضاع اجتماعي و اقتصادي جهان جديد بوده است. امريكايي‏ها در كشمكش با سلطه‏ي بريتانيا، مرجعيت لغوي‏اي پديد آوردند كه با قواعد قديمي انگليسي ملكه [اليزابت] (بريتانيا) مشترك نبود. «نوح وبستر» زبان‏شناس برجسته‏ي امريكايي در قرن نوزدهم، اين نكته را اثبات كرد كه ايستاندن پيشرفت و تكامل زبان، محال است؛ زيرا زبان مانند رودخانه‏ي مي‏سي‏سي‏پي است كه ناگهان فوران مي‏كند.32

نخبگان سياسي امريكا، طي جنگ سرد (1989 ـ 1945) در گسترش زبان انگليسي در برابر دشمنانشان شكست خوردند. علت اساسي اين شكست آن بود كه انگليسيِ دانشگاهي، در متفكران چپي‏اي منحصر بود كه از قيمومت كتاب‏هاي بزرگ و ارزش‏هاي سنتي شانه خالي كرده، نظام اجتماعي را به تباهي كشانده بودند.33 با اين حال، انگليس تجاري با فروپاشي اتحاد شوروي و پايان جنگ سرد، وضعي هجومي در پيش گرفت و تكنوكرات‏هاي جديد در شمال و جنوب، گونه‏اي رسمي از انگليس را پذيرفتند كه بيش‏تر به كار امور پول و تجارت مي‏آمد تا به كار امور انساني.

عوارض و پيامدهاي ديگر

افزايش بينوايي و فقر اقتصادي، منحصر به جهان سوم نيست،34 اين پديده در خود «مركز» هم شيوع دارد؛ چنان كه در فرانسه و انگلستان و ايالات متحده نمود دارد. نابساماني شهري در شهرهاي مراكز اصلي هم آشكار است. معناي اين حالت، نقض رفاه اجتماعي و آموزشي بين فقرا است و داد و ستد مواد مخدر و گسترش جرم و جنايت نشانه‏ي آن است كه نسبت معناداري از جامعه در مركز پيشرفته به حاشيه رانده شده‏اند؛ به عبارت ديگر، سرمايه‏داري در مسير تلاش براي اثبات سرمايه به سرمايه و سود هر چه فزون‏تر، دست يافته است، اما به قيمت ويراني بخش‏هاي ضعيف در جامعه‏ي داخلي و جوامع آن سوي آب‏ها؛ و چنان كه نويسنده‏اي نوشته است «سرمايه‏داري» سستي و فقر را در يك آن مي‏زايد.»35

چنان كه گذشت، نظم نوين جهاني، هيچ خلايي را آشكار نمي‏كند. جهان سوم با سقوط اتحاد شوروي در اوايل دهه‏ي نود ـ پس از دهه‏ها نزاع شديد ـ قرباني دست و پا بسته‏ي سلطه‏ي امريكا شد.36 گذشته از اين كه هدف عراق از حمله به كويت در سال 1990 م چالش با سلطه‏ي غرب عموما، و سلطه‏ي ايالات متحده‏ي امريكا خصوصا بوده است، اما تجمع ارتش‏هاي غربي زير پرچم ايالات متحده، امواج ويران گري را از طريق جهان اسلام پخش كرد. شكست نظامي عراق، منافع ملي غرب را كه در يك تناقض آشكار تاريخي، نظام سياسي اقتدار گراي خليج [فارس [را تقويت مي‏كند، حفظ ـ اگر نگوييم تثبيت ـ كرد و فرصت واقعي براي تحقق دموكراسي را براي ساليان دراز در آينده تباه كرد.

اين دو اتفاق ـ افزون بر تحولات اساسي در پيمان‏هاي جهاني و عينيت ظهور ايالات متحده به عنوان يگانه قدرت برتر ـ بار ديگر خطير بودن موضوع سلطه‏ي فرهنگي غرب و به ويژه سلطه‏ي امريكا و آثار آن را بر فرهنگ‏هاي جهان سوم، مطرح كرد. ديگر ادعاي محدود بودن تاثير امريكا بر جهان اسلام به امور اقتصادي و سياسي ـ در دوره‏ي پس از جنگ سرد ـ ادعايي نادرست است؛ زيرا اين تاثير، بيش از هر چيز، تاثيري فكري و مفهومي است، و نخبگان مسلمان حاكم، انديشه‏هاي سرمايه داري را به عنوان روش‏هاي ايده‏آل پذيرفته‏اند.37

متفكران مسلمان و پديده‏ي جهاني شدن

به رغم پيوند غرب با جهان اسلام، دست كم از اوايل قرن نوزدهم، هم چنان، غرب به عنوان يك پديده، انديشه‏ي اسلامي جديد را به شگفتي و حيرت افكنده است. با ظهور استعمار در اوايل قرن نوزدهم، خود پرسي متفكران مسلمان اين بود كه: «غرب چيست؟» و غرب چالشي اساسي را بر عقل عربي ـ اسلامي جديد تحميل كرد و آن چالش اين بود كه انديشه‏ي اسلامي را به نقد گذشته (سنت) و پذيرش روح علمي جديد غرب واداشت. با اين حال، تكليف اصطلاح «غرب» در انديشه‏ي اسلامي جديد روشن نشد؛ آيا غرب همان استعمار است و يا ليبراليسم، يا مسيحيت، يا سرمايه داري و يا سوسياليسم؟ به طور عادي، غرب به عنوان هسته‏اي علمي ـ فرهنگي ـ اجتماعي، وضعي هجومي دارد.

متفكران نوزايش در جهان عرب و متفكران ليبرال در هند اسلامي در قرن نوزدهم38 شيفته‏ي امكانات گوناگوني بودند كه عقل غربي و علم غربي عرضه مي‏كرد. اين متفكران از ركود عميق جوامع خويش آگاه بودند و مي‏دانستند اين ركود، اصل اسلامي «مصلحت عامه» را نقض كرده است و از اين رو تلاش كردند تا با احياي اين اصل و ربط دادن آن به نياز به علم غربي، اوضاع را سامان دهند؛ به عبارت ديگر، علم غربي و اصل مصلحت عامه در انديشه‏ي نخبگان فكري عصر نوزايي، با هم جوش نخورند، بلكه برعكس، بر مبناي التزام به اصل اسلامي (مصلحت) منطق نوگرايي ـ و به عنوان مثال علم ـ پذيرفته شد.39 نگرش طهطاوي و محمد عبده و سيد احمدخان و نزديكان‏شان همين بود كه حل اين بحران ـ يعني ركود در برابر علم ـ تنها زماني ممكن است كه نخبگان فكري زمان، فلسفه‏ي مذهبي‏شان را با منطق فلسفه و علم غربي ربط دهند و تاييد «پيشرفت» راـ كه مفهوم محوري نوگرايي قرن نوزدهم اروپايي بود ـ كسب كنند. با اين حال، در ميانه‏ي تلاش براي حل اين تناقضي، تناقض ديگر روي داد و آن تناقض و ناسازگاري علم و استعمار بود كه هر دو رهاوردهاي غربي بودند.

متفكران مسلمان قرن نوزدهم به خوبي درك كرده بودند كه غرب تنها علم صاف و ساده را در نظر ندارد، بلكه در پي سلطه‏ي نظامي و سياسي هم هست. بحران‏هاي دوگانگي ميان ركود مسلمانان و علم غربي و بين سلطه‏ي غربي و علم غربي، شاخص‏هاي چالش‏هاي اصلي روياروي عقل اسلامي از آغاز قرن نوزدهم را معين كرد. اين قطب بندي دوگانه، در نيمه‏ي دهه‏ي پنجاه، پس از پايان يافتن استعمار رسمي در بيش‏تر كشورهاي اسلامي پيچيده‏تر شد و دولت‏هاي ناسيوناليست جديد در جهت نوسازي ـ بدون قرباني كردن مصلحت عمومي برآمده از انديشه‏ي اسلامي يا انديشه‏ي قومي ـ و استقلال يابي اقتصادي و اجتماعي از غرب ـ كه هنوز هم بر آن تكيه دارد ـ كوشيدند. زماني كه جهاني شدن در اوايل دهه‏ي هفتاد با جنگ اقتصادي با چين آغاز به پاشيدن بذرهاي اقتصادي‏اش كرد، و با فروپاشي اتحاد شوروي در دهه‏ي نود به بار نشست، جهان اسلام در تله‏ي دام غرب سرمايه‏داري افتاد و شكاف قدرت بين جهان اسلام و غرب، چندان گسترش يافت كه كشوري مانند سوريه هم ـ كه از اتحاد شوروي براي ثبات خويش بهره مي‏گرفت ـ راضي شد غرب نيروهايش را براي جنگ با عراق به منطقه گسيل دارد و نظم سياسي اسلامي، اساسا از اين احساس سر بر آورد كه چالش با قدرت امريكا به معناي انتحار است. اين تفاوت اساسي از قدرت، آثار عميقي بر كار داخلي جوامع اسلامي گذاشت و منجر به شكاف‏هاي بزرگ‏تري ميان ثروت مندان و فقرا در داخل جهان اسلام شد و تحول بين المللي همراه آن را در قدرت نخبگان سياسي و نظامي مسلمان تثبيت كرد.

(ادامه دارد)

10. Edward Shils, The Intellectuals and the Powers and Other Essays (Chicago: The University of Chicago Press, 1972 Intellectuals in" و بالأخص الفصل الثالث"Underdeveloper Countries

11. H. Kissinger, Years of Upheaval (Boston: Little, Brown and Company, 1982), and The White House years (Boston: Little, Brown and Company, 1979)

12. درباره‏ي آثار داخلي جنگ سرد بنگريد: James t.paterson, Grand Expectatins: the united States, 1945 (New York: Oxford University press, 1996.

13. ر.ك: J.Decornyon, "Capital, Development du Sud et Solidarite Mondiale: les Multinationales, Omnipresentes et... Impuissantes. "Le Monde Diplonatque (November 1988), 8 _ 9.

14. أمين، في مواجهة أزمة عصرنا. ص. ص. 20 ـ 21.

15. Z.Laidi and et al., Lorder mondial relache Paris: Presses de la Fondation Mationales des Scienes, 1994)

16. S.Strange, The Retreat of the State: The Diffusion of Power in the world Economy cambridge: Cambridge Uneversity Press, 1998

17. Samir Amin, Les defis de la mondialisation (Paris: L Harmattan Forum du tiers - mond , 1996

18. أمين، في مواجهة أزمة عصرنا. مرجع سابق ص. 133

19. Immanuel Wallerstein, After Liberalism New York: The New Press, 1995, 15

1. Sub-commmandant Marcos,"La 4e guerre mondiale a commence, "Le monde diplomatique (Augst 1997), P1

2. محمد عابد جابري، قضايا في‏الفكر المعاصر(بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، 1997)، ص.144

20. Daniel T. Grisword, "Blessings and Burdens of Globalization, "The World and I (April 1993): 30-35

21. P. Bairoch snd E. Hslleiner, States Against Markets: The Limits of (Globalization Routledge London)

22. Peter Martin, "La mondialisation estelle Inevitable? une obiligation morale",".Le Monde Diplomatque (June 1997), 14

23. Ignacio Ramonet, "Regimes globalitaires "le monde diplomatique January 1997),1)

24. Paul Hirst and Graham Thompson, Globalization in Question: The International Economy and the possibilities of Government (Cambridge: Polity Press, 1996) Spretnak, Resurgene of the Real, 34.

25. ر.ك C.de Brie, "Le couple etat - nation en instance de divorce "Le Monde Diplomatipue May 1989)

26. Nancy Birdsall, "life is unfair: Inequlity in the world :Joreign Policy (Summer 113 _ 95 : 1998)

27. ر.ك: Benedict Anderson, Imagined communities : Reflections on the Origin and Spread of Nationalism (London: Routledge , 1991)140 Pierre Bourdieu, "Lessence du? eolibrealisme, "Le Diplomatique (March .3, 1997)

29. H.L.Mencken, Tge American English: An Inquery into the development of English in the United States (New York: Al

30. Richard ohman :English and the cold war", in "The cold war and the University: Toward an Intellectual History of the cold war years, edited by noam chomsky etal, (New York: the New Press, 1997), 73

31. E.J. Perkins, The World Economy the Twentieth Century (Cambridge: Schenkman, 1983)

32. جزئيات بيش‏تر در اين موضوع را پي‏گيري كنيد در: M. Beaud, "Jamais Tant de Richesses, Jamais tant de Misere... Sur les causes de la Pauvrete des nations et des hommes dans le monde contemporain. "Le Minde Diplomatique (Novembre 1997), 11

33. ر.ك: Chalres Wiliam Maybes, "the Perils of an Imperican Primacy And Its Geostrategic Imperatives (New York: Basic Books, 1997)

34. رجوع كنيد به فصل دوم از: Zbignew Brzezinski, The Grand Chess Board: American Primacy And Its Geostrategic Imperatives (New York: Basic Books, 1997)

35. A.Ahmad, Islamic Modernism in India and pakistan (London: oxford University press, 1967)

36. تفضيل اين موضوع را بجوييد در: Ibrahim M.Abu-Rabi, Intellectual origins of Islamic Resurgence in the modern Arab world(Albany: State University of New York Press, 1996)

37. عبد الاله بلقزيز، العلومة و الهوية الثقافية، المستقبل العربي. (مارس 1998)و ص.92.

38. براي توضيح بيش‏تر ر.ك: Mahdi Ei Mandjra, La Decolonization Culturelle: Defi Majeur Du Ziene Siecle Morocco): Editions Walili, 1996, And Paris: Futuribles, 1996) 208

3. Charlene Spretance, The resurgence of the real: Body, nature, and place in a Hypermodern world(New york: Addison_Wesley, 1997),p.11

4. جون هارس صحفي كندي و هذا الاقتباس في: Maude Barlow and Heather - Jone Robertson,"Homogenzation of Education,"in "The case against the Global Economy: And or a Turn Toward the local, Edited by Jerry Mander and Edward Goldmith, (San Fransisco: Goldsmith, (san Fransisco: Sierra club books, 1996), 62

5. بنگريد به فصل نخست از: Ibrahim M.Aby-Rabi, Intellectual Origins of Islamic Resurgence in the modern Arab world (Albaby: State (University of New york press, 1996

6. اندونزي اخيرا با پوشش وسيع تبليغاتي در غرب مواجه شده است. به مقالات زير مراجعه كنيد: V.S.Napiul."Indonesia: The man of the moment, "The New York Reviewof Books June 1998), 40-45; Noam Chomsky," L Indonesia atout ma

7. بنگريد به: Gerard De Selys, Tableau noir, appel a la resistance contre la privatisation de l (enseignement (Bruxelles: EPO, 1998)

8. Thedore Roszak, The Cult of information: The Folkore of computers and the True Art of Thinking (New York: Pantheon Books, 1986); Vandana Shiva, Mono _ Culttures of Mind: Biodiversity, Biotechnology and The Third World (Penang, Malasi: Third (Worlk Network, 1993)

9. R.Mukhrjee, The Rise and Fall of The East India Company (Berlin: Veb. Wissenschaften, 1958)


/ 1