امكانپاسخياسلاميومعاصربهجهانيشدن
دكترابراهيمابوربيع انديشهي اسلامي معاصر نتوانسته است همهي امكانات فكري خويش را به كار گيرد. گذشته از برخي تصويرها و پژوهشهاي فرديِ اندك، اين انديشه، ديدگاه فراگيري به بسياري از از موضوعات و مسايل روياروي جهان اسلام نداشته است. اين خلا را در مسئلهي نوگرايي(مدرنيسم) و جهاني شدن روشنتر ميبينيم. از اين رو، نويسنده بر آن شده است تا برخي ملاحظات انتقادي دربارهي انديشهي اسلامي معاصر را ارايه كند. اين پژوهش سه مقدمهي اصلي دارد كه مربوط به راهكارهاي انديشهي اسلامي براي رويارو شدن با مسئلهي جهاني شدن است. سپس خواهد كوشيد ابعاد اقتصادي، اجتماعي، سياسيِ مفهوم جهاني شدن ـ به ويژه در ارتباط با وضعيت جهان سومِ پس از جنگ سرد يا در سايهي نظام جديد جهاني ـ و بازتابهاي آن را در مفهوم استقلال فرهنگي، در سايهي جهاني شدن بررسي كند. همچنين به پيگيري بازتابهاي جهاني شدن بر قضيهي اصلي مسلمانان (مسئلهي فلسطين) از راه كشف آفاق و ابعاد رابطهي صهيونيسم و جهاني شدن بپردازد. صاحب اين قلم معتقد است جامعهي مسلمانان در غرب براي فهم ماهيت جهاني شدن و دستآوردهاي آن و نيز چالشهاي آن با جهان اسلام ـ كه مسئلهي جهاني شدن اسلامِ امريكايي را به ذهن متبادر ميكند ـ وضعيتي ايدهآل دارد. در پايان، ايدههايي در زمينهي راههاي بررسي تحولات معرفتي و اخلاقياي كه اخيرا در نتيجهي روند جهاني شدن پديد آمدهاند، و نيز برخي حواشي و منابع مرجع، در ضمن پژوهش مطرح خواهد شد.«پگاه» در آمد
ليبراليسم جديد به مثابهي نظام جهاني، جنگ جديدي براي تصرف مناطق جديد است. پايان يافتن جنگ جهاني دوم، به اين معنا نبود كه جهان بر دوگانگيِ قطبهاي قدرت غلبه پيدا كرده است يا اين كه بار ديگر به آرامش، تحت سلطهي قدرت پيروز، دست يافته است. تعيين طرف پيروز دشوار بود. آيا طرف پيروز، ايالات متحده بود يا اتحاد جماهير شوروي يا ژاپن و يا هر سه با هم؟ ليبراليسم جديد، توانست به لطف كامپيوتر و بازارهاي مالي و مباني تجاري، به دلخواه خود قوانين و اصول خود را بر سر همگان بگستراند. جهاني شدن نيز امتداد دامنهي منطقِ ليبراليسم جديد، به همهي ابعاد زندگي بود. ايالات متحده كه پيش از اين حاكم عرصهي اقتصاد بود،ديگر اكنون محكوم تحرك و پويايي قدرت مالي فائقي به نام تجارت آزاد شده است. اين منطق از خاصيت نفوذيِ بر آمده از تكامل ارتباطات، بهره جسته است تا زمام همهي ابعاد فعاليتهاي اجتماعي را به دست گيرد. نتيجه اين شد كه همگان از جنگ دور شدند.1 در دههي پنجاه و شصت، يعني يكي از مراحل تاريخي جهان سوم كه طرفداران جهاني شدن به از ميان برداشتن آن اميد دارند ـ فرهنگ از دو گونه تشكيل ميشد: فرهنگ استعماريِ مسلط و فرهنگ ملي آزادي طلب، اما تاثير گرفتگانِ از ايدئولوژي جهاني شدن، نوع جديدي از فرهنگ را بدعت گذاشتند و آن فرهنگ تجدد، باز بودن، عقب نشيني و ركود بود.2 «به ما خبر دادند كه جهان كوچك و در خود پيچيده شده است و فاصلههاي دراز، با رايانهها و نمابرها درنورديده شده است و اكنون ديگر همهي زمين به دهكدهي جهاني تبديل شده و ما انسانها به گونهاي بيسابقه با يكديگر ارتباط داريم. با اين حال، احساسي كاملاً مخالف اين نيز وجود داشت؛ احساس دوري و بريدگي از ديگران كه محتواي زندگي جديد است و اگر چيزي در هم پيچيده ميشد، كمال يابي شخصيت بود كه انسان جديد از آن رنج ميبرد. روانشناسان گزارش ميكنند سطوح افسردگي و نگراني بسيار بالا است و شبكهي دوستان و افراد نزديك خانواده و روابط اجتماعي، نسبت به بيشتر مردم در حد بخش كوچكي از روابط نسلهاي گذشته، تقليل يافته است.3معرفتي كه پيشتر مجاني و به روي علاقهمندان و به نفع جامعه گشوده بود، امروزه در تملك و انحصار در آمده و تنها بُعد مادي را لحاظ كرده است. پيشترها عالمان بر استقلال علمي خويش پافشاري ميكردند، اما امروزه در چارچوب و مطابق برنامهي مؤسسات تامين كننده، روشهاي علمي را ترسيم ميكنند.امروزه استاداني كه تا ديروز كارشان تدريس بود، در فهرست حقوق شركتهايي قرار دارند كه ـ در آزمايشگاههاي دانشگاهها ـ برايشان تحقيقات بازارپسند انجام ميدهند؛ در حالي كه دانشگاهها ماليات ناچيزي براي جايگزين كردن استاديارها پرداخت مي كنند، اما رؤساي دانشگاهها كه پيشوايان فكري نهادهاي جامعه بودند، امروزه تبديل به تاجرانِ سيّار شدند.4 به دليل تعدد درون مايههاي واژهي جهاني شدن در ابعاد اقتصادي، اجتماعي، سياسي، ايدئولوژيك و فكري، ارايهي تعريفي ساده از آن، تقريبا ناشدني است. اهتمام من در اين نوشتار بر طرح برخي از پرسشهاي انتقادي دربارهي اين درون مايهها تمركز مييابد و به ويژه به رابطهي جهاني شدن با جهان اسلاميِ معاصر و ارايهي برخي ملاحظات انتقادي دربارهي مزيت انديشهي اسلاميِ معاصر و پيشنهاد راههاي بررسي تحولات معرفتي و اخلاقي ـ كه اخيرا از روند جهاني شدن بر آمده است ـ خواهم پرداخت. در آغاز دوست دارم بگويم طرفداران جهاني شدن، ديدگاه اقتصادي و اجتماعي اسلام را در نيافتند؛ زيرا پديدهي جهاني شدن به گونهاي روشمند و از نظر گاهي اسلامي، نقدوارزيابي نشده است.
جهاني شدن در انديشه مسلمانان
درست است كه حركتهاي ناگهاني بر ضد نوگرايي غربي و برجستهترين آنها در ايران و سودان و مصر به راه افتاده است، اما پاسخ روشنفكران مسلمان به مشكلات ناشي از جهاني شدن نارسا و قديمي است. صرف نظر از گرايشهاي معرفتي پيچيدهي نهفته در انديشهي اسلامي معاصر، اين انديشه همهي امكانات فكري خويش را بكار نگرفته است؛ زيرا از علاج بسياري از مسايل انتقادي عصر ما ناكام مانده است. كجا است نقد و فهم اسلامي ازناسيوناليسم جديد، از دموكراسي، از نوگرايي(مدرنيسم)، ازدولتهاي ملي و حتي از استعمار جديد؟ گذشته از برخي پژوهشها و تصويرهاي فرديِ اندك، انديشهي اسلامي معاصر، نتوانسته است ديدگاهي فراگير ـ تا چه رسد به قانع كننده ـ از بسياري مسايل دامنگير جهان اسلامي معاصر ارايه دهد. اين خلا در موضوع نوگرايي و جهاني شدن، آشكارتر است. براي روشنكردن ماهيت انديشهي اسلامي جديد بايد ميان انديشهي اسلامي از سويي و انديشهي عربي يا پاكستاني يا... از سويي ديگر، تمييز دهيم. گاهي منظور از انديشهي عربي جديد، توليدات فكري متفكران ديني و لائيك عرب، در صد سال گذشته است؛ به عبارت ديگر، لازم است انديشهي عربي را مساوي با انديشهي اسلامي ندانيم؛ زيرا انديشهي عربي شامل همهي گرايشها و رويكردها و گونههاي فكرياي ميباشد كه بازتاب پرسشها و مسايل حيرت آوري است كه انديشهي معاصر عرب را به خود مشغول داشته است.5از سوي ديگر، انديشهي اسلامي مركزي الاهي، چارچوب فكرياي دارد كه جايگاه محوري قرآن كريم در حيات ، و انديشهي اسلامي، آن را تعيين و مشخص ميكند. ملاحظات گذشته، پرسش ازماهيت حضور اسلام در غرب را ـ به صورت عام ـ اقتضا ميكند. سفسطه است اگر گفته شود كه جهان اسلام بيرون و بريده از غرب است و حضور اسلام در غرب براي جهان اسلام چندان مهم نيست؛ زيرا از اصالت آن ميكاهد. به عكس اين ادعا با هجوم نوگرايي و هجرت روشنفكران مسلمان و مهندسان و پزشكان و پيشهوران مسلمان به غرب، از آغاز قرن بيستم، پرسش از ماهيت و رويكرد عناصر فكريِ اسلامي در غرب، اهميت تازه يافته است. به اجمال بايد گفت: جامعهي اسلامي در غرب به جز اندكي از دانشگاهيان، متفكراني را توليد نكرده است كه بتواند جامعهي اسلامي را در درك مشكلات حضور خويش در محيط غير اسلامي ـ به رغم تسامح دينياش ـ كه گرفتاريهاي رواني و اجتماعي مسلمانان در جوامع غربي از آن جمله است، ياري رساند.جوامع اسلامي موجود در غرب، براي ژرفنگري از درون، و سخن گفتن از ماهيت جهاني شدن و ارشاد جهان اسلام به دانستن خطرهاي ناشي از ليبراليسم جديد و نيروهاي بازار جديد جهاني، موقعيّتي طلايي دارند. از اين نتيجهگيري نميتوان گريخت كه جامعهي اسلامي در غرب، ناچار به تطبيق ارزشهاي خويش بر وقايع جهان جديدي است كه هيچ جهان بيني توحيدياي را بر نميتابد و تنها جهانبيني مصرف و رقابت را ميپذيرد. در نتيجهي عوامل ياد شده، نوعي دغدغهي خاطر نسبت به مسئلهي ميراث(سنت) و چگونگي حفظ آن در جهان بيرحم، با تحولات شتاب ناكش آشكار شده است. مقصود از اين سخن آن نيست كه مسئلهي ميراثِ سازگار با جهان جديد، موضوعي مهم نيست، بلكه به نظر ميرسد اكنون زمان پشت سر گذاشتن ساختارهاي مفهومي متفكران مسلمان قرن نوزدهم ـ مانند محمّد عبده، سيد جمال و سيد احمد خان ـ فرا رسيده است. اين كار با ابتكار شيوهاي تازه براي انديشهي اسلامي كه به شكلي نو پاسخگوي قواعد بنيانكن انديشهي فلسفي و اخلاقي باشد، امكان دارد؛ زيرا اساسا هيچ انديشهاي بدون همگامي با رويكردهاي تازه در باب نظريات انتقادي و انديشهي اجتماعي و اقتصادي و درك درونمايههاي اجتماعي و اقتصادي انديشهي ديني در جهان اسلام و غرب، توان پي بردن به ژرفاي جهاني شدن را ندارد. انديشهي اسلامي معاصر بايد بتواند براي نشان دادن شادابي و سر زندگي و همخوانياش با جهان معاصر، پاسخي اخلاقي به چالشهاي اخلاقي جهان معاصر عرضه كند. انديشهي اسلامي معاصر بايد براي دادن نسخههاي شفابخش جهت مشكلات جهان اسلامي معاصر علاوه بر استفاده از ابزارهاي وحياني، از ابزارهاي انتقادي معاصر هم استفاده كند.گزارهي نخست
انديشهي اسلامي بايد براي يافتن پويايي و سر زندگي دوبارهاش، تفسيري جديد از مبادي معياري ديني اسلام ارايه دهد. اين تفسير بايد به گونهاي معارض با ماهيت فراگير نظامهاي سياسي و تربيتي حاكم در جهان اسلام و پشتيبانيهايي باشد كه اين نظامها با چيرگي، جهاني شدن بر بازار جهاني و شخصيت انساني به دست آورد. زماني كه كسي ميپذيرد برابري بين بشر، در متن انديشهي اسلامي است، ناگزير به اين نتيجه ميرسد كه براي پيروي از آرمانهاي اسلامي، بايد به مبارزه با نمودهاي استيلاي سياسي و اقتصادي و اجتماعي و فكرياي بپردازد كه اكنون حاكم بر جهان است؛ به عبارت ديگر لازم است تا نگرشي از اسلام را تثبيت و تحكيم كنيم كه ماهيت رهاييبخش دارد و براي انسان عادي قابل درك است. گزارهي دوم
اين مقدمه كمي تاريخمند و مرتبط با دگرگونيهاي اجتماعي ـ اقتصادي فراگير در سرمايهداري جديد غرب و تاثيرات سياسي و فكري آن بر جهان و انديشهي اسلامي معاصر ـ به طور عام ـ است. سادگي است اگر فرض كنيم انديشهي اسلامي از تحركهاي دروني معيني پيروي ميكند كه در برابر تحولات پيچيدهي انديشهي نوي غربي، چيزي براي گفتن ندارد؛ به عبارت ديگر اين تصور كه انديشهي اسلامي معاصر عاريتگيري از منابع خارجي را برنميتابد، تصوري نادرست است.درك ماهيتِ تحولات اقتصادي و سياسي و فلسفي در جهان معاصر غرب، به اين معنا است كه با اجمالي از تاريخ انديشهي غربي ـ از ماركسيستها و فراماركسيستها گرفته تا سرمايهداران و جهانيگرايان و نمودهاي اخير آن ـ تعامل جدي برقرار شود. برخي چنين استدلال ميكنند كه تاريخ غرب و به ويژه امريكا و اروپا، شاهد تحولات اساسياي درنگرش به جهان بوده است كه آخرين نمونهاش جهاني شدن است و هنوز دشوارههاي ناشي از نوگرايي (مدرنيسم) انديشهي اسلامي را از پيشرفت، ناتوان داشته است.جهاني شدن در نظر غالبِ متفكران جهان اسلام ـ از مناديان دگرگونيهاي ريشهاي گرفته تا محافظهكاران ـ پديدهاي محتوم و قطعي مينمايد، و به يك معنا راست است كه سرنوشت جهان اسلام به سبب تحولات تاريخي و سياسي و فكري در غرب معاصر، تداخلي شديد با سرمايهداري غربي دارد. با اين حال، پرسشهاي زيادي در انتظار پاسخاند: مفهوم جهاني شدن در بافت جهانيِ پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و پس از جنگ سرد و در جهان فرانوگرا(پست مدرن) و در ساختار سرمايهداري مسلط و متجاوز غربي چيست؟ سرنوشت دولتهاي مليِ سربرآورده در جنگ سرد، در سايهي جهاني شدن چه خواهد بود؟ جامعهي مدني در جهان اسلام در دههي گذشته چگونه دگرگون شده است؟ آيا فروپاشي اقتصاد و جامعهي اندونزي ـ در سالهاي اخير ـ نتيجهي مستقيم زيادهرويهاي جهاني شدن است؟6 نقش متفكران مسلمان در عصر تحول بسيار بزرگ چيست؟ چگونه ميتوان نشانههاي اساسي هويت اسلامي را در بافت جهاني ياد شده(پس از فروپاشي...) به ويژه اگر اين نشانهها پيش از جهاني شدن، آشكار شده باشند، حفظ كرد؟ اگر راه حفظ اين نشانهها در سازوكاري دفاعي ديده شود، ابزارهاي مفهومياي كه نوآفريني آن براي بازگرداندن نشاط و سرزندگي انديشهي اسلامي جديد لازم است، كدام است؟ و در پايان اين كه اگر اجماع سازي درجامعهي معاصر مبتني بر انديشهها است و آموزش انديشههاي سرمايهداري در مدارس ويژه و دانشگاههاي سراسر جهان اسلام جريان دارد، پس منافع عمومي تودهها در كجا نهان است؟ گزارهي سوّم
اين گزاره مشتق از پرسش اخير است. بنابراين جهان اسلام روندي شگفت از دگرگوني نظامهاي آموزشي خود را ميگذراند. بهترين نوع آموزش، آموزش خصوصي است و مناسبترين راه پرورش استعداد فرزندان نخبه، همين نوع آموزش است. در دهههاي نزديك گذشته، همين نخبگان بودند كه انقلاب فكري بيسروصدايي ضد تودهها به راهانداختند. رواج مؤسسات آموزشي خصوصي و مراكز آموزشي در تركيه و مصر و اردن و مالزي، كاملاً به چشم ميآيد. آموزش، كالايي گران قيمت است كه به كساني كه بيشترين قيمت را پيشنهاد كنند، عرضه ميشود.7 در چنين اوضاعي نياز به بيمناكي از «انقلاب تودهها» يا ترتيبات آموزشي ليبرال نيست.هر چه ترويج آموزش، و دادن چارچوب نخبگي به آن و غربي و امريكايي كردن آن ـ كه در بسياري از كشورهاي اسلامي معنادار بود ـ استمرار بيشتري مييافت، عظمت سنتي مردم عادي كاهش مييافت و آگاهياي جديد براساس تمايز طبقاتيِ آموزشي (تحصيلاتي) و تمايز اجتماعيِ اقتصادي شكل ميگرفت. دقت نظري كه از رجال قبايل شمال شرقِ هند از پي ميآيد، بر همهي جهان اسلام قابل تعميق است: «نميتوان ارزش آموزش (تحصيلات) حقيقي را در گسترش و غني سازي معرفت ناديده گرفت، اما امروزه آموزش در جهان سوم كاملاً وضعي ديگر دارد. كاركرد آموزش در جهان سوم اين است كه كودكان را از فرهنگ و ماهيتشان منطقع كنندو به جاي آن، آنها را تمرين دهند تا به طور كامل در محيط شهري غرب زده، قيافهي آدمهاي متخصص را به خود بگيرند و اين عمليات به گونه قابل توجه و برجسته، در «لاداخ» مشاهده ميشود؛ همان جايي كه جريان آموزش به گونهاي كوركورانه، مانع از آن است كه دانشآموزان محيطي را كه در آن زندگي ميكنند، بنگرند. آنان مدارس را در حالي ترك ميكنند كه توانايي كسب در آمد و كار متناسب با وضع و محيط خود را ندارند؛8 زيرا جهان سوم، قدرت داخلي ابداع و نوآفريني را قرباني تخصص درسي علمياي كرده است كه در آمدزا شمرده ميشود.9نظام جديد جهاني
جهاني شدن پديدهي تازهاي نيست. اين پديده با پيروزي سرمايهداريِ «بگذار كار كند» در عصر پس از انقلاب صنعتي و گسترش استعمار اروپايي و به عبارت ديگر پديد آوردن تحولات عميق سياسي و اقتصادي و فرهنگي و ديني در جهان سوم از سوي استعمار اروپايي، سربرآورد. تحولات ياد شده به كشمكش دائمي شمال ـ جنوب منجر شد.10 سيطرهي استعماري، دو مرز داشت: يكي به نوسازي برخي نهادها و مؤسسات پيشرفته در جهان استعمار زده منجر شد، مانند شكلگيري ارتش و نيروهاي انتظامي و نظام آموزشي؛ و ديگر اين كه در عين حال، در توازن اجتماعي و اقتصادي، اختلالاتي پديد آورد، مانند شكافي كه بين شهر و روستا ايجاد كرد و موجب كوچ روستائيان به شهرها شد و نخبگان فكري داخلي را نگران و دو زبانه كرد.11موافقت دولتهاي ملي با مداخلهي سرمايهداريِ طبقهي متوسط و بورژوا به معناي پافشاري بر استقلال ملي در ابعاد اقتصادي و فرهنگي و تلاش براي پيريزي پايهها و مباني جديدي براي دولتهاي جديد جهت فراتر رفتن از حد استقلال سنتي از سلطهي استعمار بود و وجود اتحاد جماهير شوروي به دولتهاي ملي تازه سر برآورده، فرصت مانور بخشيد. با اين حال دو حادثهي اساسي در دههي هفتاد و هشتاد، توازن قوا را به نفع غربِ سرمايهداري تغيير داد: اول فتح بازار بزرگ چين به وسيلهي سرمايه داري امريكايي؛12 دوم فروپاشي نظام شوروي و در پي آن پايان جنگ سرد كه نشانهي بارز پيروزي غرب سرمايهدار بر شرق سوسياليست بود.13 اين دو رخداد اساسي و بي نظير تاريخي، كشورها را در معرض چالشها و تهديدهاي نظام جديد اقتصادي و جغرافياي جديد سياسي جهان قرار داد.تحول ياد شده بار ديگر اهميت تصميمات اقتصادي را در تعيين رويكرد و آيندهي سياست جهاني، اثبات ميكند. در نتيجهي اين تحولات، سرمايه داري هجومي تازه را به انگيزهي كسب سود، ترتيب داد، و آن جنگ فضايي پس از جنگهاي زميني است.14 شركتهاي چند مليتي هم كه آيندهي سرمايه داري را در تسخير فضايي تازه و سرزمينهاي غير مادي جديد ميبينند و در جهت پيروزي در اين عرصه ميكوشند، براي پديد آوردن فضاي جهانياي كه اجازهي رقابتي آزاد از سيطرهي قدرت دولتها را بدهد، به سرمايهداري چند مليتي پيوستند. جريان اين سرمايهداري دشمنانه، فوران وار و جنونآميز است.دست كم ميتوانيم بگوييم اين جريان به سبب نبود نظام سياسي و اقتصاديِ تكثرگراي بين المللي، خطرناكتر است. نظر يكي از نويسندگان اين است كه اين جريان در سايهي نظام ليبراليسمِ جديد، انحصار طلبانه شكل گرفت و بنابر اين در عصر ليبراليسم، انتشاري گسترده مييابد؛ زيرا شركتهاي خاص با هماهنگي دولتها و گروههاي بين المللي، مسئول مساعدت اين نظام جديد و گسترش فراواني و رفاه انسانياند و به توليد كالا و ـ به شكل فزاينده ـ خدمات ميپردازند و حدود فعاليت بيشتر اين شركتها، نامعلوم است.
سود، تنها علت وجود اين شركتها و يگانه محرك آنها است. حقيقت اين است كه وجود حفرهاي بر سر راه اين شركتها، مانع توانايي اين شركتها براي دست يابي به اهداف است و حتي اگر شركتهاي ورشكسته را در غرب زمينهي اين تصور خود قرار ندهيم، بايد تاكيد كرد كه كشورهاي جنوب، هيچ اميدي ندارند.15 شكلگيري عرصهي جهانياي كه به آساني تسليم شيوهاي تازه از سود جويي بينالمللي شد، آثاري منفي بر اقتصادهاي محلي و داخلي گذاشت؛ زيرا مجموعهاي تازه از قواعد آموزشي و ارزشها را پديد آورد كه با سنتها و فرهنگها و تاريخ اصيل ملتها و كشورها سازگار نبود. منطق سرمايهداري تداوم بخشيدن و رشد دادن نظم اجتماعي ـ اقتصادي سالمي نيست. منطق سرمايه داري ربودن سود، با بيشترين سرعت است.16 همين ايده پرسش از رابطهي جديد بين شركتهاي چند مليتي و دولتهاي ناسيوناليست ـ به لحاظ نقش دولت در جامعه ـ و تحولات ژرف در روابط قدرت، بين شمال ـ جنوب و جنوب ـ جنوب، و نيز ماهيت جامعهي مدني و ضمانتهاي آن براي دموكراسي در جهان سوم را ميطلبد.17جهاني شدن، دولتهاي قومي را براي گشودن فضا و مرزهايش به روي نوع جديدي از رقابت افسار گسيخته، به چالش فرا خوانده است18 و از نخبگان سياسي دولتهاي ناسيوناليست انتظار دارد تا به گونهاي كامل با طرحهاي اقتصادي ـ كه غالبا انباشتهي سرمايهي ملي استحاله يافته است ـ همكاري كنند؛ زيرا بسياري از كشورهاي جهان سوم در زير بار بدهيهاي سنگين مؤسسات مالي جهاني كمر خم كردهاند. در اين جا قواعد بازي عوض ميشود؛ زيرا توسعهي ملي و رشد در جهان سوم، منوط به انباشت سرمايه در اندازهي جهاني است.جهاني شدن در دههي پنجاه و شصت ـ از نظر سمير امين ـ تا اندازهاي محكوم به سه عامل جهاني بود:1ـ دخالت كشورهاي سرمايه داري در روند انباشت؛2ـ طرح شوروي براي برپايي اقتصادي سوسياليستي؛3ـ طرح باندونگ براي شكلگيري جهاني غير متعهد با رهبري سوركارنو، نهرو و جمال عبدالناصر.19 با رواج صرفه جويي در كشورهاي اين رهبران، برنامهي مليِ سوسياليستي به خود بسندگي و تامين قوتِ لايموت براي فقرا رسيد؛ براي مثال از جهان عرب، مركز، منطقهي خليج [فارس] را به صورت جبري از بقيهي جهان عرب جدا كرد و سلطهي اقتصادي و نظامياش را در سپيده دم شكست نظامي عراق در جنگ دوم خليج [فارس] براين منطقه گستراند. اين امر ـ بنابر نظر سميرامين ـ بدان معنا است كه كشورهاي خليج [فارس[ امروزه كشورهايي تحت الحمايه ـ بدون هيچ گونه آزادي مانور اقتصادي يا سياسي ـ شدهاند.20به تعبير و الرشتاين جهان سوم در دههي پنجاه و شصت، بارهايييابي از استعمار، پيروزي در عرصهي سياسي را از آن خود كرد و نوبت به گام دوم كه توسعهي ملي بود، رسيد. اين گام دوم، در بيشتر كشورها ناكام ماند؛21 زيرا در عصر ليبراليست سازي و آميختگي، جهاني شدن به اقتصادهاي محلي اجازهي حيات مستقل را نميدهد.22شكست اقتصادهاي ميهني در كشورهايي مانند اندونزي و الجزاير و هند و مصر، دليل پيروزي فنآوري عقلاني در غرب پيشرفته است. با اين حال ـ چنان كه برخي اقتصاددانان اشاره كردهاند ـ گسترش ليبراليسمگرايي مالي و جهاني سازيِ فنآوري را نميتوان تنها به وسيلهي عوامل فنآورانه معين كرد؛ زيرا سياست در گسترش جهاني شدن و فنآوري عقلاني كار خود را ميكند و تمايل سياسي به مركز در ازاي تسليم همهي دولتهاي ناسيوناليست ـ احتمالاً به استثناي اسراييل ـ به مقتضيات بازار سرمايه داري است.23
اقتصادوسياستدرعصرنوين
طرفداران جهاني شدن گونهاي از اقتصادِ دهكدهي جهاني را تصور ميكنند كه گسترش نوسازي و رشد فنآوري را در جهان تسهيل ميكند. آنان اشاره ميكنند جهاني شدن به ادغام جوامعي انجاميده است كه ت ا كنون در بازار جهاني به فقر و عزلت كشانده شدهاند. از نظر آنان، جهاني شدن تنها به آفريدن ميليونها فرصت كاري و بهبود شرايط اقتصادي و اجتماعي براي فقيران نينجاميده است، بلكه هم چنين به گشودگي فضاي فرهنگي و فكري به روي ملتهاي فقير نيز منجر شده است.24 حتي اگر انسان چنين نگرشي را ـ كه گريز از آن در بسياري از كشورهاي جهان سوم اجتنابناپذير است ـ بپذيرد، باز بايد نگاهش را به عمليات ديگري كه همراه اين روند و پرمعناتر از آن است بگرداند، و آن نظم جهاني شدهاي است كه از نظم فراگير سالهاي گذشته، نفوذدارتر است.25 سركوب گري دولتهاي ناسيوناليست فراگير، راههاي تازهاي را پديد آورده است تا از طريق آن دولتهاي ناسيوناليستي ـ كه خود نيز سركوب شدهاند ـ جامعهي مدني را در هم بكوبند. اين سركوب، توازن اجتماعي را در جهان سوم به هم زده و رشتهي دموكراسي را در اين جوامع قيچي كرده است و در نتيجه تحولاتي چند در حوزهي قدرت و جامعهي مدني با شكست روبه رو شده و آزادي بيان كالايي ناياب شده است،26 و چنان كه نويسندهاي روشن نگر توجه داده است، «در حالي كه دولتهاي ساختگي به صورت تدريجي سر بر ميآوردند، نظام جديد جهانياي كه اقتصاد جهاني شده را تحميل كرده است، قصد دارد تا مسابقهاي را به سوي گرداب [تباهي] براي همگان برقرار كند. بر اين اساس، به نام رقابتِ جهاني، مشاغل را كاهش دادند و شركتهاي فرامليتي به سطحي از قدرت دست يافتند كه بر قدرت هر دولتي برتري دارد.
حتي در كشوري مانند هند كه 10 درصد از همهي 980 ميليون ساكنان آن را طبقهي متوسط جديد تشكيل ميدهد، از حضور جهاني شركتهاي چند مليتي بهره ميبرند و 90 درصد ديگر، در برنامهي «آيندهي شگفتآور» نگنجيدهاند. 10 درصد از اين مردم كه فرصت ورود را يافتهاند، بازاري گسترده را تشكيل ميدهند كه براي سرازير شدنِ بازيچههاي بازيگران جهاني، بسنده ميكند و به اين ترتيب هند، داستان پيروزياي بزرگ است.27در دههي هشتاد و نود، فضاي دموكراتيك در بسياري از كشورهاي ناسيوناليست در معرض چالشهاي عميقي قرار داشت. چه بسا از «مركزِ» پيشرو و پرچمدار دموكراسي، اين انتظار ميرفت كه به تحكيم و تثبيت دموكراسي حقيقي در «جنوب» اقدام كند، اما اين انتظاري دور از واقعيت بود؛ زيرا در سايهي جهاني شدن، رابطهاي تازه ميان نخبگان سياسي و نيروهاي اقتصادي و به ويژه شركتهاي چند مليتي شكل گرفت.28 بر اساس اين رابطه، در جهان اسلام، دولتهاي قبيلهايِ شبه قانوني كه خانواده يا عشيرهاي بر آن سيطره داشت، نيرويِ سركوبگريِ فزونتري يافت و جامعهي مدني از ناحيهي خسارتي كه به آزادي وارد ميآمد، رنجور شد و كارگران و زنان به استضعاف كشيده شدند.ورود شركتهاي چند مليتي به امور اقتصادي جهان سوم، نه تنها فقر را از بين نبرد و از بينوايي درماندگان روستاها نكاست، سه پديدهي به هم پيوسته را در پي داشت:1ـ فزوني شمار بيكارشدگان و فقيران؛2ـ تمركز ثروت در دست نخبگان سياسي؛3ـ فزوني سركوبگري دولت.29اندونزي مثال روشن اين هر سه است. با ورود فنآوريهاي نو در پوستين جهاني شدن، پافشاري بر رسالت قديمي غربي يا رسالت تمدني در سايهي الاههي نفوذ و فنآوري و سرمايهگذاري و... تكرار شد.
نخبگان اجتماعي در دورهي جديد
در عصر جهاني شدن چهرهي نخبگان فكري در جهان سوم تغيير يافت؛ زيرا در عصر استعمار، نخبگان فكري بومي، نقش رهبران استقلال سياسي و فرهنگي را بازي ميكردند. اگر چه به نظر «باندكت اندرسون»، اين نخبگان، زباني دو گانه و لبريز از نگراني داشتند،30 اما دغدغهها و رنجهاي ملتهاي خود را باز ميتاباندند و براي استقلال از اربابهاي استعمارگر و مدارسي كه در آن درس خوانده بودند، پيكار ميكردند، اما نخبگان فكري «جهاني شدن جهان سوم» ديگر در دغدغهها و نگرانيها شريك نيستند. ديگر عالمان و هنرمندان و مهندسان و پژوهشگران، غرق در سرگرميها و كارها و سرمايهگذاريهايند و هر كدام به شيوهاي تازه، به زبان انگليسي عرض اندام ميكنند. اين شيوهي تازه يا مكتب اقتصادي لندن است يا مكتب «كار هاروارد»، و به بيان «پييرپوردو»، اين فن سالاران جديد، مايل به ترجيح سود اقتصادي به بهاي اختلال وضعيت فكري و اجتماعيشان در جوامع جهان سوماند. فنسالاران، پشتيبان چيزي هستند كه «پورديو» آن را «خشونت ساختاري» در اين جوامع مينامد. منظور وي از اين اصطلاح، فراواني شمار بي كار شدگان و حاشيه نشينان است.31زبان انگليسي در نظام جديد جهاني
زبان انگليسي و به ويژه انگليسيِ امريكايي، نقشي پيشرو در عصر جهاني شدن دارد. امروزه موفقيت فنسالار بدون شناخت درست راز و رمز زبان انگليسي تجاري امريكايي، ممكن نيست. راست است كه انگليسي امريكايي، از زهدان انگليسي بريتانيا، رشد و بالندگي يافته است، اما به همين اندازه نيز راست است كه انگليسي امريكايي در طي اين دوره، به شكلي خلاّقانه، پاسخ گوي نيازها و اوضاع اجتماعي و اقتصادي جهان جديد بوده است. امريكاييها در كشمكش با سلطهي بريتانيا، مرجعيت لغوياي پديد آوردند كه با قواعد قديمي انگليسي ملكه [اليزابت] (بريتانيا) مشترك نبود. «نوح وبستر» زبانشناس برجستهي امريكايي در قرن نوزدهم، اين نكته را اثبات كرد كه ايستاندن پيشرفت و تكامل زبان، محال است؛ زيرا زبان مانند رودخانهي ميسيسيپي است كه ناگهان فوران ميكند.32نخبگان سياسي امريكا، طي جنگ سرد (1989 ـ 1945) در گسترش زبان انگليسي در برابر دشمنانشان شكست خوردند. علت اساسي اين شكست آن بود كه انگليسيِ دانشگاهي، در متفكران چپياي منحصر بود كه از قيمومت كتابهاي بزرگ و ارزشهاي سنتي شانه خالي كرده، نظام اجتماعي را به تباهي كشانده بودند.33 با اين حال، انگليس تجاري با فروپاشي اتحاد شوروي و پايان جنگ سرد، وضعي هجومي در پيش گرفت و تكنوكراتهاي جديد در شمال و جنوب، گونهاي رسمي از انگليس را پذيرفتند كه بيشتر به كار امور پول و تجارت ميآمد تا به كار امور انساني.عوارض و پيامدهاي ديگر
افزايش بينوايي و فقر اقتصادي، منحصر به جهان سوم نيست،34 اين پديده در خود «مركز» هم شيوع دارد؛ چنان كه در فرانسه و انگلستان و ايالات متحده نمود دارد. نابساماني شهري در شهرهاي مراكز اصلي هم آشكار است. معناي اين حالت، نقض رفاه اجتماعي و آموزشي بين فقرا است و داد و ستد مواد مخدر و گسترش جرم و جنايت نشانهي آن است كه نسبت معناداري از جامعه در مركز پيشرفته به حاشيه رانده شدهاند؛ به عبارت ديگر، سرمايهداري در مسير تلاش براي اثبات سرمايه به سرمايه و سود هر چه فزونتر، دست يافته است، اما به قيمت ويراني بخشهاي ضعيف در جامعهي داخلي و جوامع آن سوي آبها؛ و چنان كه نويسندهاي نوشته است «سرمايهداري» سستي و فقر را در يك آن ميزايد.»35چنان كه گذشت، نظم نوين جهاني، هيچ خلايي را آشكار نميكند. جهان سوم با سقوط اتحاد شوروي در اوايل دههي نود ـ پس از دههها نزاع شديد ـ قرباني دست و پا بستهي سلطهي امريكا شد.36 گذشته از اين كه هدف عراق از حمله به كويت در سال 1990 م چالش با سلطهي غرب عموما، و سلطهي ايالات متحدهي امريكا خصوصا بوده است، اما تجمع ارتشهاي غربي زير پرچم ايالات متحده، امواج ويران گري را از طريق جهان اسلام پخش كرد. شكست نظامي عراق، منافع ملي غرب را كه در يك تناقض آشكار تاريخي، نظام سياسي اقتدار گراي خليج [فارس [را تقويت ميكند، حفظ ـ اگر نگوييم تثبيت ـ كرد و فرصت واقعي براي تحقق دموكراسي را براي ساليان دراز در آينده تباه كرد.اين دو اتفاق ـ افزون بر تحولات اساسي در پيمانهاي جهاني و عينيت ظهور ايالات متحده به عنوان يگانه قدرت برتر ـ بار ديگر خطير بودن موضوع سلطهي فرهنگي غرب و به ويژه سلطهي امريكا و آثار آن را بر فرهنگهاي جهان سوم، مطرح كرد. ديگر ادعاي محدود بودن تاثير امريكا بر جهان اسلام به امور اقتصادي و سياسي ـ در دورهي پس از جنگ سرد ـ ادعايي نادرست است؛ زيرا اين تاثير، بيش از هر چيز، تاثيري فكري و مفهومي است، و نخبگان مسلمان حاكم، انديشههاي سرمايه داري را به عنوان روشهاي ايدهآل پذيرفتهاند.37متفكران مسلمان و پديدهي جهاني شدن
به رغم پيوند غرب با جهان اسلام، دست كم از اوايل قرن نوزدهم، هم چنان، غرب به عنوان يك پديده، انديشهي اسلامي جديد را به شگفتي و حيرت افكنده است. با ظهور استعمار در اوايل قرن نوزدهم، خود پرسي متفكران مسلمان اين بود كه: «غرب چيست؟» و غرب چالشي اساسي را بر عقل عربي ـ اسلامي جديد تحميل كرد و آن چالش اين بود كه انديشهي اسلامي را به نقد گذشته (سنت) و پذيرش روح علمي جديد غرب واداشت. با اين حال، تكليف اصطلاح «غرب» در انديشهي اسلامي جديد روشن نشد؛ آيا غرب همان استعمار است و يا ليبراليسم، يا مسيحيت، يا سرمايه داري و يا سوسياليسم؟ به طور عادي، غرب به عنوان هستهاي علمي ـ فرهنگي ـ اجتماعي، وضعي هجومي دارد.متفكران نوزايش در جهان عرب و متفكران ليبرال در هند اسلامي در قرن نوزدهم38 شيفتهي امكانات گوناگوني بودند كه عقل غربي و علم غربي عرضه ميكرد. اين متفكران از ركود عميق جوامع خويش آگاه بودند و ميدانستند اين ركود، اصل اسلامي «مصلحت عامه» را نقض كرده است و از اين رو تلاش كردند تا با احياي اين اصل و ربط دادن آن به نياز به علم غربي، اوضاع را سامان دهند؛ به عبارت ديگر، علم غربي و اصل مصلحت عامه در انديشهي نخبگان فكري عصر نوزايي، با هم جوش نخورند، بلكه برعكس، بر مبناي التزام به اصل اسلامي (مصلحت) منطق نوگرايي ـ و به عنوان مثال علم ـ پذيرفته شد.39 نگرش طهطاوي و محمد عبده و سيد احمدخان و نزديكانشان همين بود كه حل اين بحران ـ يعني ركود در برابر علم ـ تنها زماني ممكن است كه نخبگان فكري زمان، فلسفهي مذهبيشان را با منطق فلسفه و علم غربي ربط دهند و تاييد «پيشرفت» راـ كه مفهوم محوري نوگرايي قرن نوزدهم اروپايي بود ـ كسب كنند. با اين حال، در ميانهي تلاش براي حل اين تناقضي، تناقض ديگر روي داد و آن تناقض و ناسازگاري علم و استعمار بود كه هر دو رهاوردهاي غربي بودند.متفكران مسلمان قرن نوزدهم به خوبي درك كرده بودند كه غرب تنها علم صاف و ساده را در نظر ندارد، بلكه در پي سلطهي نظامي و سياسي هم هست. بحرانهاي دوگانگي ميان ركود مسلمانان و علم غربي و بين سلطهي غربي و علم غربي، شاخصهاي چالشهاي اصلي روياروي عقل اسلامي از آغاز قرن نوزدهم را معين كرد. اين قطب بندي دوگانه، در نيمهي دههي پنجاه، پس از پايان يافتن استعمار رسمي در بيشتر كشورهاي اسلامي پيچيدهتر شد و دولتهاي ناسيوناليست جديد در جهت نوسازي ـ بدون قرباني كردن مصلحت عمومي برآمده از انديشهي اسلامي يا انديشهي قومي ـ و استقلال يابي اقتصادي و اجتماعي از غرب ـ كه هنوز هم بر آن تكيه دارد ـ كوشيدند. زماني كه جهاني شدن در اوايل دههي هفتاد با جنگ اقتصادي با چين آغاز به پاشيدن بذرهاي اقتصادياش كرد، و با فروپاشي اتحاد شوروي در دههي نود به بار نشست، جهان اسلام در تلهي دام غرب سرمايهداري افتاد و شكاف قدرت بين جهان اسلام و غرب، چندان گسترش يافت كه كشوري مانند سوريه هم ـ كه از اتحاد شوروي براي ثبات خويش بهره ميگرفت ـ راضي شد غرب نيروهايش را براي جنگ با عراق به منطقه گسيل دارد و نظم سياسي اسلامي، اساسا از اين احساس سر بر آورد كه چالش با قدرت امريكا به معناي انتحار است. اين تفاوت اساسي از قدرت، آثار عميقي بر كار داخلي جوامع اسلامي گذاشت و منجر به شكافهاي بزرگتري ميان ثروت مندان و فقرا در داخل جهان اسلام شد و تحول بين المللي همراه آن را در قدرت نخبگان سياسي و نظامي مسلمان تثبيت كرد.(ادامه دارد) 10. Edward Shils, The Intellectuals and the Powers and Other Essays (Chicago: The University of Chicago Press, 1972 Intellectuals in" و بالأخص الفصل الثالث"Underdeveloper Countries 11. H. Kissinger, Years of Upheaval (Boston: Little, Brown and Company, 1982), and The White House years (Boston: Little, Brown and Company, 1979) 12. دربارهي آثار داخلي جنگ سرد بنگريد: James t.paterson, Grand Expectatins: the united States, 1945 (New York: Oxford University press, 1996. 13. ر.ك: J.Decornyon, "Capital, Development du Sud et Solidarite Mondiale: les Multinationales, Omnipresentes et... Impuissantes. "Le Monde Diplonatque (November 1988), 8 _ 9. 14. أمين، في مواجهة أزمة عصرنا. ص. ص. 20 ـ 21. 15. Z.Laidi and et al., Lorder mondial relache Paris: Presses de la Fondation Mationales des Scienes, 1994) 16. S.Strange, The Retreat of the State: The Diffusion of Power in the world Economy cambridge: Cambridge Uneversity Press, 1998 17. Samir Amin, Les defis de la mondialisation (Paris: L Harmattan Forum du tiers - mond , 1996 18. أمين، في مواجهة أزمة عصرنا. مرجع سابق ص. 133 19. Immanuel Wallerstein, After Liberalism New York: The New Press, 1995, 15 1. Sub-commmandant Marcos,"La 4e guerre mondiale a commence, "Le monde diplomatique (Augst 1997), P1 2. محمد عابد جابري، قضايا فيالفكر المعاصر(بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، 1997)، ص.144 20. Daniel T. Grisword, "Blessings and Burdens of Globalization, "The World and I (April 1993): 30-35 21. P. Bairoch snd E. Hslleiner, States Against Markets: The Limits of (Globalization Routledge London) 22. Peter Martin, "La mondialisation estelle Inevitable? une obiligation morale",".Le Monde Diplomatque (June 1997), 14 23. Ignacio Ramonet, "Regimes globalitaires "le monde diplomatique January 1997),1) 24. Paul Hirst and Graham Thompson, Globalization in Question: The International Economy and the possibilities of Government (Cambridge: Polity Press, 1996) Spretnak, Resurgene of the Real, 34. 25. ر.ك C.de Brie, "Le couple etat - nation en instance de divorce "Le Monde Diplomatipue May 1989) 26. Nancy Birdsall, "life is unfair: Inequlity in the world :Joreign Policy (Summer 113 _ 95 : 1998) 27. ر.ك: Benedict Anderson, Imagined communities : Reflections on the Origin and Spread of Nationalism (London: Routledge , 1991)140 Pierre Bourdieu, "Lessence du? eolibrealisme, "Le Diplomatique (March .3, 1997) 29. H.L.Mencken, Tge American English: An Inquery into the development of English in the United States (New York: Al 30. Richard ohman :English and the cold war", in "The cold war and the University: Toward an Intellectual History of the cold war years, edited by noam chomsky etal, (New York: the New Press, 1997), 73 31. E.J. Perkins, The World Economy the Twentieth Century (Cambridge: Schenkman, 1983) 32. جزئيات بيشتر در اين موضوع را پيگيري كنيد در: M. Beaud, "Jamais Tant de Richesses, Jamais tant de Misere... Sur les causes de la Pauvrete des nations et des hommes dans le monde contemporain. "Le Minde Diplomatique (Novembre 1997), 11 33. ر.ك: Chalres Wiliam Maybes, "the Perils of an Imperican Primacy And Its Geostrategic Imperatives (New York: Basic Books, 1997) 34. رجوع كنيد به فصل دوم از: Zbignew Brzezinski, The Grand Chess Board: American Primacy And Its Geostrategic Imperatives (New York: Basic Books, 1997) 35. A.Ahmad, Islamic Modernism in India and pakistan (London: oxford University press, 1967) 36. تفضيل اين موضوع را بجوييد در: Ibrahim M.Abu-Rabi, Intellectual origins of Islamic Resurgence in the modern Arab world(Albany: State University of New York Press, 1996) 37. عبد الاله بلقزيز، العلومة و الهوية الثقافية، المستقبل العربي. (مارس 1998)و ص.92. 38. براي توضيح بيشتر ر.ك: Mahdi Ei Mandjra, La Decolonization Culturelle: Defi Majeur Du Ziene Siecle Morocco): Editions Walili, 1996, And Paris: Futuribles, 1996) 208 3. Charlene Spretance, The resurgence of the real: Body, nature, and place in a Hypermodern world(New york: Addison_Wesley, 1997),p.11 4. جون هارس صحفي كندي و هذا الاقتباس في: Maude Barlow and Heather - Jone Robertson,"Homogenzation of Education,"in "The case against the Global Economy: And or a Turn Toward the local, Edited by Jerry Mander and Edward Goldmith, (San Fransisco: Goldsmith, (san Fransisco: Sierra club books, 1996), 62 5. بنگريد به فصل نخست از: Ibrahim M.Aby-Rabi, Intellectual Origins of Islamic Resurgence in the modern Arab world (Albaby: State (University of New york press, 1996 6. اندونزي اخيرا با پوشش وسيع تبليغاتي در غرب مواجه شده است. به مقالات زير مراجعه كنيد: V.S.Napiul."Indonesia: The man of the moment, "The New York Reviewof Books June 1998), 40-45; Noam Chomsky," L Indonesia atout ma 7. بنگريد به: Gerard De Selys, Tableau noir, appel a la resistance contre la privatisation de l (enseignement (Bruxelles: EPO, 1998) 8. Thedore Roszak, The Cult of information: The Folkore of computers and the True Art of Thinking (New York: Pantheon Books, 1986); Vandana Shiva, Mono _ Culttures of Mind: Biodiversity, Biotechnology and The Third World (Penang, Malasi: Third (Worlk Network, 1993) 9. R.Mukhrjee, The Rise and Fall of The East India Company (Berlin: Veb. Wissenschaften, 1958)