حكمفرماست و پيوندي ناگسستني ميان گذشته، حال و آيندهي هرموجودي و علل آن
تحقّق دارد. بنابر اين نظر، سرنوشت اصل وجود وخصوصيات وجودي هر موجودي بهدست
موجودي ديگر است كه علّت اواست و آن علّت نيز معلول علّت ديگري است و ....
از اينجا درمييابيم اعتقاد به قضا وقدر مستلزم جبر نيست؛ زيرا ايناستلزام در صورتي
است كه خود بشر و ارادهي او را در كارها مؤّثر ندانيم وقضا و قدر را جانشين ارادهي بشر
به شمار آوريم. در صورتي كه در نظر سومگفتيم سرنوشت هر موجودي با علل متقدم خود (و از
جمله اراده و نيرويبشر) بستگي دارد.بنابراين، ميتوان چنين نتيجه گرفت اگر بينش
دين اين باشدكه سرنوشت هر ملّتي از قبل تعيين شده است؛ به گونهيي كه ناگزير
به اينسرنوشت ميرسد. چنين قضا و قدري با كار و تلاش و فقرزدايي منافات دارد؛ولي
بينش دين چنين نيست. دين ميگويد: اختيار ملتها نيز در سلسلهي عللسرنوشت آنها
قرار دارد و اختيار عنصري است كه حرف آخر را در تعيينسرنوشت ميزند.در اصل اين عقيده، بين اينكه ما الاهي باشيم و ريشهي قضا و قدر را دردست خدا
بدانيم يا مادّي باشيم، و به خدا اعتقاد نداشته باشيم، تفاوتي نيست.اما دربينش
الاهي نظام علّيت حاكم بر جهان در علل مادّي محدود نيست وعلّتهاي مجرد (غير مادّي)
نيز در پديدههاي جهان موثّر است. افزون بر ايندر جهان بيني الاهي، خداوند برتر از
همهي علّتها، به عنوان علّت العللمطرح است و ميتواند چنانچه بخواهد، علّيت
علّتهاي مادّي را از ميان ببردو حتي آتش را سرد وبيزيان سازد.تفاوت ديگر جهان بيني الاهي و نگرش مادّي در مسئلهي قضا و قدر ايناست كه به
اعتقاد مادّهگرايان، قضا و قدر صرفاً عيني است؛ يعني سرنوشتيك موجود در علل گذشته
تعيين ميشود، بدون آنكه علل از كار و خاصيتخود آگاهي داشته باشند؛ولي از نظر يك
الاهي قضا و قدر در عين عيني بودنعلمي نيز هست؛ يعني علل از خود و كار و خاصيت خود
آگاهي دارند. آنعلل در مكتب الاهي، كتاب و لوح و قلم و...ناميده ميشود؛ ولي
نزدمادّهگرايان چيزي كه شايستهي اين نامها باشد، وجود ندارد. در تفاوت ميانقضا و
قدر علمي و عيني گفته شده:قضا و قدر عيني به معناي انتساب سير تدريجي پديدهها و نيز نيز انتسابتحقق عيني آنها
به خداوند متعال است اما قضا و قدر علمي به معناي علمخدا به فراهم شدن مقدمات و
اسباب و شرايط پيدايش پديدهها ونيز علم بهوقوع حتمي آنهااست.اعتقاد به اين كه خداوند به همهي پديدهها علم ازلي دارد، از آغاز سببمباحث
فراوان شد و يكي از علل اصلي گرايش اشاعره به جبر به شمارميآيد.چنان كه يكي از
شاعران آنها ميگويد:
مي خوردن من حق ز ازل ميدانست
مي گر نخورم علم خداجهل بود
مي گر نخورم علم خداجهل بود
مي گر نخورم علم خداجهل بود
جهل خواهد شدكه بيشك امري محال است....
خداوند در قرآن از ايمان آوردن عدهيي سخن گفته است: «سواءٌ عليهمءانذرتهم ام لم
تنذرهم لايؤمنون». بنابراين، اگر اين گروه ايمان بياورند، لازمميآيد اخبار خداوند،
كه يقيناً صادق است، كاذب شود.