سخنراني در ديدار فرماندهان سپاه پاسداران و رؤساي دفاتر نمايندگي ولي فقيه در سپاه - [سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار فرماندهان سپاه پاسداران و رؤسای دفاتر نمایندگی ولی فقیه در سپاه] نسخه متنی
سخنراني در ديدار فرماندهان سپاه پاسداران و رؤساي دفاتر نمايندگي ولي فقيه در سپاه
(1369/06/29)بسماللهالرحمنالرحيمبراي كسي كه در وراي اين چهرهها و اين نگاهها، تاريخچهي استثنايي و افتخارآميزي را كه حداقل در اين ده سال، بر اين كشور و بر اين مجموعهي عزيز و شريف گذشته است، ببيند و بشناسد، جلسهي بسيار لذتبخشي است. جمع شما برادران عزيز در اينجا، مجموعهي مجمل همهي حوادث بزرگ و دشوار و تعيينكنندهي سالهاي گذشته است. خدا را شكر ميكنيم كه شما و جوانان خالص و مخلص را به اين انقلاب و به اين كشور بخشيد و شما را حفظ كرد و اين ذخيرهي انساني ارزشمند را نگهداشت. در اين مدت، شهداي عزيزي هم در ميدانهاي خطر و شرف و جهاد و ايثار، با شما بودند و به آن غايت اعلي و اسناي بشر ـ يعني لقاءالله و كسب رضاي الهي، كه هيچچيز از اين بالاتر نيست و همه چيز در مقابل آن خرد و حقير است ـ رسيدند. خداوند آن عزيزان را با اوليايشان محشور كند و ما را قدردان خون و پيرو راه آنها قرار بدهد.در اين جمع صميمي و ديدار صميمانه، مقدمتا مطلبي را عرض ميكنم و آن، اين است كه حد فاصل اديان الهي و خيل عظيم مؤمنين عالم با بقيهي مردم و انسانها، از زمان حضرت آدم تا امروز ـ كه هريك اينها عالمي بودند ـ عبارت است از ايمان به غيب، يعني ماوراي دنياي احساسات ما و معادلات و محاسبات بشري مبتني بر اين حواس. حد فاصل و نقطهي اصلي، اينجاست. آيهي "الذين يؤمنون بالغيب" در اول سورهي بقره، به همين نكته اشاره ميكند.ايمان به غيب، به معناي بياعتنايي به دنياي شهادت ـ يعني همين دنياي ارتباطات مشهود و مفهوم همه ـ نيست; به اينها كه نبايد بياعتنايي كرد. چشم ميبيند، حواس احساس ميكنند و عقل ادراك ميكند. بايد برطبق اينها عمل كرد. ايمان به غيب، معنايش اين است كه ماوراي آنچه كه در محدودهي حواس ظاهري و ادراك مادي انسان هست، عالم ديگري، آن هم نه يك عالم بلبشوي هركس هركسي تصادفي بخت و اقبالي، بلكه عالم منظم علت و معلولي دقيقي وجود دارد. يعني ماوراي اين عالم ملك، ملكوت و عالم معنايي هست. اين عالم معنا، متعلق به قيامت و برزخ و بعد از مرگ نيست; متعلق به همين الان من و شماست و بايد به آن معتقد بود. البته نقطهي اصلي، بلكه كل معناي حقيقي همهي عوالم، ذات مقدس باريتعالي است كه او منشأ حيات و وجود و فعل و انفعالات و حركت و همه چيز است; ليكن در اين عالم غيب، خيلي چيزهاي ديگر هم ميگنجد كه بايد به آنها معتقد بود.بدبختي بشر آن وقتي است كه همهي حقيقت را در مشاهدات و محسوسات خودش محدود و محصور كند; مثل ماديين و بسياري از غيرماديين غافل. اين فرد غافل، مادي هم نيست، معتقد به خداست; اما با اينكه به خدا اعتقاد دارد، ولي شعور ندارد كه اين اعتقاد، با اعتقاد به اصل غيب و فعل و انفعالات و علل و معاليل غيبي ملازم است. اگر ما معتقد به غيب نباشيم، يا درك درستي از آن نداشته باشيم، نتيجه اين ميشود كه محاسبات مادي ميكنيم، به معادلات و مبادلات مخلوق انسان، صددرصد دل ميبنديم و اتكا ميكنيم; همينهايي كه ميبينيد صدي هشتاد يا صدي پنجاهش، غلط در ميآيد.آن كس كه همهي جوانب را ملاحظه ميكند، بعد مثلا به طبس و يا به مرزهاي غربي و جنوبي ماحمله ميكند، كجاي كارش اشكال دارد؟ آيا در محاسبات ماديش، يك نقطهي غلط هست؟ نه، محاسبات مادي، تا آنجا كه درك فعل و انفعالات مادي به انسان ميدهد، درست است. روي پول و آدم و ابزار و سياست و تبليغ و حمايتها حساب كردن، اجزاي يك محاسبهي مادي است. همه نوع محاسبه را كردند، ولي آخر سر ميبينيد كه در مشتشان هيچچيز نيست. اين، حاكي از آن است كه يك سلسله محاسبات و علل و عوامل و فعل و انفعالات هست كه حواس انسان و در اغلب موارد، عقل مادي انسان را به آنها راه نيست; آنها را ديد ديگري ميتواند ببيند.من تصور ميكنم، آن چشمي كه ميتواند آن فعل و انفعالات را ببيند، اسمش در اصطلاح اسلامي و قرآني، عبارت از حكمت است. "و اتيناه الحكمه و فصل الخطاب". تا آنجايي كه من فهميدم، حكمت، آن بينشي است كه ميتواند حقايق را ماوراي غشاي مادي آن ببيند. با اينكه من قبل از انقلاب هم سالهاي متمادي خدمت امام بزرگوار و عظيمالشأنمان، ارادت و اخلاص داشتم و ايشان را از نزديك ميشناختم، اما اين نكته را بعد از انقلاب متنبه شدم كه امام ما يك مرد حكيم است. در اينجا، حكيم به معناي مصطلح آن ـ يعني فيلسوف ـ مورد نظر نيست; بلكه حـكمت به همان معناي واقعي و قرآني آن ـ كه خداي متعال ميفرمايد ما آن را به پيامبران داديم ـ موردنظر است. اين كتابهاي فهرستي ـ مثل المعجم المفهرس ـ را نگاه كنيد، با اين چيزها انس بگيريد; خيلي خوب است. در معجم، كلمهي حكمت را پيدا كنيد. بعد به همهي آياتي كه در آن، كلمهي حكمت هست، نگاه كنيد. اگر معناي آيات را هم متوجه نميشويد، به ترجمه مراجعه كنيد و ببينيد كه در قرآن، حكمت چيست.من تصورم اين است كه امام يك حكيم بود; يعني همان فعل و انفعالات معنوي باطني پشت پرده را ـ مثل جريانهاي زيرزميني آب كه علم خاصي دارد ـ ميديد. هر كس اگر چشم هم نداشته باشد، دست كه بزند، جريان آب رو را ميفهمد و با گوشش، صداي شرشر آن را هم ميشنود; اما جريان آبهاي زيرزميني را نه. اين، معناي حكمت است. من ميديدم، آن انسان استثنايي زمان ما ـ كه هيچكس با او قابل مقايسه نيست ـ مثل اينكه جريانهاي زيرزميني حوادث و پشت پرده را ميبيند. نميخواهيم بگوييم كه امام، غيب ميدانست. خير، هيچكس جز كسي كه خداي متعال به او اذن داده باشد، از غيب خبري ندارد. امام هم نه ادعا داشت و نه ما در مورد آن بزرگوار، اين ادعاها را داريم. ديد حكمت، غير از اين است; يعني چيزهايي را با يك احساس معنوي درك ميكند.همهي اين حوادثي كه شما در انقلاب ديديد و امام دربارهي آن چيزي گفتند و شد، از اين قبيل بود. نه اينكه تصور كنيد ايشان محاسبهي مادي و سياسي ميكردند. نه، آن بزرگوار اهل اين محاسبات نبودند. البته فكر سياسي خيلي پختهيي داشتند و حقايق را ميفهميدند; اما اينطور نبود كه همان محاسباتي را كه معمولا ميكنند، انجام بدهند. اين، همان غيب و ملكوت عالم و ملكوت وجود شماست كه بايد به آن ايمان و اعتقاد داشت. راه رسيدن به آن هم تقواست.اينكه ملت ايران و رهبري مثل امام، در مقابل تجمع وسيع تمام احزاب كفر و نفاق، از شرقيش تا غربيش، از مسلمان امريكايي مذاقش تا مسلمان سوسياليست مزاجش، از منافق و مرتجعش تا شهوترانش (عدهيي فقط به خاطر شهوتراني، با جمهوري اسلامي مبارزه ميكردند و براي آن كارها دلشان لك زده بود! لذا از اين دستگاه بدشان ميآمد و با آن مبارزه ميكردند) بايستند و مطمئن به پيروزي باشند، ناشي از تقوايي است كه به آنها حكمت و بصيرت را ميبخشد.البته تقواي عمومي ـ تقواي ملت ـ غير از تقواي خصوصي يكايك افراد است. تقواي عمومي، يعني همين كه وقتي امام اشاره ميكردند، ناگهان همهي جامعه به حركت درميآمد. اين ملت را باتقوا ميگوييم. معنايش اين نيست كه حالا اگر يكايك افراد را در ميزان پرهيزگاري و تقوا بگذاريم، آنها را يك پرهيزگار كامل ببينيم. نه، اكثرا سرخالي و كسري دارند. مجموعه، يك مجموعهي مؤمن و متقي است ـ كه البته براي يك ملت، خيلي هم افتخار است ـ اما يكايك ما بايد به فكر خودمان باشيم.اين نكته را در همينجا عرض بكنم كه اگر گفته ميشود ملت، ملت باتقوا و مؤمن و مخلصي است، هيچيك از آحاد ملت حق ندارد اين را به حساب خودش بگذارد و بگويد من كه جزو اين ملتم، اين ملت هم كه ملت باتقوا و بااخلاصي است، پس من باتقوا و بااخلاصم! نخير، "عليكم انفسكم"; خودت را باش. خودتان را به تنهايي در ميزان بگذاريد. همه هم ميتوانند و هيچكس نيست كه نتواند اجمالا وزن خودش را بفهمد. البته آدم خودش نميتواند دقتهايش را بكند و يك بزرگتر و استاد و مربي لازم است، تا تشخيص بدهد.پس، وراي اين محاسبات معمولي، دستگاه معقول قانونمندي وجود دارد كه غيب است و بايد به آن معتقد بود. آن محاسبه را از كجا پيدا كنيم؟ از راه شرع و عمل به تكليف. اين عنوانهايي كه ما در خلال صحبت به آن ميرسيم، دقيقا همان عنوانهايي است كه امام ما مكرر روي آن تكيه كردند. ما وقتي سلسلهي بحث را ترسيم ميكنيم، ميبينيم كه درست سر بند، همين عنوانهاست. امام ميگفتند: ما به تكليف عمل ميكنيم، ما براي پيروزي نميجنگيم، ما براي جواب دادن به خدا ميجنگيم، خداي متعال تكليف كرده، ما عمل ميكنيم; پيروزي داد، منت پذيرش هستيم; پيروزي هم نداد، باز هم از اينكه توفيق داد به تكليفمان عمل بكنيم، منتپذير هستيم. راز پيروزيها همين است.اگر انسان، شرع را امام خود قرار بدهد; يعني طبق آنچه كه تكليف اسلامي و شرعي است، قدم به قدم حركت بكند، يقينا به پيروزي خواهد رسيد. ما هيچچيز كم نخواهيم داشت; چون آن محاسبهي غيبي، محاسبهي بسيار دقيقي است و محاسبهگرش خداست و دستگاه حساب كنندهاش، علم الهي است كه: "لا يعزب عنه مثقال ذره في السموات ولا في الارض". در آن محاسبه، هيچ عاملي مخفي نيست.وقتي به ما گفتند شما جهاد و امر به معروف و اقامهي صلات و ايتاي زكات كنيد، صداقت در قول و عمل داشته باشيد، از خلقيات رذيله اجتناب كنيد، اخلاص و گذشت داشته باشيد و از اين قبيل احكام الهي كه يك مؤمن كامل، آراستهي به آنهاست، معنايش اين است كه بايد در مقابل اين دستورات متعبد باشيم. اگر در يك ميدان مين، كه از هيچچيز آن خبر نداريد، يك كاغذ به شما دادند و گفتند دو متر جلو برو، بعد سي سانت به سمت راست حركت كن، بعد مجددا به طرف مقابل برو و بعد از يك متر و نيم، به سمت چپ حركت كن، همينطور شما بايد به دقت نگاه كنيد و در اين ميدان حركت نماييد. عارف به نقشهي آرايش مينهاي زير زمين، اين را نوشته و به شما داده است و ميگويد اينطوري حركت كنيد. تعبد، يعني اين.اينكه يك عده با درك ناقص از مسايل روشنفكري ـ كه من قبول ندارم اينها روشنفكري است ـ روي تعبد اسلامي تأمل بكنند كه تعبد يعني چه، پس عقل ما چه ميشود، ناشي از نفهميدن حقيقت مسأله در زندگي و راه زندگي است. آنجايي كه به دست شما نقشه ميدهند و ميگويند اينطوري عمل كنيد، بايد اينگونه عمل كنيد. آنجايي كه در نقشه نوشته بايد فكر كنيد، واقعا بايد فكر كنيد و به مقتضاي فكرتان عمل نماييد; اين هم جزو نقشه است. آنجايي كه گفتند بيخود فكر نكنيد، فكرتان به جايي نميرسد، تعبد به شما ميگويد كه جز اين، راهي نداريد.در همهي امور زندگي بايد فكر كرد و با هدايت عقل حركت نمود; مگر در آنجايي كه شارع مقدس به شما ميگويد اين كار را بكن، بايد كرد. ميدان، ميدان تعبد است و هيچ عامل ديگري ـ از جمله عقل انساني ـ در آنجا كارايي ندارد. اگر ما اين نكته را متوجه باشيم و تقوا و پرهيزگاري و حركت بر طبق رضاي الهي را هدف قرار بدهيم، تمام مقاصد برآورده خواهد شد.يك مؤمن انقلابي، چه ميخواهد؟ ميخواهد كه در دنيا، اثري از ظلم و جور نباشد; ميخواهد كه گردنكشان عالم، ميدان گردنكشي پيدا نكنند; ميخواهد كه زندگي انسانها، زندگي شيرين و سعادتمندانهيي باشد; ميخواهد كه عزت و شرف توحيد و دين الهي و پايبندي به آن، مثل پرچم افتخاري، بر سر همهي مسلمانان به اهتزاز در بيايد. اگر اينها را ميخواهيم، راهش اين است و هيچ راه ديگري ندارد.شما كه اعضاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي هستيد، شما كه فرماندهان و مسؤولان و مؤثرترين در اين نظام هستيد، بايد توجه كنيد، آن چيزي كه شما را از يك ارتش مجهز مدرن مجرب از همه جهت كامل، ليكن بيايمان ممتاز ميكند، ايمان و تعبد است; يعني اعتقاد به غيب و تأثير فعل و انفعالات غيبي، كه در اختيار من و شما نيست و راه رسيدن به آن و كليد رمزش، عبارت از تقواست; يعني عمل كردن به تكليف شرعي. اين، تنها وسيلهيي است كه ميتواند شما را از ساير نيروهاي انقلابي و نظامي عالم ممتاز كند; والا نيروي نظامي مجرب كاركشتهي زرنگ باهوش درسخواندهي شجاع و حتي فداكار، در دنيا كم نداريم.فداكاري، فقط ناشي از دين نيست. فداكاري، ناشي از يك احساس معنوي است. آن احساس معنوي، ميتواند دين باشد و يكجا هم ميتواند ناسيوناليسم باشد. مگر نيست؟ شما چهقدر لشكرهايي را در دنيا سراغ داريد كه براي دفاع از ميهنشان، يا براي اقتدار بخشيدن به كشورشان، رفتند خودشان را به آب و آتش زدند و حتي به كشتن هم دادند. اين چيست؟ آيا ايمان مذهبي است؟ نه. در اين جنگهاي فراوان طول تاريخ، اينطور نبوده كه فقط ايمان مذهبي حاكم باشد. در اغلبش ايمان مذهبي نبوده; اما يك عامل معنوي منفي ـ مثل جاهطلبيها ـ يا يك عامل مادي رقيق در كار بوده است. عامل مادي رقيق، جنبهي معنويتي دارد; منتها جنبهي معنويت بد، نه جنبهي معنويت خوب.اصولا هر چيز معنوي و روحي، مستحسن نيست. گاهي يك چيز، مادي هم نيست; اما جهتگيري غلط مادي در آن هست. پس، ارتشهايي هستند كه حتي فداكاري هم دارند. علاوه بر آن خصوصيات، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، فرقش با آنها چيست؟ فرقش همين است كه در شما، آن عامل تقوا و ورع و توجه به خدا و اخلاص و عمل براي اهداف پيامبران ـ كه امروز در دنيا غريب مانده است ـ وجود دارد. اين، آن چيزي است كه شما را امتياز ميدهد.اين، مقدمهي سخن بود. حالا به واقعيت نگاه ميكنيم. واقعيت هم مؤيد اين معناست. يعني امروز جمهوري اسلامي در دنيا، از لحاظ موقعيت انقلابي و سياسي و نظامي و حيثيتي، يك مجموعهي پيروز به حساب ميآيد. به تعبير عناصر سياسي دنيا، دشمن شما آمده در مقابلتان زانو زده است. شما به آن هدفها رسيدهايد. از كجا به آن هدفها رسيدهايد؟ از ايمان و تقوا و پايبندي. البته بيش از آنچه كه بخواهيم بر اين معنا استدلال كنيم، بر وجود آن فعل و انفعالات غيبي استدلال ميكنيم. يعني عواملي وجود دارند كه خارج از محاسبهي انسانند. اگر انسان به خدا توكل كرد، آن محاسبات در خدمت او قرار خواهد گرفت و خداي متعال به او كمك خواهد كرد. خدا به ملت ايران كمك كرد. "و من يتقالله يجعل له مخرجا. و يرزقه من حيث لايحتسب و من يتوكل عليالله فهو حسبه".برادران عزيز! من ميخواهم بگويم كه شما در اين قريب دوازده سال، اينطوري حركت كرديد; از حالا به بعد هم بايد همينگونه حركت كنيد. ملاك را تقوا قرار بدهيد. هر كدام از آحاد فرماندهان سپاه، تربيت نفساني را براي خودش يك وظيفه بداند. شما بنا را بر اين بگذاريد كه خودتان را با تربيت ديني و رياضت ديني، رياضت بدهيد و تربيت كنيد. كارمان هنوز تمام نشده است. البته عليالظاهر جنگ تمام شد و ما ديگر درگير جنگ نيستيم; اما آنطوري كه من اوضاع دنيا را مشاهده ميكنم، طمعهاي ابرقدرتها را نگاه ميكنم، وضع ملتها را ميبينم، وضع ملتهاي اسلامي را مشاهده ميكنم، انگيزشها و توجهها و گرايشهاي ملتها و نيروهاي انقلابي به مقابلهي با استكبار و در رأس استكبار، امريكا را نگاه ميكنم ـ كه اين در دنيا بيسابقه است ـ ميبينم كه در آينده خيلي بايد تلاش كنيم.در گذشته، آن وقتي يك ملت عليه يك دولت قلدر، احيانا ـ آن هم نه هميشه ـ به پا ميخواست كه آن قلدر وارد كشورش شده باشد. مثلا الجزايريها با نيروي اشغالگر فرانسه، و ويتناميها با امريكا مبارزه ميكردند. ديده نشده بود كه ملتها در كشور خودشان، عليه نيرويي كه الان بالفعل با آنها روبهرو نيست، ولي تنها شاخصهاش اين است كه عليه ملتها و مستضعفان و مظلومان و ضعفا قلدري ميكند، مبارزه بكنند. شما اين را در كجاي تاريخ بيداري ملتها سراغ داريد؟ در گذشته كه اين حرفها اصلا نبوده است.در اين دويست سال، يا صدوپنجاه سال و يا صدوبيست سال اخير كه تاريخ بيداري ملتهاست و در هند و مصر و خاورميانه و بتدريج در آفريقا و جاهاي ديگر، سر بلند كردند و عليه قدرتها جنگيدند، اگر كشوري، انگليس در آن بود، با انگليس ميجنگيدند; اگر فرانسه در آن بود، با فرانسه ميجنگيدند; اگر اسپانيا يا پرتغال در آن بود، با آن دو كشور ميجنگيدند; اگر امريكا در آن حضور داشت، با او ميجنگيدند. شما كجا سراغ داريد كه ملتها به آن حد از رشد رسيده باشند كه در خانهي خودشان، بدون اينكه دشمن حتي گلولهيي به آنها شليك كرده باشد، مشت گره كنند و عليه يك قدرت بزرگ و مستكبر جهاني شعار بدهند؟ چنين چيزي سابقه ندارد.مبدأ اين تحول، از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران است. شما الان ميبينيد كه در آفريقا و در شرق آسيا و حتي در اروپا، ملتها و عمدتا مسلمانان ـ كه غيرمسلمانان در اين جهت خيلي در اقليتند ـ در شهرها و كشورهاي خودشان ايستادهاند و عليه امريكا شعار ميدهند. مگر امريكا، در الجزاير يا سودان و يا در بقيهي جاها حضور دارد؟ نه، مسأله اين است كه انقلاب اسلامي، به مسلمانان در درجهي اول تفهيم كرد كه در هر شرايطي، بايد با ظلم و پرچم ظلم و قطب ظلم و ستم در عالم مقابله كرد; ولو فعلا از او شلاق نخورند. اگر با چشم دقيق و ريزبين نگاه كنيم، همين حالا هم همان ملتها، شلاق امريكا را ميخورند. البته تودههاي مردم، معمولا اين تحليل را ندارند; اما درعينحال ميايستند و شعار ميدهند.اسلام اين را به ما ميگويد كه در مقابله و مبارزهي ظالم و مظلوم، مرزي نيست. هر جاي دنيا، همين كه مستكبري هست، شما بايد با او مبارزه بكنيد. بايد عليه او باشيد، نه با او. آيا چشمها و ذهنهاي تحليلگران استكبار، اين را نميبيند، نميفهمد، روي آن حساب نميكند و برايش چارهجويي نمينمايد؟ حقيقتا روي اين مسأله فكر كنيد.اين كنفرانسهايي كه در دنيا راجع به اسلام و بلكه راجع به تشيع ميگذارند و مطالعه ميكنند، براي چيست؟ ميخواهند اسلامشناسي ياد بگيرند؟! اين بررسيها و تحليلهايي كه مرتب در راديوها پخش ميشود، ناشي از چيست؟ درست است كه جنبهي تبليغاتي دارد، اما از يك اصل و بنيان منشأ ميگيرد. اينكه در جنگ عراق عليه ايران، ناگهان تمام غرب و شرق آستينها را بالا ميزنند و به كمك عراق ميشتابند; در حالي كه از شكل صدام هم بيزار بودند، براي چيست؟ اينها نشاندهندهي آن است كه ما هنوز بار سنگيني بر دوش داريم و دوران تقوا و پرهيزگاري سختگيرانهي مؤمن نسبت به خودش، هنوز سپري نشده است. صدر اسلام، براي ما يك تجربه است. قبل از صدر اسلام ـ تاريخ يهود ـ براي ما يك تجربه است.سورهي جمعه، هر هفته در نماز جمعه تكرار ميشود. آدم در اينجاها ميفهمد كه چرا سورهي جمعه بايد هر هفته تكرار بشود و مردم اينها را بشنوند. ببينيد چهطور اين حقيقت، به شكل بسيار هنرمندانه و ظريفي بيان شده است. اول، گسترهي دعوت الهي را بيان ميكند: "هوالذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين. و اخرين منهم لما يلحقوا بهم". يعني خدا اين پيامبر را فقط براي همين عدهيي كه هستند، نفرستاده است; بلكه براي ديگراني هم كه هنوز به اينها ملحق نشدهاند ـ يعني شماها، يعني نسلهاي آينده ـ فرستاده است. آيا پرتاب اين دعوت الهي و كشش آن، به نسلهاي بعد هم خواهد رسيد؟در مقابل دعوت نبوي، اينهمه موانع وجود دارد. پيامبر در زمان خودش، اينهمه متحمل زحمت شد، تا توانست چهار نفر را مسلمان بكند. آيا در آينده، كسان ديگري مسلمان خواهند شد؟ اينكه خيلي سخت است. آخر آيه، جواب اين پرسش است: "و هو العزيز الحكيم". او عزيز است. عزيز، يعني غالب و آن كسي كه در نهايت، حرف او تحقق پيدا ميكند. "الغالب الذي لا يغلب". عزيز، خود داراي حكمت است; يعني كارهايش محكم است. قطعا كشش اين دعوت و رسالت، به نسلهاي طولاني خواهد رسيد ـ كه ميبينيد رسيده ـ و الحمدلله روزبهروز هم زيادتر ميشود. مضمون "انا اعطيناك الكوثر"، همين است. كوثر، يعني افزاينده; روزبهروز زيادتر ميشود.آيهي بعد ميفرمايد: "ذلك فضلالله يؤتيه من يشاء والله ذوالفضل العظيم". اين، فضل خداست. درست است كه دعوت عام است; اما اينچنين هم نيست كه هر انساني اگر در مقابل اين دعوت قرار گرفت، آن لياقت را پيدا نمايد كه از آن تأثر پيدا كند و آن را بپذيرد. نه، اين متعلق به همه نيست. البته از طرف خدا راه باز است; ولي انسانها اسير شهوات ميشوند و نميكنند.همهي اينها نويد آينده است و اينكه اين دين پيشرفت خواهد كرد; ليكن هشداري در اينجا هست. اين، آن نكتهيي است كه ميخواهم شما در سورهي جمعه به آن توجه كنيد. كشش دعوت براي آينده، هيچ محل بحث نيست ـ قطعي است ـ اما مواظب باشيد كه حال حاضر را از دست ندهيد. نسلهاي آينده سرفراز خواهند شد; اما نسل مباشر فعلي دورهي كنوني ـ كه حالا سرافراز شده ـ خودش در معرض يك آفت است. اسلام ميخواهد اين نكته را به مسلمانان در هر زمان تفهيم بكند.هر زمان هر نسلي كه احساس مسلماني كرد، بايد از اين هشدار الهي بترسد; منتها اين نكته را مستقيم نميگويد. قرآن در اين جا، با شكل بسيار ظريف و با يك تمثيل، آن را بيان ميكند; تمثيل به بنياسرائيل: "مثل الذين حملوا التوريه ثم لم يحملوها". تورات را بر ذهن و دل و ايمان آنها سوار كرديم; اما بعد از گذشت زماني، اين بار معنوي و اين هدايت الهي را پرتاب كردند و خودشان را از آن محروم نمودند. آن وقت نتيجه اين ميشود كه ظاهر، ظاهر هدايت است; اما باطن، باطن بيخبر از هدايت. نام، نام موحد; باطن، باطن مشرك. نام، نام مسلمان; باطن، باطن كافر. "كمثل الحمار يحمل اسفارا". مانند چهارپايي كه رويش كتاب گذاشته باشند; اما از مضمون آن هيچ اطلاعي ندارند. اين، همان هشدار به نسلهاي ايمانآوردهي مسلمان است. از اين بايستي ترسيد.جامعهي اسلامي، جامعهيي كه اسلام را با يك انقلاب و با يك حركت خونين و با يك جهاد ده، دوازده ساله به دست آورده و حفظ كرده است، نبايد احساس كند كه ديگر كارش تمام شد. نه، كار تمام نشده است. من نميخواهم طبق معمـول، فقط اين نـكته را به شما ـ كه عضو سپاه هستيد ـ بگويم كه آمادگيهاي نظاميتان را حفظ كنيد. البته اين را هم ميخواهم بگويم; اما فقط اين نيست. من بيش از آن به شما ميگويم كه آمادگيهاي معنوي و ذخاير روحي و ايمانيتان را حفظ كنيد. آن مايهي امتياز سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ـ يعني توجه و فداكاري و براي خدا بودن و در راه خدا بودن ـ را كه ما ميخواهيم همهي نيروهاي مسلحمان آنطوري باشند، حفظ و بلكه تقويت كنيد.ممكن است تهاجمات دنيا در آينده، اينطور صريح و روباز و سهلالدفع نباشد; ممكن است پيچيدهتر باشد; پيچيدگي و ايمان قوي لازم است. دفاع از اسلام در دوران نبياكرم (صلياللهعليهوالهوسلم)، آسانتر از دفاع از اسلام در دوران اميرالمؤمنين(عليهالسلام) بود. در آن زمان، قضيه پيچيدهتر بود. امروز هم استكبار جهاني پيچيده است و ابزارهاي گوناگون در اختيارش ميباشد. شما چه ميدانيد كه چه پيش خواهد آمد.بنيهي معنوي سپاه بايد تقويت شود. يكيك آحاد سپاه، بايد از لحاظ ذخيرهي معنوي و ايماني، به آن حدي برسد كه اگر خود او به تنهايي ماند و هيچچيز ديگر با او نماند، قدرت و طاقت و دل و زهرهي ايستادگي در مقابل همهي دنيا را داشته باشد. اين لازم است. آن كساني كه پيامبر خدا(ص) با دست خود، ساخته و پرداخته و تراشيده بود و همهي ظرافتكاريها را به كار برده بود و به قول ما، الماستراش كرده بود، همينطور ماندند، كه نسلهاي آخريشان را شما در صحراي كربلا ميبينيد. حبيببنمظاهرها و مسلمبنعوسجهها و جابربنعبدالله انصاريها، كساني بودند كه توانستند از امتحان درست خارج بشوند.هريك از افراد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، با اين مأموريت سنگيني كه بر دوش دارد، از لحاظ بنيهي معنوي بايد اينطوري باشد. البته اين هم بر دو پايه استوار است: يكي معرفت، و يكي هم ايمان. معرفت، با ايمان فرق دارد. بعضيها معرفت هم دارند; اما ايمان درستوحسابي ندارند. ايمان بدون معرفت هم براي شما كافي نيست. ممكن است براي يك آدم خيلي عامي دورافتاده كافي باشد و او را به بهشت هم برساند; اما براي شما نه.شما در جاي حساسي هستيد. با قرآن بايد آشنا بشويد. با الهامات و اشارههاي قرآن هم بايد آشنا بشويد. با معارف پيچيدهي اسلامي ـ نه در حد يك فيلسوف و يك متخصص ـ در حد يك انسان عارف واقف آگاه، بايد آشنا بشويد. البته اينها معرفت است. آن ايمان و اخلاص، ناشي از اين دانستنها نيست; ناشي از چيزهاي ديگري است. ذكر و دعا را بايد فراموش نكنيد. آن نماز شبهايي را كه در جبهه ميخوانديد، بايد نگهداريد. آن نوافل را بايد توجه كنيد. آن نماز با حالي كه در شب حمله و عمليات بجا ميآورديد و خيال ميكرديد كه شب آخر عمرتان است، بايد آن را نگهداريد. اينها را بايد تقويت كنيد. نگوييم چون از ما توقع دارند، ما بايد اينطوري باشيم. نه، اين چيز خيلي ضعيفي است. بگوييد چون بار سنگيني بر دوش ماست و استخوان مستحكمي لازم دارد، اين اعمال را انجام ميدهيم.خداوند خطاب به نبي اكرم ـ كه اين روزها به خاطر رحلت آن حضرت، همه به ياد آن بزرگوارند ـ دستور ميدهد: "قم الليل الا قليلا. نصفه اوانقص منه قليلا. او زد عليه و رتل القران ترتيلا". شب را بيداري بكش; فقط نصف شب يا ثلث آن را استراحت كن. و بعد دنبالش ميفرمايد: "انا سنلقي عليك قولا ثقيلا". ما سخن سنگيني را بر تو القا خواهيم كرد; بايد خودت را آماده كني. حالا ما در حد پيامبر كه هيچ; در حد كمترين شاگردانشان هم قابل اين نيستيم كه اصلا فكرش را بكنيم. در حد امام هم خودمان را قابل نميدانيم كه فكرش را بكنيم; اما با يك آدم معمولي و مادي و اهل تلاشهاي رايج دنيوي نيز ـ كه ممكن است مؤمن هم باشد; چون اين تلاشها، با ايمان و با هيچچيزي هم منافات ندارد ـ نبايد خودتان را مقايسه كنيد. سپاه، اينطوري شكل گرفت و سپاه شد; لذا همينطور برخلاف محاسبات مادي و بر اساس ايمان به غيب پيش رفت. اصلا سپاه تا حالا فرصتي پيدا نكرده; اين اولين فرصت سپاه است.من يادم ميآيد، در اواخر سال 58 و يا اوايل سال 59 ـ قبل از شروع جنگ ـ كه حوادث كردستان بود، از تهران نيرو ميخواستند. در آن وقت، من در سپاه بودم. با هزار زحمت و تلفن به پادگان وليعصر، بالاخره خبر آوردند كه الحمدلله دو دستگاه مينيبوس از پادگان وليعصر راه افتاد! دو شب و دو روز، ما يك نفر را در آنجا مأمور كرديم كه بايستد و نيروها را بياورند و سوار كنند. سپاه، اينگونه شروع به جنگ كرده است. در آن زمان فرصتي نبود، در طول جنگ هم همينطور بود; اما الان فرصت براي خودسازي از همه جهت ـ هم از جهت معنوي و هم از جهات ظاهري ـ فراهم است. اين، مربوط به يكايك شماست.ملت خوبي است، مجموعهي خوبي است، همه خوبند ـ شكي نيست ـ اما وقتي خداي متعال، من تنها را به پاي حساب ميطلبد، من به تنهايي بايد بتوانم موجودي خودم را ارايه بدهم. نميتوانم بگويم ملت ما ملت خوبي بود، همه به جهاد رفتند و من هم در ميانشان بودم. نه، شما چه كار كرديد؟ همانطور كه گفتم، "عليكم انفسكم". خودتان را بپاييد. هر كسي بايد مواظب خودش باشد.از جهت ترتيبات ظاهري هم، سپاه بايد در حداكثر نظم و ترتيب قرار بگيرد. بعضي خيال ميكردند كه نظم نظامي، طاغوتي است! سالها پيش ـ احتمالا سال 61 يا 62 بود ـ براي بازديد، به يكي از پادگانهاي سپاه رفتم. ديدم كه بچهها مرتب و منظم صف كشيدهاند و فرماندهي ميدان، خبرداري ـ چيزي نشانهي نظم ـ داد. من از شدت شوق، گريهام گرفت. يادم آمد كه در سالهاي 58 و 59 در سپاه، براي سر وقت آمدن و هر كسي كار خودش را انجام دادن و به كار ديگري دست دراز نكردن و وقتي فرمانده چيزي گفت، زيردستها حرف او را گوش كنند، ما با اين و آن بحث داشتيم. عدهيي ميگفتند كه اينها طاغوتي است! من نميدانم كه اين فكرها از كجا در سپاه القا شده بود. باورم هم نميآيد كه اينها خيلي طبيعي باشد. طبيعي، نظم است.در روايت دارد كه در هر سفري كه پيامبر اكرم(ص) سه نفر را ميفرستادند، يكي را بر آن دو نفر ديگر امير ميكردند; "فليؤمروا احدهم". امير قرار ميداد، يعني چه؟ يعني هرچه او گفت، امرش براي اينها واجبالاطاعه است. فرق اسلام با غيراسلام اين است كه در غيراسلام ـ در بساط طاغوت ـ آن كسي كه امير شد، اگر وقت غذا رسيد، ميگويد چربترش را جلوي من بگذاريد! وقت غذا پختن هم كه ميشود، ميگويد من اميرم، پس شما چهكارهايد، برويد ظرفها را بشوييد، غذا را هم خودتان درست كنيد! در اسلام، اينطور نيست. امير و غير امير، غذا را با هم ميخورند; گرسنگي هم باشد، با هم ميكشند; كار هم باشد، با هم تقسيم ميكنند; اما هرچه او گفت، بايد آنها عمل كنند. اطاعت از دستور فرمانده، واجب است; حكم عقل و شرع و تجربه است.من يك وقت به برادران گفتم، اينكه شما ميبينيد در ارتش، اگر دگمهي پيراهن كسي باز باشد، چهلوهشت ساعت به او بازداشت ميدهند، اين اصلا هنر امراي ارتش طاغوتي نيست ـ آنها كمتر از اين بودند كه بتوانند اينطور چيزها را بفهمند ـ اين، نتيجهي تجربهي چند هزار سال نظاميگري در تاريخ بشر است. بشر بتدريج و آهسته آهسته آمده و به اينجا رسيده كه فرد نظامي بايد در همهي منشهايش، حتي در لباس پوشيدنش، منظم و مرتب باشد. بستن دگمهي پيراهن، يك ادب معمولي است. ممكن است يك وقت هم باز بودنش ادب بشود. آن وقت اگر بست، بايد چهلوهشت ساعت بازداشتش كرد. آن چيزي كه ادب معمولي است و ابلاغ شده است، اين آدمي كه اينقدر بيحال و بيتوجه و لاابالي است كه اين ادب معمولي را رعايت نميكند، در ميدان جنگ هم نميشود به او اطمينان كرد و جانها را به دستش سپرد; حتي جان خودش را هم نميشود به دست خودش سپرد و حتما دسته گل را به آب خواهد داد! ما در همين هشت سال جنگ، اين را ديديم و تجربه كرديم.اگرچه من در اكثر اين مدت هشتساله، در جنگ نبودم و مسؤوليتي هم حتي در جنگ نداشتم; ليكن تمام جزييات را از دور متوجه بودم. نه اينكه خيال كنيد من نميدانستم چه چيزي در كجا اتفاق ميافتد. نه، تمام جزييات را از دور مشاهده ميكردم و ميفهميدم كه چه چيزي اتفاق ميافتد و نظراتم را هم به برادراني كه مسؤول بودند و يا خدمت امام(ره) ميگفتم. ما در طول اين چند سال، كتك لااباليگري در انضباط و نظم را خيلي خوردهايم. اين، غير از لااباليگري در دين است; آن، يك چيز ديگر است. نظم و ترتيب و انضباط، بايد رعايت شود و به آن برسيم.فرماندهي كل سپاه پاسداران ـ برادر عزيزمان آقاي رضايي ـ حقيقتا يك مجاهد فيسبيلالله است. الحمدلله ايشان قبل از جنگ و از روز اول و ازل جنگ، در جبهه و ميدان جنگ و در همهي ميدانها، فعال و خوب بوده و حقيقتا هم انسان شايستهيي است. اگر ايشان بخواهد با يك فرد سپاهي مسافرت كند، به او نميگويد كه چمدان من را بردار. اگر او ضعيف باشد، ممكن است ايشـان ـ كه ماشاءالله استخوانبنديش درشت و خوب است و لر هم هست ـ چمدان او را هم بردارد. اين، اسلامي و انقلابي است. انقلاب، اين است. انقلاب، اين نيست كه ما بگوييم اگر فرمانده گفته، براي خودش كرده كه گفته است! نخير، اين، ضد انقلابي است. وقتي فرمانده گفت، بايد موبهمو اجرا بشود. البته فرض بر اين است كه در نظام اسلامي، فرمانده برخلاف حق و تقوا چيزي هم نميگويد. اگر خلاف اين ثابت شد، كار از جايي ديگر بايد درست بشود. "و فوق كل ذي علم عليم".در نظام جمهوري اسلامي، هيچكس نبايد از جادهي تقواي مناسب با شأن خودش، خارج بشود. تقوايي كه براي مسؤوليت فعلي من لازم است ـ كه من واقعا بايد به خاطر ضعفها و روسياهيهاي فراوان خودم، به خدا پناه ببرم ـ با تقواي فلان برادري كه فرماندهي يك گردان سپاه است، فرق ميكند. او در همان حد تقواي خودش بايد رعايت بكند. اگر رعايت نكرد، زيردستش ميتواند مطمئن باشد كه فرماندهي او، ادامه پيدا نخواهد كرد. و به همين ترتيب، تا به بالا و به خود اينجايي كه من نشستهام، برسد. اگر تخلفي انجام بگيرد، بدون اينكه كسي بخواهد دخالتي بكند، خودبهخود آن تواناييهايي كه خداي متعال داده، مثل برف، زير خورشيد ذوب ميشود. قوام مسؤوليت در اينجا، به وجود آن شرايط است. اگر در آن شرايط اختلال شد، اصلا خودبهخود همه چيز تمام ميشود. پس، فرض بر اين است. در نظام فرماندهي اسلامي، بايد سلسله مراتب، دقيق و با خاطرجمعي به اينكه از ناحيهي فرمانده، كاري برخلاف حق انجام نميگيرد و با ترجيح تشخيص او بر تشخيص خود و بيشتر احتمال خطا دادن در خود تا در او، باشد.الان فرصتي پيش آمده است، تا سپاه را بسازيد. من ديروز هم در آن پيام به شما عرض كردم و قبلا هم گفتهام و الان هم ميگويم كه به نيروي زميني، خيلي بايد اهتمام بشود. شايد بتوانم بگويم كه از لحاظ بلند مدت، توجه به بسيج، از تمام مأموريتهاي سپاه بالاتر است. ملت را آماده كردن، مأموريت بسيار بالا و مهمي است. به اين مأموريتها بايد به حد اعلي و اكثر برسيد. هر كس در اين روند كلي، همان كاري را كه انجام ميدهد و به او محول شده است، بايد خوب و صحيح و دقيق انجام بدهد. "رحمالله امراء عمل عملا فاتقنه". روايت است، خدا رحمت كند آن كسي را كه اگر كاري انجام ميدهد ـ چه كارهاي يدي و چه كارهاي فكري ـ محكم و متقن انجام بدهد. مثلا فرض كنيد، چون فلان كارگر ايران خودرو، لازم ندانسته كه فلان پيچ را يك نيم پيچ ديگر بچرخاند ـ كه براي او، كار خيلي كوچكي است ـ تأثيرش اين است كه يك چند كيلومتر كه ماشين راه رفت، ناگهان ميبينند لقلق ميكند; چون او "اتقنه "را آنجا انجام نداده است. اين بيچاره صاحب ماشين، هزاران دردسر را متحمل ميشود، براي خاطر اينكه فلان كارگر ميبايست فقط يك ثانيه حركتي را انجام ميداد و نداد. اتقان، اين است.روايت دارد كه اميرالمؤمنين(عليهالصلاهوالسلام) در بازار راه ميرفت; به خياطها كه ميرسيد، ميگفت: خياطها! از خدا بترسيد، درزها را نزديك هم بزنيد، كوكها را كوچك بزنيد و نخها را محكم انتخاب بكنيد. حالا خياطي مگر چهقدر اهميت دارد؟ گيرم كه درز اين لباس، مثلا بعد از چند ماه باز شد; دوباره چرخ ميكنيم. اين، يك نمونه است. از اينجا شروع كنيد و تا خياطت لباس انقلاب بر پيكر اين ملت برويد. اين كار، چهقدر دقت و تقوا لازم دارد و چهقدر امام، بزرگ و با تقوا بود.يك چيز ديگر هم كه امام روي آن مكرر تكيه ميكردند و لازم است شما به آن توجه كنيد، مسألهي سياست و سياستبازي و گروهگرايي و اين چيزهاست. اين، از آن حرفهاي بسيار مهم است. البته تفسيرهاي مغرضانه خيلي شد. عرض كردم، نميشد كه اين مسايل جاري كشور را، بخصوص آن چيزي كه مربوط به سپاه است، من نبينم و ندانم. حرفهايي كه گفتند، مطالبي كه نوشتند، چيزهايي كه سخنراني كردند، درگوشيهايي كه انجام دادند و خيلي از جزييات فراوان ديگر را من ديدهام و شنيدهام. خيلي از افراد، فرمايش امام را بد تفسير كردند. امام نميخواست بگويد فقط شما بايد جزو فلان حزب نباشيد. نه، اين چيز كوچكي بود. الان در جامعهي ما، جناحبندي و گروهگرايي و باندبازي، نه در سطوح مردم ـ كه خوشبختانه در سطوح مردم، يا نيست و يا خيلي ضعيف است ـ بلكه در سطوح مسؤولان و متشخصان وجود دارد. خلاصهي فرمايش امام اين بود كه شما در اين باندها هم نبايد باشيد.در باند نباشيد، يعني چه؟ انسان بينشي دارد; از يكي بدش ميآيد، از يكي خوشش ميآيد; به يكي ارادت ميورزد، به يكي ارادت نميورزد; دولتي را قبول دارد، دولتي را قبول ندارد; كاري را ميپسندد، كاري را نميپسندد; بالاخره چه كار كند؟ يعني اصلا روي ذهن خودش دستمال ببندد كه نبيند؟ نه، تشخيصتان را داشته باشيد; چه اشكالي دارد؟ گروهها و باندها و تيمها و جريانها و خطوط، بر اساس اين بينشها فعاليت ميكنند، عزل و نصب ميكنند، حرف ميزنند، در انتخابات دخالت ميكنند، در گزينشهاي گوناگون دخالت ميكنند. اينها بايد در شما نباشد. نميشود به خاطر فلان بينش كه شما با يك نفر خوبيد، بيخودي با كسي و يا با جناحي بد بشويد; يكي را بيخودي بكوبيد و با يك گروه فعال سياسي همكاري كنيد. ...من خودم سياسيم و از سالهاي متمادي در اين خط بودهام. هم در دوران مبارزه و حتي قبل از مبارزه و هم بعد از آن، كار سياسي ميكردهام. من هيچكس را از فكر سياسي و تفكر سياسي و گرايشهاي سياسي منع نميكنم; اما آن كسي را كه در اين مجموعه است، منع ميكنم. اين، خيلي حساستر است و ارزش يك ساعت سپاهيگري درست، به مراتب بيش از ساعتها گپ زدن سياسي بيهودهيي است كه سياسيون خيال ميكنند با اين گپ زدنهايشان، دنيا را زير و رو ميكنند!سياسيون كه ميگوييم، نه شاغلان سياسي ـ آنها هم خدمتگزار و سربازند ـ بلكه سياستبازان و سياسيكاران را عرض ميكنيم كه همه جا هم هستند و در بخشهاي مختلف ـ در حوزه و دانشگاه و بازار و اداره و ساير جاها ـ مينشينند و راجع به سياست با هم گپ ميزنند; يكي را بالا ميبرند، يكي را پايين ميآورند; چند ساعت غيبت كرده، سنگين بار شده، دل تاريك شده، و وقتي بلند ميشوند، از خدا دور شدهاند. خيال ميكنند كه با اين حرفهايشان، ديگر انقلاب را بيمه كردهاند; در حالي كه از دهان خودشان آن طرفتر، تجاوز نكردهاند; گويي "لم يكن شيئا مذكورا". اين، چه ارزشي دارد؟ميروند مينشينند، ساعتها مينويسند، ساعتها مقابله ميكنند، براي اينكه حرفي در جايي گفته يا پخش بشود، تا جناحي از او بچزند! خيال ميكنند كه حالا ديگر اسلام را به عرش رساندهاند! نخير، اگر ـ العياذ بالله گناه و وزر و وبال و صفحهي سياه در پروندهي انسان نباشد، حداقل از آن ساعاتي است كه در قيامت بايد حسرتش را خورد. "انذرهم يوم الحسره اذا قضي الامر". يكي از آن آياتي كه آدم را تكان ميدهد، اين آيه است. اي پيامبر! آنها را از روز حسرت بترسان; آن وقتي كه كار از كار گذشته است ـ "اذا قضي الامر" ـ و هيچ كارش هم نميشود كرد.انسان به ساعات دنيايش ـ آن ساعاتي كه اشتغال بيهوده در آن ساعات هست و مايهي حسرت آدم است ـ نگاه ميكند، ميبيند كه در آن ساعات، يك نفر ديگر امر خير كوچكي انجام داده و حالا درجهاش را ميبرد. آن شبي كه فرضا شما در عمليات بوديد و من رفتم يك شام سير حسابي خوردم و بعد هم دراز كشيدم، راحت تا صبح خوابيدم و خيال كردم چيزي به دست آوردهام; حالا كه روز عمل رسيده، ميبينيم كه اي داد بيداد! آن راحتي، به وزر و وبال تبديل شد; ولي آن بيدارخوابي و آن غصه و آن دلهرهي شب عمليات و آن نگراني شما كه بچهها را چه كار كنيم و مهمات از كجا بياوريم، به يك درجهي اعلي تبديل گرديد. آنجاست كه آدم ميگويد: "رب ارجعون. لعلي اعمل صالحا". خدايا! من را برگردان، تا عمل صالح انجام دهم. جواب خدا اين است كه "كلا"; تمام شد ديگر.حداقل، آن ساعاتي كه آدم مينشيند اين حرفها را ميزند، از آن ساعاتي است كه وقتي انسان به آنها نگاه ميكند، ميگويد اي داد بيداد! چون آنها را ميبيند و همه چيز زنده ميشود. اين دنيا اصلا زنده است و جان دارد; اين لحظات هم جان دارند و همهي آنها در آن روز برميگردند و مقابل شما قرار ميگيرند. براي ارزيابي كار بعضيها، گاهي جدولهايي را پرميكنند. آدم خيال ميكند كه چهقدر كار كرده است; در حالي كه وقتي جدول آدم را به دستش ميدهند، ميبيند كه همهاش سفيد است. حساب كه ميكند، ميبيند اگر روز قيامت اينطور باشد، واويلاست. بههرحال، سپاهيگري شما و در خدمت خدا و در خدمت مردم و انقلاب بودنتان، ارزشش بيش از اين حرفهاست كه يكي بخواهد فكر سياسي، يا بافندگي سياسي خودش را به حساب انقلاب بگذارد.به نظر من، آن چيزي كه براي سپاه معين شده و با برادران ـ چه در ستاد فرماندهي كل قوا، چه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ـ در ميان گذاشته شده، مأموريت بسيار مهمي است. با اين مأموريت، حقيقتا سپاه پشتوانهي انقلاب و حفظ كشور است. به اين مأموريت توجه كنيد. مسايل مربوط به يگانهاي مختلف نيروي زميني و مسايل مربوط به بسيج، در درجهي اول است. البته نيروي هوايي سپاه، با آن مأموريتي كه برايش در نظر گرفته شده و انشاءالله در آيندهي نزديكي ابلاغ ميشود، نقش بسيار مهمي دارد; ليكن پشت سر نيروي زميني و تبع آن است. نيروي دريايي سپاه هم همينطور; چون در كنار نيروي دريايي ارتش، مأموريت مكملي با همديگر دارند كه اين هم مشخص و معين شده است.اجمالا، آن چيزي كه من فكر ميكنم، اين است كه سپاه در آيندهي كشور، نقش مؤثرتري خواهد داشت. البته اميدواريم كه اين آينده، صلحآميز باشد و هيچ دشمني، با ملاحظهي قوت انقلابي ملت ما و تجربههاي گذشته، ديگر به فكر اين نيفتد كه تهاجم كند. بايد همواره به فكر اين بود كه دشمن ممكن است يك لحظهي بعد به ما حمله كند. بنابراين، هميشه بايد بيدار بود. با توجه به اين نكته، بايستي اين سازندگي را در همين دوراني كه انشاءالله دوران صلح است، به شكل دقيقي انجام بدهيم. يعني سپاه هميشه بايد به صورت يك نيروي حاضر آمادهي قوي انقلابي هوشيار، در اختيار اين ملت بزرگ و اين انقلاب باشد.اين، توفيق و افتخار بزرگي براي شما برادران است. هيچ افتخار و هيچ شغلي را بر اين ترجيح ندهيد. اگر هم سختي داشته باشد، با سختيش بسازيد; بسيار بسيار شغل پرافتخاري است. ما امروز به رزمندگان صدر اسلام ـ كساني كه در ركاب رسول اكرم و در ركاب اميرالمؤمنين (عليهماالصلاة و السلام) مبارزه كردند و آماده بودند ـ با چه چشمي نگاه ميكنيم؟ البته سبك سپاهيگري آن روز نسبت به حالا، تفاوتهاي خيلي زيادي دارد; الا اينكه روح عمل همان است و همان افتخارات براي شما هم وجود دارد و آن، اين افتخاري است كه هيچچيزي معادلش نيست. اميدواريم كه خداوند به شماها توفيق بدهد.پروردگارا! تو را به حق اوليايت سوگند ميدهيم، قلب مقدس وليعصر را از ما راضي كن; ما را در راه و در خدمت آن بزرگوار قرار بده. پروردگارا! روح مطهر عبد صالح و بندهي برگزيدهات ـ امام عزيزمان ـ را از ما راضي كن. پروردگارا! در قيامت، اين عمر ما را مايهي حسرت ما قرار مده; توفيق توبه و انابه و ذكر و توجه و توسل، به همهي ما عنايت كن; آگاهي فهم تكليف و ارادهي عمل به آن، به همهي ما عنايت بفرما.والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته