بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
خارجاً مصداق آن نباشد.در اينجا به دو نكته بايد توجّه داشت:اوّل: آن كه «اعتباري» در بسياري از كلمات (و حتي در كلمات خود علامه قدس سره) به عنوان وصف مفاهيم به كار برده شده و لذا اين تعبير شايع است كه «مفاهيم اعتباري» كذا و كذا هستند. و لكن عندالتأمل روشن مي شود كه «اعتباري» نه وصف مفاهيم است و نه وصف مصاديق، بلكه وصف «تطبيق يك مفهوم است بر مصداقي» يا «مصداقيت يك شيء براي مفهومي». چه آنكه در هنگام اعتبار، مفهوم هيچ تغييري نمي يابد. مصداق خارجي هم از آن جهت كه شيءاي از اشياء است تغييري نمي كند. آنچه كه برخلاف عالم خارج فرض مي شود و اعتبار مي گردد، تطبيق يك مفهوم است بر غير مصداق آن مثل مفهوم «شير» كه برخلاف واقع فرض و اعتبار شده است. مصبّ اين فرض و اعتبار نه مفهوم بما هو هو است و نه مصداق بما هو هو بلكه تطبيق مفهوم بر مصداق است (مصداق غير واقعي) يا مصداقيّت شي اي براي آن مفهوم.دوّم: مرحوم علامه معتقدند كه هر اعتباري روي حقيقتي استوار است. معناي اين سخن اين نيست كه هر اعتباري از حقيقتي استنتاج مي شود. چه آن كه در كل مقاله اعتباريات غرض اصلي نشان دادن بطلان اين گونه استنتاجات است. بلكه مراد از كلام فوق به تصريح خود علامه (قدس سره)، اين است كه هر مفهومي را كه در مورد مصداقي غير واقعي، اعتبار مي كنيم، براي خود مصداقي واقعي هم دارد كه تطبيق بر آن مصداق ديگر اعتباري نيست. در اصول فلسفه چنين نوشته اند:«هر يك از اين معاني وهميّه روي حقيقتي استوار است. يعني هر حدّ وهمي را كه به مصداقي مي دهيم، مصداقي ديگري واقعي نيز دارد كه از آنجا گرفته شده. مثلاً اگر انساني را شير قرار داديم، يك شير واقعي نيز هست كه حدّ شير از آن اوست»(11).آقاي سروش از اين كلام گمان برده اند كه مراد زايش اعتباريات از حقايق است. لذا در دانش و ارزش آورده اند:«مؤلّف روش رئاليسم بر آن است كه هر اعتباري ناگزير به حقيقتي ختم مي شود و ريشه هر پندار اعتباري را بايد در حقيقت جستجو كرد. از اين رو بايدهاي اخلاقي (كه اعتباري اند) در نظر ايشان از «بايد هاي» حقيقي و فلسفي مايه مي گيرند و اگر در جايي وجوبي اعتباري و اخلاقي ديديم، بايد يقين كنيم كه در جايي ديگر وجوب و ضرورتي واقعي در كار است و اين دو «وجوب» به هم پيوسته اند و دوّمي است كه اوّلي را مي زايد»(12) همانطور كه اشاره كرديم، مراد علاّمه قدس سره اين نيست كه بايدهاي اعتباري از بايد هاي واقعي متولّد مي شوند. بلكه غرض اين است كه مفهوم «وجوب» و «بايد» كه در بايدهاي اعتباري، اعتبار مي شود همان مفهوم وجوب و ضرورتي است كه در ضرورتهاي عالم تكوين وجود دارد. به تعبير ديگر اگر مصاديق «وجوب» و «بايد» را در نظر بگيريم، بين دو بايد هيچ ربطي نيست. و اين نكته اي است كه در سرتاسر مقاله اعتباريات تكرار شده است و غرض اصلي ايشان هم از انعقاد چنين بحثي، روشن ساختن مغالطه اي است كه در استنتاج بايد هاي حقيقي از بايدهاي اعتباري مي شود و بالعكس، پس چگونه مي توان ادعا كرد كه آقاي طباطبائي معتقدند بايد هاي حقيقي مولّد بايدهاي اعتباري اند.و اگر مفهوم وجوب را در نظر بگيريم، اصلاً اثنينيّتي بين وجوب اعتباري و وجوب حقيقي نيست. بلكه تنها يك مفهوم وجود دارد كه حمل آن بر مصاديق تكويني ضرورت، حمل حقيقي است، و بر مصاديق اعتباري حمل مجازي (به اصطلاح سكاكي).پس اينكه علامه قدس سره گفته اند هر مفهومي وهمي بر حقيقتي استوار است، مرادشان از اين گفته معنايي خاصّ است كه هم خودشان بدان تصريح كرده اند و هم شارح محترم اصول فلسفه ـ اعلي الله مقامه ـ به روشني تقرير و تحرير نموده اند.