بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
آنكه، با اين فعل، حدّ يك شيء را (كه همان نسبت ضرورت تكويني است) به شي اي ديگر (نسبت امكاني) داده ايم. امّا اين كه چرا انسان چنين اعتباري را انجام مي دهد، در اين نكته نهفته است كه اغراض و اهداف مختلف در انسان تمايلات و احساسات گوناگوني را برمي انگيزند: انسان گاهي گرسنه است سيري را دوست مي دارد و گاهي تشنه است، سيراب شدن را مي خواهد و هكذا. و فرض كنيم مي داند كه فعلي از افعال او را به اين اغراضش مي رساند، مثلاً «آب خوردن» او را سيراب مي كند و خواهش وي را ارضاء مي نمايد. لكن نسبت وي با فعل مذكور، قبل از اينكه قواي فعاله به كار افتد، نسبت ضرورت نيست و الاّ به محض تشنگي سيراب مي شد، بلكه نسبتي امكاني است. و چون مي خواهد به غايات مذكور برسد، اين نسبت امكاني را مصداق مفهوم «ضرورت» و «وجوب» مي پندارد و غرض از اين كار هم بعث و تحريك به سوي فعل است. چون اين نسبت اعتباري برقرار شود قواي فعّاله شروع به فعاليت مي كند و اثر و حركت كه معلول اوست، حاصل مي شود و انسان به غرض خود مي رسد. نكته جالبي كه در اينجا وجود دارد، اين است كه دو حقيقت براي دو هدف كار مي كنند و لكن با يك فعل غايت حاصل مي شود. زيرا يک حقيقت نفس انسان است و خواهشها و تمايلات نفساني او كه با افعال مذكور، ارضاء مي شود و حقيقت ديگر طبيعتي است كه آن هم براي خود غاياتي دارد كه با حصول افعال و حركات انسان در خارج، محقّق مي شود. ادراكات اعتباري در انسان محصول همين طبيعت است تا اين كه به غايات خود برسد.مرحوم علاّمه (قدس سره) خود در باب كيفيّت اعتبار «بايد» فرموده اند:«مفهوم بايد همان نسبتي است كه ميان قوّه فعّاله(`) و ميان اثر وي موجود است و اين نسبت اگر چه حقيقي و واقعي است ولي انسان او را ميان قوّه فعاله و اثر مستقيم خارجي وي نمي گذارد، بلكه پيوسته درميان خود و ميان صورت علمي احساس كه در حال تحقّق اثر و فعاليّت قوّه داشت مي گذارد. مثلاً وقتي كه انسان خوردن را مي خواهد، نسبت مزبور را نخستين بار مستقيماً ميان خود و ميان كارهاي تنها تنها كه عضلات دست و لبها و دهان و زبان و گلو و مري و معده و كبد و عروق و… هنگام تغذيه انجام مي دهند نمي گذارد. بلكه در حال گرسنگي به ياد سيري افتاده و نسبت ضرورت را ميان خود و ميان احساس دروني سيري يا لذّت و حال ملايمي كه در سيري داشت گذاشته و صورت احساسي دروني خود را مي خواهد و در اين زمينه خود را خواهان و او را خواسته خود مي پندارد. پس در مورد خوردن (مثال سابق) فكري كه قبل از هر چيز پيش انسان جلوه مي كند اين است كه اين خواسته خود را (سيري) بايد به وجود آورم و چنان كه روشن است در اين فكر نسبت (بايد) از ميان قوه فعاله و حركتي كه كار اوست برداشته شده و در ميان انسان و سيري (خواهان و خواسته) گذاشته شده كه خود يك اعتبار است و در نتيجه سيري صفت وجوب پيدا كرده پس از آن كه نداشت و در حقيقت صفت وجوب و لزوم از آن حركت مخصوصي بود كه كار و اثر قوه فعاله مي باشد. و در اين ميان ماده نيز كه متعلق فعل است اعتباراً به صفت وجوب و لزوم متصف شد.»(16) اين قطعه از كلام علاّمه (قدس سره) تقريباً مشتمل بر تمام طرحي است كه ايشان در باب اخذ مفهوم «بايد» از ضرورتهاي تكويني و اعتبار آن ما بين انسان و غايت يا فعل، پيشنهاد كرده اند.به نظر مي رسد در نظريه ايشان نكاتي وجود دارد كه قابل تأمّل اند و بلكه مخدوشند:اوّل: آنكه در سرتاسر مقاله اعتباريات، تأكيد كرده اند كه نسبت «بايد» يا «ضرورت» از ميان قوّه فعاله و اثر آن اخذ مي شود. در اينجا اين سؤال مطرح مي شود كه مفهوم «بايد» و «ضرورت» با وجود اينكه مفهومي عامّي است و اختصاص به رابطه ميان قوّه فعاله و اثر آن ندارد(`)، چرا منحصر به اين رابطه شده است؟ به تعبير ديگر، بر اعتبار خصوص وجوب متحقّق ميان قوّه فعاله و فعل آن، چه اثر خاصّي مترتّب است كه بر اعتبار مطلق وجوب و ضرورت مترتّب نيست. به نظر مي رسد در چارچوب طرح اعتباريات ايشان، همين مقدار كافي است كه انسان مطلق «ضرورت» و «بايد» را ما بين خود و غايت (سيري) يا فعل موصل به غايت (خوردن) واسطه سازد.البته علم به اين كه قوّه فعاله با فعل خود ضرورت تكويني دارد در تعلّق نسبت ضرورت به فعل، دخل دارد