بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
پس در اينگونه كنايات مرحله سوّم كلام كه عبارت از قصد حكايت از واقع به توسط معاني احضار شده است، وجود ندارد. گر چه حكايت از واقعيتي ديگر غير از آنچه كه محكي ابتدايي معاني القاء شده است، تحقّق مي يابد. در كناياتي نظير بالا، مي توان گفت كه مرحله دوّم واقعاً محقّق است. يعني متكلّم از الفاظ القاء شده، همان معاني اصلي آنها را اراده كرده است و آنچه كه تخلّف شده قصد حكايت از مطابق آنهاست.پس در غالب كنايات، معناي اراده شده پلي است براي انتقال به معناي ديگر (خسّت طرف در مثال فوق) كه آن معنا از واقعيتي حكايت مي كند.بعد از طيّ اين مقدمه تقريباً طولاني، مي گوئيم: تا زماني كه متكلّم هر سه مرحله فوق را طي نكند كلامش متصف به صدق و كذب نمي شود. چه آنكه سخني نگفته است كه قابل براي صدق و كذب باشد. و به عبارت ديگر «مضمون قضيه به نحوي كه قابل براي صدق باشد» به او منتسب نيست تا بگوئيم «كلام او» صادق است يا كاذب.همان مثال انسان خوابيده را در نظر بياوريد. اگر بدانيم كه چنين شخصي از الفاظ محقّق شده هيچ معنايي اراده نكرده است، آيا مي توان گفت كه سخن دروغي گفته است (يا راست)؟ به وضوح پاسخ منفي است. او در واقع «سخني» نگفته است تا راست باشد يا دروغ. بلكه تنها اصواتي از دهانش بيرون آمده همچون اصواتي كه ممكن بود از در و ديوار هم حاصل شود. به راستي اگر اين الفاظ از ديوار هم حاصل مي شد، با علم به اين كه هيچ اراده معنايي در كار نيست، آيا نسبت صدق و كذب بدانها مقعول بود؟ مي توانستيم بگوئيم «ديوار دروغ مي گويد»!! با اينكه از اصوات صادر از ديوار (فرضاً) بالاخره معنايي به ذهن سامع خطور مي كند و اين معناي خطور كرده از واقعيتي حكايت مي كند و بنابر اين مي توان گفت آيا اين معناي حاكي، مطابق با واقع هست يا نه (صادق هست يا نه)؟ غرض از اين بحث اين نيست كه ببينيم مفهوم «صدق» و كذب «عرفا» در چه مواردي صادق است. بلكه اثبات اين نكته است كه عقلاً صدق و كذب و قابل انتساب به كلام متكلم نيست مگر اينكه اراده معنا و اراده حكايت از واقع از كلام شده باشد.معناي صدق، مطابقت مضمون قضيه با واقع است و كذب مقابل آن و اين مطابقت و عدم مطابقت از اين جهت بر مضمون قضيه صادق است كه حكايت از واقع مي كند. اگر مضمون قضيه حكايت از واقع نداشت، مطابقت و عدم مطابقت آن با واقع معنايي نداشت. امّا همانطور كه كمي قبل گذشت گاه مي شود كه مراحل مختلف قضيه مقصود متكلّم نيست. بنابراين نمي توان صدق و كذب را به گفته او منتسبت كرد. گر چه اگر خود قضيه را سواي «گفته متكلم» در نظر بگيريم مي توان گفت مضمون آن با واقع مطابق هست يا نه.بعد از طيّ اين مقدمات به بحث اعتباريّات باز مي گرديم:در اعتباريات مثل اعتبار «حسن شير است» آنچه كه محقّق است فقط صورت قضيه است و الاّ متكلّم از عالم خارج حكايت نمي كند. غرض معتبر اين نيست كه با ابراز اين گفته از حقيقتي خارجي يعني «شير واقعي بودن حسن»، خبر دهد. بلكه اين كلام براي ابراز شجاعت او به نحوي ابلغ است. اعتبار از اين جهت شبيه كنايات است كه در آن معناي الفاظ به نحو جدّ اراده نشده است. يعني قصد حكايت از واقع بدانها صورت نگرفته و غرض از القاء كلام حكايت از امر ديگري است و گاه اصلاً حكايت از واقعيت مطرح نيست و فقط براي مدح است.وقتي شاعري محبوب خود را مي ستايد و او را همچو «ماه» مي داند غرض حكايت از واقعيّتي مطابق با معناي القاء شده نيست بلكه واقعيتي ديگر است و يا صرف مدح و ستايش. از طرف ديگر در طيّ مقدمه سابق ديديم كه كلام انسان زماني متصف به صدق و كذب مي شود كه متكلّم از الفاظ خويش معنايي اراده كند و از معنا هم قصد حكايت از عالم خارج داشته باشد. پس اعتباريات كه فاقد مرحله سوّم اند (قصد حكايت از واقع) نمي توانند متصف به كذب (يا صدق) شوند.آنچه كه اذهان بعضي را ره زده تا گمان كنند اعتباريّات متصف به كذب مي شوند و اصلاً دروغهاي جدّي اند، صورت قضّيه اي است كه در اعتبار محفوظ است. و تأمّل نكرده اند كه صدق و كذب قضيه از حيث حكايت