در ميان مباحث قبض و بسط و نقد آن، بحث پارادكس تأييد موضع خاصّي را اشغال كرده است. همانگونه كه در نقد اوليه خويش بر مقاله قبض و بسط نگاشته ام(1)، تمسّك آقاي سروش به مسأله پاراكس تأييد را كلاًّ نابجا و غير منطقي مي دانم. تأييدهاي پارادكسيكالي چه صحيح باشند و چه ناصحيح، در هر تقرير از مدعيات قبض و بسط بيگانه اند كه اين نكته را به تفصيل در بند 902 بررسي خواهيم كرد. ممكن است اين سؤال به ذهن خوانندگان محترم خطور كند كه چرا با اين وجود، حجم معتنابهي از مكتوب فعلي به بحث پارادكس تأييد اختصاص داده شده است. عذر اينجانب تأكيد و اهميتي است كه آقاي سروش براي اين مسأله در اثبات نظريه خويش قائل شده اند. در مقاله دوّم قبض و بسط كه در مقام اثبات آن مدعا بر آمده اند چنين گفته اند:«ديالوگ مستمر ميان معارف گونه گون بشري و از جمله معرفت ديني و پاسخ دادنشان به تحولات حاصل امري است كه هم منطقاً و هم استقرائاً قابل تأييد است…(2)» و بعد هم در مقام برهان منطقي، تأييدهاي پارادكسي را مطرح كرده و اضافه نموده اند:«اينها همه نسبتها و احكام منطقي است كه ذكرشان براي آن است كه طالبان حجّت را سيراب كند.» در آن مقاله به جز اين دليل، هيچ دليل ديگري نيافتيم. بنابراين عنايت راقم اين سطور به تنها برهان اقامه شده در آن مقاله، كاملاً معقول و موجّه است بلكه اگر غير اين بود، غير منطقي و غير موجّه بود.چه آنكه واضح است در هر بحثي انسان بايد ابتدا به سراغ مدعا و دليل آن برود و الاّ سرگرم شدن به مطالب جنبي و اشعار شورانگيز! و تعبيرات ادبي همچون «رقصيدن تركان سمرقندي و سيه چشمان كشميري»! چه دردي دوا مي كند؟ با توجّه به آنچه گذشت، براي بنده بسيار جاي تعجب بود كه مي ديدم آقاي سروش در نقد مقاله اينجانب نگاشته اند:«آقاي لاريجاني در بحث ازين پارادكس دو خطاي فاحش كرده اند. نخست آنكه گمان كرده اند ركن ركين و قلب تپنده بحث ماست. و لذا بر سر آن مناقشه بسيار آورده اند، بدين گمان كه با ويران كردن آن، مدعاي ما را ويران خواهند كرد…(3)» اين كلام ايشان واقعاً مايه تعجب است. اگر كسي بر مدعاي خويش تنها يك دليل اقامه نمود، آيا چنين نيست كه اين دليل ركن ركين بحث وي خواهد بود؟ و آيا موجّه نيست كه بر سر آن مناقشه بسيار به عمل آيد تا زواياي آن روشن گردد؟ البته ويران كردن يك دليل به خودي خود ويرانگر مدعا نيست و لكن كمترين كاري كه از آن برمي آيد اين است كه از پذيرفتن آن مدعا مانع مي شود؛ مدعايي بزرگ كه هيچ دليلي بر آن اقامه نشده است.آقاي سروش بعد از مقاله فوق تا حدّي تغيير مسير داده، و ادله ديگري براي اثبات مدعاي خويش جستجو نموده اند و بالاخره هم مدعي شده اند كه اصلاً مدّعاي ايشان دليل نمي خواهد! تئورييي است كه بايد به دنبال موارد ابطال و نقض آن گشت!(4) عذر ديگر اينجانب در پرداختن به اين مسأله، خطاهاي فاحش است كه آقاي سروش و دوستانش در مقام نقد بر مطالب حقير مرتكب شده اند. و جالب اين است كه اين نقدها چنان در حجاب تعصّب و توهين و استهزاء و تبليغات عاميانه و هوچي گري هاي بچه گانه پيچيده شده است كه انسان در تعجّب مي ماند كساني كه مدعي فكر و فهم اند، چرا برخوردشان اينگونه است. وكيل مدافع آقاي سروش در اين بحث، آقاي حميد وحيد دستگردي است كه با نام مستعار «حميد نيّري»! دو مقاله در كيهان فرهنگي به چاپ رسانيده است. ايشان در هتاكي و هوچي گري آن هم به انحاء مفتضحانه اش، گوي سبقت از استاد خويش ربوده است. و البته هم بايد كه چنين باشد، چه آن استاد معظّم كه گفتارش مملو از عرفان و اخلاق و زهد و اشعار مولانا و «خدمت معشوق و مي» است، آنگاه كه از هيچ توهين و افترائي فروگذار نكند، از شاگرد چه جاي توقّع است كه چه خوش فرمود «قل كل يعمل علي شاكلته». آنگاه كه استاد بر صدر مقاله خويش، به عنوان حسن استهلال! مي آورد(5)
از خدا خواهيم توفيق ادب بي ادب تنها نه خود را داشت بد بلكه آتش در همه آفاق زد
بي ادب محروم ماند از لطف ربّ بلكه آتش در همه آفاق زد بلكه آتش در همه آفاق زد
از شاگرد چه انتظاري مي توان داشت؟!از اين مطلب كه بگذريم شاگرد و استاد هيچ توجّه نكرده اند كه پيرامون دين