بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
كنيد:1ـ «معرفت ديني مثل هر معرفت ديگر، محصول كاوش و تأمّل بشر است و همواره آميخته اي است از ظن ها و يقين ها و حقّ ها و باطل ها و تحوّل و تكامل اين مجموعه است كه جاي انكار ندارد…»(4) 2ـ «…معرفت شناسان فتوا نمي دهند كه خوبست رو به كمال آوريد يا شتاب خود را بكاهيد يا بيفزائيد، و نيز داوري نمي كنند كه فلان رأي خطاست و فلان رأي ديگر صواب. آنان فقط توصيف مي كنند. اگر مفسران، شتاب ورزيده اند يا نزاع كرده اند، اينان هم از نزاع و شتابشان تصوير مي گيرند و به ما خبر مي دهند كه مفسّران، بدون اين كه خود دانسته باشند، روي هم رفته كارواني پويا و پرشتاب به راه انداخته اند…»(5) 3ـ «… اين تحوّل فهم ها و استنباط و تحليل ها، لاجرم مستند به ركن دروني يعني اندوخته هاي معرفتي (غيرديني) عالمان است و چون اين اندوخته ها در تحوّل و تكامل مستمر است، آن فهم ها هم متحوّل و متكامل مي شود…»(6) به گمان راقم اين سطور، ادعاي تكامل معرفت ديني و غير ديني كه در عبارتهاي فوق و نظاير آن آمده، با ديد معرفت شناسانه (كه مدعاي مقالات قبض و بسط است) سازگار نيست. ادعاي تكامل معرفت ديني مبتني بر اثبات اين نكته است كه معارف ديني متأخر، از معارف ديني متقدّم به واقع نزديكتر ند و اين قضاوتي است مربوط به رشته هاي مختلف معارف دين، و معرفت شناس ـ آن طور كه در تعريف آقاي سروش آمده است ـ با قضاوت درصحت و بطلان آراء مربوط به معرفت درجه اوّل، سر و كاري ندارد. حال سؤال اين است كه بدون وارد شدن در گود نزاع، و پايين آمدن از موضع تماشاگرانه و ورود در صحنه بازي، چگونه ممكن است معرفت شناس به صحيح بودن آراء جديدتر يا نزديكتر بودن آنها به واقع حكم كند. به گمان من چنين قضاوتي كاوش معرفت شناس را با كاوش عالمان ديني متّحد مي سازد (در خصوص همين حكم). نظير همين مطلب در حكم به تكامل معارف غيرديني هم جاري است. ادعاي نوعي رئاليزم (به معناي نزديك شدن به واقع)، ادعايي است داخل در حيطه مباحث علمي و فلسفي و بحثهاي اپيستمولوژيك و به تعبير ديگر امري است كه در شاخه اي از معارف بشري بدان پرداخته مي شود، و حال با اين وضع، چگونه معرفت شناسي كه خود به قضاوت در معارف درجّه اوّل، نمي پردازد، توان ادعاي اين گونه تكامل را دارا است؟ در واقع معرفت شناس براي ادعاي تكامل در معرفت بشري بايد به دو گونه قضاوت دست يازد: اوّل قضاوتي در حيطه فلسفه و اپيستمولوژي، كه مي گويد اصل امكان نزديكتر شدن به واقع و كامل تر شدن فهم ميسر است. و دوّم قضاوتي پيرامون تئوري هاي خارجي و اثبات اينكه تئوري هاي جديدتر كامل تر و به واقع نزديكترند. و پوشيده نيست كه اين قضاوت دوّم، علاوه بر قضاوت اوّل لازم است، چه آنكه صرف امكان وصول به واقع يا نزديكتر شدن به آن، صحّت يا كامل تر بودن تئوري هاي پيشنهاد شده در خارج (يا فعلي) را تضمين نمي كند.قضاوت اوّل قضاوتي است فلسفي و قضاوت دوّم قضاوتي است در متن علوم مختلف تجربي (و غير تجربي).و [AR1]بنابراين به نظر مي رسد، ادعاي تكامل معرفت ديني و يا معارف بشري از سوي معرفت شناس، با معيارهاي معرفت شناسي (چنان كه آقاي سروش مطرح كرده اند) سازگار نمي افتد. يعني معرفت شناسي، به اين اصطلاح خاص را، توان اثبات تكامل معارف اعم از ديني و غير ديني نيست.در اين بحث به وقوع تكامل در خارج و متن واقع نظري نداريم. فرض كنيم تمام معارف در واقع در تكامل اند، كلام در اين است كه آيا معرفت شناسي مي تواند اثبات تكامل در معارف مختلف بكند يا نه؟ بعضي گمان برده اند كه اين اشكال مبتني بر آن است كه «كمال» يك تئوري را به معناي «صحّت» بدانيم و حال اينكه چنين نيست. كمال در رئاليزم يك معنا مي دهد و در اپريشناليزم و اينسترومنتاليزم معناي ديگري.ابزار انگاران با اينكه از كمال تئوري ها سخن مي گويند امّا به صحت آنها نمي انديشند. آنچه براي اينان مهم است كارآيي و موفقيّت است نه صحّت، معناي «كامل تر بودن» بستگي به آن دارد كه در علم كدام يك از مفروضات متافيزكال