مدّعاي مقالات قبض و بسط كراراً در سه اصل زير تلخيص شده است:«1ـ فهم (صحيح يا سقيم) شريعت، سراپا مستفيد و مستمد از معارف بشري و متلائم با آن است. و ميان معرفت ديني و معارف غير ديني داد و ستد و ديالوگ مستمر برقرار است. (اصل تغذيه و تلائم) -------------------- 93
اگر معارف بشري دچار قبض و بسط شوند، فهم ما هم از شريعت دچار قبض و بسط خواهد شد
3ـ معارف بشري (فهم بشر از طبيعت و هستي، علم و فلسفه) دچار تحوّل و قبض و بسط مي شوند (اصل تحول).»(1) همانطور كه در جاي ديگري اشاره كرده ايم، در مقالات قبض و بسط، اصلي ديگر نيز ادعا شده است كه در ميان سه اصل فوق به چشم نمي خورد و آن اين كه هر تحولي كه در معرفت ديني حاصل آيد ناگزير ناشي از تحولي است كه در معارف بيروني رخ داده است.(2) اين اصل اگر چه مشابه اصل دوّم است، امّا با آن تفاوتهاي اساسي دارد و حتّي اگر اصل دوّم را بپذيريم، هيچ دليلي وجود ندارد كه هر تحوّلي در معارف ديني ناشي از تحوّل در معارف بشري باشد.بلكه اين ادّعا را بايد سهوي بزرگ از ايشان به حساب آورد. بسياري از تحولات حاصل در معرفت ديني و بلكه هر معرفتي، ناشي از تلاشهاي علمي كاوشگران در درون معرفت است. در تحوّلات درون معرفتي، نقش اساسي با تأملات و اشراقات يا الهامات كاوشگران است. تنها كساني منكر نقش اين گونه امورند كه براي چند لحظه هم كه شده، از كيفيّت تحوّل علوم سراغي نگرفته باشند. اين كه ديده مي شود آقاي سروش در مواضع بسياري، طعن مي زنند كه همه چيز را نمي شود با مسأله دقت! علماء حل كرد و روانشناسي عالمان، مشكلي را حلّ نخواهد كرد (3)، همه ناشي از ولع ايشان به قالب كردن حقايق در چارچوب نظريه خودشان است. والا چگونه اين نكته بديهي كه تحوّلات درون معرفتي، بسياري اوقات محصول الهامات و اشراقات و جرقّه هاي ذهني عالمان است، قابل انكار خواهد بود.(4) ما به هر علمي كه سر بزنيم، بطلان رأي آقاي سروش كه مي گويد هر تحولي در معرفتي خاص ناشي از تحوّلات برون معرفتي است، به رأي العين خواهيم ديد. رياضيّات را بنگريد: آيا واقعاً كشف قضاياي جديد در آن هميشه به خاطر تحول در آكسيوم ها و بالاخره تحول در معارف بيرون رياضيات است؟! هيچ مطلعي نمي تواند انكار كند كه بسيار از نتايج مكتشف در رياضيات، در چارچوب اكسيوم هاي خاص و ثابت صورت گرفته كه معناي آن تحوّلي درون معرفتي بدون اثر پذيري از خارج است.در فهم روايات و آيات هم همين مطلب ثابت است. روايات استصحاب را در نظر بگيريد. بسياري از اختلافات حاصل در فهم اين روايات فقط به مقدار ظهور اين روايات برمي گردد كه في المثل آيا مختص به مواردي است كه مقتضي بقاء در آن ثابت است يا مطلق است و موارد عدم احراز مقتضي را هم شامل مي شود و يا اصلاً از اين حيث مجمل است و همين طور ساير تفصيلات. به جرأت مي توان گفت كه هيچ يك از اين احتمالات ناشي از اختلاف در مباني جهان شناسي يا معرفت شناسي و غيره نيست، بلكه فقط ناشي از مقدار ظهور است و اين نزاعي است صغروي و درون معرفتي.از اين دست امثله، چندان زياد است كه هيچ منكري را تاب انكار همه آنها نيست.از اين مسأله مي گذريم و به نكته ديگري مي پردازيم. نويسنده محترم مدّعي شده اند كه اصل دوّم ـ يعني اين اصل كه «اگر معارف بشري دچار قبض و بسط شوند، فهم ما هم از شريعت دچار قبض و بسط خواهد شد» ـ دنباله اصل اوّل است. چه آن كه «اگر فهم ديني متأثّر از فهم غير ديني باشد، لاجرم هر تحوّلي در معارف غير ديني رخ دهد، معرفت ديني را هم متحوّل خواهد كرد.»(5) به گمان من اين نظر ايشان از دو جهت مخدوش است:اوّلاً: پذيرفتن اين كه فهم ديني متأثّر از فهم غير ديني است، مستلزم آن نيست كه هر فهم غير ديني بر همه فهم هاي ديني اثر مي گذارد. بلكه طبعاً اين تأثير و تأثّر از كانالي خاص صورت مي گيرد يعني هر معرفت ديني بر مبادي خاصّي مبتني است. و هيچ دليلي وجود ندارد كه هر معرفت غير ديني جزء مبادي همه معرفتهاي ديني باشد، بلكه كاملاً معقول و متصوّر است كه معرفتي غيرديني وجود داشته باشد كه در سلسله مبادي هيچ يك از معرفتهاي ديني واقع نشده باشد. احتمال اين مطلب قضيه مذكور در كلام ايشان را از اعتبار مي اندازد.گاه گفته مي شود اين اعتراض مخدوش است چون: