بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
مباني فلسفي و علمي پيچيده بسيار دارد) آدمي را به سوي دين مي راند و محتاج آن مي سازد… اعتقاد به اينكه از ميان آدميان، كساني مي توانند پيامبر شوند و به وحي حق گوش بسپارند و قدرت بر اعجاز پيدا كنند و سلطه بر عرض و ناموس و احوال و نفوس مردم داشته باشند، اعتقاد بسيار سنگين و پر سوابق و لواحقي است و آدمي بايد عقبه هاي بسيار را پشت سر بگذارد و از بطون اوديه و قلل جبال بسيار بگذرد تا بدان اعتقاد سامي نائل آيد…»(17) به گمان ما، متن بالا متضمّن خطاهاي چندي است كه آنها را به شماره مي آوريم:1ـ اينكه هر چه پيش فرض قبول وحي است، شرط فهميدن آن نيز هست، كلامي است به غايت سخيف و مغالطه اي است بس عظيم. فهم دين به ما هو هو ربطي به قبول دين ندارد. هر كس كه مقدمات لازم براي فهم كتاب و سنّت را واجد باشد، مثل دانستن زبان عرب و بعضي مقدمات منطقي و امثال آن به فهمي از كتاب و سنت نائل خواهد آمد و لو اينكه اصلاً وحي و دين را نپذيرفته باشد. به همين لحاظ مستشرقين هم مي توانند آثاري معتنابه در معارف اسلامي پديد آورند و لو اين كه به دين اسلام معتقد نباشند.مسأله عدم ارتباط فهم دين با قبول آن چنان روشن است كه تعجب مي كنم چگونه آقاي سروش از آن غفلت ورزيد ه اند. غايت الامر كسي كه خود معتقد به كتاب و سنّت نيست، مضامين آن را از كتاب و سنت حكايت مي كند. يك مستشرق مسيحي مي تواند به درستي از قرآن دريابد كه اين كتاب (الهي) خدايان سه گانه مسيحيت را به صراحت نفي مي كند و يا حضرت محمّد(ص) را خاتم پيامبران مي داند و يا تعدد زوجات را جايز مي شمارد يا در ارث قوانين خاصّي دارد و هكذا… مستشرق مسيحي كه به حقانيّت كتاب و سنت اعتقاد ندارد، در فهم اين گونه مضامين به خطا نرفته است و اين بهترين شاهد اين مدّعا است كه فهم دين به ما هوهو مبتني بر پيش فرضهاي قبول آن نيست. آري، آن هنگام كه محقّق در دين، خود معتقد بدان باشد ناچار بايد بين پيش فرضهاي قبول دين و معرفت ديني وي هماهنگي و سازگاري به وجود آيد و اين همه در حذر از تناقض (در نزد او) است. و لكن اين امر يك امر عارضي است و در عرض فهم ديني نه در طول آن. يعني اين طور نيست كه فهم ديني بدون پيش فرضهاي قبول دين، ميسر نباشد و رابطه آن با اين پيش فرضها رابطه مشروط و شرط (چنان كه آقاي سروش گفته اند) باشد؛ بلكه فهم ديني كه از مبادي خود سيراب مي شود، براي خود وجودي مستقل دارد (نسبت به پيش فرضهاي قبول دين) و فقط در صورت واقع شدن در عرض مقبولات ديگر بايد با آنها هماهنگ شود. فرق بسيار است بين اين كه فهم ديني را منوط به پيش فرضهاي قبول دين بدانيم كه معناي آن عدم تحقق فهم ديني بدون اين پيش فرضهاست و بين اينكه فهم ديني را در صورت واقع شدن در عرض مقبولات ديگر هماهنگ با آنها بيابيم. در كلمات آقاي سروش دائماً بين دين دو امر خلط مي شود. گاه مدعي مي شوند كه يك معتقد به دين كه از سر تحقيق به دين روي آورده و طبعاً اين اعتقادش مبتني بر مقدماتي است، نمي تواند در فهم معارف ديني اين مقدمات را ناديده بگيرد و يا به فهمي از دين برسد كه نافي اين مقدمات باشد، كه ادّعايي كاملاً صحيح است. و لكن در مقابل گاه مي گويند كه فهم ديني مشروط به پيش فرضهاي قبول دين است و هيچ فهمي از دين نداريم كه مستند و مسبوق به اين پيش فرضها نباشد. در حالي که به وضوح فهم دين از آن لحاظ كه فهم دين است (يعني فهم كتاب و سنت) به هيچ وجه مسبوق به پيش فرضهاي قبول دين نيست. و فقط فهم دين در مورد كساني كه معتقد به دين اند بايد با آن پيش فرضها هماهنگ شود و اين جهتي عارضي است، و برخاسته از خود فهم ديني به ما هو هو نيست.مطلب ديگري كه به ابهام و غموض كلام ايشان افزوده است، اين كه يك پاره از بحث پيش فرضهاي قبول دين فراتر رفته و «هر معلوم پيشين» را مطرح كرده اند. و گفته اند:«هيچ فهمي از دين نداريم كه مستند و مسبوق به اين پيش فرضها نباشد و از آنها قوام و جواز نگرفته باشد.اين مدّعا، مدعايي كلّي است و ابطال پذير و كافي است كسي يك نكته از نكات شرعي و يك عبارت از متون