بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
و توهم به حساب آورد. بالاخره بر پيشاني هيچ قضيه اي ننوشته اند كه فقط تحوّل تكاملي (به معناي تعميق فهم) مي پذيرد، بلكه بنابر انحاء ارتباطات متصور بين آن و ساير قضايا، ابطال يا اثبات (تضعيف يا تأييد) آن از ناحيه معلومات آينده بشر ممكن و متصور است و همين است موضع شكّاكانه.
پاسخ دوّمي كه آقاي سروش به نسبت شكاكيّت، داده اند به قرار ذيل است
«… وقتي از نظر معرفت درجه دوم به معارف درجه اوّل بنگريم، نيازي به اين همه تفصيل هم نيست و با نگاهي فراست آميز به كاروان هميشه روان علم مي توان نگريست و با اطمينان گفت كه همه معارف (درجه اوّل) در تحوّل اند. و آنكه امروز ثابت مي نمايد، شكني است از موجي، كه چون از بالا نظاره شود، تموّج جوهري آن مكشوف خواهد افتاد. و پيداست كه در معرفت درجه دوم نشستن و حكم بر سر معرفت درجه اوّل راندن، نه به تضادّ و تعارض خواهد انجاميد و نه سايه شكاكيّت مزعوم را بر سر همه معارف خواهد گسترد (چون معارف درجه دوّم، از تحول مصون خواهد ماند)…»(7) به گمان ما اين پاسخ هم به دو دليل ناتمام است: اوّل آنكه نظاره از بالا به تحوّلات حاصل در علوم، موضوع بحث نبود چه آن كه قضيه «همه معارف در تحوّل است» در اين صورت صرف يك خبر و گزارش خواهد بود و ربطي به التزام قائل به اين قضيه به «بايستي» تحوّل و ضرورت آن ندارد. اين نكته را در مقالات نقد روشن كرده بودم كه مضمون مقالات قبض و بسط فقط گزارش از تحول همه معارف نيست، بلكه خود به «ضرورت» و «حقانيت» اين تحوّل اذعان دارد. و واضح است كه اين مقدار با صرف نظاره كاروان معرفت حاصل نمي شود چه آن كه ممكن است تحوّلات حاصل در آنها نادرست باشد و هيچگونه حقانيّتي نداشته باشد. گر چه آقاي سروش در پاسخ اين نكته بارها تكرار كرده اند كه كار معرفت شناس همين نظاره گري است و خود به صحت و سقم اين آراء داخل معارف كاري ندارد، و لكن همانطور كه از مباحث گذشته روشن شده است (فصل 2) اين گفته لوازمي دارد كه آقاي سروش بدان ملتزم نيست. من جمله اين كه ايشان معتقدند معرفت شناس توصيه هاي اپيستمولوژيك دارد و بايد هايي كه حاكي از ضرورتهاي موجود بين معرفتهاي درجه اوّل است. واضح است كه اين سمت براي معرفت شناس ثابت نمي شود مگر آنكه خود به صحت ابتناء رأيي بر رأي ديگر يا عدم صحّت آن بپردازد و اين كاري است درون معرفتي.و همينطور ايشان معتقدند كه معرفت شناس حكم به تحول و تكامل كاروان معرفت مي كند، در حالي كه حكم به تكامل جز با تصديق كامل تر بودن معرفتهاي بعدي نسبت به معرفت هاي قبلي حاصل نمي شود و اين هم باز كنكاشي درون معرفتي مي طلبد. بنابراين اگر از خلطي كه ايشان بين اين دو مدّعا مي كنند، صرفنظر كنيم بايد بگوئيم كه مدّعا در قضيه «همه معارف در تحوّلند» نه صرف خبر است بلكه «ضرورت» و صحت اين تحول است. و همانطور كه گفتيم اين مطلب با نظاره تنها حاصل نمي شود و خود بايد برهاني شود و لكن در فصول قبل نشان داديم كه چگونه ادله اي كه اقامه كرده اند از اثبات اين كليّت ناتوان است.اين علاوه بر نكته ديگري است كه قبلاً بدان اشاره شد، كه حتي خبر از «تحوّل همه معارف» هم بي دليل است و ايشان ادعايي نموده اند و صرفاً با چند مثال خواسته اند آن را به كرسي بنشانند. بلكه مي توان گفت مثالها و شواهدي كه بطلان اين كليّت را ثابت مي كند هم كم نيست.دوّم: ايشان گمان كرده اند كه اگر شكاكيّت را به معارف درجه اوّل منحصر كنند. مشكله «خود ـ شمولي» اين حكم (شكاكيّت) نسبت به همين قول كه «همه معرفتها در تحوّلند» حل مي شود چه اين كه اين حكم، معرفت شناسانه است و ناظر به معرفتهاي درجه اوّل، و بنابراين از شمول خود اين حكم درجه دوّم قاصر است. خطاي اين نظر اين است كه از مناط تسريه حكم غفلت كرده اند. سؤال اساسي اين است كه معرفتهاي درجه دوّم چه خصوصيتي دارند كه از حكم «شكاكيّت» خلاصي يافته اند، و چنين عصمتي براي خود ثابت كرده اند. اگر مناط شكاكيّت كلّي وقوع خطا در بعضي آراء مقطوع و متيقن است، اين دليل (بر فرض تماميت) همين حكم معرفت