تکثر فرهنگی، پروازی در سپهر اندیشه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تکثر فرهنگی، پروازی در سپهر اندیشه - نسخه متنی

جلال ستاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تكثر فرهنگي، پروازي در سپهر انديشه

جلال ستاري

گزارش گفت‏وگو، ش 2

چكيده:

با ظهور مقوله پسامدرن، ايدئولوژي ديگر رنگي ندارد و بر فرهنگ تأثيرگذار نيست. از اينجاست كه مقوله گفت‏وگو شكل مي‏گيرد. گفت‏وگو براي فهم بهتر يكديگر است و نه عدول از عقيده. دولت بايد از دخالت در حوزه فرهنگ پرهيز كند و فرهنگ‏سازي را به اهل فرهنگ واگذارد.

زماني يونسكو برنامه‏اي تدارك ديد تا دولت‏ها در مورد فرهنگ به توافق برسند؛ زيرا در بحث و گفت‏وگوها، فرهنگْ رنگ سياسي مي‏گرفت و مانع گفت‏وگو مي‏شد. بنا بر تعريف يونسكو، كه مورد توافق كليه كشورها قرار گرفت، فرهنگ عبارت بود از «بهبود كيفيت زندگي». البته اين تعريف در نظام‏هاي مختلف، معاني مختلف مي‏يابد و ممكن است براي هر كس، ايمان، معرفت يا هر چيز ديگر باشد. در واقع، با وارد شدن به مصداق‏هاي آن، مجددا اختلافات شروع شد؛ زيرا مراد و برداشت هر كس از كيفيتْ متفاوت است؛ بدين خاطر، اين تعريف عقيم ماند.

يكي ديگر از تعريف‏هاي رايج آن زمان، كه در بسياري از فرهنگ‏ها مصداق پيدا مي‏كند، اين تعريف بود: «آنچه با از ياد بردن همه چيز در ذهن باقي مي‏ماند و رسوب مي‏كند»؛ مانند آنچه از درس خواندن، در ذهن ما مي‏ماند و شخصيت فعلي ما را مي‏سازد. اين تعريف در فرهنگ ما همان «معرفت» يا «جوهره فرهنگي» است، و شخص با معرفت كسي است كه خوب حرف مي‏زند، بيان نرمي دارد، از تندخويي و اهانت پرهيز مي‏كند، متعرض وجدان مردم نمي‏شود، براي كسي دستور صادر نمي‏كند و دقيقا اهل گفت‏وگوست. بهترين معيار شناخت فرهنگ، به ديدار هم رفتن انسان‏هاست. شوق ديدار و گفت‏وگو (نه مناظره) براي همدلي، يافتن راه‏هاي همكاري اجتماعي، شناساندن خود به ديگري و شناختن اوست، و مجموعه اين‏ها «فرهنگ» نام دارد.

تا اواخر قرن بيستم و زماني كه هنوز حكومت شوروي فرو نپاشيده بود، ايدئولوژي (قومي ـ مسلكي ـ عقيدتي) سلطه داشت و فرهنگ را تحت تاثير قرار داده بود. آنچه پس از ان پديد آمد، مقوله «پسامدرن» است كه در آن، ايدئولوژي ديگر رنگي ندارد و بر فرهنگ تاثيرگذار نيست. از اينجاست كه مقوله گفت‏وگو شكل مي‏گيرد؛ يعني مي‏توان هر عقيده‏اي داشت؛ ولي نبايد به دنبال سيطره و حاكميت آن بر عقايد ديگران بود؛ اما مي‏توان راجع به آن بحث كرد.

اين مقوله تا دهه هشتاد ميلادي فقط در اقليتي محدود نفوذ يافته بود؛ ولي حالا نقل محافل شده است؛ زيرا ديگر اين‏ها را به چشم هضم يك عقيده نمي‏بينند؛ بلكه با آنها وارد گفت‏وگو مي‏شوند. اين بدان معني است كه ما از نگريستن به مسائل از دريچه ايدئولوژيك خارج شده‏ايم و دنياي امروز، دنياي گفت‏وگو، عقيده و ايمان است؛ نه عدول از يك اصل. گفت‏وگو براي فهم بهتر يكديگر است و از قضا، همين نفهميدن و عدم تفاهم باعث همه گرفتاري‏ها شده است.

اروپا تقريبا در آخر عمر «يونسكو» را كشف كرد؛ چون اروپا تا آن وقت از يونسكو فقط ستيز آن با كمونيسم را مي‏فهميد. اين درحالي بود كه اصلاً چنين چيزي مطرح نبود؛ بلكه مقصودْ ستيز با هر نوع توده‏گرايي، اعم از كمونيسم و غير آن بود. در واقع، او نيز پشت اين ظواهر چيزي مي‏ديد. اكنون اين افراد مطرح‏اند؛ زيرا آن پرده از جلوي چشم برداشته شده است و ديگر از طريق ايدئولوژي وارد گفت‏وگو نمي‏شويم، و به همين دليل، صحبت كسي كه مي‏خواهد فقط خودش دنيا را اداره كند، منطقي نيست؛ نه از اين جهت كه يك قدرت نمي‏تواند قدرت فائقه باشد، بلكه به اين دليل كه ديگر حرف يك نفر يا يك دولت، حرف نيست.

تا قبل از مقوله گفت‏وگو، فرهنگ ابزاري در دست سياست‏مداران بود، ولي اكنون گفت‏وگو بين نويسنده و نويسنده، و نقاش و نقاش و... صورت مي‏گيرد، و در اروپا «پارلمان نويسندگان» تاسيس شده كه نهادي صوري است و نويسندگان سالي يك بار در آنجا درباره مسائل جهان (جنگ، دين، حكومت، اقتدار و...) حكم مي‏كنند. به‏طور كلي، گفت‏وگو از صورت قوام‏يافته دولتي خارج شده است؛ از صحبت دو همتا چيزهاي غيرقابل‏پيش‏بيني حاصل خواهد شد؛ زيرا افكار آنها مانند سياست‏مداران براي ما شناخته‏شده نيست. يك سياست‏مدار مجبور به دفاع از نظام خود است و طرف مقابلش نيز همين‏طور (كه البته منطقي نيز هست) و البته در مواردي با هم سازش مي‏كنند؛ ولي دو همتا در صحبت‏هاي خود، آن‏گونه به سپهر يكديگر پرواز مي‏كنند كه به ذهن ما نمي‏رسد. بنابراين ابزارهاي گفت‏وگو، همان شعبه‏هاي دانش بشري در بيولوژي، روان‏شناسي، هنر، ادبيات، شعر و دين و... است كه شايد دين مهم‏ترين آنها باشد؛ ولي همه آن نيست.

بايد سازماني وجود داشته باشد و زمينه‏هاي گفت‏وگو را فراهم كند؛ يعني از همه جاي دنيا بيايند و با هم صحبت كنند. يعني من و طرف مقابل، فارغ از اينكه در چه جايي زندگي مي‏كنيم، بتوانيم با هم گفت‏وگو كنيم. طبيعي است كه يك «سِنِگالي» شيوه تفكري دارد كه متاثر از محيط خود است. نه ما و نه آنها نمي‏خواهيم از اعتقادات خود عدول كنيم؛ چون اين كار ديگر گفت‏وگو نيست. ما مي‏خواهيم همديگر را بهتر بشناسيم و چه بسا كه اين شناخت بهتر، ريشه بسياري از خصومت‏ها و نفهمي‏ها را بسوزاند.

اگر آزادي اجتماعي وجود نداشته باشد، گفت‏وگو نيز ناممكن است. لازمه گفت‏وگو، آزادي زبان و بيان است، و دموكراسي، لازمه گفت‏وگو در هر جايي است؛ يعني ما بايد تحمل شنيدن حرف يكديگر را داشته باشيم. گفت‏وگو به معناي پرسش كردن است و جايي كه فقط پاسخ است و پرسش نيست، نمي‏توان گفت‏وگو كرد.

خط قرمز را بايد وجدان شخص گفت‏وگوكننده تعيين كند؛ براي مثال اينكه آيا در گفت‏وگوي امروز «پورنوگرافي» هم جايي دارد يا در اولويت نيست. چنانچه هر كس امروزه وارد اين بحث‏ها شود، به همين مقولات معتقد است نه اينكه برايش تعيين كنند.

آزادي سياسي فرع آزادي اجتماعي است. به‏هرحال، هر دولت سياست خود را دارد، ولي آزادي اجتماعي و آزادي انديشه بايد بتواند سياست را نقد كند. البته اين نقد به معناي جانشين‏شدن نيست. اين مسئله در ايران نقض غرض شده و چندان آشكار نيست؛ زيرا «آزادي نقد» را گاه با تمناي «جانشيني» اشتباه مي‏كنند. د رحالي‏كه ابدا اين‏طور نيست و ما اصلاً نمي‏توانيم اين كار را انجام دهيم و اگر هم بخواهيم، درست نيست. مثلاً اگر من نمي‏توانم وكيل بشوم، بايد اجازه داشته باشم كه حرف وكيل را نقد كنم، زيرا كارمن يك چيز و كار او چيز ديگري است، و نيز قبول دارم كه اصولاً مهار اوضاع و احوال كشور براي پيشبرد مقصود دولت است. به همين دليل، وقتي در مطبوعات ايران مي‏خواندم كه چرا تئاتري‏ها نمي‏توانند در برنامه‏ريزي شركت كنند، يك خلط معنا را مي‏ديدم؛ زيرا «برنامه‏ريزي» يك كار تخصصي است و كار هنرمند تئاتر نيست. برنامه‏نويسي به معناي خلق زمينه، بر اساس اولويت‏ها، براي امكانات محدود است و چون اولويت‏ها سياسي است، دولت تصميم مي‏گيرد كه اول بايد به «دفاع» يا به «رفاه» بپردازد؛ زيرا اين كار اوست. ولي يك تئاتري نمي‏تواند اولويت تعيين كند، بلكه مي‏تواند همكاري كند و به نقد او بپردازد. بنابراين منظور از اين آزادي، آزادي جانشيني نيست؛ آزادي بيان براي نقد سياستي است كه سياست‏مدار برنامه‏ريزي مي‏كند.

دولت نمي‏تواند و نبايد در فرهنگ مداخله كند. نقش او زمينه‏سازي براي توسعه فرهنگي است. براي مثال، بايد كتابخانه، موزه، سالن سينما و... بسازد. كار دولت ايجاد زمينه براي فعاليت‏هاي فرهنگي است؛ نه مداخله در خود فرهنگ. فرهنگ را «فرهنگ‏ساز» مي‏سازد. البته دولت هم فرهنگ خود را دارد. نمي‏توان گفت كه آنها بي‏فرهنگ‏اند؛ ولي فرهنگ آنها متعلق به خودشان است و فرهنگ من متعلق به من. دنياي امروز دنياي گفت‏وگو و رشد پاره‏فرهنگ‏هاست.

از مداخله دولت در كار فرهنگ، فقط ضايعه مي‏ماند؛ زيرا فقط افراد چاپلوس و حقير رشد مي‏كنند و افراد فرهنگ‏ساز در سايه قرار مي‏گيرند. بنابراين دخالت دولت در مقوله فرهنگ و برنامه‏ريزي (خلاف آن چه باب شده و ميراث سازمان ملل و يونسكو است) بي‏معناست. فرهنگْ ساختمان‏سازي نيست كه بتوان جزءبه‏جزء آن را پيش‏بيني كرد. چنين چيزي امكان ندارد. بايد «اصولي» را پذيرفت و سپس آن را رها كرد.

اگر «بحران هويت» ايجاد شده است، به خاطر اين است كه هويت ما را ايدئولوژي ما تعريف كرده است. اما جوان نسل امروز متوجه شد كه واقعا اين‏گونه نيست. آزادي او را سلب مي‏كنند و وعده‏هايي را كه به او داده‏اند، عملي نمي‏كنند. از قضا، وقتي دچار بحران شديم كه مقوله «سياست» رابه تعريف «هويت» تسري داديم و اين امر توليد اشكال كرد. مثلاً زماني كه هويت ايراني رابه سه جزء «جنبش مشروطيت»، «دين تشيع» و «حزب رستاخيز» تقسيم كرده بودند (يادداشت‏هاي شاه و علم)، با كمي دقت، متوجه ناهماهنگي اين تعريف مي‏شديم.

اگر ما پيشرفت، رونق و بهبود فرهنگ را مي‏خواهيم، بايد بگذاريم فرهنگ خودش رشد كند و باور كنيم كه هيچ وقت به بيراهه نمي‏رود و درست رشد مي‏كند.

اشاره

در اين گفت‏وگو، مباحثي مطرح شده كه مي‏تواند سرفصل‏هاي مناسبي براي بحث و مناقشه جدي باشد؛ اما به نظر مي‏رسد به خوبي به آنها پرداخته نشده است. ازاين‏رو، تنها به ذكر چند ملاحظه كوتاه اكتفا مي‏كنيم:

1. خواننده اين گفت‏وگو سرانجام درنمي‏يابد كه فرهنگ، از نگاه آقاي ستاري، دقيقا چگونه چيزي است. در اين مقاله، شاهد داوري‏هاي متفاوت ايشان در باب فرهنگيم. ازاين‏رو، بهتر بود پيشاپيش توضيح داده مي‏شد كه مراد، كدام معنا و مفهوم از فرهنگ است.

2. ايشان گويا گفت‏وگو را زاييده انديشه پسامدرن مي‏داند و پيش از آن، فضاي گفت‏وگو را ممتنع يا ناموجه ارزيابي مي‏كند. اولين پيامد اين داوري آن است كه در عصر مدرن و پيشامدرن نه تنها زمينه گفت‏وگو نبوده است، بلكه پايگاه منطقي لازم نيز براي گفت‏وگو وجود نداشته است. نتايج سهمگيني از اين دست ما را ملزم مي‏دارد كه در اصل اين مدعا بيشتر تأمل ورزيم و كليت آن را مورد ترديد قرار دهيم.

3. واقعيت اين است كه نخست بايد مفهوم «گفت‏وگو» تبيين و تشريح گردد تا پس از آن، بتوان از مقدمات و ملزومات آن سخن گفت. اينكه آقاي ستاري مكررا اظهار داشته‏اند كه گفت‏وگو تنها براي شناخت يكديگر است و تغيير در عقيده و انديشه را اصل نمي‏داند، سخني است كه چندان موجه به نظر نمي‏رسد. گفت‏وگو در اصل به معناي به رسميت‏شناختن «ديگري» براي شناخت همدلانه انديشه‏هاي او و عرضه انديشه‏هاي «خود» براي رسيدن به معرفت والاتر است. بنابراين «تحدّي حقيقت» از اهداف گفت‏وگو به شمار مي‏رود و شايد مهم‏ترين هدف يك گفت‏وگوست. اگر اهدافي از اين دست در گفت‏وگو وجود نداشته باشد، مقوله گفت‏وگو بي‏معنا و خالي از ارزش‏هاي معرفتي است. به‏هرحال، مي‏پرسيم كه به كدامين دليل نبايد برطرف‏كردن جهل يا اشتباه ديگران را يكي از اغراض يا نتايج گفت‏وگو به‏شمار آوريم.

4. رابطه دولت و فرهنگ از مباحث بسيار پيچيده و حساس است و شايد آنچه در اين مقاله آمده است، نتواند پرده از پيچيدگي‏هاي آن بردارد. به‏ويژه اگر توجه كنيم كه مقوله فرهنگ در ساير نهادهاي اجتماعي نظير اقتصاد، سياست، خانواده و غيره تنيده شده و تفكيك آنها از يكديگر ممكن نيست. ترديدي نيست كه توليد فكر و فرهنگ تنها از عهده نخبگان فرهنگي جامعه بر مي‏آيد و دولت به هيچ‏روي نمي‏تواند نقش فرهنگ‏سازي را ايفا كند. همچنين روشن است كه در حوزه فرهنگ نمي‏توان با اقتدار سياسي يا الزام ايدئولوژيك، نخبگان را به انديشه‏سازي وادار نمود. با اين حال، بايد پذيرفت كه اولاً، فرهنگ مقوله‏اي فلسفي و ارزش‏مدار است، و ثانيا، توليد فرهنگ در سطح كلان به برنامه‏ريزي‏هاي اصولي و بلندمدت نياز دارد. در يك جامعه، اگر ميان دولت و نخبگانِ فرهنگي آن جامعه همسويي و هماهنگي وجود داشته باشد، اين انتظار از دولت وجود دارد كه با بهره‏گيري از آراي صاحب‏نظران و كارشناسان، به تعيين اصول و جهت‏گيري‏هاي استراتژيك در حوزه فرهنگ بپردازد، و فعاليت‏هاي حمايتي و توسعه‏اي خود را ـ هم در عرصه‏هاي فرهنگي و هم در عرصه‏هاي اقتصادي يا سياسي ـ در همان راستا ساماندهي كنند.

/ 1