هانری کربن و باطنی گری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هانری کربن و باطنی گری - نسخه متنی

سیدمصطفی حسینی طباطبایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هانري کُرْبَن و باطنيگري

تحقيقات اسلامي- شماره1و2،ص35_43 ,سال نهم1373

سيد مصطفي حسيني طباطبائي*

پروفسور هانري کٌرْبَن، از خاورشناسان
نامداري است که بسياري از فضلاي کشور ما با
احوال و آثار او کم و بيش آشنايي دارند. اين
فيلسوف و مستشرق فرانسوي به‌ايران و مذهب
تشيع دلبستگي بسيار نشان داده و در احياي
کتب حکيمان ايراني چون سهروردي، ملّاصدرا
و ديگران تلاش فراوان کرده است. مجموعه
مصنّفات شيخ اشراق را به چاپ رسانيده و
کتابي مستقل درباره ملّاصدراي شيرازي
نگاشته است، و به دستياري يکي از فضلاي
معاصر، منتخباتي از آثار حکماي الهي ايران
را منتشر کرده است.

از همين رو برخي از
نويسندگان ما با خوشبيني بسيار از او ياد
مي‌کنند و کمتر ديده شده که انگشت نقد بر
سخنان وي نهند و شايد نقد آراي کُربن را
خطايي نابخشودني به شمار آورند. با
اينهمه، نبايد فراموش کرد که حيات علم، به
بازنگري و تحقيق درباره آثار و آرا
متفکّران بستگي دارد و اگر قرار باشد
که‌اين باب را مسدود کنيم و سخن کساني را
که خود ادعاي عصمت نداشتند همچون کلام
الهي، نقد ناپذير بشمريم بايد از تکامل
دانش به کلّي نااميد شويم بلکه در تمييز حق
از باطل فرومانيم. احترام و علاقه به
فلان خاورشناس، هرچند بر وفق ذوق ما سخن
گفته باشد، نبايد حجابِ آزادانديشي شود و
ما را از تحقيق و پيگيري در کار وي باز
دارد.

با توجّه بدانچه گفتيم، نمي‌توان انکار
کرد که‌هانري کُربن از ديدگاه مخصوصي
به‌ايين ايرانيان مي‌نگريست و آن ديدگاه
چنان بود که کُربن، اسلام و تشيع را بيشتر
در «انديشه‌هاي باطنيان» و «تأويلات
اسماعيليّه» جستجو مي‌کرد، چرا که خود به
مناسبت آموزشهاي دوران جواني و تعمّق در
آثار عارفان مسيحي، به‌انديشه‌هاي
تأويلي سخت گرايش داشت و از اين رو به چاپ
کتاب کشف المحجوب، اثر داعي مشهور
اسماعيليّه، ابو يعقوب سجستاني، و همچنين
جامع الحکمتين اثر ناصر خسرو قبادياني
(داعي خراسان)، و نيز سه رساله اسماعيلي
اقدام کرد. در کتاب تاريخ فلسفه اسلامي
خويش از آراي باطنيان، با ستايش و تمجيد
فراوان ياد مي‌کند و حتّي از حسن اسماعيلي
(که اسماعيليان با عبارت: عليه ذکره
السّلام از او ياد مي‌کنند) و اعلام
اباحي‌گري و الغاي شريعت از سوي او، دفاع
مي‌نمايد و مي‌نويسد: «او در تاريخ 17
رمضان8-559 هجري مطابق هشتم اوت سال 1164
ميلادي که امام بود، حلول رستاخيز بزرگ يا
قيامةُ القيامه را در ايوان بلند الموت و
در مقابل همه پيروان که بر آن ايوان فراهم
آمده بودند، اعلام نمود. اين مقاوله نامه،
همچنان محفوظ مانده و به ما رسيده است.
مطلبي که اعلاميه حسن متضمن آن بود، بعثت
اسلام روحاني محض، آزاد هرگونه تشريع و از
هرگونه تعبد قانوني در همان هنگام بود.
مذهب رستاخيز، تولد روحاني بود زيرا معاني
مکتوم الهامات و مُنْزَلات نبوّي را زنده و
آشکار ساخت»‌‌.(1)

کُربن، عرفان اسلامي را نيز همراه و همکار
مذهب باطني و کيش اسماعيلي مي‌شمرد و
عقيده داشت:

«پيش از آنکه ابن سيناي فيلسوف
متولد شده باشد، عرفان اسلامي با مسائل
عظيم و مجموع اصطلاحات و فرهنگش در جنب
تشيع اسماعيلي تشکيل يافته بود.»(2)

وي حقيقت
فلسفه اسلامي را نيز چيزي فراتر از
دستاوردهاي باطنيّه نميدانست و اگر به
فيلسوفاني مانند ابن سينا توجّه داشت، از
بُعدي به آنان مي‌نگريست که به باطنيگري
نزديک باشد؛ چنانکه مي‌گفت: «پدر و برادر
ابن سينا از اسماعيليّه بودند، او خود در
شرح حالي که از خويشتن نوشته است به مساعي
آنان براي جلب او به دعوت اسماعيلي اشاره
کرده است. بيشک بين جهان ابن سينايي و جهان
شناسي اسماعيلي شباهتي اساسي موجود است».(3)

هانري کُربن سعي داشت تا نشان دهد که
اسلام و تشيع نيز با آيين باطنيّه همراه و
موافقند و همه اين نامهاي متفاوت، بر يک
معنا دلالت دارند. و از اين رو پس از آنکه
نمونه‌اي از تأويلات اسماعيليّه را بازگو
مي‌کند، مي‌نويسد: «بيشک اين طرز تفکر در
اسلام منحصر است. اين طرز فکر، اساس و روح
عرفان شيعه و موضوع دعوت اسماعيلي است».(4)

از پژوهش در آثار اسماعيليّه به دست
مي‌آيد که اساس باطنيگري- لااقل از ديدگاه
عده‌اي از باطنيان- بر اين معنا استوار است
که همه احکام شريعت داراي باطني مستور و
مخفي‌اند و هر گاه کسي به ترقي روحاني
نايل شود، اجازه دارد تا از ظاهر شريعت
درگذرد و خود را در برابر هيچ حکمي از
احکام اسلام مسئول نداند و همه را با کمک
«تأويل» به معاني باطني حمل کند، زيرا
مقصود اصلي، وصول به باطن است و ظواهر،
بهانه و دستاويزي بيش نيست؛ چنانکه داعي
بزرگ اسماعيلي، سنان‌بن‌راشد گفته است:


«من عَرَفَ الصّورَةََ الباطنيّةَ فقد
عَرَفَ حُکْمَ الکتابِ و رُفِعَ عنهُ
الحسابُ و سَقََطَ عنهُ التّکليفُ»(5)

(کسي
که چهره باطني را بشناسد، همانا حکم کتاب
آسماني را شناخته است و حساب از او برداشته
شده و تکليف از وي ساقط مي‌شود).

غزالي در کتاب فضائح‌الباطنّيه همين
فلسفه را به باطنيان نسبت مي‌دهد و
مي‌نويسد:

« إنَّ منِ ارْتَقيه منهم إلي
علم الباطِنِ انْحَطَّ عنهُ التّکليفُ و
اسْتراحَ من أعْبائِه».(6)

(هر کس از ايشان
ترقي کند و به علم باطن رسد تکليف از او
ساقط مي‌شود و از سنگيني‌هاي آن
مي‌آسايد).

هانري کُربن نيز از حقيقت اين امر آگاهي
داشت و بدون پرده پوشي در اين باره مي‌گفت:
«عرفان اسماعيلي، همه احکام ظاهري را
داراي معاني مکتوم و حقيقت باطني مي‌داند.
پس چون اين معاني باطني برتر از معاني
ظاهري احکام است و ترقي روحانيِ پيروان به
درک آن معاني وابسته است، بنابراين ظاهر
شرع به منزله قشري است که بايد يک بار به
طور قطع آن را درهم شکست. اين کار همان است
که تأويل اسماعيلي آن را انجام داد،
به‌اين طريق که احکام شريعت را به حقيقت
آن احکام باز گردانيد؛‌ يعني به ادراک
معني حقيقي تنزيل يا شريعت رسانيد. بنابر
عقيده آنان، تکاليف و احکام شريعت براي
معتقدِ پا بر جايي که بر مبناي معاني
روحاني و باطني رفتار کند، محذوف است».(7)

کُربن همگام با باطنيان، عقيده داشت که
ظاهر و باطن اسلام با يکديگر در ضديت و
تعارض‌اند. او چون فرقه شيعه را «گروهي
باطن گرا» مي‌پنداشت،‌ از اين رو گمان
مي‌کرد که شيعيانِ راستين، و نيز فلاسفه و
صوفيان حقيقي، کساني هستند که با احکام
ظاهري اسلام به نبرد و ضديت برخاسته‌اند؛
چنانکه مي‌نويسد: «نبرد معنويي که به
وسيله اقليت شيعه به سود اسلام روحاني و بر
ضد مذهب تشريعي رهبري شده و همراه با تشيع
به وسيله فلاسفه و صوفيان انجام يافته،
هرچند کوششي پراکنده و بي نظم بوده است، با
اينهمه امري مسلّم بوده و سراسر تاريخ
فلسفه اسلام را فراگرفته است».(8)

به نظر کُربن، اين شکل از باطنيگري مورد
تأييد ائمه شيعه بوده و آنان در آثار خود
تمام نکته‌ها و رازهاي آن را باز
گفته‌اند. در اين باره مي‌نويسد:

«شايد
نکته‌اي نيز از باطني بودن اسلام موجود
نيست که در گفتگوها و مواعظ و دروس ائمه
شيعه قيد نشده يا شمّه‌اي از آن گفته نشده
باشد.»(9)

در حقيقت هانري کُربن تمايل داشت
که بگويد شريعت اسلام پيش از آنکه دشمنانش
به ابطال آن برخيزند خود، طرح الغاي خويش
را به ميان آورده و اين راز را از زبان
امامان اهل بيت عليهم السّلام فاش ساخته
است! ولي اين ادعايي است که آثار پيامبر
ارجمند اسلام و خاندان گرامي او، برخلاف
آن گواهي مي‌دهند و هر کس با تعاليم ايشان
آشنايي داشته باشد مي‌داند که از ديدگاه
خاندان رسول صلّي‌الله عليه و آله و سلّم
ظاهر و باطن اسلام يعني ظاهر احکام و مصالح
آنها يا ظاهر قرآن و معاني آن، با يکديگر
منافات ندارند و وصول به يکي از آن
دو،مستلزم ترک و رفع ديگري نيست و از اين
رو در آثار اسلامي، ظاهر و باطن دين، مرادف
با علم و حکمت (يا حُکْم) آمده است؛‌ چنانکه
در حديث نبوي مي‌خوانيم:

«فَظاهِرُهُ
حُکْمٌ و باطِنُهُ علْمٌ»(10)

و در خطبه علوي
مي‌خوانيم:

من ظاهرِ علْمٍ و باطنِ
حِکَمٍ(11) و واضح است که علم و حکمت با هم
تعارض ندارند و نبرد و نزاعي ميان آنها
نيست.

فرقه باطنيّه، تمام دين را همچون رمز و
معمّا مي‌پنداشتند و معلوم است که طراحان
رموز را با ظاهر امور کاري نيست، بلکه قصد
آنان از طرح رمزهايشان، اموري مخالف با
ظاهر است. اما اسلام، سراسر رمز و چيستان
نيست و کتاب اساسي آن، قرآن کريم است که
خود را کتاب مُبين (کتابي واضح و روشن)
معرفي کرده که به زبان «عربي مُبين» نازل
شده است، چنانکه مي‌فرمايد:

تلکَ آياتُ
القرآنِ و کتاب مُبينٍ(النّمل:‌1)

يا
مي‌فرمايد:

«تلکَ آياتُ الکتابِ
المُبِينِ»(القصص:2)

و همچنين فرموده است:

«بِلسانٍ عربيٍّ مُبينٍ»(الشّعراء:‌195).

هانري کُربن نيز هماهنگ با انديشه‌هاي
باطنيّه، اسلام را مبتني بر اسرار و
معماها پنداشته و مي‌نويسد:

«آيين اسلام،
بر اساس تعليم اصول و اسرار بنا شده»(12) است و
از اينکه غزالي در کتاب فضائح الباطنيّه بر
ضد اين گروه سخن گفته و تمام احکام اسلام را
رمز و چيستان نشمرده است، ابراز شگفتي
مي‌کند و در دفاع از مذهب باطني مي‌نويسد:
«امروز ما پاسخهاي پُر مغز اسماعيليّه را
به حمله‌هاي غزالي مي‌دانيم، همه سؤالات
او را مي‌توان مورد انتقاد قرار داد».(13)

گفتيم که باطنيّه با کمک «تأويل» از ظاهر
شريعت در مي‌گذرند و به گمان خود، راه به
باطن دين مي‌برند. مثلاً به عقيده آنان،
عدد هفت، در سراسر قرآن کريم به «هفت امام
اسماعيلي» تأويل مي‌شود و مقصود از «هفت
آسمان» و «هفت دريا»... و نظاير اينها در
باطن، امامان هفتگانه‌اند.(14)

هانري کُربن مي‌نويسد:

«هفت امام در مذهب
اسماعيلي، رمز هفت فلک دّوار و سيّارگان
آن است.»(15)

برداشت نگارنده از اين عبارت اين
است که نه تنها آيات قرآني، بلکه اجرام
آسماني هم بر حقانيت کيش اسماعيلي دلالت
دارند و به گونه مرموزي، از وجود هفت امام
پس از پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم
حکايت مي‌کنند! و اهل تحقيق مي‌دانند
که‌اين قبيل تأويلات، ريشه يوناني دارد و
از فيثاغورثيان به اسماعيليّه راه يافته و
در آيين پاک اسلام، خبري از اين
پندارگرايي‌ها نبوده است.(16)

باطنيّه، علاوه بر مبالغه در تأويل، به
ورطه غلو درباره امامان نيز افتاده‌اند و
به همين دليل، تکاليف ديني و احکام خدايي
را در تأويل نهايي ساقط مي‌شمرند و تقديس
امامان را جانشين آنها مي‌کنند. کُربن نيز
دقيقاً همين راه را مي‌پيمايد و براي
تجليل از مقام و شأن امام، از همه روايات
ساختگي، که غاليان در طول تاريخ جعل
کرده‌اند، کمک مي‌گيرد و رواياتي نظير
«خطبة البيان» و «خطبة طتنجية» را به
گواهي مي‌آورد. و به عنوان نمونه
مي‌نويسد:

«اين تأکيدات در خطبة البيانِ
معروف، منسوب به امام اوّل، به اوج خود
رسيده است و راجع به امام جاويد سخن
مي‌گويد: من آيت قادر مطلقم، من عرفان
اسرارم، من آستانه آستانه‌هايم، من محرم
انوار جلال خداوندم، من اوّل و آخرم، و
ظاهر و باطنم، من و جه اللّهم، من مرآت
خداوندم، من قلم اعليه و لوح محفوظم، من
آنم که در انجيل «الي»(17) ناميده شده‌ام، من
صاحب سرّ رسول خداوندم. خطبه مزبور به نحوي
پُر صلابت هفتاد مورد را با همين نحوِ
فوق العاده بيان مي‌کند».

هر حديث شناس خردمندي با کمترين تأمّل
مي‌تواند دريابد که‌اين سخنان ساختگي،
از امام متّقيان علي عليه السلام نيست، و
به فرض آنکه امير مؤمنان مي‌خواست آن
سخنان را بر زبان آورد، با توجّه به دشمنان
فراوان و متعصبي که در روزگار خود داشت،
ممکن نبود که چنين خطبه‌اي را در حضور
مردم اظهار دارد و در سخنراني عمومي،
خويشتن را داراي مقام «ازلي» و «مدّبر
جهان» معرفي کند:‌

«أنَا صاحِبُ
الأزَليِّةِ الأوّليّة... أنا مُدبِّرُ
العالَم»(18)
، زيرا بلافاصله نواصب و خوارج و
ديگران، او را تکفير مي‌کردند و چه بسا در
دم، امام را مي‌کشتند. پس، ساختگي بودن
اين خطبه و امثال آن -که‌هانري کُربن
بدانها توسّل جسته- روشن است؛‌ بويژه
که‌اين روايات را شيخ رجب بُرسي در کتاب
مشارِقُ انوارِ اليقين في أسْرارِ
اميرِالمؤمنين آورده و اين شيخ، ‌نزد
حديث شناسان متهم و مطعون است و او را از
غاليان شمرده‌اند و به روايات وي اعتماد
نکرده‌اند، تا آنجا که مجلسي در مقدمه
کتاب «بحارالأنوار» مي‌نويسد:

«کتابُ
مشارِقِ الأنْوار و کتابُ الألْفيْنِ
للْحافظِ رجبِ البُرسيِّ و لاأعتَمِدُ
عليه ما يَتَفَرّدُ بِنَقْلِهِ
لِاشْتِمالِ کتابَيْهِ علي ما يُوهِمُ
الخبْطَ و الْخلْطَ و الْاِرتفاع.»(19)

(کتاب
مشارق الأنوار و نيز کتاب الألفين از آثار
حافظ رجب بُرسي است و من بدانچه‌اين شيخ،
به تنهايي نقل مي‌کند اعتماد ندارم،
زيرا، هر دو کتاب او، اموري را در بر دارند
که به نظر مي‌رسد در آنها دچار پريشان
فکري و آشفتگيِ سخنان و غلو شده است).

اما کُربن از حديث شناسان اسلامي نيز پيش
افتاده و درباره آثار بُرسي و خطبه‌هاي
مجعول وي مي‌نويسد: «در ميان آثار رجب
بُرسي که به هشت اثر مي‌رسد، مشارق
الأنوار را که مهمترين خطبه‌هاي عرفاني
منسوب به امام اول را شامل مي‌شود،
مي‌توان ديباچه‌اي بسيار عالي بر حکمت
شيعي تلقي کرد».(20)

اگر ادعاهاي گزافي را که کُربن به امير
مؤمنان عليه السلام نسبت داده، با
خطبه‌هاي امام در نهج البلاغه بسنجيم، در
ساختگي بودن آنچه کُربن آورده ترديد
نمي‌کنيم.(21) آري هانري کُربن، معرفي «تشيع
حقيقي و فلسفه آن» را دستاويز قرار داده و
به امامان اهل بيت عليهم‌السّلام و نيز به
شيعيان نسبتهايي داده است که خود ايشان
آشکارا به انکار آنها برخاسته‌اند. مثلاً
کُربن ادعا دارد که شيعيان، قرآن کريم را
کتابي «مثله» شده مي‌شمارند، و در اين
باره مي‌نويسد:

«در گذشته توضيح داده‌ايم
که چگونه تمايز ميان تسنّن و تشيّع را
بايستي اساساً با توجه به «پديدار کتاب
مقدّس» يعني وحي قرآني فهميد. البته نه
صرفاً به‌اين دليل که برابر نظر اهل تشيع،
قرآني که امروزه در دسترس ماست قرآني مُثله
شده است، بلکه به‌اين علت که حقيقت کتاب
آسماني را بايستي در قلب اعماق پنهان و
کثرت معاني باطني آن دريافت».(22)

در اينجا هانري کربن با اينکه به طور
اصولي از موضوع تحريف قرآن بحث نمي‌کند،‌
ولي به گونه‌اي ضمني اشاره دارد به‌اينکه
علماي شيعه، قرآن موجود را کتابي مثله شده
مي‌شمارند و مي‌دانيم که جز اخباري
مسلکان شيعه، بزرگان علماي اماميه چون:
شيخ صدوق، سيد مرتضي، شيخ طوسي، شيخ
طبرسي، علامه حلّي و ديگران، قرآن کريم را
مصون از هر گونه تبديل و تغيير مي‌دانند و
کافي است که در اينجا قول شيخ صدوق را به
ياد آريم که در کتاب اعتقاداتش مي‌نويسد:

«إعتقادُنا أنَّ القرآنَ الّذي أنْزَلَ
اللهُ تعالي علي نَبِيِّه محمّدٍ صلّي
اللهُ عليه و آله و سلَّم هو ما بَيْنَ
الدَّفَتَيْنِ و هو ما في أيدِي النّاسِ
لَيْسَ بأکثَرَ من ذلک.»(23)

(اعتقاد ما
[شيعيان] اين است: ‌قرآني که خداي تعالي بر
پيامبرش محمّد صلي الله عليه و آله و سلم
فرو فرستاده، همين کتابي است که‌اينک
ميان دو جلد و در دست مردم قرار دارد و بيش
از اين نيست).

بر خلاف رأي کساني که به آثار کُربن از سر
خوشبيني مي‌نگرند و او را مدافع اسلام و
تشيع مي‌انگارند و براي جهان شيعه، نعمتي
مُغتَنم مي‌شمارند، به نظر نِگارنده
آنچه‌هانري کربن درباره اسلام، آورده، از
حقيقت اين کيشِ خدايي فاصله‌اي بسيار
دارد، هرچند به رنگ «فلسفه تشيع» و
«تعاليم امامان» ظاهر شده است.

* از گروه شرق شناسي بنياد دايرة المعارف
اسلامي.


1. هانري کربن، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه
اسدالله مبشري، تهران 1361، ص 133.

2. همان، ص 14.

3. همان، ص 229.

4. همان، ص110.

5. صابر طعيمه، العقائد الباطنيّه و حکم
الاسلام فيها، بيروت 1411 ق، ص 16.

5. همان، ص 15.

6. کربن، همان، ص 135ـ 136.

7. همان، ص 47.

8. همان، ص 45.

9. کليني، محمد بن يعقوب، الاصول من
الکافي، بيروت 1401 ق، ص 599.

10. نهج البلاغه، شرح شيخ محمد عبده، چاپ
عبد العزيز سيّد الأهل، بيروت 1382 ق، ص 267.

11. کُربن، همان، ص 246.

12. کُربن، همان، ص 246.

13. نگاه کنيد به کتاب الکشف، نوشته
جعفر‌بن منصور اليمن، بيروت 1404 ق، ص 147.

14. کربن، همان، ص 48.

15. از جمله تأويلات موهن و زشتي که کُربن به
پيروي از باطنيان آورده آن است که در کتاب
ارض ملکوت مي‌نويسد:« ائمّه، زوجات
پيغمبرند و بالاتر از اين، از آنجا که
ولايت چيزي به جز ولادت معنوي مؤمنان
نيست، وقتي سخن از مادر مؤمنان (اُمّ
المؤمنين) به معني حقيقي آن، مي‌رود بايد
از معني حقيقي و نهايي اين کلمه مادر،
ائمّه را افاده کرد.»!! (هانري کربن، ارض
ملکوت و کالبد انسان در روز رستاخيز از
ايران مزدايي تا ايران شيعي، ترجمه
ضياء‌الدين دهشيري، تهران 1358، ص 120).

16. اِلي يا ايلي، نام خدا است و در انجيل
آمده که مسيح مي‌گفت: ايلي، ايلي لِما
سَبَقْتَني. يعني الهي،الهي چرا مرا ترک
کردي؟ (متّي، باب 27، شماره 46).

17. کُربن، همان، ص 72.

18. رجب بُرسي، مشارق انوار اليقين، لبنان
]بي تا.[، ص 204.

19. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت
1403ق، ج 1، ص 10.

20. هانري کُربن، تاريخ فلسفه اسلامي،
ترجمه سيد جواد طباطبائي، تهران 1370، ج 2، ص
139.

21. به عنوان نمونه نگاه کنيد به: نهج
البلاغه، همان، ص411 ـ 413.

22. کربن، همان، 1370، ج 2 ص 17.

23. ابن بابويه، محمد‌‌بن علي،
الاعتقادات، چاپ سنگي، تهران 1370ق، ص 93.

/ 1