تاریخ ایران اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
ادهم (م 163) كه از اعراب مقيم ماوراءالنهر بود، بايد ياد كردكه سفرهايي به شام داشته است. كلمات كوتاه فراواني از او در نكوهش دنيا، نقلشده است.شَقيق بلخي (م 194) از چهرههاي ديگر تصوف در اين قرن است كه در نبردكولان در سرزمينهاي ترك كشته شد يا درگذشت. وي مراد بسياري از علاقهمندانبه تصوف بوده ودر كتابهاي داستاني صوفيان، مطالب فراواني دربارهاش نقلشده است.فُضَيل بن عياض (م 187) از چهرههاي برجسته تصوف قرن دوم هجري است كهدر اصل از قبيله بنيتميم بوده ودر خراسان زندگي ميكرده است. شهرتبيشتر ازآن روست كه در اوايل زندگي شغل راهزني داشت وپس از توبه به تصوف گرويد.وي يكي از استوانههاي تصوف به حساب ميآيد.بهطور معمول، از هر يك از اينان، يك سري كلمات قصار ونيز يك سريداستانهاي عارفانه نقل شده كه بعدها، مجموعه اينها، ادبيات صوفيانه وعارفانه راكه در زبان فارسي جايگاه بالايي داشته ودارد، تشكيل داده است.تصوف در قرن سوم، با ظهور جُنَيْد وحلاج ـ از مردم فارس ـ در بغداد به اوجخود ميرسد.ظهور حلاج جنگ ميان صوفيان ومخالفان را نيز برانگيخت وادبياتمنازعه ميان صوفيان وفقيهان را به همراه داشت. هر يك از آنها، ديگري را به نوعيبه بيديني متهم ميكرد. فقيهان از سوي صوفيان به قشريگري ودنياطلبي،وصوفيان از سوي فقيهان به فرار از شريعتِ ديني متهم ميگشتند. زبان هر دو گروهدر حق ديگري، بسيار تند وشديد بود.حلاج كه در سال 309، پس از تحمل هشتسال زندان، با فتواي عالمان سنّي بغداد به دار آويخته شد، برخي از باورهايصوفيانه را چنان بيان ميكرد كه به عنوان افشاگر اسرار حق ـ اسرار مگو ـ از طرفيارانش مشهور گرديد. به يك نمونه از رفتارهاي او توجه كنيد.يكبار ناگهان در بازار قطعيه ظاهر ميشد. اشك ميريخت وفرياد ميزد: مردماز دست خدا به دادم برسيد. مرا از من ربوده است وبه خود بازم نميگذارد.طاقت حضورش را ندارم، از هجران ميترسم واز اين كه در پي آن، غايبومحروم گردم. واي بر آن كس كه از پس حضور به غيبت گرفتار شود وبعد ازوصل به هجران دچار آيد. مردم از گريه وي به گريه ميافتادند ودنبال وي روانميشدند... گاه به جامع منصور در ميآمد واز مردم در ميخواست به حرف ويگوش دهند. ميگفت: ياران! بدانيد كه خداوند خون من بر شما روا كرد. مرابكشيد. بعضي مردم از اين حرف به گريه ميافتادند.بعدها حافظ درباره افشاي اسرار حق توسط حلاج چنين سرود:گفت آن يار كزو گشت سر دار بلندجرمش آن بود كه اسرار هويدا ميكرد به تدريج تصوف و در درازاي زمان، دو ويژگي يافت. نخست آن كه جريانينظاممند وسازمان يافته و تشكيلاتي و حتي حزبي شد. دوم آن كه، به صورت يكمذهب مشخص ومتمايز درآمد؛ بهطوري كه پيروان آن به مقدار زيادي، از پيروانساير مذاهب اسلامي مشخص وممتاز بودند. البته اين ممكن بود كه از هر مذهبيهم كساني در سلك تصوف درآيند.پيدايش خانقاه ـ خانه گاه مثل زيارتگاه، شكارگاه و... ـ عامل ديگري در استقلالوتشكل آنها به شمار ميآمد. اين مكان در آغاز گونهاي كاروانسرا بوده كه صوفيانمسافر ـ بي خانمان ـ كه به سياحت ميپرداختهاند و براي ديدار مشايخ به شهرهايمختلف سفر ميكردهاند، در آنجا اجتماع كرده واز آن به عنوان سكونت گاه موقتاستفاده ميكردند. خانقاه به احتمال در قرن سوم ايجاد ودر قرن چهارم وپنجمگسترش يافت. گفته شده كه خانقاه در نخستين مرحله، ساخته انديشه فرقه كراميهدر خراسان بوده است.رباطها نيز كه در قرون نخست براي جنگجويان حافظ مرزها بود، به تدريج،مورد استفاده درويشان وصوفيان قرار گرفت. بعدها مكانهاي ديگري به عناوينزاويه وتكيه وخرابات