بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تنها ضد كلام بلكهبرحسبسنّت تاريخي، درست مانند حنابله بغداد، همزمان ضد شيعهواعتزالميباشد.خواجه حتي از ابوالحسن اشعري نيز بد ميگفت واعتقادي به او نداشت. همينامر سبب شده بود تا در دوران آلپ ارسلان وملكشاه وخواجه، نتواند كسي از امراووزرا را به سوي جذب كند.خواجه اعتقاد به سه چيز را پايه افكارش قرار داده بود. نخست شريعت كه آن رابرگرفته از حديث ميدانست. دوم طريقت كه انديشههاي صوفيانه وعارفانهاشبود. سوم قرآن كه سخت بدان عشق ميورزيد وعمري را در تفسير آن براي مردمسپري كرد. اصرار وي بر قرآن، براي آن بود كه اثبات كند در فهم مسائل ديني، نيازيبه بحثهاي كلامي نيست. درباره شريعت وطريقت نيز ميكوشيد تا آنها را بايكديگر بياميزد. او اين كار را دشوار، اما شدني ميدانست. او ميگفت: «اگر در هزارسال يك تن رسد كه چنين بود، فراوان بود وعزيز بود كه وي را شريعت وحقيقتبهم شود.» خواجه در تفسير قرآن، به اقوال بزرگان ومشايخ صوفيه سخت پاي بند بود. ايناستناد در ميان صوفيان، اصلي است كه در بيشتر آثار آن را رعايت كرده وبراياثبات وتوضيح مطالب خويش، مرتب اقوالي از مشايخ نقل ميكنند. تعبيرهاييمانند «شيخ چنين وچنان گفت» در آثار آنها فراوان ديده ميشود.خواجه در وعظ وخطابه نيز سخت استاد بود. مؤلفي كه مقامات وي راگردآورده، نوشته است: سخنان شيخ الاسلام بي آنكه تكلف كردي، بر سجع راستآمدي وآن در سائل وسخنان ومناجات وي معلوم شود.» استادي او در نگارشفارسي، نشان از آن دارد كه از ادبيات فارسي بهره كامل داشت وانصاف آن كه به تماممعنا، تربيت شده ادب فارسي آن روزگار خراسان است؛ روزگاري كه از فردوسيشاهنامه ميسازد واز خواجه آن مناجاتها وآن آثار منثور را عرضه ميكند.
آثار خواجه عبدالله انصاري
از خواجه چندين اثر با ارزش برجاي مانده كه به دليل ارادت صوفيان خراسان به آنآثار، با وجود همه دشواريهايي كه براي خراسان وكتابخانههاي آن ديار فراهمآمده، از گزند روزگار محفوظ مانده است.نخست آنها كتاب طبقات الصوفيه است كه حاصل تدريس وي ونگارش آنتوسط يكي از شاگردان اوست. اين كتاب در شرح حال صوفيان در ادوار مختلفتاريخي است. او شرح حال مختصري از آنها بهدست داده وبرخي از كلمات كوتاهآنها ونيز حكاياتي از آنان را كه در اصطلاح صوفيان به آن مقامات ميگويند، آوردهاست. وي در ادامه هر شرح حالي، نكاتي اخلاقي وعرفاني بيان ميكند. نقل يكنمونه از اين دست خواندني خواهد بود. در شرح بوطالب گرگانجي ـ وي نويسد:علي رازي گويد كه: من در سفر بودم با بوطالب گرگانجي. جائي فرود آمديم.شيري بود آنجا.بوطالب فرا خواب شد، من فرا خواب نميشدم از بيم شير. ويبيدار شد، مرا ديد بيدار. گفت:تو ميترسي از جز الله؟ پس از اين با منصحبتنكني.اين قبيل داستانها در آثار صوفيان فراوان است وبسياري از آنها يا از اساس پايهتاريخي ندارد يا به گونهاي شگفت بازسازي شده تا جنبه آموزشي به خود بگيرد.اين قصهها، ادبيات ويژهاي دارد كه نمونههاي شگفت آن را در كتاب تذكره الاولياءعطار فراوان ميبينيم. افزون بر اين داستانها، كرامات فراواني نقل ميشود كه بهديده چشمِ ظاهر، باور كردني نميآيد واز ديد باطن نيز راهي براي اثبات آن وجودندارد. مثلا درباره ابومظفر ترمذي مينويسد: «شيخ وقت خويش بود وخضر عليهالسلام در