بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
فلسفه ـ كه از قبل هم زمينه چنداني ميانسنيان نداشت ـ از جامعه اهل سنت رخت بر بندد. از سوي ديگر ميراث عقلي سنيانِمعتزلي نيز فراموش شد يا در اختيار عالمان شيعه كه اين زمان سخت به مسائلفلسفي وكلامي علاقمند بودند، قرار گرفت. از قرن ششم ـ هفتم به اين سو، كمتريادي از معتزله شده است.دشمني غزالي با فلسفه، به دوري گزيدن و پرهيز دادن از پرداختن به رياضي نيزشد. وي فتوا داد كه پرداختن به دانش اقليدس و مجسطي و دقايق حساب و هندسه،گرچه ذهن را نيرومند ميكند، ولي ما به سبب يك آفت آن را ناروا ميشمريم. زيراكه از مقدمات علم اوائل ـ فلسفه ـ است و اين گونه دانشها، كار دانشپژوهان آن رابه مذاهب فاسده ميكشاند.غزالي به دستور مستظهر خليفه عباسي، كتابي نيز با عنوان فضايح الباطنيه ياالمستظهري در رد بر اسماعيليان ـ كه اين زمان مهمترين تهديد براي خلافت عباسيبودند ـ نگاشت.وي كتاب نصيحه الملوك را نيز كه نصايح اخلاقي در قالب داستاناست، به درخواست سلطان سنجر نوشت. غزالي در سالهاي پاياني عمر خويشرسالهاي با عنوان المنقذ من الضلال نوشت وشرح داد كه چگونه از گمراهي فلسفهرهايي يافته است. نويسندهاي كهن درباره اين تحول غزّالي مينويسد:اكابر اتفاق كردند كه غزالي از صديقانست! گويند كه هفتاد نوع علم خواند كه گشادكار من باشد؛ از هيچ نوعي از علوم او را فتحي حاصل نشد، رجوع به صوفيه نمودوزهد وعبادت اختيار كرد وسخن شرع را با سخن صوفيه مخلوط گفتيوبيحجّت وبرهان قلم بر كاغذ ننهادي وحكمت مرعي داشتي. لاجرم علمايظاهري بر او طعن كردند واعتراض نمودند.مقصود از علماي ظاهر فقيهانند كه هميشه با تصوف مخالفت داشته وصوفيان رادشمن شرع معرفي ميكردند. در اين باره، از هر دو سو، افراط وتفريط در كار بودهاست.يكي از آثار مهم تحول روحي در غزالي آن بود كه دست از تعصّب مذهبيشست. در آن روزگار، يكي از نشانههاي تعصب شركت در مناظرههاي علميوجدلهاي فكري بود. غزالي پس از اين تحول، بهطور كلي دست از تعصبومناظره كشيد. اين سخني است كه وي در نامهاي كه پيش از اين آورديم،بدانتصريح كرده است. زماني كه ابوبكر قريشي (م 520) در شام از او خواست با اومناظره كند، غزالي گفت: مناظره را براي كودكان عراق گذاشته وبه شام آمدهاست!بيتعصبي وي تا آنجا رسيد كه حتي لعن يزيد را نيز در پاسخ استفتايي كه از او شدهبود، روا ندانست و خشم شيعيان را برانگيخت.! گفتني است كه شايعهاي هم بعدهادر مورد گروش وي به تشيع انتشار يافت و اين به دليل منسوب شدن كتابي با نام سرّالعالمين به او بود كه چنين نشانههايي در آن يافت ميشد.وي در دوران جواني خود از سر تعصب در كتابي كه در علم اصول فقه نوشتهبود، فصلي را به نكوهش ابوحنيفه اختصاص داده بود. بعدها كساني به انتقاد از اينكتاب نشسته، نزد سلطان سلجوقي كه حنفي بود، از وي سعايت كردند. او در پاسخنوشت كه آن كتاب را در حال كودكي نوشته بودم. وي در آخر عمر در پاسخ اينسؤال كه از چه كسي تقليد ميكند، گفت:در معقولات مذهب برهان وآنچه دليل عقل اقتضا كند؛ اما در شرعيات مذهبقرآن؛ وهيچ كس از ائمه را تقليد نميكنم، نه شافعي بر من خطي دارد نه ابوحنيفهبر من براتي.وي در سال 499 كه به طوس بازگشته بود از طرف فخرالملك پسر نظام الملكدعوت شد تا در نظاميه نيشابور تدريس كند. اين تدريس يك سال ونيم به درازاكشيد. پس از آن وي در سال 500 هجري از تدريس در نظاميه نيشابور كناره گرفت.آنگاه در نزديكي خانهاش مدرسه ورباطي براي صوفيان درست كرد وهمانجا بهتدريس قرآن وحديث پرداخت. پس از آن نيز در چند نوبت براي تدريسازدعوت شد؛ اما نپذيرفت. وي در پاسخ وزير براي تدريس در نظاميه