بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
رهايي از سلطة خلافت عباسي برداشت. اين به معناي استقلال سياسيكامل نبود؛ چرا كه نظرية خلافت براي مسلمانانِ سني ـ كه جمعيت غالب آن روزِايران را تشكيل ميدادند ـ تنها نظرية پذيرفته شده در مشروعيت حكومت بود. ايننظريه پس از سپري شدن قرن اول ودوم، به مرور با حضور اميران و سلاطينمستقل، جاي خود را به نظرية خليفه ـ سلطان داد.داستان از اين قرار بود كه در بسياري از مناطق، اميرانْ، مستقل از فرمانِ خليفةعباسي، به تصرف شهر ومنطقهاي موفق شده ودولتي تأسيس ميكردند. پس از آنكه دولت خويش را پايدار ميكردند، خليفة عباسي آنان را به رسميت ميشناختوبا فرستادن خلعت ومنشور، آنها را تأييد ميكرد. با درگذشتِ امير، اگر امارت درآن دولت پايدار بود وجانشينِ مشخصي از فرزندان اميرِ درگذشته وجود داشت،خلعت ومنشور تازه براي امير جديد فرستاده ميشد؛ در غير اين صورت، اوضاعنابسامان بود تا امير جديدي تعيين شود.در بيشتر موارد، براي هيچ كدام از دو طرفِ خليفه وسلطان، گريزگاهي جزتأييد طرف ديگر وجود نداشت؛ البته ممكن بود، تأييد خليفه به درازا بكشد؛ اما بههر روي، خليفه چارهاي جز تأييد نداشت؛ چرا كه ممكن بود امير شورشي به سويعراق نيز حركت كند و خلافت را در معرض تهديد قرار دهد.از سوي ديگر، اميراني كه به قدرت ميرسيدند، ميبايست بر مردماني حكومتكنند كه به اقتضاي اعتقادِ به تسنن، تنها مشروعيت خليفة عباسي را قبول داشتند.بههمين دليل، هر اندازه كه سركش بودند، در نهايت نياز به تأييد خليفة عباسي داشتند.وابستگي سلطان به خليفه، نتايج ديگري هم داشت وآن اين بود كه ميبايستبرخي از سياستهاي مذهبي خلفا در ايران پياده ميشد. برخي از اميرنشينان، به هردليل، با اين سياستهاي مذهبي مخالف بودند وراه ورسم شخصي خود را دنبالميكردند. با اين همه، ايران، بر مذهب سنت باقي ماند وتنها مناطق محدودي درقرون نخستِ اسلامي، به مذهب تشيع گرويد.يكي از نتايج روي كار آمدن اين دولتها آن بود كه به مقدار زيادي آداب ورسوموزبان محلي برجاي ماند. زبانِ فارسي، گرچه با عربي آميخته شده بود؛ اما همچنانزبان عمومي مردم ايران بود ودر كنار زبان عربي، به آرامي موقعيت خود را حفظ كرد.اميرنشينانِ ايراني، همگي از نژاد پارسي نبودند. طاهر بن حسين، گرچه نژادايراني داشت؛ اما در اصل، از موالي يك قبيلة عربي بود وبه مقدار زيادي فرهنگعربي داشت.صفاريان وسامانيان تبار ايراني داشتند. آل بويه هم از ديلماني بودندكه از اقوام پرسابقة ايران به شمار ميآيند. پس از آن نوبت به حكومت تركان رسيدكه ابتدا غزنويان و سپس سلجوقيان، اميرنشينان ترك ايران شدند.تاريخ اميرنشينان، در بيشتر موارد، به صورت نوعي نهضت ايراني بر ضدعرب تلقي ميشود. يك اشكال عمده اين تحليل كه تحت تأثير انديشههايمليگرايي عصر جديد ارائه شده، آن است كه مفاهيمِ جديد وقديم با يكديگر خلطشده است. براي نمونه، تعبير ناسيوناليسم در معناي مليگرايي، مفهومي جديدوبرگرفته از فرهنگ غرب است. با اين حال، در تحليلهاي ياد شده، اين مفهوم براميرنشينان ايراني تطبيق داده شده است. اين در حالي است كه آنچه در آن روزگاراناهميت داشت، نوعي عصبيّت محلي بود واساسا مليگرايي امروزي، چندانارتباطي با عصبيت محلي مورد نظر كه از قضا حب وطن هم به همان معناست،ندارد، بلكه مفهومي جديد وبرگرفته از نظام فكري غرب است. بنابر اين، بايد درنسبت دادن تعبيرهايي مانند نهضتهاي ملي ايرانيان به آن اميرنشينان