بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
2 ـ روي آوردن به استدلالهاي عقلي يا به عبارتي فلسفه؛ 3 ـ توجه به سير وسلوك وكشف حقايق از راه تهذيب نفس وشهود باطني؛ هر يك از اين راهها، توسط موافقان ومخالفانشان، به ديده افراط وتفريط موردتوجه قرار گرفت. درباره ظواهر قرآن وحديث كساني بودند كه تنها وتنها به ظواهرتكيه كرده وحاضر به پذيرش هيچ نوع تعمق وتفكر در آنها نبودند.درباره تعقل وفلسفه گرايي هم كساني يافت شدند كه تنها راه رسيدن به حقايقرا روي آوردن به فلسفه دانسته وبر آن بودند كه تقريبا منهاي وحي، از راه عقل بهحقايق دست يابند.تمسك به شهود باطني نيز كساني را واداشت كه مخالفان خود را كه به قرآنوحديث وظواهر آنها استناد ميكردند، متهم به قشريگري كرده وپاي استدلاليانرا هم چوبين بدانند. آنها در اين داستانِ افراط وتفريط تا مرز تكفير يعني كافرشمردن يكديگر هم پيش ميرفتند.جريان عقلگرايي در دنياي اسلام نيز خود گرفتار افراط شد. بيشتر از آن رويكه جداي از استفاده از عقل در فهم مسائل كلامي وديني، از اندوختههاي فلسفييوناني نيز استفاده ميشد. در يونان چهارچوبها ومنظومههايِ فكريِ آمادهايبودكه توسط متفكران عصر نخست پذيرفته شد، وسپس معارف ديني با آنمنطبقميشد!يكي از نتايج استفاده از اين اندوختهها وترجمهها ونيز بهرهگيريهاي افراطياز دريافتهاي عقلي، فرقه فرقه شدن معتزله به صورت گسترده بود. هيچ راهبريوامامت مشخصي وجود نداشت وبه همين دليل، تفرقه شديدي ميان رهبرانعقلگرا وجود داشت. در تشيع در عين استفاده از عقل وحديث، امامت حافظونگاهبان تفكر اصيل شيعي بود.رشد عقلگرايي در اسلام از كلام تا فلسفه در همان قرون نخست اسلاميصورت گرفت.كلام، استفاده از عقل را براي دفاع از دين ميخواست؛ اما فلسفه درپي آن بود تا مسير عقلاني تفكر را طي كرده واحيانا به نتايجي برسد كه دين به آنرسيده است. در اصل، فلسفه، استقلال عقل را دنبال ميكرد. البته بايد گفت كهبيشتر فلاسفه اسلامي به نوعي متكلم بودهاند؛ يعني انديشه خود را در جهتخدمت به دين قرار داده بودند.اهل حديث، مواضع تندي در برابر كلام وفلسفه داشتند. آنها تعليم وتعلّم دانشكلام را حرام تلقي كرده وكلام را برابر با زندقه عنوان ميكردند وميگفتند: مَنْ تَكَلّمتَزَنْدَِ؛ كسي كه به كلام روي آورد، زنديق شده است. آنها در توصيههاي خود بهپيروانشان، صريحا آنان را از پرسشهاي فلسفي وعقلي درباره مسائل ديني كهمهمترين آنها در آن روزگار بحث از صفات خدا بود، منع ميكردند.در قرن چهارم، با ظهور ابوالحسن اشعري (م 330 يا 334) كه ابتدا معتزلي بودواز آن جدا شد، مكتب نويني كه موضع ميانه بين اهل حديث ومعتزله داشت، پديدآمد. ابتدا مخالفتهاي زيادي با آن شد، اما بعدها، تقريبا تمامي اهل سنت از نظركلامي، اشعري شدند. مهمترين تلاش وي آن بود تا اهل حديث را براي دفاع ازعقايدشان، وادار به استفاده از عقل كند. به همين دليل، تا حدودي آنها را از مواضعافراطيشان دور كرد.بهطور رسمي، نخستين فيلسوفِ دنياي اسلام كه نژاد عربي هم داشت، محمد بناسحاق كندي بود. وي در ميانه قرن سوم هجري ميزيست ودر فلسفه، نجوم،رياضي وموسيقي تخصص داشت. كندي متأثر از افكار يوناني بود وبرخي از آثارخود را به شرح انديشههاي ارسطو وديگر متفكران يوناني اختصاص داد. برايوي، بيش از دويست عنوان كتاب ورساله در علوم پيشگفته ياد شده است.محمد بن زكرياي رازي (251 ـ 313) نيز، جداي از تخصصش در طب، در فلسفهنيز تحقيقاتي داشت تا آنجا كه وي را فيلسوف ري لقب دادهاند. همان گونه كه اشارهكرديم، اصولا فيلسوف،