ناامنى و قتل و غارت بود استاد فقيد علامه طباطبايى تصميم گرفت بساط زندگى را از آن نقطه جمع كند و به
يك مركز علمى مانند قم منتقل گردد در اين مورد به قران مجيد تفال زد استخاره نمود و اين آيه آمد:هنالك الو لايه لله الحق هو خير ثوابا لله و خير عقبا
آنجا يارى كردن خداى حق را سزد پاداش او بهتر و سرانجامش نيكوتر است .و لذا در همان نيمه سال 1325 ه ش زادگاهش را به عزم اقامت در قم ترك كرد.فرزند علامه مهندس عبدالباقى در اين زمينه مى گويد همزمان با آغاز سال 1325 ه ش وارد شهر قم شديم در
ابتدا به منزل يكى از بستگان وارد شديم ولى به زودى در كوچه يخچال قاضى در منزل يكى از روحانيون
اطاقى دو قسمتى كه با نصب پرده قابل تفكيك بود اجاره كرديم اين دو اتاق قريب بيست متر مربع بود طبقه
زير اين اتاقها انبار آب مشروب بود كه در صورت لزوم بايستى از درب آن به داخل خم شده و ظرف آب را پر
كنيم چون خانه فاقد آشپزخانه بود پخت و پز هم در داخل اتاق انجام مى گرفت .اين مرد بزرگ سى و پنج سال تمام در حوزه مقدسه قم به تدريس و تاليف و تربيت و تهذيب نفوس پرداخت و
سرانجام در سال 1360 دار فانى را وداع گفت .(2)
خاطرات
اخلاق و رفتار محمدى
خانم طباطبايى دختر علامه نقل كرده اندايشان اخلاق و رفتار محمدى داشتند هرگز عصبانى نمى شدند و هيچ وقت صداى بلند ايشان را در حرف زدن
نشنيديم در عين ملايمت در خوى و خلق بسيار قاطع و استوار بودند مثلا در امر نماز مقيد بودند كه نماز
را اول وقت بخوانند و در اين زمينه اهتمام روا مى داشتند و سستى ديگران را با صراحت تذكر مى دادند.در ماه مبارك رمضان تمام شبها تا سحر بيدار مى نشستند بسيار دقيق و منظم بودند و براى همه اوقات
روزشان برنامه ريزى مى كردند.علاقه زيادى به تلاوت قران داشتند و سعى مى كردند آن را با صوت بلند بخوانند خودشان مى گفتند برنامه
اى كه دارم از بيست و شش سالگى تا به حال بهم نخورده است با وجود انبوه كارهاى مهمى كه داشتند هرگز
دست رد به سينه كسى كه براى امرى هر چند پيش پا افتاده نزد ايشان مى آمد نمى زدند و اين به سبب رقت قلب
و عاطفه شديد ايشان بود.حتى در اين سالهاى آخر كه بيمار بودند مراجعات را رد نمى كردند يك بار كه به قم رفته بودم به من گفتند:صبح تا به حال ، بيست و چهار بار به در خانه رفته و مراجعات مردم را جواب داده ام .(3)
مدرك دكترا را نپذيرفت
يك بار به علامه طباطبايى گفتند كه شاه تصميم دارد كه دكتراى فلسفه به شما بدهد علامه از شنيدن اينسخن آشفته گرديد و اعلام كرد به هيچ عنوان از دستگاه ستم چنين چيزى را قبول نخواهد كرد بسيارى از
افراد آمدند و اصرار كردند كه اين را قبول كنيد به نفعتان است ، از جمله آنان رئيس وقت دانشكده
الهيات بود كه نزد ايشان آمد و گفت : اگر از پذيرفتن اين عنوان امتناع نمائيد شاه عصبانى مى شود و
برايتان گرفتارى درست مى شود، اين بار نيز علامه با شجاعت گفت از شاه هيچگونه واهمه اى ندارم و حاضر
به قبول دكترا نيستم .(4)با شهامت فرمود نمى دانم
در جلسات روز پنجشنبه اى كه به منظور پاسخ به سوالات در نظر گرفته شده بود هر كسى از هر گروه و قشر و
طبقه اى با درجات متفاوتى از دانش و معرفت سوالات و اشكالاتى مطرح مى كرد و ايشان علامه طباطبايى با
كمال بزرگوارى و وقار كامل استماع نموده و آنگاه پاسخ متناسب سوال و در خور فهم سوال كننده را بيان
مى داشتند.يكى از حاضرين در آن جلسات نقل كرده است كه شخصى از آن علامه بزرگ سوالى كرد ايشان پس از آنكه به سوال
گوش داد با كمال تواضع فرمود:اگر من پاسخ آن را ندانم اشكالى ندارد.(5)