علل انحطاط و بی ثباتی حکومت ها درنهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علل انحطاط و بی ثباتی حکومت ها درنهج البلاغه - نسخه متنی

حسن سلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علل انحطاط و بي ثباتي حکومتها

دانشگاه انقلاب ـ ش113، بهار 1380

در نهج البلاغه

حسن سلامي

عضو هيئت علمي پژوهشکده علوم انساني و اجتماعي

تمهيد

بر اساس بينش نهج البلاغه، افراد جامعه، اعم از حاکمان و توده غير حاکم، طبق اصل انتخاب و آزادي اراده و به کار بردن تواناييهاي خود مي توانند سرنوشتي نيک يا بد داشته باشند. اميرالمؤمنين عليه السّلام در چندين مورد متذکر شده است که خداوند وسايل و امکانات و ابزار فهم و انتخاب صحيح را در اختيار انسانها قرار داده است تا آنها سرنوشت خوبي براي خود برگزينند و در اين گزينش، خيرو صلاح خويش را در نظر بگيرند: «اگر چشم بگشاييد، وسايل بينايي شما فراهم شده و اگر بشنويد، گفتنيها به شما گفته شده و اگر هدايت خواهيد، وسيله هدايت در اختيارتان گذارده شده است و براستي، به شما مي گويم که عبرتها، آشکارا در اختيار شماست و درباره آنچه بايد دوري کنيد به شما هشدار داده شده است.» از آنجا که خداوند معيارهاي انتخاب درست را در اختيار بشر گذاشته است، علي عليه السّلام مسئوليت انتخاب و عملکرد نادرست و پيامدهاي سوء آن را به عهده افراد جامعه مي گذارد و از عواقب و خيم کارشان خبرمي دهد: «حکومت را به غير اهلش واگذار کرديد و آن را در غير موردش قرار داديد، بزودي خداوند از ستمگران انتقام مي گيرد، خوردني به خوردني و نوشيدني به نوشيدني...». اميرالمؤمنين عليه السّلام سلامت و سعادت اجتماع و بقا و ثبات حکومتها را در گرو رفتار اجتماعي و عملکرد مردم و دولتمردان مي داند و معتقد است که اگر هر دو به وظايف خود عمل کنند، جامعه در هم زمينه ها به سوي ترقي وتعالي پيش خواهد رفت؛ درغير اين صورت به فتنه و هرج و مرج و ديگر آفات اجتماعي دچار خواهد شد: «بزرگترين حقها که خدايش واجب کرده است، حق والي بر رعيت است و حق رعيت بر والي ... حال رعيت نيکو نشود، جز آنکه واليان نيکو رفتار باشند،و واليان نيکو رفتار نگردند، جز آنگاه که رعيت درستکار باشند. پس چون رعيت حق والي را بگزارد و والي حق رعيت را به جاي آرد، حق ميان آنان بزرگ مقدار شود و راههاي دين پديدار و نشانه هاي عدالت بر جا، و سنت چنانکه بايد،اجرا، پس کار زمانه آراسته گردد و اميد به پايداري دولت پيوسته، و چشم آز دشمنان بسته شود. ولي اگر رعيت بر والي چيره شود، يا والي بر رعيت ستم کند، اختلاف کلمه پديدار گردد و نشانه هاي جور آشکار و تبهکاري در دين بسيار» ذکر اين مطلب ضروري است که امام عليه السّلام در نهج البلاغه تأکيد بر سلامت جامعه و حکومت دارد. جامعه و حکومتي را مي توان سالم دانست که در آن، فرد وسيله براي مقاصد ديگران نباشد؛ عواملي چون استثمار، فقر، تبعيض و بيعدالتي، فساد و ظلم سياسي در آن نباشد؛ همه فعاليتهاي اجتماعي در جهت رشد انسان و شکوفايي استعدادهاي او انجام گيرد و رابطه شخص با ديگران و رابطه متقابل هيئت حاکم و مردم بر پايه عشق و محبت باشد. جامعه و حکومت بيمار موجد دشمني و بي اعتمادي متقابل است و در آن، انسان به ابزار بهره کشي ديگران تبديل مي شود.ممکن است اجتماع و حکومتي در مظاهر مادي زندگاني به ترقي و پيشرفت نايل شود و ظاهراً با ثبات باشد، ولي از ديدگاه امام عليه السّلام، اگر در اين جامعه، بعد معنوي انسان که قسمت مهمي از شخصيت اوست، ناديده گرفته شود، نمي توان آن را سالم و سعادتمند به حساب آورد. در پس مظاهر زيبا و فريبنده رفاه و آسايش مادي، اگر پوچي و بيهودگي، وحشت و اضطراب و بيم از آينده و به تعبير قرآن،«خوف و حزن» نباشد، اجتماع از سلامت و سعادت برخوردار است، در غير اين صورت، اجتماع بيمار و آفت زده قلمداد مي شود. جامعه مانند فرد، روح وشخصيت دارد، مانند فرد دچار مرض و تزلزل شخصيت و از دست دادن هويت خود مي شود و ايمان به خود را وحس احترام به عزت و کرامت خويش را از دست مي دهد و يکسره سقوط مي کند. بنابراين، منظور ما از بي ثباتي و انحطاط حکومتها در نهج البلاغه، اعم از تضعيف و از بين رفتن اقتدار و نفوذ سياسي حکمرانان و تغيير جايگاه حاکميت و نيز هلاک (به معني سيه روزي، بدبختي و ذلت) و سقوط اخلاقي و ارزشي آن است. حال مي خواهيم بدانيم نظر اميرالمؤمنين عليه السّلام دربار آفتهاي جامعه و نظام سياسي و تغيير و تحول آن چيست.

علل اجتماعي انحطاط و بي ثباتي حکومتها

1. بيعدالتي و ظلم

عدالت يعني مساوات؛ چون از ماده عدل است، و عدل يعني برابري. در قرآن هم اين ماده بعضي جاها معناي برابري مي دهد : کفّار غير خدا را برابر با خدا مي کنند و مساوي قرار مي دهند.

حال مقصود از مساوات چيست؟ معني مساوات همان «اعطاء کل ذي حق حقّه» است؛ يعني اين که استحقاقهاي طبيعي و واقعي در نظر گرفته شود و به هر کس مطابق آنچه به حسب کارو استعداد لياقت دارد، داده شود. مراد از مساوات برابري افراد در پاداشها و برخورداريهاي اجتماعي، نيست؛ چرا که افراد قواي جسماني و عقلاني برابري ندارند و با يکديگر متفاوتند، بلکه منظور اين است که قانون افراد را به يک چشم نگاه کند و ميان آنها تبعيض قايل نشود و رعايت استحقاق را بکند؛ هر فرد به لحاظ انسان بودنش از حقوقي برخوردار است که حکومت و افراد جامعه بايد آن را محترم شمارند. او نيز موظف است که به حقوق واقعي و فطري آنان احترام گذارد وعدالت، رعايت همين حقوق است. پس معني عدالتي که اساس اسلام است، اين است که احکام و قوانين درباره مصاديق هر موضوع و عنواني، به تساوي اجرا شود؛ به عنوان مثال،حکم قتل و سرقت و احکام داوري و سياسي بر هر کس اجرا شود و اعتبارات و امتيازات اشخاص مانع اجرا نگردد. اين طور نباشد که آفتابه دزد در گوشه زندان بميرد، ولي دزدان اموال و نواميس عمومي با خيال راحت بر اريکه قدرت تکيه زنند، يا قاتلي فقير و پريشان بالاي دار رود، ولي براي قصاباني که دسته دسته مردم را با نام مصالح عالي قرباني شهوات خود مي کنند. هيچ مسئوليتي نباشد و حتي متوقع باشند مردم براي آنان کف بزنند و هلهله کنند، آن عدالت و مساواتي که مورد نظر اسلام و اميرالمؤمنين عليه السّلام است همان است که پيغمبر گرامي و اوصياي بزرگوارش مي فرمودند: «حد خدا را درباره جگر گوشه هاي خود بيدرنگ اجرا مي کنيم اين اساس مساواتي است که بشر ستمديده، تشن آن است».

در بيان معناي ظلم بايد متذکر شد که در اصطلاح قرآن و نهج البلاغه، ظلم تنها اختصاص به تجاوز فرد يا گروهي به حقوق فرد يا گروه ديگر ندارد، بلکه شامل ظلم فرد به نفس خود نيز مي شود. هر فسق و فجور، گناه و هر خروج از مسير درست انساني، ظلم است. بنابراين، ظلم در حقيقت مفهوم اعمي دارد که هم شامل ظلم به غير مي شود و هم شامل معصيت و کارهاي ضد اخلاقي.

نقش بيعدالتي و ظلم در بي ثباتي حکومتها

حکومتها و ساختمان سياسي اجتماع، مانند ساختمان موجودات زنده تغيير مي پذيرند و احياناً نابود مي شوند. ناپايداري اين نظامها هميشه افکار را به خود جلب کرده است. اين فروپاشي و سقوط علل و عواملي دار دکه از جمله آنها، از ديدگاه علي عليه السّلام، نبود مساوات و وجود ظلم است. مولا پايداري و ثبات حکومتها را به اقامه روشها و طريقه هاي عدالت و اجتناب از ظلم مي داند و هشدار مي دهد: «ثبات الدولة باقامة سنن العدل» و خاطر نشان مي کند: «کسي که در پادشاهي و حکومت ظلم مي کند. دولت او زايل مي شود».

اجتماع حکم ماشيني را دارد که هر جزء آن بايد در جاي خودش قرار گيرد و اين کار با اجراي عدالت به دست دولتمردان صورت مي گيرد. بي ترديد، نبود مساوات اجتماعي، احساس مرارت، ناکامي و خشم را در قشرهاي مختلف مردم بر مي انگيزد و منشأ شورش عليه نظام موجود مي شود.

همانگونه که ذکر شد، تفاوت در همه زمينه هاي روابط بشري موجود است؛ اما دو نوع عدم مساوات هست که در برانگيختن روح اعتراض و در صورت مناسب بودن شرايط، در تبديل اعتراض به طغيان، قدرتي خاص دارد. يکي عدم مساوات فوق العاده در ثروت که با اختلاف لياقت يا خدمت کاملاً بي تناسب باشد و موجب شود که عد کثيري در فقر و مشقت بي پايان به سر برند وعد قليلي در ناز و نعمت بي جهت. نوع ديگر عدم مساوات در به دست آوردن فرصت است که اين خود با عدم مساوات در قدرت ملازم است و احساس عميق بيعدالتي رابيدار مي کند؛ زيرا افراد حس مي کنند که استعداد و شخصيت آنها در نتيجه برتري بي جهت ديگران عاطل شده واز رشد و ترقي بازمانده است. لذا ثبات حکومت به رعايت اصل پاداش بر مبناي شايستگي و عدالتي بستگي دارد که در قالب آن، افراد جامعه به آنچه استحقاقش را دارند، دسترسي پيدا کنند.

عدل و مساوات چيزي است که مي توان آن را همچون مرز قبول داشت و به حدود آن راضي بود. اما اگر حکومتها اين مرز را بشکنند، ديگر حدي براي خود نمي شناسند، به هر جا که برسند به مقتضاي طبيعت قدرت و شهرت سيري ناپذير خود تشنه حد ديگري مي شوند. و رعايت حقوق و حدود ديگران را نمي کنند. اين تجاوز، بتدريج ، دامنه نارضايي مردم را گسترش مي دهد. حکومت چاره اي جز جلوگيري و سرکوب ندارد. نتيجه سرکوبها اين است که نارضايي بيشتر شود و حس وفاداري عده کثيري به حکومت تضعيف گردد.

در اين خصوص از طرف اميرالمؤمنين سفارشهاي مکرري به حکام شده است که مواردي را يادآور مي شويم.

الف) اميرالمؤمنين ملاک و معيار حکمراني و نظام رعيت پروري راعدالت مي دانند و تأکيد مي کنند: «بهترين چيزي که مايه روشني چشم زمامداران و مسئولان است، همانا، گسترش عدل و داد در بلاد و شهرها و همچنين درستي رعيت و مردمي است که زمامداران مسئول خدمتگزاري به آنان هستند. درستي آنان در پرتو سلامت دلهاي آنهاست . روشن است که سلامت دل در سايه عدل حاصل مي شود و تام مردم بر هم کارهاي مسئولان و برنامه هاي آنان احاطه و از آنها اطلاع نداشته باشند، هرگز نصيحت کننده دولت نخواهد بود و بدون فشار و سنگيني بارهاي تحميلي از جانب دولت است که مردم مي توانند خالصانه نصايح خود را تقديم دارند».

تبعيض مردم را به حکومت بدبين و با آن مخالف مي سازد تاجايي که به مبارزه مسلحانه دست خواهند زد: « عدالت را پيشه کن و از خشونت و سختگيري بيجا و ستمگري بپرهيز؛ چرا که سختگيري موجب فرار مردم از منطقه است و ظلم و ستم آنان را به مبارزه مسلحانه دعوت مي کند».

طبق آيات زير از قرآن مجيد ، حق نداريم حتي دربار غير مسلمانان از قسط و عدل تجاوز کنيم . اگر کافري در پناه دولت اسلام يا درمعاهده با مسلمانان است ، تعددي به حقوق و اموال او حرام است: «خدا شما را از دوستي با آنان که با شما در دين قتال و دشمني نکرده اند ... نهي نمي کند... ، بلکه با آنان به عدالت و انصاف رفتار کنيد که خدا مردم با عدل و داد را بسيار دوست مي دارد و تنها شما را از دوستي با کساني نهي مي کند که در دين با شما قتال و از وطنتان بيرون کرده و بر بيرون کردن شما همدست شده اند».

ب) از نظر اميرالمؤمنين عليه السّلام، دوام نظام و بقاي سلامت هر ملتي در گرو ريشه کن ساختن بيماريهاي اجتماعي و از جمله آنها، ظلم به معناي اعم آن است :« به خدا سوگند هرگز مردمي زندگاني خرم و نعمت فراهم را از کف نداند، مگر به کيفر گناهاني که انجام دادند که خدا بربندگان ستمکار نيست ».

علاوه بر تأثير منفي گناه، به عنوان گونه اي از ظلم، عاقبت ظلم سياسي و نتيجه بدرفتاري حکومت با مردم، از دست رفتن آن حکومت است. در نهج البلاغه مي خوانيم: «هيچ چيز چون بنياد ستم نهادن، نعمت خدا را دگرگون نمي کند و کيفر او را نزديک نمي آورد که خدا شنواي دعاي ستمديدگان است و در کمين ستمکاران».

از مصاديق ظلم اجتماعي که حکومت را منحط و بي ثبات مي کند، خونريزي نارواست. همانطور که اگر در اجتماع، مجرم و جنايتکار به سزاي عملشان نرسد، نظم و آرامش کشور مختل مي شود، در مقابل، اگر خونريزي ناحق درمملکت رواج پيدا کند و مردم بيگناه طعمه مرگ شوند، بدون ترديد، کشور به هرج و مرج کشيده مي شود و اين امر نه تنها حکومت را ضعيف و سست، که آن را به ديگري منتقل مي کند. لذا مولا به دولتمردان ياد آور مي شود: «و بپرهيز از خونها و ريختن آن به ناروا که چيزي چون ريختن خون به ناحق ـ آدمي را ـ به کيفر نرساند و گناه را بزرگ نگرداند و نعمت را نبرد و رشته عمر را نبرد. و خداوند سبحان روز رستاخيز نخستين داوري که ميان بندگان کند، در خونهايي باشد که از يکديگر ريخته اند. پس حکومت خود را با ريختن خوني به حرام نيرومند مکن که خون به حرام ريختن، قدرت را به ناتواني و سستي کشاند، بلکه دولت را از صاحب آن به ديگري بگرداند».

2. جهل به تاريخ

همه حکام و واليان به مطالعه تاريخ نيازمندند؛ چه آنکه حيات اجتماعي کنوني ما از وضع و ساخت قبلي خود ريشه مي گيرد و شناسايي گذشته درک بهتر وضعيت کنوني را باعث مي شود. با مطالع تاريخ و بررسي کيفيت و نوع حادثه ها در نقاط مختلف دنيا، يک سلسله اصول کلي به دست مي آيد که در شناخت ترکيب کنوني سازمانهاي اجتماعي، مانندنظام سياسي و سرنوشت و آينده آن مؤثر است. تاريخ آينه اي است که در آن مي توان پيدايش و مرگ حکومتهاي مختلف را مشاهده کرد و با تفکر در اخبار و آثار گذشتگان، تجربه هاي آنان را به دست آورد و عمري به درازي عمر بشر کسب کرد. اميرالمؤمنين عليه السّلام مي فرمايد: «پسرکم! هر چند من به اندازه همه آنان که پيش از من بوده اند نزيسته ام، اما در کارهايشان نگريسته و در سرگذشتهايشان انديشيده ام، و در آنچه از آنان مانده، رفته و ديده ام تا چون يکي از ايشان گرديده ام، بلکه با آگاهي اي که از کارهايشان به دست آورده ام، گويي چنان است که با نخستين تاپسينشان به سر برده ام. پس ـ از آنچه ديدم ـ روشن را از تار و سودمند را از زيانبار باز شناختم و براي تو، از هر چيز، زبد آن را جدا ساختم».

تکرار تاريخ

علي عليه السّلام دربار «تکرار تاريخ» مي فرمايد: «بندگان خدا! روزگار بر آيندگان چنان گذرد که بر گذشتگان؛ باز نگردد آنچه گذشت از آن؛ پايان کارش با آغاز آن يکسان هر عمر را به پايان رسيدني است و هر رفته را آمدني ». به طوري که ملاحظه مي شود، امام عقيده دارد که جريان روزگار براي نسل حا ضر درست مانند جريان آن بر پيشينيان است و کارها مشابه يکديگر انجام مي گيرد و اين به معناي تکرار تاريخ است. درعين حال، خاطر نشان مي سازد که آنچه در گذشته اتفاق افتاده است، دقيقاً، به همان صورتي که بوده (با تمام جزئيات) باز نمي گردد(لايعود ما قدولي منه)، اما در کميت قضيه، جريانهاي عمومي حاکم بر تاريخ که طبق سنتهاي محتوم الهي اتفاق مي افتد، قابل بازگشت است. در جاي ديگر نهج البلاغه در اين باره به مردم مي فرمايد: «بندگان خدا! بدانيد که شما و آنچه در آنيد به راه آنان که پيش از شما بودند، روانيد». در اين خطبه، امام باز اين حقيقت را متذکر مي شود که با استفاده از قوانين کلي حاکم بر تاريخ که به طور مداوم تکرار مي شود بايد به نفع خود و اجتماع استفاده کرد. به همين منظور، توصيه مي کند: از آنچه شده به آنچه نشده است دليل گير کارها همانندند و يکديگر را نظير».

عبرت گرفتن از تاريخ

در قرآن و نهج البلاغه، به عبرت آموزي از گذشتگان بسيار توجه شده است. امام عليه السّلام در اين زمينه مي فرمايد: «همانا در روزگاران گذشته براي شما پنداست... کجايند فرعونيان؟ کجايند مردمي که در شهرهاي رس بودند؛ پيامبران را کشتند و سيرت جباران را زنده کردند؟ کجايند آنان که با سپاهيان به راه افتادند و هزاران نفر را شکست دادند؛ سپاهها به راه انداختند و شهرها ساختند؟». از ديدگاه علي عليه السّلام، حاکمان بايد همواره سرنوشت ملتها و دولتهايي را که بر اثر اعمال ناشايست خود سيه روز و هلاک شدند، پيش روي خود داشته باشند و وعده هاي الهي و سنتهاي او را در تاريخ کوچک نشمارند: «همانا نمونه ها و داستانها در دسترس شماست ـ از گذشتگان ـ و عذاب خدا و سختيهاي او که رسيد به آنان و روزهايي ـ که عذابشان کرد ـ و آسيبهاي سخت او ـ که به آنان فرود آورد ـ پس وعده عذاب او را ديرنينگاريد به عذر آنکه نمي دانيد در چنگ او گرفتاريد».

ونيز « از آنچه مايه عبرت است پند گيريد و از گردش روزگار عبرت پذيريد و از بيم دهندگان سود برگيريد. چه آنکه ... نيکبخت کسي است که از سرنوشت ديگران اندرز گيرد» اما افراد، بويژه حکمرانان، با انواع شهوتها و غفلتهايشان، کمتر عبرت مي آموزند و سرمايه هاي تاريخي را بي استفاده مي گذارند: «پندها چه بسيار است و پند گرفتن چه اندک به شما» .

3. فقر و تهيدستي افراد جامعه

در متون اسلامي، از جمله نهج البلاغه فقر و تهيدستي مذمت شده است. درنظر علي عليه السّلام ،

فقر و تهيدستي شري است که دنيا و عقباي افراد را تباه مي سازد. از اين جهت براي گرفتار نشدن به آن، دست به دعا برداشته، مي فرمايد: «بار خدايا! آبروي مرا به توانگري نگاه دار و شخصيت مرا به تنگدستي از بين مبر که از روزي خواران تو روزي خواهم واز آفريده هاي بد کردار تو مهرباني جويم و به ستايش کسي که به من ببخشايد وادار شوم و به بدگويي کسي که به من چيزي ندهد گرفتار گردم»و در نکوهش فقر به فرزندش محمدبن حنفيّه مي گويد: «اي پسرم! من بر تو از تنگدستي مي ترسم (که مبادا بر اثر آن دست طمع پيش مردم دراز کني)؛ پس از (شرّ) آن به خدا پناه ببر که فقر جاي شکست و کمبودي در دين است (چون تنگدستي بسا شخص را به خيانت و دروغ گفتن و خواري و کمک نکردن به حق وادارد که اينها نقص در دين است ) و جاي سرگرداني فرد است(چون فقير ناشکيبا راه راست را گم کند و در کار خود، عقلش حيران و انديشه اش سرگردان شود) و موجب دشمني است (چون مردم از بي چيز دوري گزينند يا آنکه بر اثر حسد و رشک بردن، او دشمن مردم شود و از دوست و بيگانه به خشم آيد)».

علت فقر

بايد پرسيد: چرا همواره اکثر جمعيت جوامع انساني فقرا هستند؟ گزارش سازمان ملل نشان مي دهد هر سال بيش از 20 ميليون نفر در جهان بر اثر گرسنگي و انواع بيماريها که اغلب ناشي از فقر است، مي ميرند. حداقل 20 درصد مردم کشورهاي در حال توسعه به دليل فقر، دسترسي به غذاي کامل ندارند و بيش از 780 ميليون نفر در سراسر جهان دچار سوء تغذيه هستند . بر اساس اين گزارش، در دنيا، غذاي کافي براي همه وجود دارد، اما مشکل اينجاست که هم مردم به طوري يکسان به غذا و امکانات مادي زندگاني دسترسي ندارند. از ديدگاه علي عليه السّلام، اينکه ديده مي شود اقليتي در نازو نعمت بي جهتند و اکثريتي بافقر و فاقه دست به گريبان، چندين علت دارد: 1. ثروتمندان مرتکب ستم شده اند: «خداي سبحان روزي درويشان را در مال توانگران واجد داشته، پس درويشي گرسنه نماند، جز اينکه توانگري از حق او خود را به نوايي رساند. و کردگار توانگران را باز خواست کند از اين کار » .و با زير پا گذاشتن حق تهيدستان، دارايي خود را افزايش داده اند. هرگز ثروت انباشته اي نديدم، مگر اينکه درکنار آن حقي ضايع شده بود.

2. فقرا در تحصيل زندگاني آبرومندانه سستي کرده اند : «آيا شايسته است که شما از مورچه هم کمتر و ناتوانتر باشيد، حال آنکه اين حيوان حقير در کمال جديت، آذوقه خود را به طرف لانه اش مي کشاند و روزي خود را از فعاليت به دست مي آورد ». به اين ترتيب،امام عليه السّلام مردم را به تلاش براي فراهم آوردن احتياجات زندگاني و گرفتار نشدن به آفت فقر تشويق مي کند و اين سفارش از مولاست که : «چنان در کسب روزي دنيوي خود بکوش که گويي براي هميشه مي خواهي زندگاني کني». 3. زمامداران در اجراي عدالت اقتصادي عاجز بوده اند : «مملکت جز با تنگدستي و فقر ساکنان آن ويران نشود و مردم شهرها هنگامي تنگدست شوند که واليان روي به گرد آوردن مال آرند».

نقش فقر در انحطاط اجتماعي

به اعتقاد علي عليه السّلام، انسان گرسنه و تنگدست توانايي کسب فضيلت و حفظ اصول ديني و انساني را ندارد : «کسي که نيازمند نان است، نمي تواند اهل دين و دانش باشد، درويشي براي دين زيان دارد و فرد را سرگردان کند و دشمني پديد آورد».فقير، به آساني، به ارزشها پشت پا مي زند و فاصله اندکي با کفر دارد. پيامبر اسلام نيز به رهبران بعد از خودش سفارش مي کند که مردم را در فقر نگه ندارند که مبادا کافر شوند.

همين معنا را ابوذر شاگرد برجسته پيامبر صلّي الله عليه و آله و علي عليه السّلام چنين ياد آور مي شود : «چون فقر رهسپار کشوري شود، کفر به او مي گويد مرا همراه گير ». اگر فرد با هوش و پر استعداد باشد، از نظر علي عليه السّلام، فقر او را در بيان حجت و دليلش گنگ و لال مي گرداند.علاوه بر اين پديده فقر ثبات واستقلال حکومت را نيز تهديد مي کند. حکمرانان نمي توانند مردم و کشور را به خوبي اداره کنند، مگر اينکه فقرو تفاوت عميق ميان افراد جامعه را از لحاظ دارايي و ثروت، از بين ببرند. در حکومتي که در آن اختلاف قابل ملاحظه اي از نظرثروت بين مردم و جود دارد افراد قوي تر قادر خواهند بود در همه زمينه ها بر ضعفا مسلط شوند وبراحتي به خواسته هاي خود دست يابند و اين امر ميان اکثريت فقير جامعه و حکومت تضاد پديد مي آورد و در شرايط مناسب، باعث بروز عصيان و شورش اجتماعي بر ضد حکومت مي شود. به همين دليل، ارسطو عقيده داشت که «فقر مادر انقلاب است» .از طرف ديگر، فقر اقتصادي، استعمار و وابستگي اقتصادي و بالطبع، وابستگي سياسي را در پي دارد. وابستگي اقتصادي از ديدگاه امير المؤمنين ، نوعي اسارت است: «به هرکس که مي خواهي نيکي کن تا امير او شوي، از هرکس مي خواهي بي نياز شو تا همانند او شوي و به هر کس مي خواهي محتاج شو تا اسير او گردي » . از اين واقعيت به آساني مي توان نتيجه گرفت که : فقر و واپسماندگي اقتصادي بلاي جان هر گونه حکومت و عامل پايدار نااستواري سياسي است.

علل سياسي انحطاط حکومتها

1. نظارت نکردن بر حکمرانان

الف) انتخاب دولتمردان نالايق

از کارهاي خطرناک براي حکومت، بي توجهي به ارزشها و لياقتهاست که از يک سو، کارهاي مهم به افراد ناشايست سپرده شود و از ديگر سو نيروهاي کارآمد منزوي شوند.




  • ندهد هوشمند روشن رأي
    بورياباف گرچه بافنده است
    نبرندش به کارگاه حرير



  • به فرومايه کارهاي خطير
    نبرندش به کارگاه حرير
    نبرندش به کارگاه حرير



پيامد اين نوميدي صاحبان فضل و دانش، ضايع ماندن استعدادها و در نهايت، ويراني مملکت است.نقل است که از پادشاهي که حکومتش زوال يافته بود، علت آن را پرسيدند گفت : امور مهم را به افراد نالايق و خرد سپردم و کارهاي کوچک و کم اهميت را به افراد شايسته و بزرگ. بزرگان از علو همت سربه کارهاي خرد فرو نياوردند و خردان از ضعف حوصله و پستي همت، کارهاي بزرگ را نتوانستند تمشيت کنند، پس هر دو کار ضايع ماند. امام در اين باره به حاکم توصيه مي کند: «در کار عاملان خود بينديش و پس از آزمودن به کارشان بگمار ، و به ميل خود و بي مشورت ديگران، به کاري مخصوصشان مدار، که به هواي خود رفتن و به رأي ديگران ننگريستن ستمگري بود و خيانت ». ابن ابي الحديد مي گويد: «معناي اين جمله علي عليه السّلام آن است که گزينشي که بر اساس بي دقتي وتبعيض باشد، نوعي ظلم و خيانت است؛ ظلم از اين جهت که حاکم براي واگذار کردن اين نظام، فرد مستحق را کنار زده و آن را به غير مستحق اعطا کرده و اين ظلم به شخصي است که شايسته آن مقام بوده است، اما خيانت است از اين جهت که امانت اقتضا مي کند کارها به شايستگان سپرده شود و هر کس چنين نکند، به کسي که وي را ولايت داده، خيانت کرده است» .

ب) نداشتن نظارت مستمر و مؤثربر دولتمردان

قدرت، اخلاق و رفتار حکمرانان را تغيير مي دهد؛ بنابراين، اگر بعد از گزينش افراد پارسا و کاردان، بر عملکرد آنان نظارت دقيق نشود، ممکن است بتدريج تغيير رويه بدهند و به سبب سستي در اداي وظيفه، موجب بي اعتمادي ملت به دستگاه حکومت شوند. شيوه هاي نظارت از ديدگاه اميرمؤمنان عبارت است از :

1. سفارش و نصيحت.

حاکم بايد هر کارگزاري را که براي ناحيه اي انتخاب مي کند، علاوه بر مشخص کردن چهار چوب وظايفش، با تذکر مفيد در امر مردمداري ياري کند: «بامداد و شامگاه براي مردم مجلس بساز... نادان را بياموز و با دانا به گفتگو بپرداز. جز زبانت پيامرسان مردمان نباشد و جز رويت دربان، و هيچ حاجتمند را از ديدار خود محروم مگردان» . يعني مسئولان بايد همواره با گروههاي مختلف مردم ارتباط داشته باشند و امکان طرح شکايت و خواسته هاي افراد را بدون تشريفات فراهم کنند: «بخشي از وقت خود را خاص کساني کن که به تو نياز دارند... و در مجلسي عمومي بنشين و سپاهيان و يارانت را که نگهبان يا تو را پاسبانند، از آنان باز دار تا سخنگوي آن مردم با تو راحت گفتگو کند». امام علي عليه السّلام واليان و مسئولان را متوجه مي کند که خدمتگزاران تود مردمند و بايد آنان را نگه دارند: « شما رعيت را گنجورانيد و امت را وکيلان و امامان را سفيران. پس داد مردم را از خود بدهيد ودر برآوردن حاجتهاي آنان شکيبايي ورزيد» .

2. توبيخ و بازداشت.

از نظر امير المؤمنين، شخصيت دولتمردان نبايد در پاداش و کيفر کار آنان دخالت داشته باشد. شخص در هر مقام و منزلتي که باشد، د رصورت سوء استفاده از قدرت و موقعيت خود، بايد سرزنش و توبيخ شود؛ چه با اين اقدام، سلامت واعتبار حکومت حفظ مي شود. حتي کارگزاران را بايد از موراد شبهه ناک و مشکوک نيز باز داشت و سرزنش کرد تا بهانه اي براي ارتکاب حرام نباشد.

در واقع، حکومت بايد به واليان و کارمندانش آن مقدار بدهد که نيازمندي شان بر طرف شود تا رشوه نگيرند و وليمه را نپذيرند، چه رشوه چشم حکيم را کور مي کند، چه رسد به افراد عادي !

3. عزل.

نگه داشتن مردم ناشايست و فاسد در مجموعه مديريت جامعه، اولاً، خيانت در امانتي است که خدا و مردم به حاکم سپرده اند؛ ثانياً، سبب گسترش فساد در نظام مي شود و نتيج فساد يک حکومت ايجاد يک حکومت ديگر است.دراين مورد، علي عليه السّلام به همه تعليم مي دهد که: «شريک ساختن اشخاص نالايق در حکومت نشانه و علت سقوط و برگشتن آن حکومت است »و چه بسيار حکومتهاي مقتدري که از مداخله اين گونه افراد، فاسد و زايل شده است. پس چون سلامت و ثبات حکومت به درستي و شايستگي زمامداران و کارگزارانش بستگي دارد، هنگامي که مرتکب ظلم و خيانت شدند يا در اداي وظايف قصور ورزيدند، عزل ايشان لازم است؛ لذا اميرمؤمنان به حاکم توصيه مي کند: «برکارهاي کارکنانت مراقبت دار، و جاسوسي راستگو و وفا پيشه بر ايشان بگمار که مراقبت تو در کارهايشان، وادار کنند آنهاست به رعايت امانت، و مهرباني است بر رعيت .... واگر يکي از آنان دست به خيانتي گشود وگزارش جاسوسان تو بر آن خيانت همداستان بود، بدين گواه بسنده کن ، و کيفر او را با تنبيه بدني بد و برسان و آنچه به دست آورده است بستان. سپس او را خوار بدار و خيانتکار شمار و طوق بدنامي را در گردنش در آر». هنگامي که سوده، دختر عمار همداني، به علي عليه السّلام خبر داد يکي از کارگزارانش ستم کرده است گريست و گفت: «خداوندا! توخود بر من و ايشان گواهي. من آنان را به ستم در حق مردم و سرباز زدن از فرمان تو امر نکرده ام . آنگاه پس از تحقيق، کارگزار را عزل کرد».

2. خود محوري حکمرانان

خودمحوري يا استبداد در لغت آن است که شخص در کاري که شايسته مشورت است،به رأي خويش اکتفا کند، و در اصطلاح سياسيون، تصرف کردن يک نفر يا جمعي است در حقوق مردم، بدون ترس بازخواست. حکمران مستبد خود را مکلف نمي داند طبق شريعت، قانون يا اراد ملت رفتارکند؛ چه خويش را نماينده اراده جمعي و فعال ما يشاء به حساب مي آورد. براي اداره صحيح امور به مشورت با اهلش نمي نشيند؛ زيرا خود را پاسخ همه پرسشها مي شمارد. او براي پيشبرد مقاصدش، سعي مي کند به همه ابزارها و منابع قدرت چنگ اندازد و اجازه نمي دهد ديگران ناظرو داور اقدامها و عملکردش باشند؛ زيرا خود را شايسته ترين داور مي شناسد. بسيار مشتاق است همه از وي و برنامه هايش ستايش کنند.

نه تنها حقوق و آزاديهاي سياسي افراد را زير پا مي گذارد، بلکه مي کوشد منتقدان و مخالفانش را به شيوه هاي مختلف، اعم از تطميع ، تهديد و خشونت منزوي کند.

علل استبداد و خود محوري

1. هواي نفس از جمله علل خود رأيي و استبداد و عشق شديد حکمرانان به حکومت و قدرت است. اين عشق ناشي از حس خودخواهي آنان و گرفتاري در دام هواي نفس است که سبب مي شود حکمران خود را با خداوند متعال، در عظمت وبزرگي فروختن، همانند داند و دوست داشته باشد که مردم او را مداحي کنند و بر رعيت منت گذارد يا آنچه را انجام داده است بزرگ شمارد و خلاف وعده اي که به آنان داده است عمل کند. اميرالمؤمنين براي احتراز از اين خطر، به حاکم توصيه مي کند: «اگر قدرتي که از آن برخورداري، نخوتي در تو پديد آورد و خود را بزرگ شماري، بزرگي حکومت پروردگار را که برتر از توست و قدرتي را که بر تو دارد، بنگر که چيست؛ اين کار نخوت تو را فرو مي نشاند و خرد رفته ات را به جاي باز مي گرداند» .

2.جهل امت و ناداني عمومي زمين مناسبي براي نمو و دوام استبداد و خودسري است. حکمرانان فرصت طلب ظاهر خود را آنطور که براي عوام جالب باشد مي آرايند و مردمي را که از حقوق فردي و اجتماعي خود ونيز وظايف والي بيخبرند، مي فريبند و مطيع خود مي سازند. در تاريخ اسلام، معاويه، بخوبي، از ناداني ملت براي تثبيت پايه هاي حکومتش بهره جست؛ تاجايي که نماز جمعه را روز چهارشنبه اقامه مي کرد و کسي از شاميان اعتراض نمي کرد.

بنابراين، آگاهي و شعور سياسي و اجتماع مردم است که اژدهاي سياه استبداد را در بند مي کشد؛

زيرا استبداد با وجود تکيه بر همه قوه ها، مانند قوه سپاه، نيروي مال، نيروي شريعتمداران نامتعهد و ثروتمندان، در برابر آگاهي ملت و شيوه هاي خردمندانه ناتوان است.

3. اجتناب از مشورت. رايزني با دانايان نقش تعيين کننده اي در ثبات حکومت و سلامت اجتماع دارد؛ بدين منظور، امير مؤمنان به دولتمردان دستور مي دهد که: «با دانشمندان فراوان گفتگو کن و با حکيمان فراوان سخن در ميان نه، در آنچه کارهاي شهرهايت را استوار دارد و نظمي را که مردم پيش از تو بر آن بوده اند برقرار».

اساساً «حق در عرص تضارب آراء آشکار مي شود و بهترين راه حلها و صحيحترين شيوه هاي آراء مختلف را (با مشاوره ) به يکديگر بزنيد تا آنچه صحيح و راست است پديد آيد».

وتا آراء و عقايد گوناگوني در برابر آدمي قرار نگيرد و آزادانه آنها را سبک و سنگين نکند، نخواهد توانست نظر درست را از نادرست باز شناسد و از اشتباهاتي که ممکن است در عمل واقع شود، اجتناب کند.

بي شک، انسان نبايد با هر فردي به مشورت بپردازد. مستشاري که از عقل و آگاهي، واقع بيني و حقيقت گرايي و ديگر فضايل عاري باشد، نه تنها فکر آدمي را نيرو نمي دهد، که بي بهره و احياناً گمراه مي کند. بدين سبب، امام حاکمان را از مشاوه با سه گروه باز مي دارد: «بخيل را در رأي زني خود در نيار که تو را از نيکوکاري بازگرداند و وعده فقر دهد. و نه ترسو را که در کارها تو را سست مي کند و نه آزمند را تا حرص ستم را برايت بيارايد که بخل و ترس وآز سرشتهايي جدا جداست که فراهم آورنده آنها بدگماني به خداست».

از ديدگاه علي عليه السّلام، حکومت بايد به صاحبنظران اجازه دهد نظر مشورتي و اصلاحي خود را به زمامداران بگويند و خود ، به عنوان حاکم، مردم و پيروانش را چنان دلير پرورش مي دهد که هر چه را حق و حقيقت تشخيص دادند به حکومت برسانند : « مرابه نيکي مستاييد تا از عهده حقوقي که مانده است برآيم و وا جبها که برگردنم باقي است ادا کنم. پس با من چنانکه با سرکشان گويند سخن نگوييد... و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد... چه آن کس که شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نشان دادن عدالت به وي دشوار بود، کاربه حق و عدالت کردن بر او دشوارتر است؛ پس، از گفتن حق يا راي زدن در عدالت باز نايستيد که من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خويش از خطا ايمنم مگر اينکه خدا مرا در کار نفس کفايت کند».

و در نامه اش به مردم کوفه مي نويسد: «من خدا را به ياد کسي مي آورم که اين نامه ام بدو برسد تا چون نزد من آمد اگر نکوکار بودم ياري ام کند و اگر گناهکار بودم از من بخواهد تا به حق بازگردم».

امام در امور مختلف حکومت با يارانش مشورت مي کرد و نظر آنان تأثير فراواني در تصميمهايش داشت.

تأثير خود محوري

استبداد و خود محوري حکمرانان تأثير منفي در اخلاق، فکر و فرهنگ و رفتار سياسي افراد جامعه مي گذارد که به اجمال، بدان اشاره مي کنيم:

الف) اخلاقي.

در نظامهاي خود محور، به دليل بسته بودن و انحصار حاکميت، اکثر مقامات و مسئولان کشوري از رد پايبندان و ارادتمندان به حکومت انتخاب مي شوند و اغلب، بدون در نظر گرفتن ملاکهاي لياقت، کارداني و حسن تدبير. اين افراد چون صلاحيت ذاتي ندارند مز قدرت را که مي چشند، اولاً، ترجيح مي دهند کسي از آنان انتقاد نکند و آنان را نپايد و ثانياً، در باره مقام بالاتر بسيار دهن بسته و متملق مي شوند، لذا هم مقام مافوق از مشورت به حق و صلاح محروم مي ماند و هم مقام پايين تر بر تملق خود مي افزايد تا بساط حاکميت و قدرت خود را طولاني تر کند. وانگهي، مردم و زيردستان آن مسئولان، وقتي ملاک انتخاب را در پاکي و کارداني نديدند، بلکه رشوه، چاپلوسي و تظاهر را تعيين کننده يافتند، آنان نيز بتدريج به اين شيوه مي گرايند.

طبيعي است در چنين محيطي، آنان که بي تعهدتر و ناپاکترند ، پيشتازند و نالايقان و فرصت طلبان مسئول اداره اجتماع مي شوند.

ب) فرهنگي.

دولتمردان مستبد و خود محور که با ايجاد محيط خفقان جلوي برخورد و تبادل آراء و انديشه ها را مي گيرند، باعث مي شوند پيروان مکتبها و ايدئولوژيهاي ديگر براي رخنه کردن در آن اجتماع وپوسانيدن آن از درون ، از فضاي بسته اي که حکمرانان مستبد پديد آورده اند استفاده و افکار خود را که با روح ارزشها، تاريخ و فرهنگ آن اجتماع مغاير است وارد کنند و جمعيت بسياري، آگاهانه يا از روي بيخبري، مجذوب آن شوند. راه مبارزه با اين خطر تحريم و منع نيست. مگر مي توان تشنگان را از نوشيدن آب موجود به عذر اينکه آلوده است منع کرد. رهبران حکومت که مسئولند اگر آب زلال و گوارا به اندازه عرضه کنند، تشنگان به سراغ آبهاي آلوده نمي روند:




  • گرنه تهي باشدي بيشتر اين جويها
    خواجه چرا مي رود تشنه در اين کويها



  • خواجه چرا مي رود تشنه در اين کويها
    خواجه چرا مي رود تشنه در اين کويها



راه مبارزه عرضه کردن ارزشها و فرهنگ اصيل جامعه بازبان روزاست و اين مهم نيز انجام نپذيرد جز در محيطي باز و سالم براي تضارب آراء و نقد آنها. از سوي ديگر ، نظام استبدادي با توجه به ماهيت و اهدافش، رسانه ها را وابسته و سرسپرده بار مي آورد. بديهي است رسانه هاي وابسته و مريد پرور نمي توانند منعکس کننده افکار و خواست مردم باشند و بر مراکز قدرت و ثروت نظارت، و معايب و فسادهاي آنان را گوشزد کنند؛ زيرا آنها مکلف به ستايش و تبليغ مواضع کارفرماي خود يعني قدرت سياسي هستند.

ج) سياسي.

استبداد و تمرکز حکومت مانع مشارکت سياسي مردم مي شود. فرض مسلم اين است که هر چه مردم و نيروهاي اجتماعي بيشتر در نظام سياسي مشارکت جويند، قدرت واقتدار دولت افزايش مي يابد.

يکي از تجليات مشارکت مردمي، احزاب سياسي هستند که به قول موريس دوورژه ترجمان نيروهاي اجتماعي اند،و به صلاح حکومتهاست که آنها را بپذيرند؛ چرا که تنظيم زندگي اجتماعي و اقتصادي نيازمند احزاب داراي هدف و خط مشيهاي مشخص شده و رقابت بين آنهاست تا خواستها و نارضاييها بيان شود و نتايج منفي تمرکز و اراده ديوانسالارانه کشور خنثي و مشارکت عملي شهروندان در تعيين چگونگي زندگي شان امکانپذير شود. اگر گروهها و جناحهاي مختلف جامعه احساس کنند که آزادانه شريک نظام سياسي آن جامعه اند، حکومت را از خود و حافظ خود مي دانند و درعين حال که بابعضي سياستها و خط مشيها مخالفت مي کنند درباره اصول و مجموعه قوانين اتفاق نظر دارند، و اين امر موجب ثبات حکومت مي شود ولي اگر امکان بيان عقايد و فرصت مشارکت به آنان داده نشود، بتدريج، حس احترام به قانون در آنان زايل و از انحصار طلبي حکومت خشمگين مي شوند و روزي اين خشم به عصيان و انقلاب بر ضد نظام سياسي مبدل مي گردد.

شيو اميرالمؤمنين عليه السّلام

پرهيزازخودمحوري و استبداد در برخورد علي عليه السّلام بامردم و مخالفانش، اساس حکومت و سياست وي بود. امام عده اي را که با وي بيعت نمي کردند، به حال خود گذاشت و سعي کرد حتي الامکان مجبور به بيعت نکند: «شما مردم را به بيعت خود فرا خوانده ام ؛هر کس به ميل خود بيعت کرد از او پذيرفتم و هرکس نخواست اکراهش نکردم... در ميان کساني که با من بيعت کردند، طلحه و زبير هم بودند. اگر نمي خواستند بيعت کنند، من به زور وادارشان نمي کردم، نه آنها را و نه ديگران را». همچنين وقتي گروههايي از حجاز و عراق کوچ مي کردند و به سوي شام مي رفتند، علي عليه السّلام جلوي آنان را نمي گرفت. از آنجا که سعادتشان را مي خواست، آنان را به خير و نيکي راهنمايي مي کرد،در عين حال آزادشان مي گذاشت. هنگامي که سهل بن حنيف انصاري، فرماندار حضرت در مدينه، به وي گزارش داد که گروهي از مردم اين شهر به معاويه پيوسته اند، چنين مي نويسد: «به من خبر رسيده است از مردمي که نزد تو به سر مي برند، بعضي پنهاني نزد معاويه مي روند، دريغ مخور که شمار مردانت کاسته مي گردد و کمکشان گسسته ... آنان مردم دنيايند، روي بدان نهاده و شتابان در پي اش افتاده. عدالت را شناختند و ديدند و شنيدند و دانستند. مردم در برابر عدالت در حق يکسانند پس گريختند تا تنها خود را به نوايي برسانند. به خدا، آنان از ستمي نگريختند و به عدالت نرسيدند» . گواه يک گواه ما بر اين مدعا، نحوه رفتار آن حضرت با خوارج است.زندانشان نکرد، شلاقشان نزد، حتي سهميه شان را از بيت المال قطع نکرد و همه جا در اظهارعقيده آزاد بودند. مي آمدند در مسجد و علي عليه السّلام را هنگام ايراد خطبه مي آزردند.

روزي امام بر منبر بود. فردي سؤال کرد. حضرت بر فور جواب داد. يکي از خوارج فرياد زد: خدا اورا بکشد چقدر دانشمند است.ديگران خواستند متعرضش شوند، اما مولا اجازه نداد. خوارج در نماز جماعت به علي عليه السّلام اقتدا نمي کردند؛ زيرا او را کافر مي دانستند. روزي مردم به امامت اميرالمؤمنين به نماز ايستاده بودند. يکي از خوارج به نام ابن الکواء اين آيه را به عنوان کنايه به علي عليه السّلام بلند خواند: «بر تو و رسولان پيش از تو چنين وحي شده که اگر به خدا شرک آوري، عملت تباه مي شود واز زيانکاران خواهي بود». وي خواست به علي عليه السّلام گوشه بزند که چون تو اکنون کافر شده اي، سوابق واعمال گذشته ات را به هدر داده اي. مولا سکوت کرد. باز ابن الکواء آيه را تکرار کرد و بعد از چند مرتبه که مي خواست نماز را به هم بزند، علي عليه السّلام اين آيه قرائت کرد: «صبر پيشه کن که وعد خدا درست و شدني است و مراقب باش که مردم بي يقين و ايمان، مقام حلم و وقارت را به خفت و سبکي نکشانند» . علي عليه السّلام ديگر اعتنا نکرد و به نماز پرداخت.

خوارج در گفتار وبيان عقيده آزاد بودند، اما زماني که به مردم تجاوز کردند و خواستند درجامعه فساد راه بيندازند و عملاً پرچم جنگ را برافراشتند، علي عليه السّلام کيفر لازم را به آنان داد.

نتيجه

از ديدگاه امام علي عليه السّلام، رابطه حکمرانان و مردم بايد بر اساس مهر و مودت باشد. دولتمردان اگر به مردم وگروههاي مختلف اجتماعي رأفت و حسن نظر نداشته باشند، رعايت حقوقشان را نکنند و با ايجاد محدوديت براي آنان به خشونت متوسل شوند. اين امر نخست، رعايا را ترسو، زبون و سست عنصر مي کند؛ دوم رياکاري، دروغ ونيرنگ را در جامعه و دستگاه حکومت گسترش مي دهد و ارزشهاي اخلاقي را کمرنگ مي کند؛ سوم، انديشمندان و روشنفکران را نااميد و منزوي مي سازد يا کوچ مي دهد و گروههاي فعال اجتماعي را به سوي خمودي و بي تفاوتي مي کشاند و در نتيجه، مملکت را از توسعه و پيشرفت باز مي دارد و چهارم، مشروعيت و مقبوليت مردمي نظام سياسي را بتدريج از ميان مي برد. و هرگاه حکومت در اداره کشور از پشتيباني مردم و گروههاي اجتماعي برخوردار نباشد، با مشکلات جدي داخلي و خارجي روبرو مي شود و در نهايت، برابر شورش، بي ثبات و متلاشي مي شود. اين تحولات سياسي در تاريخ ايران(براي نمونه) رخ داده است و طاهريان، صفاريان، آل زيار، آل بويه، غزنويان، طاهريان، سلجوقيان، خوارزمشاهيان، مغولان، تيموريان، صفويان، زنديه، قاجاريه و خاندان پهلوي، بطور نسبي، با همين ساز و کار فرو افتاده اند.

/ 1