بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
و اين مجموعه نيازمند، به خدايى بى نياز محتاج است كه نيازها را بـرآورده مـى سـازد. از ايـن رو، هـمـه آدمـيـان بـه آسـانـى مـى تـوانـنـد بـر وجـود خـدا دليل آورند و به وجودش پى برند.
ب ـ خداشناسى فطرى حضورى :
مـنـظـور ايـن اسـت كه در نهان انسان شناختى ژرف از خداوند هست و چون او به نهان خويش رجوع كند، اين شناخت را خواهد يافت . آياتى از قرآن مجيد به اين گونه خداشناسى اشاره دارد؛ مانند آيه زير:(فـَاَقـِمْ وَجـْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِكَ الدّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ اَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ)( 9)پـس ، روى خـود را با گرايش تمام به حقّ، به سوى اين دين كن ، با همان سرشتى كه خداوند مردم را بر آن سرشته است . آفرينش خداوند، تغييرپذير نيست . اين است همان دين پايدار، ولى بيشتر مردم نمى دانند.مـنـظـور از ديـن در ايـن آيه ، يا همه معارف دين است كه در اين صورت ، توحيد نيز جزئى از آن مـعـارف اسـت و فـطـرت انـسـانـى بـا آن سـرشـته شده است و يا منظور، امّالمعارف و ريشه همه اعـتقادات ، يعنى توحيد است . به هر حال ، اين آيه دلالت دارد بر آن كه وجود انسان بر شناخت خـداونـد سـرشـتـه شـده و هـمـه انـسان ها در اين ويژگى مشتركند و تغيير و تحولى در آن نمى يـابـنـد، گـرچـه خـود از آن آگاه نباشند. امام صادق (ع ) در پاسخ به كسى كه از تفسير آيه مذكور پرسيده بود، فرمود: (منظور، توحيد است .)( 10)آيه اى ديگر كه بر خداشناسى فطرى و حضورى همه انسان ها گواه است ، آيه اى است كه مى فرمايد:(وَ اِذْ اَخـَذَ رَبُّكَ مـِنْ بـَنـى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُبِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْن ا اَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ اِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ)( 11)[و بـه خاطرآور] زمانى را كه پروردگارت از صُلب فرزندان آدم ، ذريّه آنان را برگرفت و آن ها را گواه بر خويشتن ساخت [و فرمود:] آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: آرى ، گواهى مـى دهـيـم . [چـنـيـن كـرد تـا مـبـادا] در روز رسـتـاخـيـر بـگـويـيـد: مـا از ايـن غافل بوديم [و از پيمان فطرى توحيد بى خبر مانديم ].
حجاب هاى فطرت
ممكن است كسى بگويد: (اگر خداجويى و خداشناسى فطرى است و در نهاد و سرشت آدمى نهفته اسـت ، پـس چـرا بـرخـى كـسـان از آن بـى بـهـره اند و خداوند را باور ندارند؟) در پاسخ مى گـويـيـم مـعـنـاى اينكه خداجويى فطرى است ، اين نيست كه فطرت در انسان ها همواره در يك حدّ باقى مى ماند، بلكه مى توان امر فطرى را ضعيف و كم رنگ كرد و بر روى آن سرپوش نهاد؛ مـانـنـد غريزه جنسى كه جزو سرشت انسان است و حال آنكه هستند كسانى كه تا پايان زندگى ازدواج نـمـى كـنند. بنابراين ، خمير مايه امور فطرى در نهاد آدمى وجود دارد و انسان مى تواند مـايـه هـاى فـطـرى و ذاتـى خـود را شـكـوفـا كـنـد يـا سـرچـشـمـه هـاى پـاك و زلال آن را تـيـره گـردانـد. عـدالت خـواهـى نـيـز ريـشـه در فـطـرت انـسان دارد، ولى ممكن است عوارضى پيش آيد و انسان را از آن دور سازد. ولى هيچ گاه گرايشهاى فطرى به كلّى از نهاد و سـرشـت آدمـى رخـت بـرنـمـى بـنـدد و هـرگـاه غـبـار و پـرده حـجـاب از آن هـا بـرداشـته شود، نوروفروغشان تجلى خواهد كرد. از اين رو، پيامبران (ع ) همواره دعوت خويش به خداپرستى را تـكـرار و يـادآورى مـى كـرده انـد تـا بـديـن وسـيـله پرده هاى غفلت و غرايز حيوانى را از روى فـطـرت انـسـانـى كنار زنند و انسان را به اصل خويش بازگردانند. آنان آمده اند تا مايه هاى نهفته در نهاد بشر را بيرون كشند و آشكار سازند و امانت الهى فطرتش را بارور كنند و او را به ايمانى پالايش يافته از هرگونه شرك و خرافه رهنمون شوند:(لَمـّا بـَدَّلَ اَكـْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللّهِ اِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَاتَّخَذُوا الاَْنْدادَ مَعَهُ وَاحْتالَتْهُمْ الشَّياطينُ عـَنْ مـَعـْرِفـَتـِهِ وَاقـْتـَطـَعـَتـْهـُمْ عـَنْ عـِبـادَتـِهِ فـَبـَعـَثَ فـيـهـِمْ رُسـُلَهُ وَ واتَرَ