43 ) نمارق
[ فقط يك بار در قرآن به كار رفته است : غاشيه , 15 ].ابن منظور نوشته است [ كه مفرد نمارق ] نمرق و نمرقة و نمرقة است يعنى بالش , نازبالش .( لسان العرب ).بايد گفت كه در اين كلمه كه معرب از فارسى است , قلب و تصحيفى رخ داده است .زيرا از نرم / نرمك / نرماك فارسى تعريب شده است .چنانكه جواليقى اين كلمه را به صورت نرمق وارد كرده و از نرم فارسى دانسته است .( المعرب , ص 333 ).امـام شـوشترى نيز آن را زير نرمق وارد كرده و به پارچه اى نرم و لطيف , يا سفيد نرم معنى كردهاست ( فرهنگ واژه هاى فارسى در عربى , ص 668 ).ادى شير آن را ماخوذ از نرماك فارسى به معناى هر چيز نرم و لطيف مى داند .( الالفاظ الفارسية المعربة , ص 154 ).آرتـور جـفـرى مـى نويسد : كندى در رسالة , ص 85 , آن را واژه اى قرضى دانسته كه از فارسى
گرفته شده است .لاگارد يادآور شده است كه اين واژه از كلمه ايرانى نمر به معناى نرم گرفته
شـده اسـت [ بـا اين حساب در تعريب آن قلب و تصحيفى رخ نداده است ] .در ايرانى قديم ما به
واژه نـمـره بـرمـى خـوريـم كه اوستايى آن [ هم ] نمره , .و پهلوى نرم از آن آمده است .و از يك
صـورت فـارسـى مـيـانه اى نرم + پسوند ك , به زبان آرامى و به گونه نمرق به زبان عربى رفته و
سپس از آن صيغه جمع نمارق ساخته شده است .( واژه هاى دخيل , ص 403 ).