بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بسياري از بني اميه، عثمانيان و همة كساني كه از عدالتامام(ع) ناخشنود بودند، در بصره گرد آمدند و با متهم ساختن حضرت به قتلعثمان، خود را خونخواه او خواندند.آنها به سرعت، هوادارانشان را مسلح ساختند و مخالفان و پايداران بربيعت امام(ع) را به قتل رساندند. افزون بر اين، عثمان بن حنيف، والي امام دربصره، را دستگير و پس از تراشيدن موهاي سروصورت، اخراجش كردند. دراين موقعيت، عايشه نيز نامههايي براي مردم كوفه و ابوموسي اشعري، والي آنمنطقه، گسيل داشت و از او خواست نگذارد كمك نظامي كوفه به امام(ع)بپيوندد. ابوموسي اشعري در شمار مخالفان آغازين علي(ع) جاي داشت. نامةعايشه سبب شد ديگر بار اميدوار شود و در مسير رويارويي با امام گامبردارد.
عوامل انحراف ناكثين
عامل اصلي شكلگيري اين گروه دنياخواهي و مقامجويي بود. حضرتامير(ع) در اشاره بدين واقعيت ميفرمايد:كل واحد منهما يرجوالامر له و يعطفه عليه دون صاحبه، لا يمتّان الياللهبحبل...؛ هر يك از آنها ]طلحه و زبير[، اميد حكومت دارد، ديده به آندوخته، رفيق خود را از آن بيبهره ميداند. آن دو نه به رشتة الاهيچنگ زدند و نه با وسيلهاي به خدا روي آوردند. هر كدام بار كينة رفيقخود را بر دوش ميكشد كه بهزودي پرده از آن كنار خواهد رفت.به خدا سوگند، اگر به آنچه ميخواهند برسند، يكديگر را از پاي درميآورند. اكنون گروهي سركش و نافرمان به پاخاستهاند [ناكثين]. پسخداجويان حسابگر كجايند؟ طلحه و زبير چنان اعتقاد داشتند كه، به دليل حضورشان در جنگهايبسيار و پشتيبانيشان از اسلام، بايد از خوان حكومت بهرهمند شوند. امام اينآرزوي آنها را به يأس تبديل كرد، در برابر فزون خواهيشان ايستاده و چونشمشير بركشيدند، براي مبارزه با آنها سپاهي در خور فراهم آورد. وقتيلشكر در مسير بصره گام نهاد، امام فرمود:ان هولاء تمالؤوا علي سخطة امارتي و سأصبر مالم اخف ...؛ همانا ناكثينعهد شكن به جهت ناخشنودي از حكومت من به يكديگر پيوستند.من تا آن جا كه بر وحدت اجتماعيتان احساس خطر نكنم، صبرخواهم كرد. اگر آنان براي اجراي مقاصدشان فرصت يابند، نظامجامعة اسلامي متزلزل ميشود. آنها در ساية حسادت بر كسي كهخداوند به وي حكومت بخشيده، به طلب دنيا برخاستهاند وميخواهند كار را به گذشته بازگردانند... .
امام علي(ع) و ناكثين
حضرت، محمدبن ابيبكر و محمد بن جعفر را به كوفه فرستاد تا مردم رابسيج كنند. آنها با مخالفت ابوموسي اشعري روبهرو شدند و در گردآوريسپاه توفيق نيافتند.امام بيدرنگ فرزندش امام حسن(ع) و عمار ياسر را به كوفه فرستاد و بهاموسي اشعري چنين نوشت:... من حسن و عمار را فرستادم تا از مردم كمك بخواهند و قرظ بنكعب را نيز با حكم ولايت كوفه بدانجا گسيل داشتم. كردار تونكوهيده و مطرود است. از كار كناره گير. اگر مقاومت كني، به اودستور دادهام! آشكارا به نبرد با تو روي آورد و پس از چيرگي، بند ازبندت جدا سازد.گروهي نيز چنان نقل كردهاند كه امام مالك اشتر را بدين مأموريت گسيلداشت و به ابوموسي چنين فرمان داد:فاذا قدم رسولي عليك فارفع ذيلك و اشدد مِئزرك، و اخرج من حجركواندب من معك ...؛ چون فرستادة من نزدت آمد، دامن همت به كمرزن، كمرت را براي جنگ محكم ساز و از