شیخ بهایی در آیینه عشق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شیخ بهایی در آیینه عشق - نسخه متنی

اسدالله بقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ـ جناب شيخ! همه هستند همه بزرگان همه عرفا همه عالمان چه جمع مشتاقى است اين مجمع؟ چه حلقه مهرى آراسته اند اينان؟ چه خوش جمعى زخيل مهربانان چراغ روشنى بخش حيات است چه زيبا منظرى در چشم جان است؟! و شيخ بهائى اگر چه به ظاهر به نجواى شاگرد مشتاق و واله اش گوش مى دهد امّا او نيز حالى چون ملا صدرا دارد. شيخ هر گاه در برابر اين كتب قرار مى گيرد چنين مى شود امّا امشب تأثير مضاعف دارد به آرامى و نه انگار در جواب جوان طلبه كه گويى خطاب به بشريت چنين مى گويد: من در لابه لاى اوراق روزگار بسى سفر كرده ام با ابن خلدون از ديار ملوك بابل و قبطيان تا سرزمين محصوره بنى حسنويه و صامغان سفر كرده ام. با ناصر خسرو قباديانى از بلخ و مرو و رى تا اسيوط و اسوان و حلب و شامات سفر كرده ام.

با فرخى سيستانى:

با كاروان حلّه برفتم زسيستان با حُلّه اى تنيده زدل بافته زجان با استاد سخن به همراه كاروانى به حلب سفر كردم كه به راستى سعدى اينك به قدم رفت و به سر باز آمد.

با لسان الغيب رواديد گذر از شارعى خاص گرفتم تا دوشينه مخمور بدان جا سفر كنم:

بگذار تا زشارع ميخانه بگذريم كز بهر جرعه اى همه محتاج اين دريم با محمد بن جرير طبرى از سرزمين عاد و ثمود تا سوادِ كوفه زمان قرمطيان سفر كرده ام.

با احمد بن ابى يعقوب از موطن شيث بن آدم تا سرزمين پادشاهان دهريه و آن گاه محل جنگهاى احد و بنى قريظه و غزوات خيبر و حُنين سفر كرده ام.

با مولانا به قونيه و تبريز و دمشق رفته ام تا به درس شمس نشينم و با عطار از هفت اقليم گذشتم و با شاعر گنجوى باديه ها طيّ كردم. با محمد بن منور منازل سير و سلوك پير عرفان را به پى جويى اسرار توحيد طى كردم.

با حكيم طوس از هفت خوان گذشتيم و با همتاى نيشابورى اش از كارگاه كوزه گران تا قصر جمشيد و شكارگاه بهرام و تا قافله عمر سفر كردم.

آن گاه شيخ بهائى در حالى كه به شدت در هيجان كلام خود مى سوخت و ملا صدرا نيز در تأثير شگرف آن سخنان مى گداخت در چشمان پرجذبه جوان خيره ماند و آرامتر از لحن پيشين چنين ادامه داد: و اينك ادامه راه بى مركب راهوار ميسور نيست كه (فرس راندن چو انگشتان مرد ارغنون زن) اسبى سركش و كميتى جهنده مى طلبد و اينم نيست! اينم نيست!

ملا صدرا لحظاتى در سكوت مطلق ماند و شيخ نيز ديگر چيزى نگفت پس از دقايقى جوان طلبه به سخن ادامه داد: جناب شيخ! سفر همزاد هجرت است. ادامه راه با شهپر انديشه والاى جناب شيخ ميسور و ممكن است. عمر

/ 189