جاء البَريدُ مُبشراً مِن بَعد ما طال المَدا بِاللّه اَخبرنى بِما قَد قالَ جِيرانَ الحَمى يا ايها السّاقى اَدِر كَاسَ المُدام فَاِنَّها قَد ذابَ قَلبى يا بَنى شوقاً اِلى اَهلِ الحَمى خوش آنكه از يك جرعه مى سازى مرا از من جدا
اى قاصد جانان ترا صد جان و دل بادا فدا حرف دروغى از لب جانان بگو بهر خدا مفتاح ابواب النهىمشكاة انوار الهدى خوش آنكه از يك جرعه مى سازى مرا از من جدا خوش آنكه از يك جرعه مى سازى مرا از من جدا
گويى اين سوز و اين مويه جمع است در بيان و لحن دردآلود اين مشتاق! زبان خيل عظيمى است اين كلام سترگ.چه خوش ترنم آواز كردى به حجاز! بخوان كه درد عظيمى است درد رفتن يار!و ديگر روز در ميان غم و اندوه و ماتم فراوان اهل شهر جنازه پاك شيخ را رهسپار بارگاه مقدس امام هشتم مى نمايند و اصفهان پس از يك ربع قرن ميزبانى بهاء الدين عاملى اينك على رغم ميل باطنى جور و مصيبت رفته بر خويش را تمكين مى كند و گل سرخ محمدى اش را ارمغان بارگاه امام هشتم مى نمايد و او را در آستانه مقدسه كه زمانى مجلس درس ديرينه اش بود به خاك مى سپارند كه خوش مأمنى است اين مأوا.و اين بود قصّه عشق و شرح اشتياق و روايت پريشانى عاشقى كه در سيزده سالگى پس از شهادت شهيد ثانى وطن مألوف را به قصد كعبه منظور ترك نمود و در مهجورى و مخمورى به ديدار بت ساقى شتافت و در اين مرتبه قرب و بعد را به بازى گرفت و تنعم سازگارى به سويى افكند كه: (عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد).و هم او بود كه در دو اربعين شريف حياتش دو بار به شيشه صافى نشست و صوفى صافى شده سخن عشق و شيوه رندى و مرام عاشقى را به وجه نيكو تصوير نمود و پرده ظريف دل را به صفاى عاشقى جاودانه كرد كه:جز دل من كز ازل تا به ابد عاشق رفت جاودان كس نشنيديم كه در كار بماند شيخ بهائى عقل را به كار عمارت و ساماندهى امور خلق خدا گماشت و عشق را مايه قرار دل ساخت تا در اين تلفيق جانانه مجموعه مراد را در كف با كفايت گيرد كه: (چون جمع شد معانى گوى بيان توان زد).شيخ رندانه و سرمست زمانى به درس مدرسه مى نشست و روزگارى اوراق درس مى شست و سفر به عزم مرحله عشق مى نمود و بى قرارى دل سودايى به سود سفر درمان مى نمود و حصّه ياران با التفات تمام مى داد كه:به عزم مرحله عشق پيش نه قدمي كه سودها كنى ار اين سفر توانى كرد بدين گونه قصه عشق شيخ به روايت دل عرضه كرديم در حالى كه سير تسلسل تاريخى آن را نيز در نظر داشتيم و اين همه به خاطر تحصيل رضايت خاصه مهر ورزان مهربان اين سرزمين نموديم تا علم عشق پيوسته بر پهنه