بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
انسان را در حالت دفاع قرار مى دهد امّا (چون دوست دشمن است شكايت كجا برم؟) قدرت زياده طلبى مى آورد. استمرار قدرت با عوامل متشكله خود نيز سر ناسازگارى دارد. قدرت در ادامه سلطه خويش همه چيز را براى خود مى خواهد. در چنين نظامهايى ظهور چهره اى تابناك جايگاهى ندارد لذا در دوران شاه طهماسب صفوى نيز يكه تازى محكوم به فناست. براى مظهر قدرت حاكمه تفاوتى ندارد. هر چه او را از ميدان دارى بيندازد مردود است. تلقينات اهريمنى شكل مى گيرند. نفوذ مستمر و مسموم درباريان ذهن شاه را مشوش مى كند تحمل تابناكى چراغ علم و معرفت را از او مى گيرند. قدرت انحصارى خاص شاهان است. تنها چراغ اميدى كه سوسو مى زند حمايت مردمى است. در چنين حكومتهايى رشد انديشه نيز در مهار حكومتى است. ميدان اسب تازى محدود است. جلوه شگرف و شگفت انگيز شيخ بهائى براى درباريان قابل تحمل نيست. مظهر چنين راى و عقيده اى شاه است. او همه نظرها را به خود روا مى دارد محبّت عامه را نيز از آن خود مى داند و اين است كه وجود و حضور شيخ بزرگوار بس سخت و سنگين مى نمايد.اين قدرت طلبى و منيّت در طول تاريخ جلوه نموده. بندهاى تنيده بر پاى اولاد آدم ازلى است و در هر برهه اى به شكلى بروز كرده و اين انحصارطلبى و خودخواهى فروغ چشمان آدمى را از او باز گرفته و پرده اى بر تحقق عدل و دادگسترده است. چشم بيناى آدمى را ميل به قدرت طلبى محض از او باز ستانده كه اى واى بر كورى!شيخ بهائى در چنين شرايطى به سر مى برد. او از دو سوى پاى در سلاسل دارد: از يك سوى دشمنان نابخرد و بى خبر از مهر و مهربانى خرده شيشه در راهش مى ريزند و از سوى ديگر مهرِ يارانى كه در حلقه ارادت اويند زنجير محبت به پايش افكنده اند. شيخ اگر چه سر به چوگان دوستى و مهربانى سپرده و جبين به كين خصم پرچين نمى كند امّا گه گاه از اين همه غدر و بى وفايى دنيا واهل آن غمين مى شود و فى الحال با شعرى گره از ابروان باز مى كند و فضاى روحانى مطلوب را به ارمغان مى آورد:يك چند ميان خلق كرديم درنگ ز ايشان به وفا نه بوى ديديم نه رنگ آن به كه ز چشم خلق پنهان گرديم چون آب در آبگينه آتش در سنگ و اينك به سال 981 هجرى قمرى شيخ بهائى در انتظار بازگشت پدر از هرات است. او در چنين وضعيتى كه آوازه