شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی - نسخه متنی

علی اکبر مجاهدی؛ تهیه کننده: مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وزن مـطـنـطـن و حـمـاسـه آميز ديگرى كه در مثنوى عاشورايى دو دهه اخير، راه يافته وزن عروضى :

(مفاعلن ، فعلاتن ، مفاعلن ، فعلان)است . چند بيتى از مثنوى حسن صفوى پور (قيصر) را با هم مرور مى كنيم :




  • هلا كه از طپش سينه زمان پيدا است
    به دشت كرب و بلا حرف ، حرف خنجر بود
    سوار عشق ، تكاور به دشت خون مى راند
    نماز آخر خود را به پشت زين ، مى خواند



  • كه نبض فاجعه ، هنگام ظهر عاشورا است
    تمام دشت ، پر از لاله هاى پر پر بود
    نماز آخر خود را به پشت زين ، مى خواند
    نماز آخر خود را به پشت زين ، مى خواند



...................................




  • حضور آب ، عطش از درون او سر كرد
    چو پاى بر سر درياى بيكرانه گذاشت
    هلالِ خشكِ لبش ، داغىِ عطش برداشت



  • نگاه ژرف به درياى سينه گستر، كرد
    هلالِ خشكِ لبش ، داغىِ عطش برداشت
    هلالِ خشكِ لبش ، داغىِ عطش برداشت



...................................




  • به رهروان كه غريبانه راه مى جستند
    ستاره ها بر سرْ انگشت ، اشاره مى كردند
    روا است (قيصر) از اين سوك ، واىْ واى كنيم
    ز داغ تشنه لبان گريه ، هاىْ هاى كنيم (331)



  • نشان كشته خود را، ز ماه مى جستند
    نظاره بر بدنى پارهْ پاره مى كردند
    ز داغ تشنه لبان گريه ، هاىْ هاى كنيم (331)
    ز داغ تشنه لبان گريه ، هاىْ هاى كنيم (331)



وزن جـديـد ديـگـرى كـه در مـثـنـوى هاى عاشورايى راه يافته ، وزن : (مفاعلن / فعلاتن / مـفـاعـلن /
فـعـلن)اسـت . در ايـن وزن ، آثـار پـرشـورى آفـريـده شـد كـه بـه نـقـل نمونه اى از آن بسنده مى كند.

سراينده اين مثنوى ناب عاشورايى ، شاعر نام آشناى معاصر، پرويز بيگى حبيب آبادى است :




  • غروب بود و افق حرف هاى گلگون داشت
    غروب بود و غريبانه خيمه ها مى سوخت
    نسيم ، گيسوى خون را دمى تكان مى داد
    دلِ شكسته زينب ، شكسته تر مى گشت
    چو چشم طفل به سوداى آب ، تر مى گشت



  • ز تير فاجعه ، زينب دلى پر از خون داشت
    كرانه ، چشم بِدان حزن بيكران مى دوخت
    به اين بهانه ، گلِ زخم را نشان مى داد
    چو چشم طفل به سوداى آب ، تر مى گشت
    چو چشم طفل به سوداى آب ، تر مى گشت



................................




  • ستاده اسب و شُكوه سوار را، كم داشت
    در آن غروب كه آيات عشق شد تفسير
    حماسه بود كه از بطن خاك و خون مى رُست
    به روى دست و سر و پاى ، باره مى راندند
    هزار بار به نعش ستاره ، مى راندند



  • افق به سوك شقايق ، لباس ماتم داشت
    در آن ديار كه رؤ ياى اشك ، شد تعبير:
    سرشك بود كه زخم ستاره را، مى شست
    هزار بار به نعش ستاره ، مى راندند
    هزار بار به نعش ستاره ، مى راندند



/ 151