به روايت پانزدهم
معرّفى كن
قرآن بخوان
تا طبل هلهله
از هاى و هوى بيفتد
خيزران
عاجزتر از آن است
كه عصاى دست
شكست هاى بزك شده باشد
شاعران بيچاره
شاعران درمانده
شاعران مضطر
با نام تو چه كردند؟
تاريخِ زن
آبرو مى گيرد
وقتى پلك صبورى مى گشايى
و نام حماسى ات
بر پيشانى دو جبهه نورانى مى درخشد:زينب !(346)
اگر شعر آيينى ، ريشه در غدير و عاشورا داشته باشد كه ـ دارد ـ و اگر جريان (بدعت) و (انـحـراف)از
سـقـيـفه نشاءت گرفته باشد ـ كه گرفته است ـ بايد به سيميندخت وحيدى حق داد كه بگويد اگر عشق ، (بذر
سرخ عاشورا) را در (غدير) افشاند، به خاطر آن بـود كـه در (كـربـلاى زخـم)سـيـر السـتـى داشـت و از
حاصل اين بذر افشانى ها با خبر بود:
ناله مى كند نايم ، نينواى زحمت را
هر چه مى روم ، انگار نيست خطّ پايانى !
شعلهْ شعله مى سوزم ، دجلهْ دجله مى گريم
گر نبودم آن لحظه در صفوف يارانت
روى شانه باور، مى برم به هر سنگر
اى بهار ايمانم ! در غم تو، چشمانم
در غدير اگر افشاند بذر سرخ عاشورا
ديده بود از اوّل كربلاى زخمت را(347)
جار مى زند جانم ، جاىْ جاى زخمت را
يا كه من نمى بينم انتهاى زخمت را؟
بوسه مى زنم اى ماه ! ردِّ پاى زخمت را
مى زنم ولى فرياد ماجراى زخمت را
هم لهيب پيغامت ، هم صداى زخمت را
لختهْ لخته مى بارد پاره هاى زخمت را
ديده بود از اوّل كربلاى زخمت را(347)
ديده بود از اوّل كربلاى زخمت را(347)