حسين (ع) است ؟ همين مخاطب نيز مى تواند بدون اشاره مستقيم ، مراد شاعر را دريابد.5 ـ بـيـان صـمـيـمـى و سـاده و دور از پـيـچيدگى لفظى و معنوى ، از شاخصه هاى شعر عـاشـورايـى
امـروز است و هر چه شعر عاشورايى بيان ساده ترى داشته باشد به همان اندازه دلنشين تر مى شود.گـفـتيم كه در تركيب بند عاشورايى حاجى سليمان صباحى بيدگلى كاشانى واژه هايى از قـبـيـل : (مغفر)،
(خفتان) ، (امَّهات اربعه) ، (آباى سبعه) ، به عنوان واژه هاى كليدى به شـمـار مـى رونـد و حـضـور
هـمـيـن اصـطـلاحـات رزمـى و نـجـومـى سـبـب شـده اسـت كـه از اقـبال عامّه فاصله بگيرد در غزل
عاشورايى معروف سيف فراغانى شاعر نامدار سده هفتم و هـشتم كه حدود سه سده با صباحى بيدگلى فاصله
زمانى دارد، هيچ نشانى از اين واژه هـاى نـامـاءنـوس وجود ندارد، و اين نشان مى دهد كه هرازگاه
(طبيعت سبك ها) شاعر را وادار بـه اسـتـفـاده از تـركـيـبـاتـى مـى كـنـد كـه چـنـدان مـطـلوب
نـيـسـت . بـه چـنـد بـيـت از غزل دلنشين عاشورايى سيف فرغانى توجّه كنيد:
اى قوم ! درين عزا بگرييد
با اين دل مرده ، خنده تا كى ؟
دلخسته ماتم حسينيد
در گريه ، سخن نكو نيايد
اشك از پىِ چيست ؟ تا بريزيد
چشم از پىِ چيست ؟ تا بگرييد
بر كشته كربلا، بگرييد
امروز درين عزا بگرييد
اى خسته دلان ! هلا بگرييد
من مى گويم ، شما بگرييد
چشم از پىِ چيست ؟ تا بگرييد
چشم از پىِ چيست ؟ تا بگرييد
شيفتگان شعر عاشورايى است . در تركيب بند معروف محتشم كاشانى نيز به اسـتـثناى چهار تا پنج كلمه
نسبتاً دشوار و ناماءنوس ، تمامى واژه ها و تركيبات به كار رفته در شمار واژه هاى عادى و معمولى اند و
از همين روى در برقرارى ارتباط با مخاطبان دچـار مـشكل نمى شوند. در اين باره به تفصيل در بحث
(بايدهاى شعر عاشورايى)سخن گـفـتـه ايـم و غرض از يادآورى مجدّد آنها، پرداختن به يكى از غزلهاى
عاشورايى زمانه مـاسـت كـه شـاعـر فـرهـيـخـتـه آن از چـهـره هـاى مـطـرح (غزل معاصر) به شمار مى
رود:
به طاق آسمان ، امشب گل اختر نمى تابد
به شام كربلا، افتاده در درياى شب ، ماهى
به دنبال كدامين پيكر صد پاره مى گردد؟
به پهناى فلك بعد از تو اى ماه بنى هاشم !
(فرات مهربانى)تشنه لب هاى عطشانت
كنار شطّ خون ، دستى و مشكى پاره مى گويد
علَمدارى كه بر دوشش ، علَم بيدست مى ماند
ز خاك تيره ، هفتاد و دو كوكب آسمانى شد
كه بر بام جهان ، نورى ازين برتر نمى تابد
(بنات النَّعش)اكبر بر سر اصغر، نمى تابد
كه هرگز آفتابى اين چنين ديگر نمى تابد
كه از گودال خون ، خورشيدِ بيسر برنمى تابد؟
چراغ مهر، ديگر تا قيامت برنمى تابد
تو آن (درياى ايثارى)كه در باور نمى تابد
كه : عبّاس دلاور از برادر سرنمى تابد
عطش ، اشكى به رخسارش ز چشم تر نمى ماند
كه بر بام جهان ، نورى ازين برتر نمى تابد
كه بر بام جهان ، نورى ازين برتر نمى تابد