دادم و(374) / سرْ وقتِ من آيى كه سرم از ضربت شـمشير / ببينى كه بوَد ديده ام آماجگه تير / فتاده ز تنم
دست / بيا تا كه هنوزم به تن انـدك رمـقـى هـست / كه فرصت رود از دست / دگر اى غمزده و صاف ! مگو وصف شه
تشنه لب كرب و بلا را.(375)
در پـايان اين مبحث ، فرازهايى از بحر طويل مرحوم صغير اصفهانى (376)در مصيبت طفلان حضرت مسلم بن عقيل
(ع) را مرور مى كنيم :دارم از جور فلك شِكوه بسيار و دلِ زار و دو چشمان گهر بار / كه اين ظالم غدّار به ذرّيّه شـاهـنـشـه
ابرار / چه ها كرد؟ ز كين ترك وفا كرد / ز اندازه برون ، جور و جفا كرد / چو شـد مـسـلم زار از وطن آواره
و در كوفه گرفتار شد از كين به كف لشكر خونخواره / و آن گـاه درِ مـهـر بـبـسـتند و ره كينه گشودند / ز
بيداد شهيدش بنمودند و / دو فرزند يتيمش بگرفتند و فكندند به زندان / ستم خويش رساندند به پايان ...پـس چـه (377) شـد نـيـمـه شب آن مرد به صد بيم و تعب / هر دو برون كرد ز زندان ، بگرفتند در آن ظلمت شب
راه بيابان / بدويدند به هر خار مغيلان بفتادند گه از وحشت عدوان / چو سر گيسوى خود هر دو پريشان چو
غزالى كه ز صيّاد رمد هر دو هراسان / بنمودند ره باديه طى ، هر قدمى يك نظر افكنده به پى ... .به ناچار بيامد به سوى خانه ولى بيخبر از قصّه كاشانه / پس آن تابع شيطان كه ز رحـمـان شـده
بـيـگـانـه / رسـيد از ره و بنمود رها مركب و صد مكروفن اندوخته در سينه و افـزود بـه دل كـيـنـه
ديـريـنـه و / بـنـهـاد بـه بـاليـن حـيـَل ، خـيـره سـر خـويـش بـيـفـسـرد ز غـم تـيـرهْ دل ريـش /
از آن سـو، دو گل گلشنِ مسلم به الم توام و بيتاب / به صد غم شده در خواب ...بـه نـاگاه بِدان حجره رسيدى به نوا زمزمه گريه شنيدى / به درون رفته بديدى دو پـسـر بـلكه دو تا بنده
قمر / پهلوى هم خفته و در گردنِ هم دست درآورده و بِدرود ز جان كرده / دو شمسند دل افروز و همان ناله
جانسوز از آن هر دو بود / بانگ برآورد كه اى هر دو گهر دانه ! كه باشيد و درين خانه كه ره داده شما را؟!...دو غريب و دو يتيم و دو اسيريم كنون ، هم به سرِ خوان تو مهمان تو هستيم / دگر از حَسب و از نـَسـب
مـاطلبى ما كه ز غم زار و ملوليم ، دو نو رسته گلِ باغ رسوليم / دو شهزاده اسلام و دو نوباوه مسلم ...سـخـت بـزد بـر رخـشان سيلى و بنمود ز سيلى رخ همچون مهشان نيلى و / بر بست به هم گـيـسـوى آن هر دو
غزال حرم عصمت و / سر زد چو خور از مشرق محنت / به لب شطّ فرات آمد و آورد به همراه خود آن هر دو غمين
را...نه خوفى ز خدا كرد و نه شرمى ز رسول دو سرا و نه يادى ز جزا كرد به شمشير ستم سر ز تن هر دو جدا كرد / ز غم
، خون به دل خير نسا كرد و / تن هر دو بيفكند به دريا و سـرانـورشـان بـرد به همراه خود اى داد ازين
كينه و بيداد! كه خون كرد دلِ زار صغير و جگر خلق زمين ، اهل سما را.(378)
مـطـلبـى كـه در پـايـان ايـن مـقـال عـنـوان مـى شـود در واقـع كـامـل كـنـنـده مـشـخـّصـه هـاى
بـحـر طـويـل عـاشـورايـى اسـت . هـمـان گـونـه كه در بحر طـويـل مـرحـوم صـغـيـر اصـفـهانى ملاحظه
كرديد و در هر اثرى از اين دست ، چندين فراز (فرعى)و (اصلى)است و شاعر پس از چندين فراز متوالى و همگون
، سجع پايانى آن را با قافيه و رديف مشخّصى مى آرايد و آن را بدين گونه از ديگر فرازهاى فرعى جدا مـى
كـنـد مـانـند: (كه ره داده شما را؟!) و (اهل سما را) كه داراى كلمات رديف و قافيه مجزّا و
هـمـسـانـنـد. در مـتـن اصـلى ـ و نـه بـرگـزيـده و مـنـتـخـب ـ بـحـر طويل صغير، همين شاخصه در
موارد عديده به كار رفته كه ما براى پرهيز از اطاله كلام ، از نقل آنها خوددارى كرديم .
2 ـ شعارهاى عاشورايى دو دهه اخير
غـالبـاً سـمـت و سـوى شـعـارهـاى صـدر اسـلام را دارد و از نـظـر مفهومى نيز تداعى گر شعارهايى است كه در تاريخ كربلا و مقاتل عاشورا آمده است .در تـعـريـف شـعـار چـنـان كـه خـواهيم ديد، حضور (وزن)و (قافيه)الزامى نيست و نبايد انـتـظـار
داشـت كه هر شعارى ، با افاعيل عروضى و يا با معيارهاى حروف قافيه مطابقت داشته باشد.