او را از نور حق منوّر كند و به هنگام رحلت از دنيا، چشم او را جز بر جمال اهل بيت بازنگرداند:
بحلق تشنه آن رشگ غنچه سيراب
شه دو مملكت و، شهسوار نُه مضمار(105)
فروغ جان رسول و، چراغ چشم بتول
حديث مقتل او، گر به گوش كوه رسد
و گر سپهر برد نام آتش جگرش
به كربلا شد و، كرب و بلا به جان بخريد
گشود بال و ازين تيره خاكدان ، بپريد(106)
كه رخ به خون جگر شويد از غمش ، عُنّاب
مهِ دوازده برج و، امام شش محراب
بهار عترت و، نوباوه دل اصحاب
شود ز خون دل ، اجزاى او عقيق مذاب
كند به اشكِ چو پروين ستارگان را، آب !
گشود بال و ازين تيره خاكدان ، بپريد(106)
گشود بال و ازين تيره خاكدان ، بپريد(106)
مى دهد تا او را از اسارت طبيعت رهايى بخشد و گناهان او را ببخشايد:
... يا رب بحقِّ آن گل سيراب تشنه لب
كاين خسته را ـ كه بسته بند طبيعت ست
گر من گنه كنم ، كرمت بينهايت ست
(خواجو) كه آشناى مقيمان كوى توست
شد در محيط عشق تو، بيگانه ز آشنا(107)
كو را نصيبه كرب و بلا شد ز كربلا...
آزاد كن ز محنت اين چار اژدها
شب را اميد هست كه روز آيد از قفا
شد در محيط عشق تو، بيگانه ز آشنا(107)
شد در محيط عشق تو، بيگانه ز آشنا(107)
بابافغانى شيرازى
بابافغانى شيرازى (متولّد 925 ه . ق)چهره ممتاز شعر (دوره تيمورى)است كه سبك او سال ها توسّط غزلسرايان سده دهم ، تقليد مى شد و حتّى برخى از محقّقان طرز بانيان سـبـك وقوع را در بدايت امر،
متاءثّر از شيوه بيانى او دانسته اند، و در شعر آيينى داراى آثار شيوايى است . غزل عاشورايى او را
مرور مى كنيم :
هر گل كه بر دميد ز هامون كربلا
پروانه نجات شهيدان محشرست
در جستجوى گوهر يكدانه نجف
نيل ست هر عشور به بيت الحزن روان
در هر قبيله ، از قِبَل خوان اهل بيت
بس فتنه ها كه بر سرِ مروانيان رسيد
بردند داغ فتنه آخرْ زمان به خاك
گرگان پير، دامن پيراهن حسين
خونابه روان جگر پاره حسين
در هر ديار سر زده بيرون كربلا(108)
دارد نشان تازه مدفون كربلا
مهر طلا ببين شده گلگون كربلا
كردم روان دو رود به جيحون كربلا
از ديده هاى مردم محزون كربلا
ماتم رسيده اى شده مجنون كربلا
وقت طلوع اختر گردون كربلا
مرغانِ زخم خورده مفتون كربلا
ناحق زدند در عرق خون كربلا
در هر ديار سر زده بيرون كربلا(108)
در هر ديار سر زده بيرون كربلا(108)