خون شفق ، ز پنجه خورشيد مى چكد
پور ابوتراب ، جگرگوشه رسول
لعل لبى كه ، بوسه گه جبرييل بود
عيسى در آسمان چهارم ، گرفت گوش
نتوان سپهر را به سرْ انگشت برگرفت
در ماتم تو، چرخ به سر كاه ريخته ست
بِگْرى (117)! كه اشكِ ماتميان حسين را
چون خاك كربلا نشود سجده گاه عرش ؟!
صائب ! از ين نواى جگر سوز لب ببند
كز استماع آن ، جگر سنگ شد فِكار(118)
از بس گلوى تشنه لبان را دهد فشار!
طفلى كه بود گيسوى پيغمبرش ، مهار
بى آب شد ز سنگدلى هاى روزگار
پيچيد بس كه نوحه درين نيلگون حصار
چون نيزه بر گرفت سرِ آن بزرگوار؟!
اين نيست كهكشان كه ز گردون شد آشكار!
عرش ، التماس مى كند از بهر گوشوار
خون حسين ريخت بر آن خاك مشكبار
كز استماع آن ، جگر سنگ شد فِكار(118)
كز استماع آن ، جگر سنگ شد فِكار(118)
هجرى است و برخى از ابيات او، ورد زبان شيفتگان زبان پارسى است :
اين خطِّ جاده ها، كه به صحرا نوشته اند
سنگ مزارها، همه سربسته نامه اى ست
كز آخرت به مردم دنيا نوشته اند
يارانِ رفته ، با قلم پا نوشته اند
كز آخرت به مردم دنيا نوشته اند
كز آخرت به مردم دنيا نوشته اند
مظالمى كه بر حسين بن على (ع) رفته است ياد مى كند. ابياتى از اين قصيده را مرور مى كنيم :
قضا به دور جهان از فلك حصار كشيد
درين زمانه چنان قدر دين به دينارست
جهان ز آب ورَع ، دشت كربلا شده است
شهيد تيغ جفا، نور ديده زهرا
به رسم ماتميان ، در عزاى او تا حشر
ز مهر، زد به زمين هر شب آسمان ، دستار
دو صبح (119) نيست كه مى گردد از افق ، طالع
فتاد از شفق ، آتشْ سپهر را در دل
سراب نيست به صحرا و، موج نيست به بحر
نه سبزه است كه هر سال مى دمد از خاك
نشسته در عرق خجلت ست ، ابر بهار
ز قدر اوست كه طومار طول سجده ما
عجب بلند سپهرى ست درگهش ، كه در اوست
ز سبحه انجم و از مُهر كربلا، خورشيد!(120)
كه خوشدلى نتواند كه گِرد ما گرديد!
كه غير مالك دينار را، نيَند مريد!
فتاده شرع در او خوار، چون حسين شهيد!
كه در عزاش دل و ديده ها، به خون غلتيد
برهنه گشت جهان روز و، شبْ سيه پوشيد
ز صبح بر تن خود، روزگار جامه دريد
كه روز را، ز غمش گيسوان شده ست سفيد
دمى كه اَلعطش از كربلا به اوج رسيد
ز ياد تشنگيَش ، بحر و بر به خود لرزيد!
زبان شود در و دشت ، از براى لعن يزيد!
كه بعد از و، گل بى آبرو چرا خنديد؟!
به حشر، معتبر از مُهر كربلا گرديد
ز سبحه انجم و از مُهر كربلا، خورشيد!(120)
ز سبحه انجم و از مُهر كربلا، خورشيد!(120)