باز هم ، داغ تازه در راه ست
فوج در فوج ، لاله مى آيد
بر سرِ شانه صنوبرها
دل مردم ، مگر قرار گرفت ؟!
دود آه فرشته هاى خدا
روز، مثل شب ست پندارى
فصل زينب رسيده ، مى داند
زينب امروز، در حضور خدا
بيم آن مى رود كه آن خاتون
همه را، كوفيان خطاب كند!
گر بپرسد: چه مى كنيد اكنون
از ره آورد خون پاك شهيد
ما چه خواهيم گفت با زينب ؟
كه : درين زاغه هاى دود اندود
اين همه لاله كشته ايم ، به هيچ ؟!
كه چه ؟! خاتون كربلا! با هم
گاهگاهى ، نماز مى خوانديم
كه چه ؟! قرآن ، غريبِ خانه ما است
ما كجا مثل خون خروشانيم ؟
راستى را، كه خود فروشانيم (125)
باز، صدها جنازه در راه ست
رفته دير ساله ، مى آيد!
تا نهادند سر، كبوترها
همه شهر را، غبار گرفت !
چتر واكرده ، بر سر شهدا
موسم زينب ست ، پندارى !
زينب امروز، خطبه مى خواند
خطبه مى خواند ايُّها الشّهدا!
وقتى آغاز كرد خطبه خون
مثل كوفه ، به ما عتاب كند!
با شهيدانِ غسل كرده به خون ؟
قصرهايى چنين به پا گرديد؟!
كه چه ؟! طى شد ستيز يا زينب !
قصرى از عاج نيز، لازم بود!
هر چه ديروز رشته ايم ، به هيچ ؟!
فرصتى داشتيم اگر، ما هم :
گر چه بهر نياز، مى خوانديم !
تا جرانيم و، حج بهانه ما است !
راستى را، كه خود فروشانيم (125)
راستى را، كه خود فروشانيم (125)
عاشورايى دارد:
قمقمه ، چفيِه ، خون ، پلاك ، كلاه
تير بار و فشنگ ، خشم و جنون
جبهه و جنگ ، يادمان رفته ست
به ريا و دروغ ، خو كرديم
ديگر امروز چفيِه ام تنهاست
گر چه ، در خاك جبهه پيچيده
عطر خونِ حسينِ فهميده
دست ، پا، سر، بدن ، دو چشم سياه
عشق ، ايمان و، خاك غرقه به خون
سنگر و سنگ ، يادمان رفته ست
مثل نعشى لهيده ، بو كرديم
جبهه ، مثل غريبى مولا است
عطر خونِ حسينِ فهميده
عطر خونِ حسينِ فهميده