به شهيد مى برازد چو على ردايى از خون
چه بگويم از شهيدى ، كه پر از نگفتنى ها!
پدر شهيد! لطفى كه ببوسم آستانت
من و اختر سرشكى كه شب مرا چراغ ست
دل مادر شهيدان ، دل فاطمه ست آرى !
غم خواهر شهيدان به كه گويم امشب اى دل !
تو ببر حديث ايشان به حريم زينب اى دل !
چو حسين ، پر گشودن سوى كربلايى از خون
گلى از بهار زخمش ، همه شكفتنى ها!
و ستاره اى بچينم ، سحرى ز آسمانت
تو بپرس از شهيدت كه : گل كدام باغ ست ؟!
كه به ذكر حضرت حق ، پرِ زمزمه ست آرى !
تو ببر حديث ايشان به حريم زينب اى دل !
تو ببر حديث ايشان به حريم زينب اى دل !
رسد آن سوار غايب ، شنود پيامشان را
به يكى فرود تيغش ، كشد انتقامشان را
به يكى فرود تيغش ، كشد انتقامشان را
به يكى فرود تيغش ، كشد انتقامشان را
خودِ او در ميان مى گذارد:
تو شهيد داده مادر! ز تو خود شهيدتر كيست ؟!
چو به پا شود قيامت ، ز تو رو سپيدتر كيست ؟(129)
چو به پا شود قيامت ، ز تو رو سپيدتر كيست ؟(129)
چو به پا شود قيامت ، ز تو رو سپيدتر كيست ؟(129)
اى شهر شهيد پرور من !
اى داغ نهاده بر دل من
با سينه مادرم چه كردى ؟!
با نعش برادرم چه كردى ؟!
با سينه مادرم چه كردى ؟!
با سينه مادرم چه كردى ؟!
يوسف صفتان مصر غربت !
تابوت شما مگر كه ما را
از فكر گناه ، باز دارد!
كنعان ، به شما نياز دارد
از فكر گناه ، باز دارد!
از فكر گناه ، باز دارد!
اى شهر شهيد پرور من !
يك جبهه ، هواى تازه دارم
از مسلخ خويش برنگردم
اى كاش كه من شهيد گردم
از مسلخ خويش برنگردم
از مسلخ خويش برنگردم
اى دل ! اگر از تبار عشقى
چون چلچله هاى پرشكسته
آنجا كه خدا، خداى گلهاست
آنجا كه ، بهار جاودانى ست
از هستى خود مهاجرت كن
پرواز به سوى آخرت كن
آنجا كه ، بهار جاودانى ست
آنجا كه ، بهار جاودانى ست