شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی - نسخه متنی

علی اکبر مجاهدی؛ تهیه کننده: مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بـسـتـگـان (شـهـدا) را شـور و حال عاشورايى مى داند:




  • به شهيد مى برازد چو على ردايى از خون
    چه بگويم از شهيدى ، كه پر از نگفتنى ها!
    پدر شهيد! لطفى كه ببوسم آستانت
    من و اختر سرشكى كه شب مرا چراغ ست
    دل مادر شهيدان ، دل فاطمه ست آرى !
    غم خواهر شهيدان به كه گويم امشب اى دل !
    تو ببر حديث ايشان به حريم زينب اى دل !



  • چو حسين ، پر گشودن سوى كربلايى از خون
    گلى از بهار زخمش ، همه شكفتنى ها!
    و ستاره اى بچينم ، سحرى ز آسمانت
    تو بپرس از شهيدت كه : گل كدام باغ ست ؟!
    كه به ذكر حضرت حق ، پرِ زمزمه ست آرى !
    تو ببر حديث ايشان به حريم زينب اى دل !
    تو ببر حديث ايشان به حريم زينب اى دل !



و چـشـم انـتـظـار ظهور حضرت ولىّ عصر(عج)است كه انتقام شهداى تاريخ شيعه را به يارى ذوالفقار بگيرد:




  • رسد آن سوار غايب ، شنود پيامشان را
    به يكى فرود تيغش ، كشد انتقامشان را



  • به يكى فرود تيغش ، كشد انتقامشان را
    به يكى فرود تيغش ، كشد انتقامشان را



و در فـراز پـايـانـى ايـن مـثـنـوى ، عـظـمـت مـقـام (مـادر شـهـيـد) را بـا طـرح يـك (سـؤ ال)با
خودِ او در ميان مى گذارد:




  • تو شهيد داده مادر! ز تو خود شهيدتر كيست ؟!
    چو به پا شود قيامت ، ز تو رو سپيدتر كيست ؟(129)



  • چو به پا شود قيامت ، ز تو رو سپيدتر كيست ؟(129)
    چو به پا شود قيامت ، ز تو رو سپيدتر كيست ؟(129)



محمّدرضا آقاسى ، شهرزادگاه خود را مورد خطاب قرار داده ، مى پرسد:




  • اى شهر شهيد پرور من !
    اى داغ نهاده بر دل من
    با سينه مادرم چه كردى ؟!



  • با نعش برادرم چه كردى ؟!
    با سينه مادرم چه كردى ؟!
    با سينه مادرم چه كردى ؟!



و بـعـد، بـا شـهـيـدان خـونـيـن كـفـن هـشـت سـال (دفـاع مـقـدّس) ، از سـر نـيـاز درد دل مى كند:




  • يوسف صفتان مصر غربت !
    تابوت شما مگر كه ما را
    از فكر گناه ، باز دارد!



  • كنعان ، به شما نياز دارد
    از فكر گناه ، باز دارد!
    از فكر گناه ، باز دارد!



و باز با شهر خود به سخن مى نشيند:




  • اى شهر شهيد پرور من !
    يك جبهه ، هواى تازه دارم
    از مسلخ خويش برنگردم



  • اى كاش كه من شهيد گردم
    از مسلخ خويش برنگردم
    از مسلخ خويش برنگردم



و سرانجام ، دل دردآشناى خود را مورد خطاب قرار مى دهد:




  • اى دل ! اگر از تبار عشقى
    چون چلچله هاى پرشكسته
    آنجا كه خدا، خداى گلهاست
    آنجا كه ، بهار جاودانى ست



  • از هستى خود مهاجرت كن
    پرواز به سوى آخرت كن
    آنجا كه ، بهار جاودانى ست
    آنجا كه ، بهار جاودانى ست



/ 151