در زمزمه دلكش تسبيح شقايق
آميزه اسرار عروج تو، نهفته ست (134)
آميزه اسرار عروج تو، نهفته ست (134)
آميزه اسرار عروج تو، نهفته ست (134)
چنين به تصوير مى كشد:
چون لاله شكفته ، صفايى عجيب داشت
وقتى كه رفت ، مثل شهيدان كربلا
همراه عاشقان شهادت ، شب عروج
رفت و، به توشه سفر آسمانيَش
خونين كفن ، به كوى ملاقات دوست رفت
در آرزوى وصل ، دلى بى شكيب داشت (135)
مثل شكوفه ، رايحه اى دلفريب داشت
پيراهنى سپيد پر از بوى سيب داشت
دست دعا به سنگر (اَمَّن يجيب)داشت
تسبيح و مُهر و شانه و قرآن ، به جيب داشت
در آرزوى وصل ، دلى بى شكيب داشت (135)
در آرزوى وصل ، دلى بى شكيب داشت (135)
(بلاجويانى)كه (روح شادشان)هنوز (بلا گردان)مردم است :
شرزه شيرانى كه شب لرزيد از فريادشان
آن بلاجويان كه با اندوه مردم ، سوختند
لاله هايى را كه در پاى چمن پر پر شدند
زرد رخسارند و تنْ پژمرده ، امّا چون بهار
نيمشب سر زد سلام (اُدْخلوها آمنين)
در وداع واپسينِ لحظه ميلادشان (136)
روزگاران باد روشن با شكوه يادشان
هم بلا گردان مردم باد روح شادشان
گر كنند اين زاغ ها پامال ، نفرين بادشان !
سبز فرمايد جهانى را، دل آبادشان
در وداع واپسينِ لحظه ميلادشان (136)
در وداع واپسينِ لحظه ميلادشان (136)
مـانـدگـارى كـه نـسـل بـه نـسـل ادامـه خواهد يافت و تكرار خواهد شد و از (پرافشاندن)خـوشـخـرامان
بهشتى در زير پاى سلحشورانى ، خبر مى دهد كه از (طنين گام)آنان پيدا است كه در اين عالم خاكى (كارهاى
آسمانى)كرده اند:
گر چه بعضى با شما نامهربانى مى كنند
پردهْ پرده رزمتان را، اى يلان نامدار!
زير پاتان ـ اى كه غرق شعله ها پر سوختيد
خوشخرامان بهشتى ، پر فشانى مى كنند
مهرتان را، ماه و پروين همزبانى مى كنند
بعد از اين گهواره ها، شهنامه خوانى مى كنند
خوشخرامان بهشتى ، پر فشانى مى كنند
خوشخرامان بهشتى ، پر فشانى مى كنند
در زمين هم ، كارهاى آسمانى مى كنند!
ناله هاى گرمتان ، پا در ميانى مى كنند!
(گلشن راز) شقايق ، چشم شرقىّ شماست
گاه كز شرم گناه اين سينه ها يخ مى زنند
(گلشن راز) شقايق ، چشم شرقىّ شماست
(گلشن راز) شقايق ، چشم شرقىّ شماست