شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی - نسخه متنی

علی اکبر مجاهدی؛ تهیه کننده: مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • لاله ها زين باده ، جامه ارغوانى مى كنند
    روز شد، آيا از آن شب قدردانى مى كنند(137)؟!



  • روز شد، آيا از آن شب قدردانى مى كنند(137)؟!
    روز شد، آيا از آن شب قدردانى مى كنند(137)؟!



و هـمـو بـر آن اسـت كـه بـا (خـطـر كـردن)مـى تـوان از سـدّ (افـلاك)هـم گـذشـت و بر بال نور نشست و
تا مرز بينهايت پرواز كرد، و حياتى را مى طلبد همانند (شبنم)پاك و سبكبار، كه از همصحبتى (گل)هم بگذرد:




  • بايد خطر كنيم و، از افلاك بگذريم
    خون شقايق از دل هر برگ شد روان
    با پاى خسته ، دست به ياران نمى رسد
    ما راست قامتان ، ز جهان دل بريده ايم
    (بحرى است بحر عشق ، كه هيچش كناره نيست(138
    موجيم ما، كه سرخوش و بى باك بگذريم (139)



  • بر بال نور، از قفس خاك بگذريم
    ما را سزد كه با دل صد چاك ، بگذريم
    بگذار دست و پاى ، كه چالاك بگذريم
    چون شبنميم كز برِ گل ، پاك بگذريم
    موجيم ما، كه سرخوش و بى باك بگذريم (139)
    موجيم ما، كه سرخوش و بى باك بگذريم (139)



و صـداى (كـسـى)هـمـيشه در گوشش طنين مى افكند كه (بيا بازگرديم)چرا كه برادر خـود را در (ايـنـجـا)،
گـرفتار (غربت)دير آشناى دامنگيرى مى بيند و مى خواهد او را به همراه خود ببرد، به كجا؟! بشنويد:




  • كسى باز آواز دادم بيا بازگرديم
    تو اينجا غريبى برادر! بيا بار ديگر
    به فانوس شبراهه هاى جليل تفاهم
    به سرسبزى چشم هاى نجيب سحر نوش
    بيا با كميل على دامنى اشك ريزيم
    بيا در شط خاطر نخل ها، تن بشوييم
    به زخمْ آشنايان بى ادّعا، بازگرديم (140)



  • ـ مرا، دل همين جاست ـ گفتم كجا بازگرديم ؟!
    به ياران صافىْ دلِ آشنا، بازگرديم
    سلامىّ و لبخنده اى بى ريا بازگرديم
    به آبادىِ دست هاى دعا، بازگرديم
    به ندبه به حال خوشِ بچّه ها بازگرديم
    به زخمْ آشنايان بى ادّعا، بازگرديم (140)
    به زخمْ آشنايان بى ادّعا، بازگرديم (140)



و (رسـالت شعر امروز) و شاعر روزگار ما را در اين مقطع حسّاس تاريخى ، به زيبايى خاطرنشان مى سازد:




  • شعر، اگر كليد بغض مانده در گلو نباشد
    شعر، اگر نگويد اينجا اشك و آه و خون چه كردند؟
    شعر، اگر دمى نشيند زير اين رواق خونرنگ
    كودكى است شعر و دلخوش ، ساعتى به اسب چوبى
    تا سراى مى پرستان ، ردّ پاى زخم ما گير
    در ميان آن مضامين ، آيه هاى آسمانى ست
    هر كرا وضو نباشد، اذن جستجو نباشد(141)



  • پرنيان نقش و معنى هر چه هست ، گو نباشد
    از شعور و شور مردى ذرّه اى در او نباشد
    بيكران كهكشانش ديگر آرزو نباشد
    گر تفنگ برندارد، جنگ رو به رو نباشد
    هيچ سو سرى نيابى ره به آن سبو نباشد
    هر كرا وضو نباشد، اذن جستجو نباشد(141)
    هر كرا وضو نباشد، اذن جستجو نباشد(141)



/ 151